هم‌قافیه با باران

۲۶ مطلب با موضوع «شاعران :: مجید خضرایی ـ جواد منفرد» ثبت شده است

یک لحظه واقعا بد و یک لحظه عالی ام
این روزها به لطف تو حالی به حالی ام

شهری میان خاک جنوبم که مدتی ست
درگیر ابرهای سیاه شمالی ام

داروی درد کهنه خودش درد دیگری ست
سیلاب آمده وسط خشکسالی ام

من آن نخورده مستم از اینکه تمام وقت
لبریز عطر توست هوا در حوالی ام

خوش بو شده اتاقم و اصلا عجیب نیست
جان داده ای به تک تک گل های قالی ام

چون برکه ای که آب ندارد ،بدون عشق
لطفی نداشت زندگی خشک و خالی ام

جواد منفرد

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۱۶
هم قافیه با باران

می  روی دست ساقی میخانه باد کرد
عطر تو کار میکده اش را کساد کرد

هرگز می اش به گرمی و گیرایی ات نشد
هرقدر هم که درصد آن را زیاد کرد

ایمان بدل به شرک شده در میان خلق
یک شهر را وجود تو بی اعتقاد  کرد

با خلقت تو از خودش امضا بجا گذاشت
باید به نام نقطه ی عطف از تو یاد کرد

در عالم خماری ام امشب بدون تو
با من هرآنچه کرد، همین اعتیاد کرد

دور از تو کند می گذرد،با تو مثل برق
دیگر نمی شود به زمان اعتماد کرد

جواد منفرد

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۷
هم قافیه با باران

قهرت آتش زد به لبخندی که بر لب داشتم
ریشه کن کرد آنچه را با زور و زحمت کاشتم

قله ی آتشفشانی هستم از وقتی شکست
بغض هایی را که عمری روی هم انباشتم

ای که همزاد سرابی ،شک به عقلم کرده اند
از زمانی که به سمت تو قدم برداشتم

از گلستان هیچ آثاری ندیدم ،در عوض
سوختم در آتش اما پا عقب نگذاشتم

نیمی از من هوشیار و نیمی از من مست بود
در رگانم الکل پنجاه درصد داشتم

مثل مار از درد می پیچم به خود در راه عشق
مار پیچ است آنچه راه راست می پنداشتم

جواد منفرد

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۷ ، ۱۶:۵۶
هم قافیه با باران
باعث و بانی خیر است که شر می بیند
دل به دریا زده از کوسه ضرر می بیند

شهر بد بین شده هرچند به من ،احوالم
چون بتی است که بر شانه تبر می بیند

اشک آتش شده و روز به روز آیینه
زیر چشمان مرا سوخته/تر می بیند

بین این سنگ دلان حال کسی را دارم
که خودش را وسط عصر حجر می بیند

دل شکسته چو اناری شدم و خوشحال است
خلق از اینکه مرا خون به جگر می بیند

جسدی زنده ام آری که تنم روحش را
مدتی هست که مفقودالاثر می بیند

جواد منفرد
۰ نظر ۱۳ تیر ۹۷ ، ۱۴:۵۲
هم قافیه با باران

در او غرقم که در آیینه غرق گیسو افشانی ست
پریشان کسی هستم که درگیر پریشانی ست

تویی آن که رسیدن به وصالش یعنی آزادی
برای هرکه چون من در خودش یک عمر زندانی ست

همیشه تازه ای و دیدنت یک اتفاق بکر
شبیه رویت مهتاب در شبهای بارانی ست

مداوا می شوم وقتی که می خندی و می خندم
منی که راه رفع دردهایم خنده درمانی ست

بیا در دست من ها کن که هوهوی دم گرمت
وزیدن های باد گرم در عصری زمستانی ست

بیا و بی خیال منطقی بودن شو ایندفعه
که عشق و عاشقی همواره کاری غیر عقلانی ست

جواد منفرد

۰ نظر ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۰
هم قافیه با باران

عشقی که بدون تو به بار آمده باشد
 عیدی ست که بی فصل بهار آمده باشد

یک لحظه شکوفایی لبخند تو کافی ست 
تا موسم گل های انار آمده باشد

ما لازم و ملزوم همیم،آمدی انگار
در حین دف آهنگ سه تار آمده باشد

پیشت عددی نیستم و کوچکم آری
کوچک تر از آنکه به شمار آمده باشد

باشد که به شکل تو در آیم ،گله ای نیست
چون موم به من هرچه فشار آمده باشد

ابر است که رفته ست کنار از جلوی ماه
موهات که با شانه کنار آمده باشد

جواد منفرد

۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۱۵
هم قافیه با باران

حتما نباید زخم از تیغ و تبر باشد
گاهی دلیلش می تواند میخ در باشد

پرپر شدن رویای یک گل می شود بی شک
در طالعش وقتی (شکستن از کمر) باشد

شر گاه خود دنبال آدم می کند آری
حتمن نباید آدمی دنبال شر باشد

می ریزی و عاشق که باشی مست خواهی شد
گیرم شراب از خمره یا خون از جگر باشد

هروقت دوری بیشتر قدر تو را دارند
چون ماه اگر یک چند شب دور از نظر باشد

شاید خسوف ماه مان در طول چندین قرن
مخفی شدن از روی احساس خطر باشد

شاید ...چه می دانم...خدا اینطور می خواهد
شاید بشر از چیزهایی بی خبر باشد

جواد منفرد

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۴۰
هم قافیه با باران

با این در و آن در زدن بایست سر کرد
عشق است آن چیزی که مارا در به در کرد

شاعر شدن از عشق تو سهل است ،هرکس
شاعر نشد از شدت عشقت ،هنر کرد

تا چشمه با تو تشنه رفتن،بازگشتن
تنها و تنها حسرتم را بیشتر کرد

افتادم از پا بی تو چون جسمی که روحش
یکدفعه از همراهی اش صرف نظر کرد

بغضم شکست و شاه اشکان لشکرش را
پشت حصار پلک هایم مستقر کرد

بعد از تو ترکم کرد،حتی سایه ی من
از در کنارم بودن احساس خطر کرد

از پشت خنجر خورد آن کس که برایت
عمری جلوی هرکسی سینه سپر کرد

جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۰
هم قافیه با باران

حتی به رغم منظره هایی که محشرند
همواره چشم های تو یک چیز دیگرند

تندیس یادبود خدا در زمینی و
اعضای تو تراشه ای از سنگ مرمرند

بوسه ست نام تک تک آن میوه ها که من
در هر زمان بچینم شان ،باز نوبرند

آزادم و در اوج رهایی اسیر تو
دستان من شبیه به بال کبوترند

هرچشم و گوش بسته که دیدم دچار توست
انبوه عاشقان تو هم کور و هم کَرند

در عشق جای داد و ستد نیست،غالبا
دل می دهند و در عوضش دل نمی برند

مارا چه ساده سکه ی یک پول می کنی
این روزها که ناز تو را خوب می خرند

جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۲۱
هم قافیه با باران

هر لحظه ای ستاره ی دنباله دار من
رد می شوی به سرعت نور از مدار من

رو کن به او که در دلش آشوب کرده ای
برگرد سمت معرکه آتش بیار من

فورا از اعتیاد به تو با خبر شده ست
هر کس که زل زده ست به چشم خمار من

جز در تو پی به ماهیت خود نمی برم
بنشین کنارم آینه ی بی غبار من

بی نقص می نوازم اگر جابجا شود
با چند تار موی تو سیم سه تار من

آشفته اند هر دو و به ارتباط نیست
با گیسوان درهم تو روزگار من

این تن بمیرد...ای تو که روح منی ، نخواه
از این به بعد دور شوی از کنار من

جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۱۸
هم قافیه با باران

دنیای بدون تو به دور از هیجان است
پیداست که مفتش هم از این حیث گران است

با زور جلو رفته، از آن لحظه که رفتی-
چیزی که به من سخت گرفته ست زمان است

با رفتن تو زرد شدم ، کرک و پرم ریخت
مانند درختی که گرفتار خزان است

تو نقطه ی آرامش من بودی و قهرت
سرمنشاء بیماری اعصاب و روان است

از حال بد خود چه بگویم که ندانی
(چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است)

یاد تو می افتم عوض ذکر خداوند
هروقت که احساس کنم وقت اذان است

جز شرک چه فهمیده ام از عشق که عمری ست
سجاده ی من پادری خانه تان است

جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۱۸
هم قافیه با باران

در عین همراهی به من همواره شک داشت
چون گل به گلدانی که سرتا پا ترک داشت

من زندگی می کردم ،او بازی،برایش
این دلخوشی ها جنبه دلخوش کُنک داشت

روح مرا هم صحبتی اش تازه می کرد
چون لذتی که در عطش آب خنک داشت

حساس بود و هی به آدم پیله می کرد
اخلاق و رفتاری شبیه شاپرک داشت

احساس او هرگز مرا دارا نکرده ست
سارای من سیبی که دستم داد لک داشت

این زندگی آیینه دق شد پس از او
با مرگ در من بازتابی مشترک داشت

من همچو دریا اهل بخشش بودم ای کاش
دستان من هم مثل او قدری نمک داشت

جواد منفرد

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۱۸
هم قافیه با باران

به آغوشم بیا تا عشق مان سنت شکن باشد
میان ما نماد صلح جنگی تن به تن باشد

گذر از هفت خوان عشق بی شک غیرممکن نیست
به شرط اینکه تهمینه کنار تهمتن باشد

بساز افسانه ای از ما که کار ما تمام وقت
نباید تکیه کردن بر اساطیر کهن باشد

بخند آری که چیزی غیر لبهای تو قادر نیست
به زیبایی یک غنچه زمان وا شدن باشد

چه باید گفت غیر ازاین که تو باعث شدی یک عمر
به چشمم آخر مردانگی یک شیرزن باشد

یقین دارم که حتی سایه ام از پای می افتد
اگر مانند تو در زندگی همپای من باشد

جواد منفرد

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۶ ، ۲۱:۱۱
هم قافیه با باران

برتری بر لشکری از غم کجا و من کجا؟
من کجا...پیکار با یک مشت رویین تن کجا

ظلم خلق از یاد رفت اما بدی های تو نه
رنجش از دشمن کجا ،از دوست رنجیدن کجا

با گناه و معصیت نگذار نزدیکی کنم
من کجا و قدرت دوری از اهریمن کجا

با تو غربت مثل میهن ،بی تو میهن غربت است
درک کن حال مرا،غربت کجا ،میهن کجا

رفتی و تاریک می بینم ته این قصه را
من کجا و بعد تو آینده ای روشن کجا

خاطرم راچون تو که گیسو در آیینه ...ولی
این بر آشفتن کجا و آن بر آشفتن کجا

جواد منفرد

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۶
هم قافیه با باران
این عشق بی تو چون غزلی نیمه کاره است
رو کن به من که وقت شروعی دوباره است

حرفی بزن به لهجه ی باران که مدتی ست
این بغض کهنه منتظر یک اشاره است

چون ابر این کدورت بیهوده رفتنی ست
چیزی که ماندنی ست شبی پر ستاره است

در کار خیر شبهه نیاور،دو دل نباش
مثل کسی که منتظر استخاره است

از هر دری کنایه به تو می زنم ، مدام
اینروزها به روی لبم استعاره است

چون پیله ای که پر زده پروانه اش ببین
رفتی و سهمم از تو دلی پاره پاره است

جواد منفرد
۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۸
هم قافیه با باران
پشت من با پیروی از روبرو صف بسته اند
دوستانم هم به جمع دشمنان پیوسته اند

چون دومینو تک تک از هم شانه خالی می کنند
عاقبت آنها که بدجوری به هم وابسته اند

می گریزم از کسانی که نمک گیر من اند
تا نمکدان مرا توی سرم نشکسته اند

قامتم تا خورده از غم،شانه هایم مدتی ست
بس که زیر بار حرف زور رفتم خسته اند

زخمی ام ،از جای جای شعر من بیرون زده ست
درد دل هایی که همچون تاولی برجسته اند

باز هم گل به جمال دشمنان خونی ام
لااقل می بینم آنها خنجر از رو بسته اند

جواد منفرد
۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۲۱
هم قافیه با باران

تو رسیدی که یکی شاعِری اش گل بکند
چشمه ای خُشک از این معجزه قل قل بکند

فوران کردن من هیچ، دماوند هم آه!
روبـروی تـو بعیـد اسـت تــَحمُل بکند

بــاش در هـیئت آیینـه و بـُگـــذار خـــدا
روزی از دیدن تصویر خودش هول بکند

اخمهایت خفه ام می کند، ای کاش یکی
گـِــرهِ بیـن دو اَبــروی تـو را شــُل بکنــد

آبشاری ست نماد من افتاده که عشق
عظمت می دهدش، هرچه تَنزُل بکند

خــوبی، انــدازه انبــوه بـَدی هـایِ زمــان
که زمین در خودش احساس تعادل بکند


جواد منفرد

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۵ ، ۰۸:۰۵
هم قافیه با باران

جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد
شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد.

شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزد،
یکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد!

منِ دلْ مرده و عشق تو … شاید منطقی باشد!
گل نیلوفر اغلب در دل مرداب جا دارد!

تو دلگرمی ولی «همپا» و «همدستی» نخواهد داشت
کسی که قصد ماندن با منِ بی دست و پا دارد

خودم را صرف فعل «خواستن» کردم ولی عمری ست
«توانستن» برایم معنی نا آشنا دارد

زیاد است انتظار معجزه از من که فرتوتم
پیمبر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد …

‏جواد منفرد‬

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۳۷
هم قافیه با باران
نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت را
چه باشی چه نباشی دم به دم دارم هوایت را

بجای شعر موسیقی ست کار هر شب و روزم
در آوردم از آنوقتی که نت های صدایت را

که چون آوای حزن آلود یک ساز است،انگاری
خدا روز ازل با نی عوض کرده ست نایت را

شراب سیب بر لب می گذارم پیک پیک انگار
به هنگامی که می بوسم پیاپی گونه هایت را

تمام شهر پا در کفش من کردند از وقتی
که می بینند دایم در کنارم جای پایت را

نمی گویم پس از این از تو چیزی چون رقیبم شد
برای هرکسی تعریف کردم ماجرایت را...

جواد منفرد
۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۱
هم قافیه با باران

در گیر ظلمتم که پی یک نشانه است
هرجا چراغ دیده گمان کرده خانه است

دائم افول می کنم از خویش این منم
رودی ک برخلاف مسیرش روانه است

اشک روان و موی پریشان و بار غم
چیزی که قحطی آمده بعداز تو شانه است

آگاهی از درون تو یک آرزوی دور
چون کشف غارهای بدون دهانه است

جریان عشق در تو شبیه غزل ثقیل
در من ولی به سادگی یک ترانه است

در قلب بی حرارت تو جای عشق نیست
چکش زدن به آهن سرد احمقانه است

جواد منفرد

۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران