کنار چشمهای بیقرارت بودن و...رفتن...
فقط یک قطعه عکس یادگاری در کنار تو
برایم از تو تنها یادگارت بودن و رفتن...
شبیه دختری که عاشق یک کارگردان شد
یکی بین هزاران دوست دارت بودن و...رفتن
و عمری با فریب وعده ی بازی برای تو
همیشه دستمالِ دستیارت بودن و رفتن...
غزل گفتن...ترانه خواندن و...خود را نشان دادن!
به امیدی که شاید افتخارت بودن و...رفتن
برایت نقش یک معتاد بازی کردن و مردن!
اگر چه در عمل تنها خمارت بودن و...رفتن
دعا کردن برای دیدن خوشبختیات هرشب...
فقط در خواب تنها خواستگارت بودن و...رفتن
تمام حرفهایت را تحمل کردن و ماندن...
شبیه برده ای در اختیارت بودن و...رفتن
صمیمانه کمک کردن به تو به دوستت... عشقت!...
همیشه دست آخر شرمسارت بودن و... رفتن...
پی جبران خوبیهای این و آن به تو مردن!
به جای تو به فکر کار و بارت بودن و...رفتن...
درون بایگانی هزاران عشق بی فرجام
تهِ پروندههای پر غبارت بودن و رفتن
همیشه شاعر پر افتخارت ماندن و بودن...
همیشه عاشق بی اعتبارت بودن و رفتن...
به شوق عشقبازی با دو چشمان طلبکارت
حریف دست و دل باز قمارت بودن و رفتن...
به امید به دست آوردن تو در قمار خون
رقیب دوستان پولدارت بودن و...رفتن
به شوق دیدن رؤیای تو، در هر غروب تلخ:
درون کافهای چشم انتظارت بودن و رفتن...
و قبل از ظهرها در وعدگاه قبلیات بودن
و ساعتها پس از وقت قرارت بودن و... رفتن
نه مثلِ خواب دور یک مسافر: -با بلیط بختِ-
شبی همکوپهی شاد قطارت بودن و رفتن ...
نه با بخت گریز یک کبوتر از عقابی پیر
به پایت آمدن، در سایه سارت بودن و... رفتن...
فضاپیمای مات زهرهام تا به ابد قانع
به یک شب احتمال در مدارت بودن و رفتن
به خوشبختی یک نقاش...یک عکاس...یک شاعر
برای چشم های شاهکارت بودن و... رفتن...
دلم- شاخ نبات شعر حافظ- آب شد، بی تو
چه سود از شعر گفتن، شهریارت بودن و رفتن
غزل گفتم که دنیا عاشقت باشد همینم بس:
یکی از عاشقان بی شمارت بودن و ... رفتن
محمدسعید میرزائی