هم‌قافیه با باران

۷۳۵۶ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

به تو خواهم رسید آیا؟ نمی دانم،ولی شاید

صبوری در جدایی احتمالش را بیفزاید


به من گفتی که "دندان بر جگر بگذار" ،پس من هم

به آئین کهن گفتم که "هرچه دوست فرماید"


درخت خاطرات ما بلند است و خزان دیده

سپیداری که سر بر گریه‌های ابر می ساید


از آنجایی که دلهامان به هم اینقدر نزدیک است

یقین دارم زمانِ دوری ات دیری نمی پاید


تو را گفتم: "چه زیبایی!".. و تو با شرم خندیدی

از این لبخند معصومانه بوی بوسه می آید


محمدرضا طاهری

۱ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۳
هم قافیه با باران

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران

بیداری ستاره در چشم جویباران


آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل

لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران


باز آ که در هوایت خاموشی جنونم

فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران


ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز

کاینگونه فرصت از کف دادند بیشماران


گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم

بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران


بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران


پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زینگونه یادگاران


این نغمه محبت، بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقیست آواز باد و باران


شفیعی کدکنی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۲
هم قافیه با باران

چرا رفتی ؟! چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست

ندیدی جانم از غم ناشکیباست

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


خیالت گر چه عمری یار من بود

امیدت گر چه در پندار من بود

بیا امشب شرابی دیگرم ده

ز مینای حقیقت ساغرم ده

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست

ندیدی جانم از غم ناشکیباست

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


دل دیوانه را دیوانه تر کن

مرا از هر دو عالم بی خبر کن

دل دیوانه را دیوانه تر کن

مرا از هر دو عالم بی خبر کن بی خبر کن

بیا امشب شرابی دیگرم ده

ز مینای حقیقت ساغرم ده

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


سیمین بهبهانی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۲
هم قافیه با باران

شیرین عسل! به حق شکر ریز خنده ات

نیشم بزن دوباره به لحن گزنده ات


چشمت کشیده تیغ به رویم ز هر طرف

در دل نشسته ابروی خنجر شونده ات


بر روی بام با سبد رخت آمدی

آمد نشست گوشه ی دنجی ، پرنده ات


آمد نشست و گاه خودش را شریک کرد

در گفت و گوی دامن و باد وزنده ات


یک صبح ، حاکمان اقالیم دلبری

دیدند کودتای سفید خزنده ات


حالا فرشتگان مقرّب ، ملازمت

حالا الهه های اساطیر،بنده ات


"روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست"

دل سوخت، رو نشد ز چه برگ برنده ات؟


آرش شفاعی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران

.. ﻋﺎﻗﺒﺖ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، ﻣﻐﺮﺏ ﻣﺤﻮ ﻣﺸﺮﻕ ﻣﯿﺸﻮﺩ.

ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻏﺮﺑﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻝ ﻧﯿﺰ، ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﺸﻮﺩ .


ﺷﺮﻁ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍﯾﯽ ﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﻭ ﺩﻭﺭ،

ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ، ﺣﺎﮐﻢ ﮐﻞ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻣﯿﺸﻮﺩ.


ﻫﻢ، ﺯﻣﺎﻥ ﺳﻬﻤﯿﻪ ﯼ ﺩﻝ ﻫﺎﯼ ﺩﻝ ﺗﻨﮓ ﻭﺻﺒﻮﺭ،

ﻫﻢ، ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺭﺛﯿﻪ ﯼ ﺟﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻻﯾﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .


ﻗﻠﺐ ﻫﺮ ﺧﺎﮐﯽ ﮐﻪ ﺑﺸﮑﺎﻓﺪ، ﻧﺸﺎﻧﺶ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺍﺳﺖ.

ﻫﺮ ﮔﻠﯽ ﮐﻪ ﻏﻨﭽﻪ ﺯﺩ، ﻧﺎﻣﺶ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.


ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ، ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﻬﻤﯽ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ.

ﺑﺎﻋﺪﺍﻟﺖ، ﺧﺎﮎ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﺧﻼﯾﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .


ﻋﻘﻞ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ، ﯾﮏ ﺟﻮﺭﯼ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،

ﻋﺸﻖ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ، ﯾﮏ ﻧﻮﻋﯽ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .


ﻋﻘﻞ ﺍﮔﺮ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭ ﺟﻨﻮﻥ ﺷﺪ، ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ.

ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﯽ ﻋﺸﻖ ﻫﻢ، ﻫﻤﺮﻧﮓ ﻣﻨﻄﻖ ﻣﯿﺸﻮﺩ.


ﺻﺒﺢ ﻓﺮﺩﺍ، ﻣﻮﺳﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﻫﺎﺳﺖ

ﻓﺼﻞ ﻓﺮﺩﺍ، ﻧﻮﺑﺖ ﮐﺸﻒ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .


ﺩﺳﺖ ﮐﻢ، ﯾﮏ ﺫﺭه ﺩﺭ ﺗﺎﺏ ﻭﺗﺐ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺎﺵ!

ﻻﺍﻗﻞ، ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﮕﻮ، ﮐﯽ ﺻﺒﺢ ﺻﺎﺩﻕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ؟


ﻣﯿﺮﺳﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺷﺮﻁ ﻋﺎﺷﻘﯽ، ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﺍﺳﺖ.

ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ، ﻫﺮﺩﻝ ﻓﻘﻂ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﺸﻮﺩ . . .


قیصر امین پور

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۵۳
هم قافیه با باران
بهار شد در میخانه باز باید کرد
به سوی قبله عاشق نماز باید کرد

نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد
که دل ز هردو جهان بی نیاز باید کرد

کنون که دست به دامان سرو می نرسد
به بید عاشق مجنون، نیاز باید کرد

غمی که در دلم از عشق گلعذاران است
دوا به جام می چاره ساز باید کرد

کنون که دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدی سرفراز باید کرد

امام خمینی(ره)
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۵۱
هم قافیه با باران
بهار آمد، بهار من نیامد
گل آمد گُلعذار من نیامد

برآوردند سر از شاخ، گل ‏ها
گلی بر شاخسار من نیامد

چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد

جهان در انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد

مشفق کاشانی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۹
هم قافیه با باران
ما قطره ای از زلال ملت هستیم
ما اهل صفا و با محبت هستیم

آقای عزیزمان ! خیالت راحت
ما همدل و هم زبان دولت هستیم

ناصحی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۴۰
هم قافیه با باران

در حیرتم از این همه تعجیل شما

از اینهمه صبر و طول و تفصیل شما


ما خیر ندیده ایم از سال قدیم 

این سال جدید نیز "تحویل" شما


جلیل صفر بیگی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۱۰
هم قافیه با باران

داغ داریم نه داغـی که بر آن اخم کنیم

مرگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم

 بنویسید زنـی مُرد کــــه زنبیل نداشت

پسری زیر زمین بود و پدر بیل نداشت

 بنویسید که با عطر وضو آوردند

نعش دلدار مرا لای پتــو آوردند

 زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه کبود

«دوش مـیآمد و رخساره بر افروخته بود»

 خوب داند که به این سینه چه ها می گذرد

هر که از کوچه ی معشوقه ما می گذرد

 بنویسید غـــم و خشت و تگرگ آمده بود

از در و پنجره ها ضجـــهی مرگ آمده بود

 با دلی پر شده از زخـــم نمک میخوردیم

دوش وقت سحر از غصه ترک میخوردیم

 مثل وقتی که دل چلچلهای میشکند

مرد هـــم زیر غــــم زلزلهای میشکند

 داغ دیدیم، شما داغ نبینبد قبول؟

تبــری همنفس باغ نبینید، قبول؟

 گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید

داغ دیدیــــم امیــد است دعامان بکنید


حامد عسکری

۱ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۱
هم قافیه با باران

دم بدم از تو غمی میرسد و من شادم

بند بر بند من افزاید و من آزادم
عید قربان من آندم که فدای تو شوم
عید نوروز که آئی بمبارکبادم
یاد آنروز که دل بردی و جان میرقصید
کاش صد جان دگر بر سر‌ آن میدادم
مرغ دل داشت هوای تو در اقلیم دگر
کرد پروازی و در دام بلا افتادم
گر نگیری تو مرا دست درآیم از پای
برسی گر تو بجائی نرسد فریادم
آهی ار سر دهم از پای در آرد آهم
گریه بنیاد کنم سیل کند بنیادم
زدن تیشه بر این کوه مرا پیشه شده است
بیستونیست فراق تو و من فرهادم
یاد من خواه بکن خواه مکن مختاری
لیکن ایدوست تو هرگز نروی از یادم
میشوم پیر و جوان میشودم در سر عشق
بهر عشق تو مگر مادر گیتی زادم
گاه ویرانم و از خویش بود ویرانیم
گاه آباد و ز معماری تو آبادم
داد از تو بتو آرم که نباشد جایز
فیض را این که به بیگانه رساند دادم
این جواب غزل حافظ خوش لهجه که گفت
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

فیض کاشانی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۱
هم قافیه با باران
خط زنگاری نگر از سبزه بر گرد سمن
کاسهٔ یاقوت بین از لاله در صحن چمن

یوسف گل تا عزیز مصر شد یعقوب وار
چشم روشن می‌شود نرگس ببوی پیرهن

نو عروس باغ را مشاطهٔ باغ صبا
هر نفس می‌افکند در سنبل مشکین شکن

طاس زرین می‌نهد نرگس چمن را بر طبق
خط ریحان می‌کشد سنبل بر اوراق سمن

سرو را بین بر سماع بلبلان صبح خیز
همچو سرمستان ببستان پای کوب و دست زن

زرد شد خیری و مؤبد باد صبح و ویس گل
باغ شد کوراب و رامین بلبل و گل نسترن

گوئیا نرگس بشاهد بازی آمد سوی باغ
زانکه دایم سیم دارد بر کف و زر در دهن

ایکه گفتی جز بدن سرو روانرا هیچ نیست
آب را در سایهٔ او بین روانی بی بدن

غنچه گوئی شاهد گلروی سوسن بوی ماست
کز لطافت در دهان او نمی‌گنجد سخن

نوبت نوروز چون در باغ پیروزی زدند
نوبت نوروز سلطانی به پیروزی بزن

مرغ گویا گشت مطرب گفتهٔ خواجو بگوی
باد شبگیری برآمد باده در ساغر فکن

خواجوی کرمانی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۹
هم قافیه با باران

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند

کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش

از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد

 

حافظ

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۴۹
هم قافیه با باران
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغ‌ها

ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس
ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا

ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش
پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی

ای جویبار راستی از جوی یار ماستی
بر سینه‌ها سیناستی بر جان‌هایی جان فزا

ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش
ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را
 
مولوی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۴۹
هم قافیه با باران
آن شکر لب که نباتش ز شکر می‌روید
از سمن برگ رخش سنبل تر می‌روید

می‌رود آب گل از نسترنش می‌ریزد
و ارغوان و گلش از راهگذر می‌روید

بجز آن پسته دهن هیچ سهی سروی را
نار سیمین نشنیدم که ز بر می‌روید

تا تو در چشم منی از لب سرچشمهٔ چشم
لاله می‌چینم و در لحظه دگر می‌روید

فتنه دور قمر نزد خرد دانی چیست
سبزهٔ خط تو کز طرف قمر می‌روید

تیغ هجرم چه زنی کز دل ریشم هر دم
می‌دمد شاخ تبر خون و تبر می‌روید

فصل نوروز چو در برگ سمن می‌نگرم
بی گل روی تو خارم ز بصر می‌روید

هر زمانم که خط سبز توآید در چشم
سبزه بینم ز لب چشمه که برمی‌روید

ای بسا برگ شقایق که دمادم در باغ
از سرشک من و خوناب جگر می‌روید

ظاهر آنست که از خون دل فرهادست
آن همه لاله که بر کوه و کمر می‌روید

اگر از چشم تو خواجو همه گوهر خیزد
از رخ زرد تو چونست که زر می‌روید

خواجوی کرمانی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۴:۰۰
هم قافیه با باران
خیمهٔ نوروز بر صحرا زدند
چارطاق لعل بر خضرا زدند

لاله را بنگر که گوئی عرشیان
کرسی از یاقوت برمینا زدند

کارداران بهار از زرد گل
آل زر بر رقعهٔ خارا زدند

از حرم طارم نشینان چمن
خرگه گلریز بر صحرا زدند

گوشه‌های باغ از آب چشم ابر
خنده‌ها بر چشمهای ما زدند

مطربان با مرغ همدستان شدند
عندلیبان پردهٔ عنقا زدند

در هوای مجلس جمشید عهد
غلغل اندر طارم اعلی زدند

باد نوروزش همایون کاین ندا
قدسیان در عالم بالا زدند

طوطیان با طبع خواجو گاه نطق
طعنه‌ها بر بلبل گویا زدند

خواجوی کرمانی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۴۳
هم قافیه با باران

باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا

جامه عید بپوشند، چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست

نازم آن مطرب مجلس که بود قبله نما

صوفی و عارف از این بادیه دور افتادند

جام می گیر ز مطرب، که روی سوی صفا

همه در عید به صحرا و گلستان بروند

من سرمست زمیخانه کنم رو به خدا

عید نوروز مبارک به غنی و درویش

یار دلدار! زبتخانه دری رابگشا

گرمرا ره به در پیر خرابات دهی

به سروجان به سویش راه نوردم نه به پا

سالها در صف ارباب عمائم بودم

تا به دلدار رسیدم، نکنم باز خطا



امام خمینی(ره)

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۵۰
هم قافیه با باران
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن

رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن

طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن

ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن

عروس غنچه رسید از حرم به طالع سعد
به عینه دل و دین می‌برد به وجه حسن

صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار
برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن

حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو
به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن

حافظ
۱ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۴۹
هم قافیه با باران

شاعرترازهرسال،فروردین

ردمی شودازپشت این پرچین

دستی تکان داداوازآن بالا

دستی تکان دادم ازاین پایین

می آیداوچون آفتاب صبح

ازکوه،پاورچین وپاورچین

کوچیدسالی دیگرازتقویم

ازماولی انگارسرسنگین

بی وقفه می پیچدبه کوه آن گاه

هرسوصدای بال بلدرچین

حس می کنم حافظ همین جاهاست

چشمش به گلریزان فروردین

دلواپس کبک خرامانی است

غافل به زیرپنجه ی شاهین

چشمم به دیوان منوچهری است

دراین بهارستان کمی بنشین

تابیشه های سبزگیلان برد

باخودمرایک مصرع گلچین

می بینم آنجادرگلستانه

سهراب رابادفتری رنگین

محبوبه های شب درایوان ها

زیباست این تذهیب واین تزیین

ای حسن یوسف های گم درباد

کی می رسدناگاه بنیامین؟

گل هاشهادت نامه دردستند

یعنی که دیگرگون بهارست این؟


محمدحسین انصاری نژاد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۴۳
هم قافیه با باران

خط قرمز برای من لب توست ،تو بگویی بمیر میمیرم

مطمئن حرف میزنم اما ، تو بگو پس بگیر میگیرم

 

حرف هایت برای من سند است،خنده ات لحظه های مستند است

چشمهای تو دلبری بلد است ، از نگاه تو تحت تاثیرم

 

هر کجا میروم کنار منی ، تو غرور من اقتدار منی

یار غار منی نگار منی ، تو گره خورده ای به تقدیرم

 

هر چه که خنده هات شیرین است، اخم هایت چو پتک سنگین است

خوف همراه با رجا این است ، گفته استاد درس تفسیرم 

 

تیغ بر کش که درد کار من است ، فاش میگویم این نگار من است

زخم تیغ تو اعتبار من است ، من به دنبال زخم شمشیرم

 

عاشق ناز و عشوه ات نشدم ، بیشتر هیبت ات گرفته مرا

بحث ما بحث شیر و اهو نیست هم تو شیری, هم اینکه من شیرم

 

سید تقی سیدی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۰۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران