هم‌قافیه با باران

۷۳۵۶ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

اتّفاقا قرمز و سبز و سفید
اتفاقا رنگهای شادتر

بعد از این با رنگها شادی کنید
خانه تان آباد، دل آبادتر

پیرهن ها گل گلی، دل گل گلی
عیب دارد گل گلی بودن مگر؟

بعد از این رنگ خدا بر تن کنید
بعد از این، آزادتر، آزادتر

تنگ چشمی نه، صبوری، همدلی
مهربانی، عشق، گاهی یک سلام

بگذریم از عیب های یکدگر
از شمایان کیست بی ایرادتر؟

من که هرگز، هیچ جا، در هیچ شهر
چون شما مردم ندیدم عاشقی

از شما دل پاک تر، آگاه تر
از شما فرزانه تر، استادتر

بعد از این مجنون تر از مجنون شوید
تا که اوقات شما شیرین شود

تا که لیلی باز لیلایی کند
بعد از این فرهادتر فرهادتر

می گدازید و تبسّم می کنید
روز غربت، روز حسرت، روز درد

روز میدان، روز غیرت، عزم تان
هست از پولاد هم پولادتر

با تو ای ایرانی پاک غیور
میتوان از خوان هشتم هم گذشت

زنده تر باشید مردم، زنده تر
شادتر باشید مردم، شادتر

علیرضا قزوه
۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۰
هم قافیه با باران

لب ما و قصه‌ی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!

تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه سخاوتی!

به نماز صبح و شبت سلام! و به نور در نَسَبت سلام!

و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!

وسط «الست بربکم» شده‌ایم در نظر تو گم 

دل ما پیاله، لب تو خم، زده‌ایم جام ولایتی

به جمال، وارث کوثری، به خدا حسین مکرری

به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!

«بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو

به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم تو در ازل، یکی از شراب و یکی عسل

نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته حلاوتی!

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی

تو که با دل همه راحتی ، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات 

که به جستجوی نشانه‌ات، ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازیم، و نی‌ام اگر بنوازیم

به نسیم یاد تو راضیم نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه، مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن 

ز درت بیا و ردم نکن تو که از تبار کرامتی


قاسم صرافان

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

من « ارگ بم » و خشت به خشتم متلاشی

تو « نقش جهان »، هر وجبت ترمه و کاشی

این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها

از آه زیاد است، نه از خوردن آشی

از شوق هم‌آغوشی و از حسرت دیدار

بایست بمیریم چه باشی چه نباشی

ﺁﯾﯿﻦ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﯾﻮﺳﻒ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺯﻟﯿﺨﺎ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺳﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭﻟﯽ

ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﺘﻮﺍ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺧﻮ ﮐﻦ ﺑﻪ ﻗﺎﯾﻘﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﺣﻞ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﯿﻢ

ﺧﻮ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﺎﺣﻞ ﻭ ﺩﺭﯾﺎ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩﺍﺳﺖ

ﺁﻥ ﺑﺎ ﻭﻓﺎ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﺟَﻠﺪﯼ ﮐﻪ ﭘﺮ ﮐﺸﯿﺪ

ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪﻩ، ﺍﻣﺎ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ، ﺑﻪ ﻫﺮ ﻃﺮﯾﻖ

ﻣﻦ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﺩﻧﯿﺎ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ


فاضل نظری

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۰
هم قافیه با باران

چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست

لطف خط شکسته به شیب کشیده هاست

 هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است

فرقی که بین دیده و بین شنیده هاست

 موی تو نیست ریخته بر روی شانه هات

هاشور شاعرانه ی شب بر سپیده هاست

 من یک چنار پیرم و هر شاخه ای ز من

دستی به التماس به سمت پریده هاست

 از عشق او بترس غزل مجلسش نرو

امروز میهمانی یوسف ندیده هاست


 حامد عسگری

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۱۵
هم قافیه با باران

دورتادور حوض خانه ی ما

پوکه های گلوله گل داده است

پوکه های گلوله را آری

پدر از آسمان فرستاده است

عید آن سال, حوض خانه ی ما

گُل نداد و گلوله باران شد

پدرم رفت و بعد هشت بهار

پوکه های گلوله گلدان شد

پدرم تکه تکه هرچه که داشت

رفت همراه با عصاهایش

سال پنجاه و هفت چشمانش

سال هفتاد و پنج پاهایش

پدرم کنج جانماز خودش

بی نیاز از تمام خواهش ها

سندی بود و بایگانی شد

کنج بنیاد حفظ ارزش ها

روی این تخت رنگ و رو رفته

پدرم کوه بردباری بود

پدر مرد من به تنهایی

ادبیات پایداری بود...


سعید بیابانکی

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۰
هم قافیه با باران

آمد درست زیر شبستان گل نشست

در بین آن جماعت مغرور شب پرست

یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت

حالا درست پشت سر من نشسته است

این بیت مطلع غزلی عاشقانه است

این سومین ردیف نمازی خیالی است

گلدسته اذان و من و های های های

الله اکبر و انا فی کل واد... مست

(یک پرده باز پشت همین بیت می­کشیم)

او فکر می­کنم در این پرده مانده است

سارا سلام ... اشهد ان لا اله ... تو

با چشم های سرمه ای ... ان لا اله ... مست

دل می­بری که ... حی علی ... های های های

هرجا که هست پرتو روی حبیب هست

بالابلند عقد تو را با لبان من

آن شب مگر فرشته ای از آسمان نبست؟

باران جل جل شب خرداد توی پارک

مهرت همان شب ... اشهد ان ... در دلم نشست

آن شب کبو... کبوتری از بامتان پرید

نم نم نما نماز تو در بغض من شکست

سبحان من یمیت و یحیی و لا اله

الا هو الذی اخذ العهد فی الست

سبحان رب هرچه دلم را ز من برید

سبحان رب هرچه دلم را ز من گسست

سبحان ربی ال... من و سارا ...بحمده

سبحان ربی ال... من و سارا دلش شکست

سبحان ربی ال... من و سارا به هم رسید...

سبحان تا به کی من و او دست روی دست؟

زخمم دوباره واشد و ایاک نستعین

تا اهدنا ال... سرای تو چیزی نمانده است

مغضوب این جماعت پر های و هو شدم

افتادم از بهشت بر این ارتفاع پست

یک پرده باز بین من و او کشیده اند

سارا گمانم آن طرف پرده مانده است


محمدحسین بهرامیان

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۲۰
هم قافیه با باران

چگونه شرح دهم بت‌پرست یعنی چه ؟

کسی که دل به تو یک عمر بست یعنی چه ؟

برای لحظه‌ی اول که دیدمت ناگاه

نخورده تجربه کردم که مست یعنی چه ؟

گذشتی و نگذشتم که خاطرت باشد

کسی که پای دلش مانده است یعنی چه ؟

گلایه می‌کند از گریه‌ام خدا اما

زمین نخورده بفهمد شکست یعنی چه ؟

تو را که ترک کنم تازه بعد می‌فهمی

که انتقام من و ضرب شصت یعنی چه ؟


الهام دیداریان

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۰۰
هم قافیه با باران

ﺑﻪ ﯾﮏ ﭘﻠﮏ ﺗﻮ ﻣﯽﺑﺨﺸﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐﻫﺎ ﺭﺍ

ﮐﻪ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﭼﺸﻤﺖ ﻏﻢ ﺟﺎﻧﺴﻮﺯ ﺗﺐﻫﺎ ﺭﺍ

ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪﺍﺕ ﺣﺴّﯽ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺩﺍﺭﻡ

ﻓﻀﺎ ﺭﺍ ﯾﮏﻧﻔﺲ ﭘُﺮ ﮐﻦ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻟﺐﻫﺎ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﺍ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﺕ ﺑﺎ ﺩﻝِ ﻣﺮﺩﻡ!

ﺗﻮ ﻭﺍﺟﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﻣﺴﺘﺤﺐﻫﺎ ﺭﺍ

ﺩﻟﯿﻞِ ﺩﻝﺧﻮﺷﯽﻫﺎﯾﻢ ! ﭼﻪ ﺑُﻐﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ ﺩﻧﯿﺎﯾﻢ !

ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺎﺷﺪ؟ ... ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺳﺒﺐﻫﺎ ﺭﺍ

ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻦﺑﺎﺭ ﺷﻌﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺩﺍﺏ ﺗﻮ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ

ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﺎﺩ ﻣﯽﮔﯿﺮﻡ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﺩﺏﻫﺎ ﺭﺍ

ﻏﺮﻭﺏ ﺳﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﯼ ﻋﺎﺑﺮ

ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﻗﺪﻡ ﯾﮏ ﺩﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻦ ﻋﻘﺐﻫﺎ ﺭﺍ


ﻧﺠﻤﻪ ﺯﺍﺭﻉ

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۴۰
هم قافیه با باران

در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت

باور نمیکردم به آسانی دلم رفت

از هم سراغش را رفیقان می‌گرفتند

در واشد و آمد به مهمانی...دلم رفت

رفتم کنارش, صحبتم یادم نیامد!

پرسید: شعرت را نمیخوانی? دلم رفت

من از دیار,,منزوی,, او اهل فردوس

یک سیب و یک چاقوی زنجانی, دلم رفت

ای کاش آن شب دست در مویش نمیبرد

زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت

ای کاش من اصلا نمیرفتم کنارش

اما چه سود از این پشیمانی, دلم رفت

دیگر دلم _رخت سفیدم _ نیست دربند

دیروز طوفان شد, چه طوفانی دلم رفت


محمدعلی بهمنی

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۲۰
هم قافیه با باران

ﺑﻨﺸﻴﻦ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺣﺮﻑ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻏﻮﻏﺎﺳﺖ

ﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﺣﺮﻑ ﺩﺍﺭﺩ ﺁﺧﺮ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ

ﺷﺎﻋﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻌﺮ ﻳﻌﻨﻰ ﻻﻝ ! ﻳﻌﻨﻰ ﮔﻨﮓ

ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻯ ﮔﻨﮓ ﺍﻣﺎ ﺣﺮﻑ ﺩﻝ ﭘﻴﺪﺍﺳﺖ

ﺑﺎ ﺷﻌﺮ ﺣﻖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻤﺘﺮﻯ ﺩﺍﺭﻯ

ﺁﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ ﻳﺎ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ

ﻫﺮﮐﺲ ﮐﻪ ﺷﻌﺮﻯ ﮔﻔﺖ ﺑﻰ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ

ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮﻯ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺪﺍﻥ ﻟﻴﻼﺳﺖ

ﻫﺮ ﺷﺎﻋﺮﻯ ﻣﻬﺪﻯ ﺳﺖ ﻳﺎ ﻣﻬﺪﻯ ﺳﺖ ﻳﺎ ﻣﻬﺪﻯ ﺳﺖ

ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮﻯ ﺗﻴﻨﺎﺳﺖ ﻳﺎ ﺳﺎﺭﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺭﻯ ﺭﺍﺳﺖ

ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺮﺵ ﻳﮑﺮﻳﺰ ﻣﻰ ﭼﺮﺧﻨﺪ

ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺧﻞ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺩﻳﺪ ﻣﻦ ﺷﻴﺪﺍﺳﺖ

ﺩﺭ ﻭﺳﻌﺘﺶ ﻫﺮ ﺳﻴﻨﻪ ﺩﺍﻍ ﮐﻮﭼﮑﻰ ﺩﺍﺭﺩ

ﺩﺭﻳﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺎﻫﻰ ﻗﺮﻣﺰ ﭼﻪ ﺑﻰ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ

ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻧﻴﺴﺖ

ﺑﻰ ﺷﻌﺮ، ﺩﻧﻴﺎ ﺁﺭﻣﺎﻧﺸﻬﺮ ﻓﻼﻃﻮﻥ ﻫﺎﺳﺖ

ﻣﻦ ﺑﻰ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﺩﻧﻴﺎﻯ ﺑﻰ ﺷﺎﻋﺮ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻢ

ﻣﻦ ﺑﻰ ﺗﻮ ﻭﺍﻭﻳﻼﺳﺖ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻰ ﺗﻮ ﻭﺍﻭﻳﻼﺳﺖ

ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺘﻰ ﻭﺁﻩ ﭘﺲ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺸﮕﻮﻳﻰ ﻫﺎ

ﺑﻴﺨﻮﺩ ﻧﻤﻴﮕﻔﺘﻨﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺁﺧﺮ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ

ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺘﻰ ﻭ ﭘﻴﺶ ﻣﻦ ﻓﺮﻗﻰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ

ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﭘﺎﻳﻴﺰ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﻓﺮﺩﺍﺳﺖ

ﻳﻠﺪﺍﻯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻭﻝ ﺩﻯ ﻧﻴﺴﺖ

ﻫﺮﮐﺲ ﺷﺒﻰ ﺑﻰ ﻳﺎﺭ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ ﺷﺒﺶ ﻳﻠﺪﺍﺳﺖ


ﻣﻬﺪﯼ ﻓﺮﺟﯽ

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۰۰
هم قافیه با باران

دلم برای تو...آیا دل تو هم تنگ است؟!

صدای هق هقِ... گویا دل تو هم تنگ است!

ببین! نمی شود این قدر دور بود از هم!

بیا... قبول... بفرما! دل تو هم تنگ است!

من از مسافت این جاده ها نمی ترسم

اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است

اگر بدانم گاهی به یاد من هستی

و چند ثانیه حتی دل تو هم تنگ است-

پرنده می شوم اما... نمی پرم بی تو

پرنده می شوم و تا دل تو هم تنگ است-

برای تو پر پرواز می شوم حتی

اگر در آن سر دنیا دل تو هم تنگ است!

اگر در آن سر دنیا...اگر در آن دنیا...

اگر بدانم هرجا دل تو هم تنگ است-

بدون مکث می آیم که باورت بشود

دلم برای تو...حالا دل تو هم تنگ است؟!


نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۴۰
هم قافیه با باران

ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﻭ ﻇﺮﻑ ﭼﯿﻨﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧﻮﯾﺶ

ﺍﻧﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﻟﺒﺶ ﮔﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﻨﺠﺎﻗﯽ ﺑﻪ ﮔﯿﺴﻮﯾﺶ

ﻗﻨﺎﺭﯼ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ

ﺻﺪﺍﯼ ﻧﺎﺯﮎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﭼﯿﻨﯽ ﺑﺎ ﺍﻟﻨﮕﻮﯾﺶ

ﻣﻀﺎﻋﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭ ﺁﻧﺴﺎﻥ

ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﻏﯽ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﻟﺒﺎﻟﻮﯾﺶ

ﮐﺴﻮﻑ ﻣﺎﻩ ﺭﺥ ﺩﺍﺩﻩ ﺳﺖ ﯾﺎ ﺑﺎﻻ ﺑﻼﯼ ﻣﻦ

ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﭼﻬﺮﻩ ﭘﺎﺷﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﯾﺸﻢ ﻣﻮﯾﺶ؟

ﺍﮔﺮ ﭘﯿﭻ ﺍﻣﯿﻦ ﺍﻟﺪﻭﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ

ﮐﻤﯽ ﺍﺯ ﺳﺎﻗﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﻡ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭﯾﺶ

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﺮ ﺑﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺗﺮﻓﻨﺪﯼ

ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻠﺨﺶ ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺑﺮﻕ ﭼﺎﻗﻮﯾﺶ

ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺑﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺩﻩ ﺑﺎ ﻣﻦ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺷﻌﺮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﻍ ﮔﺮﺩﻭﯾﺶ

ﺭﻋﯿﺖ ﺯﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺭﺍ ﺧﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﻦ

ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺯﺧﻢ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺯﺧﻢ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﺶ


ﺣﺎﻣﺪ ﻋﺴﮑﺮﯼ

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۱۵
هم قافیه با باران

جمال غیب خداوند، مظهرش زهراست

رسول، روح و روان مطهرش زهراست

پیمبـری کـه به قرآن خویش می نازد

یقین کنید که قرآن دیگرش زهراست

نبـی تمامـی تـوحید را در او دیـده

علی جمال خداوندْ منظرش زهراست

درود باد به مردی که خاکِ درگه اوست

سلام باد بر آن زن که رهبرش زهراست

به هـر فلک که گذر کرد خواجۀ لولاک

به چشم فاطمه بین دید، محورش زهراست

علـی کـه کفـو نـدارد چو ذات اقدس حق

از آن کشد به فلک سر که همسرش زهراست

حسین گفـت: بـه نـزد ستمگـران هرگز

ذلیل نیست عزیزی که مادرش زهراست

چگونه خصم به روی علی کشد شمشیر؟

که جان به کف همه جا در برابرش زهراست

بـه آیـه آیه ی قــرآن قســم کـه این قرآن

زبان و روح و نگهبان و داورش زهراست

حرامـزاده! مکــن شیعـه را چنیـن تهدید

که هر که شیعه بوَد، یار و یاورش زهراست

چگونـه دیـن رسـول خـدا رود از دست

مگـر نـه دختـر اسـلامْ پرورش زهراست

کجا ز نامه و میـزان و محشرش باک است

کسی که نامه و میزان و محشرش زهراست

نبـی کـه عـاشق روی بـلال اوست بهشت

بهشـت قـرب خداونـدِ اکبـرش زهراست


غلامرضا سازگار

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۵۵
هم قافیه با باران

تا بیفتد روسریت از سر، مشقت می کشند

 بادها الحق والانصاف زحمت می کشند!

بس که هرجا بر سرت دعواست حتی شانه ها

 انتظار تار موی ات را به نوبت می کشند!

چشم تو... ابروی تو... یاللعجب این روزها

 مست ها را هم به محرابِ عبادت می کشند

جای هر روزی که بی تو در دلم زخمی نشست

 رسمِ زندان است... بر دیوار آن، خط می کشند

میوه می چینم، برایم برگ ها را پس بزن

 دست هایم پشتِ پیراهن خجالت می کشند

بس که در عین ریا، "مردم فریب" اند آخرش

 چشم هایت را به دنیای سیاست می کشند

پس مواظب باش وقتی عابرانِ سر به زیر

 با زبانِ بی زبانی از تو منت می کشند!

مردمِ چشمم به خـون از دولتِ عشق ات نشست

 هرچه مردم می کشند از دستِ دولت می کشند!!!


علی فردوسی

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۳۹
هم قافیه با باران

ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼﺎﯼ ﺑﺮﯾﺰﺩ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ

ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﮑﻮﺗﺶ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ

ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭ

ﺑﺎ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ

ﺣﺎﻻ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ

ﺍﺯ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﺗﻮﯼ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﭼﭙﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ

ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺟﻮﺟﻪ ﻓﻨﭻ ﻫﺎﺳﺖ

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ

ﻣﯽ ﺭﻗﺼﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺮﮔﺸﺎﻥ

ﻣﺸﺘﯽ ﻧﻬﻨﮓ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﺣﻞ ﮐﺸﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ

ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻣﻦ ، ﻓﻠﮏ ﺯﺩﻩ ﻣﻦ ، ﺑﺪ ﺑﯿﺎﺭ ﻣﻦ...

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻋﺼﺮ ﭼﺎﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ... ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ


 ﺣﺎﻣﺪ ﻋﺴﮑﺮﯼ

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۳۸
هم قافیه با باران

ز بس فتنه از پیش و پس می رسد

بسختی مجال نفس می رسد

 

صف آرایی لشکر عاشقی

به فرماندهان هوس می رسد

 

اگر چند قحط گل است و نسیم

به لب گرچه مشکل نفس می رسد؛

 

فراوانی است و فراوانی است

به هر مرغ، چندین قفس می رسد!

 

سید حسن حسینی

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۱۴
هم قافیه با باران

شبیه شهر پس از جنگ، گیج و متروکم

به مالکیّت یک اسم تازه مشکوکم

به مالکیّت هر چیز زنده و بی جان

به مالکیّت تصویرهای سرگردان

به مالکیّت این روزهای دربه دری

به مالکیّت پاییز های یک نفری

قرار شد که ته قصّه ها دری باشد

دری که پشتش دنیای بهتری باشد

مهم نبود که عشقت چقدر دور شود

مهم نبود اگر مال دیگری باشد!

مهم نبود اگر عاشقانه لخت شود

اگر که موهایش زیر روسری باشد!

که صبح و ظهر به مسجد رود برای نماز

که پشت پنجره در حال دلبری باشد!

تمام اینها تصویر بی خیال زنی ست

که هیچ چیز به جز او مهم نبوده و نیست

مهم تصوّر نور است در دل شب هاش

مهم فقط لبخندی ست گوشه ی لب هاش

شبیه شهر پس از جنگ، مملؤ از خونم

که زنده زنده میان اتاق، مدفونم

زنی ست در بغلم: قهرمان افسرده!

که دیو آمده و بچّه هاش را خورده

که سال هاست به خودکارهاش مصلوب است

زنی که رابطه اش با فرشته ها خوب است

پرنده ای ست ولی غرق خون و پرکنده

برهنه تر جلوی چشم های شرمنده

که پیر نیست و موهاش روسفید شده!

که اشک می ریزد با تصوّر خنده

زنی که گوشه ی سلّول ها دراز کشید

زنی که قربانی بود توی پرونده

زنی که رام نشد، تا ابد تمام نشد

زنی به هیأت عصیان و خون، زنی زنده!

زنی که شوق تنش را به یاد داشته است

زنی که رابطه هایی زیاد داشته است

زنی که مثل خودش بود اگر کمی بد بود

زنی که مال کسی نیست و نخواهد بود

شبیه شهر پس از جنگ، غرق اندوهم

نشسته زخم تو در تکّه تکّه ی روحم

شبیه گریه شدن بعد لحظه ای شادی

به خواب دیدنِ چیزی شبیه آزادی

شعار دادن اسمت جلوی دانشگاه

شبیه دیدن زن بعد چشم بند سیاه

چقدر زرد شده صورتم که پاییزم

اگر هلم بدهی مثل برگ می ریزم

گذشته ای بدبختم به حال وصل شده

که زل زده ست به آینده ی غم انگیزم

از آنهمه فریاد و از آنهمه رؤیا

فقط دو تکّه ورق مانده است بر میزم

زنی ست در بغلم مثل خواب و بیداری

زنی که می شود از او دوباره برخیزم

دو تا به هیچ رسیده، دو آدم غمگین

دو خودکشی که نکردیم توی زیرزمین

دو تا سیاهی خودکار خسته روی ورق

دو تا امید در این ناامیدی مطلق

شبیه شهر پس از جنگ، خالی و بی ابر

نشسته ایم برای ادامه دادنِ صبر...

 

سید مهدی موسوی

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۱۳
هم قافیه با باران

دستهایت روسَری را از وسط تا می کند

این مثلث درمربع سخت غوغا می کند

 

مثل یک منشور دربرخورد با نور سفید

روسری، رویِ سَرِ تو رنگ پیدا می کند


سبز، قرمز،سرمه ای، فرقی ندارد رنگ ها

صورتِ تو روسری ها را چه زیبا می کند!

 

می شود هر تارِ مو یک (شب) ولی یک روسری

این همه شب را چطوری در دلش جا می کند؟

 

باد می ریزد به دورَت حسرتِ تلخِ مرا

باد روزی روسری را از سَرت وا می کند


رامین عرب نژاد

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۱۲
هم قافیه با باران

دوست دارم جستجــو در جنگل موی تو را

از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را

 

دختر زیبـای جنگل های آرام شمال!

از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟

 

آستینت را کـه بالا داده بودی دیده اند

خلق ردِّ بوسه ی من روی بازوی تو را

 

چشمهایت را مراقب باش،می ترسم سگان

عاقبت در آتش اندازند آهــوی تـــــو را

 

کاش جای زندگی کردن در آغوشت،خدا

قسمتم می کرد مردن روی زانوی تو را....

 

ناصر حامدی

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۱۱
هم قافیه با باران

ماه بانوی جزیره! دلبری را بیخیال

دامن گلدار رقص بندری را بیخیال

 

من حواسم هست که دیوانه ات باشم مدام

مو پریشان تر نکن، یادآوری را بیخیال

 

میزنم پارو میان موج های نیلی ات

ناخدا ! آن بادبان روسری را بیخیال

 

چشم الماس زمرد پیکر یاقوت لب!

نقشه ی گنجی خودت، نقش پری را بیخیال

 

پیش باید رفت در دریای مواج تنت

نه! نیانداز آن پلاک لنگری را، بیخیال

 

تفرقه ایجاد خاهد کرد آخر این شکاف

خط بین سینه های مرمری را بیخیال

 

دور انگشت تو می چرخم به هر سو خاستی

آن سکان حلقه ی انگشتری را بیخیال

 

دل ببر از من به هر اندازه میخاهی ولی

دزد دریایی من! غارتگری را بیخیال

 

با نگاهت تا ابد تنها مرا آتش بزن

آسمان خسته ی خاکستری را بیخیال

 

چون صدف وا مانده آغوشم به مروارید تو

مال من شو بعد از این و دیگری را بیخیال

 

شهراد میدری

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۱۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران