ای فدای تو جِن و روح و بشر
وی اسیر تو این همه یکسر
خانه ی جان بدون تو ویران
با تو ویرانه کاخی از مرمر
بس که گیراست چشم نافض تو
نمی افتد گدای تو ز نظر
وقت کوبیدنِ سرای تو شب
گاه حاجت گرفتن تو سحر
چون تویی اول تمام رسل
آدم بوالبشر شود آخر
القرض مصطفی نگو غوغا
القرض مصطفی نگو محشر
کرده موسی به مِدحَتِ تو قیام
بسته عیسی به خدمت تو کمر
دست بوسِ تو سینه ی محراب
پای بوس تو پله ی منبر
جای دارد که تو را جامه دَرند
کاروانی ز یوسف و ز پدر
مادرت در عفاف "آمنه" نام
بانویی چون خدیجه ات همسر
همچو حیدر برای تو داماد
همچو زهرا برای تو دختر
یکی از چاکران تو همزه
یکی از مخلصان تو جعفر
نوه ات همچو زینب کبری
هم نتیجه چنان علی اکبر
هر که را سوختی شود "سلمان"
آنکه آموختی شود "بوذر"
مَثَل تو به ماسوا سلطان
مَثَل ماسوا به تو نوکر
شیعیان تو از طلا هستند
مرتضی و تو در مَثَل زَرگر
آهن از لطف تو شود چون موم
بَهر داود ، پیر آهنگر ...
مهر در هُجره ی تو مستاجر
هم رهین سلاکین تو قمر
کمی از پهنه ی دلت مغرب
گوشه ای از سرای تو خاور
هر که گوید که نیستی تو خدا
به همان رَب نمیکنم باوَر
ای که گفتی به امت خویش
زیر این آسمان پهناور
بعد من حُرمتش نگه دارید
مصطفی باشد و همین دختر
آب غسلت هنوز جاری بود
که به باب لله "او" فِتاد شرر
نعش پیغمبری به روی زمین
بین دیوار و در گُلی اطهر
چاره ای نیست جز شکسته شدن
گیر کرده پَرش به تخته ی دَر
دختری داد می زند بابا
دختری داد می زند مادر
فاطمه را زدند علی افتاد
وای من از خجالت شوهر
داستان شب مدینه شده
دست و پای برهنه ی حیدر
محمد سهرابی