هم‌قافیه با باران

۷۳۵۶ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را - دانسته- بیازارد !
در زمینی که ضمیر من و توست ،
از نخستین دیدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هایی است که می افشانیم
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است
گر بدانگونه که بایست به بار آید ،
زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس .
بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ،
عطر جان‌پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت .
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد .
رنج می باید برد .
دوست می باید داشت !
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطر افشان
گلباران باد.

فریدون مشیری

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۷
هم قافیه با باران

سالها رفت و هنوز؟
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری،
همه جا می نگری،
گاه با ماه سخن می گویی،
گاه با رهگذران،
خبر گمشده ای می جویی،
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت،
بارها انسان شد،
و بشر هیچ ندانست که بود،
خود او هم به یقین آگه نیست،
چون نمی داند کیست،
چون ندانست کجاست ،چون ندارد خبر از خود که خداست.

 قیصر امین پور

۱ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۶
هم قافیه با باران
چه کسی گفته که از واقعه آگاه نبود؟ 
در دلش دغدغه ی پیچ و خم راه نبود
کیفیت مد نظر بود، نه کمیتِ کار
که بجز همت هفتاد و دو همراه نبود
در مصافِ غم و طوفانِ بلا اِستادن
کوه می خواست ! وَ در قوتِ صد کاه نبود
غصه این بود فقط:"حیف که یک جان دارم"
از فدا گشتن صدباره هم اکراه نبود
حسرتی بود اگر،حسرت جاماندن بود
سینه ی آینه ها را ردی از آه نبود
آه ! شش ماهه! پی جمله هل من ناصر
پاسخ هیچ کسی قدر تو جانکاه نبود
....
نیزه فهمید و نفهمید عدو از جهلش
که زمین جای درخشندگی ماه نبود

سید ایمان زعفرانچی
۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۴۴
هم قافیه با باران

هرچند او را زحمت بسیار خواهد داد
پیچک به لطف تکیه گاهش،بار خواهد داد

با استکانی آمدم،افسوس سهمم را
باران الطافت همین مقدار خواهد داد

من دوستت دارم... ولی این راز را هرگز
با تو نگفتم،چون تو را آزار خواهد داد

از جنگل گیسوت خواهم رفت....فصل "کوچ"_
_تاوان دل بستن به آن را "سار" خواهد داد

آخر همین بغضی که در بین گلو مانده،
در کنج تنهایی به دستم کار خواهد داد

سید ایمان زعفرانچی

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۴۲
هم قافیه با باران

سبزه ها را گره زدم به غمت
غمِ از صبر، بیشتر شده ام
سالِ تحویلِ زندگیت به هیچ
سیزده های در به در شده ام

سفره ای از سکوت می چینم
خسته از انتظار و دوری ها
سالهایی که آتشم زده اند
وسط چهارشنبه سوری ها

بچه بودم... و غیر عید و عشق
بچه ها از جهان چه داشته اند؟!
در گوشم فرشته ها گفتند
لای قرآن "تو" را گذاشته اند!

خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریه ام کردی

ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مرد و آرام روی آب آمد

پشت اشک و چراغ قرمز ها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزه ای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگر چه زرد شدم

"و ان یکاد"ی که خواندم و خواندی
وسط قصه ی درازی ها!!!
باختم مثل بچه ای مغرور
توی جدی ترین بازی ها!

سبزه ها را گره زدم اما
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذره ذره می میرند
همه ی سال های بی تحویل!


سید مهدی موسوی

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۱
هم قافیه با باران
دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

دجله هر شب هزار و یک قصه از نیستان سامرا دارد
مثل ما که هزار و یک سال است زائر غصه‌های سردابیم

بی‌ تو یک روزِ خوش نبود و نرفت آبِ خوش از گلویمان پایین
یا سرابیم بی تو در پوچی یا که در خواب خویش مردابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

آمدی بغض کوچه‌ها وا شد، اشکها قطره قطره دریا شد
با شما هر جزیره خضراء شد، در بهارت چه سبز و شادابیم

قاسم صرافان
۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۷
هم قافیه با باران
هر تار مویت یک غزل یا یک ترانه
یک جاده صعب العبور بی کرانه

وقتی نگاهت میکنم هر بار، در من
شعری قیام می کند با این بهانه

خورشید را دیدم پریشان در خیابان
دنبال تو می گشت هر خانه به خانه

دیشب غزل خواندی، رباعی گفت؛ ای کاش
من هم غزل بودم، از اول، عاشقانه

شب،کوچه باغ خلوت و باران،دوتایی
دنبالْ بازی، خاطرات کودکانه

جِر میزنی و بیشتر دل میبری با
انجام این رفتار های بچه گانه

آیا اجازه میدهی مانند کوهی
باشم برایت تا ابد یک پشتوانه

آیا اجازه میدهی در قلب پاکت
مانند گنجشگی بسازم آشیانه

یک لحظه بنشین تا که این شاعر بگیرد
الهامی از آن چشم های شاعرانه

ساده بگویم دوستت دارم عزیزم
بی شیله پیله،از ته دل،صادقانه


فرزاد نظافتی
۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۳۵
هم قافیه با باران

صحبت اگر به ساحت ام البنین کشد
بر شعر پرده غیرت روح الامین کشد

ذیل مقام توست بلندای آسمان
حاشا که دامن تو به روی زمین کشد

خاموش نیست شب چو ببیند ز شمع سوز
مروان به بانگ شیون تو آفرین کشد !

تدبیر جنگ نیز بود در ستارگان
طفل تو اسب فاجعه را زیر زین کشد

آهو ز احترام به صحرا نمی رود
گر چادر تو پای به اقصای چین کشد

ما را ز چشم های اباالفضل کن نگاه !
خاشاک منت از نظر ذره بین کشد

بر عزّتت بس است علی خواستگار توست
شاهی که آستین ز زمان و زمین کشد

از آستین تو اسد الله گرفته است
حاشا که شمر گوشه ی آن آستین کشد

معنی خموش باش ! که آگاه نیستی
ز آن معجری که دست سنان لعین کشد

آن زن که ریخته ست به معنی کلام ناب
از شک بعید نیست که بار یقین کشد

محمدسهرابی

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۵۴
هم قافیه با باران

شب ِ اندوه، کنار تو به سر می آید
آفتابی و به امر تو سحر می آید

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده است
خار هم پیش شما گل به نظر می آید

و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست
وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید

پای یک خــــط ِ تعالیم تو بانو به خدا
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

مانده ام روزی اگر باز بیایی به زمین
چه بلایی به سر اهل نظر می آید؟

مانده ام لحظه ی پیچیدنِ عطر تو به شهر
ملک الموت پی ِ چند نفر می آید؟


 کاظم بهمنی

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۵۲
هم قافیه با باران

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبسته‌ی ما بگشایی؟

نظری کن ، که به جان آمدم از دل تنگی
گذری کن،که خیالی شدم از تنهایی

گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو
من به جان آمدم اینک ، تو چرا می‌نایی؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم، سودایی

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب
به که بینم که تویی چشم مرا بینایی

بعد از این گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من، گنجایی

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

گفتی از لب بدهم کام "عراقی" روزی
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی! 

فخرالدین عراقی

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران

دیریست دلم در گرو ناز پری هاست
روشن شده چشمم که نظر ناز پری هاست
دیوانه ام و با پریانم سر و سری ست 
لب تر کنم اینجا پر از آواز پری هاست
لب تر کنم این خانه پری خانه ی محض است
دفترچه ی شعرم پر پرواز پری هاست 
جنات نعیم است، گریبان کلیم است
پردیس مگر در یقه ی باز پری هاست ؟
ای دختر شاه پریان خانه ات آباد!
زیبایی تو خانه برانداز پری هاست
هر بافه ی مویت شجره نامه ی جنی ست 
چشمای تو دنیای خبرساز پری هاست 
من رازنگه دار ترین دید جهانم 
آغوش تو صندوقچه راز پری هاست


علیرضا بدیع

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۲۴
هم قافیه با باران

خانمی که تا خود خورشید قامت داشته
در رشادت با ابالفضلش رقابت داشته

مادر باب الحوائج بوده و با این حساب
دامن اورا گرفته هر که حاجت داشته

می رسد از والدین اخلاق فرزندان ولی
این زن از اول به فرزندش شباهت داشته

اول از عباس او اذن حرم را خواسته
هر کسی در کربلا قصد زیارت داشته

با کلام نافذش در روضه ها حاضر شده
در زمین کربلا هر چند غیبت داشته

تحت فرمانش کلام و تحت امرش واژه ها
صحبتش با ابروی عباس نسبت داشته

فاطمیه رفته و آماده ی رفتن شده
بسکه بر زهرای مرضیه محبت داشته

بعد زهرا آمده پس بعد زهرا می رود
اینچنین در مکتب مولا ولایت داشته

دانه پاشیده برای کفتران قبر او
در مدینه هرکسی یک جو لیاقت داشته

تا ابد شرمنده ی عباس شد چون قبر او
بیشتر از قبر فرزندش مساحت داشته


مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۳۲
هم قافیه با باران
من اگر رندم و قلّاشم، اگر درویشم
هر چه ام، عاشق رخسار تو کافر کیشم
دست کوتاه از آن زلف درازت نکشم
گر زند عقرب جرّاره، هزاران نیشم
خواهمت تا که شبی تنگ در آغوش کشم
چه غمم گر خطری صبح درآید پیشم
دشت، آراسته از لاله رخان، دوش به دوش
من بیچاره گرفتار خیال خویشم
دل ز عشق رخت ای دوست، کجا برگیرم
برود عمر عزیز ار به سر تشویشم
من، همان شاطر عشقم که به تو شرط کنم
گر کشم دست ز دامان تو، نادرویشم 

شاطر عباس صبوحی
۱ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۲۳
هم قافیه با باران

چو تاک اشک فشاندی،شراب ازآب در آمد
عرق به گونه نشاندی،گلاب ازآب درآمد

هزار خوشه خوشرنگ وناب درخم خامی 
به قصدخیرفشردیم وآب ازآب درآمد

کنون که قصد اقامت دراین سرای فکندی
عمارت دل ماهم خراب ازآب درآمد

به زیر سایه مضمون گیسوان سیاهت
هرآنچه شعر سرودیم ناب ازآب درآمد

تمام عمرسرودیم درهوای تهمتن
دریغ ودرد که افراسیاب درآمد

سعید بیابانکی

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۴
هم قافیه با باران

به خاطر اخمهایم...
گِله مکن،

«ظریف» که دوستت داشته باشم، 
شب و روز دنبال توافق با بیگانگانی!


داود سهامی

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۱۷
هم قافیه با باران
نگفتمت مرو آن جا که مبتلات کنند
که سخت دست درازند بسته پات کنند

نگفتمت که بدان سوی دام در دامست
چو درفتادی در دام کی رهات کنند

نگفتمت به خرابات طرفه مستانند
که عقل را هدف تیر ترهات کنند

چو تو سلیم دلی را چو لقمه بربایند
به هر پیاده شهی را به طرح مات کنند

بسی مثال خمیرت دراز و گرد کنند
کهت کنند و دو صد بار کهربات کنند

تو مرد دل تنکی پیش آن جگرخواران
اگر روی چو جگربند شوربات کنند

تو اعتماد مکن بر کمال و دانش خویش
که کوه قاف شوی زود در هوات کنند

هزار مرغ عجب از گل تو برسازند
چو ز آب و گل گذری تا دگر چه هات کنند

برون کشندت از این تن چنان که پنبه ز پوست
مثال شخص خیالیت بی جهات کنند

چو در کشاکش احکام راضیت یابند
ز رنج ها برهانند و مرتضات کنند

خموش باش که این کودنان پست سخن
حشیشی اند و همین لحظه ژاژخات کنند

مولوی
۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۱۳
هم قافیه با باران

خیال دلکش پرواز در طراوت ابر
به خواب می ماند
پرنده در قفس خویش خواب می بیند
پرنده در قفس خویش
به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد
پرنده می داند 
که باد بی نفس است 
و باغ تصویری است
پرنده در قفس خویش خواب می بیند


ابتهاج

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۱۲
هم قافیه با باران

امشب به حال زار من هم آسمان بغضش گرفت


هر قدر او بی تاب بود اما، دل من بیشتر

فرزاد نظافتی

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۵۱
هم قافیه با باران

نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش

قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینـی با النگویش

مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
که در باغــی درختی مهربان را آلبالویش

کســوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش

تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش

حامد عسگری

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۶
هم قافیه با باران

دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست!

این چندمین شب است که خوابم نبرده است!

رویای«تو»مقابل«من»گیج و خط خطی

در جیغ جیغ گردش خفاش های پست

رویای«من»مقابل«تو»-تو که نیستی-

{دکتر بلند شد و مرا روی تخت بست}

دارم یواش یواش .....که از هوش می ر...ر...

پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست

هی دست ،دست می کنی و من که مرده ام

مردی که نیست،خسته شده از هر آنچه هست

یا علم...یا عقل...و یا یک خدای خوب....

-«باید چه کار کرد تو را هیچ چی پرست؟»

من از ...کمک!...همیشه ...کمک...خسته تر...کمک!!!

{مامان یواش آمد و پهلوی من نشست}

-«با احتیاط حمل شود که شکستنییی.....»

یکهو جیرینگ!بغض کسی در گلو شکست!



مهدی موسوی

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۰۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران