خنثی شدم در جنگ دلتنگی و لبخندم
دردِ زنِ زندانیِ زاییده در بندم...
حال و هوایم ابری و ... باران نمی گیرد
آنقدر این زن مُرده ... دیگر جان نمی گیرد...
من طعمِ تلخِ قهوه ات در کافه ای دنجم
از بودنت با هیچکس دیگر نمی رنجم...
در کوچه ها... در رفت و آمدهای پر تکرار
می خوابمت در بی کسی... در... گریه با سیگار
غم را درون بطریِ مشروب حل کردن...
خود را در اوج بی کسی هایم بغل کردن...
سیگار روشن کن! دلم آوار می خواهد
این بغض ها؛ تنها... صدای تار می خواهد
نه... هیچکس در متن دنیا آرزویم نیست
دیکر کسی معشوقه ام... غیر از پتویم نیست
حال و هوایم ابری و ... باران نمی گیرد...
مهتاب یغما