هم‌قافیه با باران

۳۰۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

نشسته ام بنویسم که غصه ها دارم
دوباره شوق سفر سوی کربلا دارم

 هوای دیدن ارباب هم هوای حرم
هوای روضه ی جانسوز کربلا دارم

تمام دل خوشی ام در جهان فقط این است
به سینه ام غم ارباب با وفا دارم

نشسته ام بنویسم برایتان آقا
نشسته ام بنویسم فقط تو را دارم

نشسته ام بنویسم مرا حرم ببرید
که غیر کرببلا من مگر کجا دارم؟

نشسته ام بنویسم برای این دل تنگ
دوباره خاطره هایی که از شما دارم

کنار قتلگه ات روضه،گریه ، یادت هست
که بوی سیب،شب جمعه،باز من سرمست

مهدی چراغ زاده

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۴
هم قافیه با باران
ای بهترین ترانه ی من لای لای تو
شیرین ترینِ خواب من از قصه های تو

باغ و بهار و زندگی ام هستی ام تویی
ای مهربان، عزیز دلم، من فدای تو
  
آورده است حق چه مراعات دلکشی
تو آمدی برای من و من برای تو
   
باید به خاک هر قدمت بوسه زد مدام
چون که بهشت آمده در زیر پای تو
   
دامان توست امن ترین جای قلب من
یعنی میان سینه ی من هست جای تو
   
عشق علی که شیره ی جانم شد از ازل
مدیون مهر و پاکی بی انتهای تو
   
محتاج بی کرانه دعاهات تا ابد
تنها ترین امید دلم ربنای تو...

مهدی چراغ زاده
۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران
کاش می شد بنویسم که حلالم بکنید
ننویسم رفقا فکر به حالم بکنید

کاش آن روز که روزی مرا می دادند
بیشتر تذکره ی کرببلا می دادند

همه  رفتند و من از هجر تو هق هق کردم
بخدا حضرت ارباب زغم دق کردم

کاش همراه تمام رفقا می رفتم
پابرهنه ز نجف کرببلا می رفتم

خستگی در وسط راه چه لذت دارد
زائرت در نظر فاطمه عزت دارد

عاشق آن است که اسپند در آتش باشد
هربلایی رسد از یار دچارش باشد

جز غم عشق مگر غصه ی دیگر داریم
قسمت این است که چون کوزه ترک برداریم

در ازل با نفس عشق که بیدار شدیم
ما به بین الحرمین تو گرفتار شدیم

داغ داریم، نپرسید چرا تب داریم
از ازل در دلمان روضه ی زینب داریم

اربعین است ز افلاک نوا می آید
کاروانی بسوی کرببلا می آید

باز در کرببلا اهل حرم برگشته
خواهری پیرشده با قد خم برگشته

آب ارزان شده با مشک پرآب آمده است
پاشو اصغر که به سوی تو رباب آمده است

داشت با ناله میان همه او را می جست
دختری گریه کنان قبر عمو را می جست

آسمان  ناله زد و روضه به مشکل افتاد
خواهری را همه دیدند ز محمل افتاد

دارد از شام شب تار به او می گوید
از غم کوچه و بازار به او می گوید

آه از شام، دلم از غم بازار شکست
حرمتم در وسط مجلس اغیار شکست

خیزران و لب تو، آه سرم می سوزد
کنج ویرانه، سه ساله، جگرم می سوزد

وای از آن لحظه که شمر از ته گودال گذشت
این چهل روز به ما مثل چهل سال گذشت

مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۴
هم قافیه با باران
زندگی جای عبور است نه جای من و تو
آسمان خانه بنا کرده برای من و تو

ما ردیف غزلی ناب به طرز عشقیم
زین سبب سخت شده قافیه های من و تو

راز شبنم و گل سرخ فقط تمثیلی ست
که شبیه است به این حال و هوای من و تو

پرسش شم من و دل نگرانی این بود
حرف مردم و همان رنج و بلای من و تو

چشم هایت به من خسته چنین می گویند
عشق شد پاسخ بی چون و چرای من و تو

«بگذاریم که با فلسفه شان خوش باشند»
نه که تصمیم بگیرند برای من و تو

دیگران هرچه که گفتند بگویند که هیچ
غصه ای نیست بزرگ است خدای من و تو

مهدی چراغ زاده
۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۹
هم قافیه با باران

سیم‌ها خط ارتباطی با آسمانی همیشه لبریزند
از هوایی که پاک و بارانی در شبستان سبز پاییزند

در مسیر اشاره تا خورشید سایه‌ها روز را نمی‌فهمند
موج‌های تبسم دریا خاک روی شهید می‌ریزند

سال‌ها انتظار طولانی در کنار سکوت طوفانی
هم‌نفس با سرور مهمانی در خیال پرنده ناچیزند

نیل سرمست شد به رقص آمد تا ببوسد جلال موسی را
بغض گرداب قصه طغیان کرد در متونی که قصر پرویزند

ماهیانی که تشنه‌ی ماهند در شب جلوه غرق دیدارند
با نسیمی به قله می‌نگرند با نگاهی به اوج برخیزند

صد و هفتاد و پنج پنجره نور بار دیگر از آسمان وا شد
تا زمین پر شود ز عطری که باغ‌ها هم از آن دلاویزند

تا تماشای دلکش بازار خط به خط سیم دلبری وصل است
دست و بال شهید را دیدند بسته در حجره‌ای غم‌انگیزند

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۷
هم قافیه با باران

لب خندان و چشم بارانی جلوه ی توامان احساس است
آنچه آن لحظه میچکد از چشم ، دانه ی اشک نیست الماس است

کوچه پس کوچه های شهرم را بوی عطر بهار پر کرده
در و دیوارها مزین به شاخه های پر از گل یاس است

بعد یک عمر چشم به راهی ، بعد یک انتظار طولانی
گوش هر مادر شهیدی به تق تق درب خانه حساس است

آی مادر برای تو امروز خبر از درد کهنه آوردم
خبری خاک خورده در اروند خبری که برای تو خاص است

بیست و شش هفت سال قبل از این کربلای چهار بود انگار
-کربلا واژه ای گره خورده به لب آب و دست و عباس است-

دستهای تو را اگر بستند سرشان را به تیغها دادیم
که علف هرزه را علاج آخر تیزی ی تلخ تیغه ی داس است

مادری با دلی که دریایی است میرود در مسیر استقبال
کاروانی رسیده که در آن صد و هفتاد و پنج غواص است


حسن رستگار

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۶
هم قافیه با باران

با موی پریشان شده آنقدر که نازی
در حفظ مسلمانی من مساله سازی !

با دیدن تو قبله نمایم به خطا رفت
دیگر نگرانم که بت از کعبه بسازی

قدیسه من لمس تنت پنجره فولاد
بیمارم و ناچار به این دست درازی

هر طور نگاهت بکنم قابل عرضی
حالا منم و وحشت تقسیم اراضی

یک شهر به دنبال تو افتاده به والله
بیچاره شدم در صف صدها متقاضی

آغوش تو خشخاش و لبت الکل خالص
آماده شدم کار دلم را تو بسازی

من کودک سرتق که شدم سر به هوای
عشق تو که سر می شکند آخر بازی


علی صفری

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۳
هم قافیه با باران

صد و هفتاد و پنج ماهی سرخ از کجای فرات آمده‌اند
در کدامین غروب آدینه با دعای سمات آمده‌اند

روی دوشند خیل آینه پوش، این چنین دست بسته، باده فروش
صد و هفتاد و پنج ماه تمام در شب کاینات آمده‌اند

چون گل سرخ شرحه شرحه مگر در سحرگاه لیله القدرند
شارحان شهید نامه به دست، بین صوم و صلات آمده‌اند

در سفرنامه هایشان بنگر، در غبار پلاک و پوتین‌ها
سوی ما قوم سست پیمان‌، چون سوره محکمات آمده‌اند

ابن سعد است وب وی گندم ری،قاه قاه سنان به مجلس می
کربلا پیش چشم و خونین دل از چنان سور و سات آمده‌اند

شمر را پشت خیمه می‌بینند،می‌فشارد به کف امان نامه
پشت بر شمرهای آب فروش مست آب حیات آمده‌اند


محمدحسین انصاری نژاد

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

گفته بودم باز می‌آیید، آمدید آخر پرستوها

آمدید از دور دست اما، خسته و پرپر پرستوها

کوچه در کوچه تمام شهر، کوچتان را حجله می‌بندد
می‌رسد از دوردست اما، دسته‌ای دیگر پرستوها

باز هم رودی پر از پرواز می‌شود بر شانه‌ام جاری
باز هم گم می‌کند چشمم، آسمان را در پرستوها

بال‌هاتان بسته بود اما خط‌شکن بودید و دریا دل
من ولی با دست‌های باز... با نگاهی تر... پرستوها

تشنه‌ام، دلواپسم، تنها، خسته از تکرار ماندن‌ها
از شما امروز می‌خواهم فرصتی دیگر پرستوها
*
نامتان را شیونی کردم، گر چه می‌دانم که می‌ریزد
زیر آوار غزل‌هایم، شانه‌ی دفتر پ ر س ت و ه ا


سید حبیب نظاری

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۸
هم قافیه با باران
چه وحشی کرده چشمانت دل آهوی اهلی را
چنان بیدل که با شعرش پریشان کرده دهلی را

خرامان رفتنت در کوچه بدجوری خرابم کرد
شبیه حال مجنونم که تا می دید لیلی را...

نه تاب مرگ را دارم نه شوق زندگی کردن
ببین عشقت گرفت از جان من هرگونه میلی را

دلم عشق تو را آسان گرفت اول نمی دانست
که عشق آسان نمود اول ولی شوراند ایلی را...

مهدی چراغ زاده
۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۸
هم قافیه با باران

مرا به روشنی آفتاب دعوت کن
به رود و چشمه و دریا به آب، دعوت کن

مرا به لهجه باران صدا بزن، ای خوب!
به باغ خیس نگاه سحاب دعوت کن

مرا به ساحت طوفان بخوان به اقیانوس
به موج موج خطر به التهاب دعوت کن

مرا به دیدن یک ناگهان ببر امشب
به فصل تازه یک انقلاب دعوت کن


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۴
هم قافیه با باران
 و نسیمی خبر به شهر آورد
خبر از دشت یاس های سپید
خبر از کربلا و مفقودین
صد وهفتاد و پنج راز رشید

آسمان ناله کرد خون بارید
تا خبر را به مادران دادند
ناگهان آب شد دل هر سنگ
چشمه ها هم به گریه افتادند

رود اروند نیز سی سال است
جزرو مدّش پراست از ناله
چه کسی از دلش خبر دارد
در دلش هست باغی از لاله

از دل خاک، خاک دریا دل
می رسد عطر یک سبد گل یاس
چه غریبانه باز می آیند
صد و هفتادو پنج تا غواص

بس که آرام و راحتند انگار
که از آغوش مادر آمده اند
مثل اکبر روانه ی میدان
حال مانند اصغر آمده اند

کربلایی شدند عاشق و مست
باز مشغول ذکر و نافله اند
دست ها بسته شد به یک دیگر
گوییا همرهان قافله اند

دست ها بسته بین یک لشکر
مثل آن دست بسته ی مولا
خوب شد جنگ بود و کوچه نبود
لااقل مادری نبود آنجا

مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۴
هم قافیه با باران

همره داغ جوان غصه و غم می آید
تاکه  بر دوش جوانان حرم می آید

زخم خوردیم و غم داغ شقایق داریم
حسرت پر زدن قمری عاشق داریم

چه مراعات قشنگی ست پدر، عشق، پسر
که رسانیده غم عشق، پسر را به پدر

آه از داغ برادر که کمر می شکند
سرو اگر هست، ولی باز پدر می شکند

داغ داریم ولی شکوه از این غم نکنیم
پیش این حرمله ها نخل کمر خم نکنیم

ما که با درد چنین مونس و همدم هستیم
زاده ی روز نخستین محرم هستیم

جنگ اگر هست همه عشق شهادت داریم
ما به دنیای پر از حادثه عادت داریم

سالیانیست که اسپند در آتش هستیم
ما همانیم که رندان بلاکش هستیم

عشق آموخت ره کرببلا پرواز است
یادمان داد در باغ شهادت باز است

یادمان داد که این راه جگر می خواهد
سفر کرببلا مرد خطر می خواهد

((مثل ققنوس ز ما بار شرر خواهد خواست))
بنویسید که این طایفه برخواهد خواست

عجبی نیست که در حادثه ها تنهاییم
غیر از این است که ما بچه ی عاشوراییم؟

غارت و آتش و تحریم که ارثیه ی ماست
چند قرن است که همدرد غم زهراییم

سینه آماده ی تیر است از آن باکی نیست
از ازل تا به ابد ما سپر مولاییم

 یاد یاران سفر کرده بخیر ای یاران
حاج رضوان و جهاد و خط سرخ چمران

یاد آنها که در آغوش خطر می رفتند
وسط معرکه با شور و شرر می رفتند

در ره عشق همه پیر و جوان می رفتند
زیر شمشیر غمش رقص کنان می رفتند

بنویسید بروی علم حزب الله
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۳
هم قافیه با باران

بگو بگو بگو از گل، گلی که پرپر شد
بگو بگو بگو از نخل‌تر که بی سر شد

ز غنچه‌های بهاری که پایمال شدند
به زیر پای خزان زنده زنده چال شدند

کبوتران سپیدی که بال وا کردند
در این کرانه وحشی مرا رها کردند

بگو ز مهر و ز سجاده و ز انگشتر
وضوی خون و نماز و گلوله و سنگر

ز درد و داغ تو امشب سراغ می‌گیرم
از این تنور عطش نان داغ می‌گیرم

بیا و سایه بر این دل دل کباب‌انداز
" که گفته اند نکویی کن و در آب انداز"

به باغ‌ها سهی و ناز می‌شناسندت
در آسمان پر و پرواز می‌شناسندت

تو نعش سرخ ستاره بدون سر دیدی
به خون تپیدن خورشید شعله‌ور دیدی

تو یادگار تب و تاب و التهاب منی
تو شهد و شاهد و شمع و شب و شراب منی


غلامعباس سعیدی

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۶
هم قافیه با باران

کجاست مرد دلیری که نیل بشکافد
حجاب توطئه را با دلیل بشکافد

همان که فاتح نیل و نهنگ اروندست
همان که بر سر پیمان عشق پابند است

خوش آمدید که در شهر ما هوا پس بود
که در نبود شما آشیان کرکس بود

به انتظار تو از کربلای چار، دچار
به خاطرات تو یک عمر آزگار دچار

تن سلامت تو زیر خاک، یک راز است
و دست بسته‌ تو مثل بال پرواز است

بیا و یک تنه تحریم عشق را بشکن
بیا و حلقه‌ تنگ دمشق را بشکن

بیا و معنی دستان بسته افشا کن
بیا و غائله‌ای پرخروش برپا کن


وحید یامین پور

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۲
هم قافیه با باران

مثل آن مستی که خواهد باده های بیشتر
گاه عاشق خواهد از یارش بلای بیشتر

رنگ رخساره دهد از سر پنهانی خبر
کوه از فرهاد کرده گریه های بیشتر

آینه در شهر کوران می فروشم غافلم
غم ندارد جز دل عشاق جای بیشتر

مهر خاموشی زدانایی است چون دارد فقط
سکه ای درقُلّک خالی صدای بیشتر

پیش ما گاهی گناهی از ثوابی بهتراست
می فروشی دارد از منبر بهای بیشتر

قصد رفتن دارم از این روزگاران غریب
عاشقان دارند در خاک آشنای بیشتر

مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۲
هم قافیه با باران

بوی دریا گرفته‌اند امروز، کوچه‌ها، خانه‌ها، خیابان‌ها
لشکر آب‌ها سرازیرند، بی‌توقف به سوی میدان‌ها

دسته دسته شهید می‌آید، دست بسته شهید می‌آید
جان تازه گرفته‌ایم انگار از حضور غریب بی‌جان‌ها

صد و هفتاد و پنج زنده به گور! صد و هفتاد و پنج مرد صبور
صد و هفتاد و پنج سَر که زدند، دل به دریای موج و طوفان‌ها

صد و هفتاد و پنج دریا، نه، صد و هفتاد و پنج اقیانوس
که وجود زلالشان دارد نسبتی با تمام باران‌ها

مرد رفتند و مرد برگشتند، سرفراز از نبرد برگشتند
از زمستان سرد برگشتند، آن بهارآوران دوران‌ها

خبر زلف کیست می‌آید؟ چه نسیم خوشی‌ست می‌آید
بوی پیراهنِ که در باد است؟ که پریشان شدند کنعان‌ها

صد و هفتاد و پنج دریایی، خاک خورده به خانه می‌آیند
خبر آورده‌‌اند نزدیک است، روز پیروزی مسلمان‌ها


وحیده افضلی

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۱
هم قافیه با باران

سال‌ها پیش
با دست‌های بسته و
سرهای زیر آب
پرواز کرده‌اند و
به اوج رسیده‌اند
یکصد و هفتاد و پنج پرنده عاشق
این اندام‌های پوسیده و
استخوان‌های در هم تنیده
آمده‌اند تکان‌مان دهند
شاید چشم‌هایی گشوده شوند
شاید شرم
دست‌های باز بعضی‌ها را
از دست‌درازی
بر سفره‌های کوچک
باز دارد


حمیدرضا اقبال دوست

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۰
هم قافیه با باران
از چنبر نفس، رسته بودند آنها
بت‌ها، همه را شکسته بودند آنها

پرواز شدند و پرگشودند به عرش
هرچند که دست بسته بودند آنها

مصطفی محدثی خراسانی
۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۳۳
هم قافیه با باران

خواستم از تو بگویم ،هنرم کافی نیست
قطره ای آب به دریا ببرم ، کافی نیست

فکر اینم که غم عشق تو را وصف کنم
به خدا خوبترین دردسرم ، کافی نیست !

دلنشین است عذابی که به دل دارم و باز
داغ عشق تو بروی جگرم کافی نیست

راه برگشت به یک ثانیه دوری تو را
پل به پل می شکنم پشت سرم، کافی نیست
 
اینکه با زور دو تا قرص بخوابم هرشب
بعد، از خواب به یادت بپرم کافی نیست

پای عشق تو به والله در آمد پدرم
تازه فهمیده ام اما پدرم کافی نیست !!

علی صفری

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران