هم‌قافیه با باران

۵۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

فکر کن! در شلوغی تهران

عصر پاییز، در به در باشی

شهر را با خودت قدم برنی

غرق رویای "یک نفر" باشی

 

پویاجمشیدی

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۰:۱۱
هم قافیه با باران
دل به هم دادن ما فلسفه اش دریا بود 
گرچه این مشق فقط باب دل ِ صحرا بود 

من و تو سنگ ِ صبور ِ کس و ناکس شده ایم 
خود برای دل ِدیوانه ی خود بس شده ایم 

آنقدر با دل ِ بیچاره ی خود ساخته ایم 
که به کلی همه ی قافیه را باخته ایم 

زندگی بازی ِتلخی ست که می خشکاند
هرگُلی را که در این مزرعه می رویاند 

کاشکی معجزه ی عشق به باران برسد!
زندگی نیست !اگر عشق به پایان برسد 

من و تو ماه و پلنگیم جدا افتادیم 
دل بهم داده کجا تا به کجا افتادیم !

دست بردار برو دوروبرم پرسه مزن
کنج چشمان ترو دربه درم پرسه مزن 

نقش من نقش پلنگ است تو بی خواب مباش 
بوسه بر برکه مزن عاشق ِ بی تاب مباش

صبرم از کاسه ی بی حوصله سر رفت که رفت 
از قفس مرغ دل پرزده در رفت که رفت 

پدرم را به خداوند درآورده غمت 
نفسم تنگ شده از دم بی بازدمت 

چه بلاها که نیاورده خیالت به سرم 
چند وقتیست که از حال خودم بی خبرم 

چند وقتی ست که پیشانی من تب دارد 
آسمان جای شب و روز فقط شب دارد 

بال و پر دادمت افسوس خودم جا ماندم 
پشت این فاجعه ی دلهره،  تنها ماندم

هرقدر دور شدی آب تر از پیش شدم 
ذره ذره یخ ِ بی تاب تر از پیش شدم 

دست بردار از این کشتن ِ مردم،  عاشق !
آتش انداخته ای خرمن ِ گندم ، عاشق 

گونه ات سیب تر از سیب شده می خندی !
تا نظر می کنمت پنجره را می بندی 

گیس بر باد مده شعله کشان می سوزد 
هرکسی پاش بیفتد به میان می سوزد 

باید امشب من از این کوچه به باران بزنم
راه افتاده به عشقت به خیابان بزنم

به همان ثانیه ی دیدن روی تو قسم 
باید امشب من از این کوچه به دریا برسم 

سید مهدی نژادهاشمی
۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۹:۴۹
هم قافیه با باران

تا نسوزم
تا نسوزانم
تا مبادا بی هوا خاموش...
پس چگونه
بی امان روشن نگه دارم
سالها این پاره۫  آتش را
در کف دستم؟
تا بدانم همچنان هستم!


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۹:۲۶
هم قافیه با باران
منم آن موج دیوانه که سر بر صخره می کوبم
نه بی دردم...نه آرامم...نه پُر طاقت...که آشوبم
.
درونم روح بیماری است نزدیکِ به مرگ اما
کسی این را نمی فهمد به ظاهر اندکی، خوبم
.
مرا بر وزن "مفعول" آفریدند از همان اول
به این صورت،که مغلوبم...که مغلوبم...که مغلوبم
.
و گویا تا ابد با حکم آدم های مثل سنگ
به دار سرنوشتی که پر از درد است مصلوبم
.
منم آن تک درخت پیر تنها مانده ی جنگل
که اینک خود فروشی کرده راحت به تبر، چوبم
.
مجال شرح آنچه بر سرم آورده دنیا نیست
نه بی دردم...نه آرامم...نه پُر طاقت...که آشوبم
.
فرزاد نظافتی
۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۸:۳۵
هم قافیه با باران

اما
چرا
آهنگ شعرهایت تیره
و رنگشان
تلخ است؟
-وقتی که بره ای
آرام و سر به زیر
با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر
نزدیک می شود
زنگوله اش چه آهنگی دارد؟


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۲
هم قافیه با باران

اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
درامتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
-یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم

ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را  که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی ...
ناگاه
انگشتهای «هیس !»
ما را
ز هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۶
هم قافیه با باران
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام !

قیصر امین پور
۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۵
هم قافیه با باران

سی سال گریه کرده ام آن ظهر داغ را

چشمم سرود وسعت ان اتفاق را

تنهایی ام صحیفه صحیفه ورق زده ست

یعقوب وار قصه ی اشک و فراق را

هر شب عبور قافله ای باز می کند

در من مسیر تازه ی شام و عراق را

بگذار تا ز خاک سجودم برآورم

هفتاد و دو صنوبر آن کوچه باغ را

بگذار لب به لب شوم از جام تشنگی

در من بریز باده ی لبریز داغ را

در آب و خاک... آتش من گر گرفته است

طوفان! به حال خود بگذار این اجاق را

حج مرا ببین و فرزدق شو و بخوان

شاعر! بخوان و گریه کن آن اتفاق را


زهرا سادات هاشمی

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۶
هم قافیه با باران

زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟

دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری

بخوان در نیمه شب هایم " الهی لا تؤدّبنی"

بگو صد بار دیگر "ربِّ خلِّصنا من الناری:

غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من

که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری

تو تب دار ابالفضلی که سقا بود و عطشان بود

تو بیمار حسینی؛ راست می گویند بیماری

تو را هر روز عاشوراست... یا سبوحُ یا قدّوس

ملایک بر سر سجاده ات جمع اند بسیاری

الهی یا الهی سیدی ربّی و مولایی

و یا سبحانک اللّهمّ خلّصنا من الناری


مهدی جهاندار

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۶
هم قافیه با باران

اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام
 
باید سلام کرد و جواب سلام شد
بر هر کسی که هست از این هیچ کس سلام
 
فرقی نمی کند که کجایی ست لهجه ات
اترک سلام ، کرخه سلام و ارس سلام
 
ظهر بلوچ ، نیمه شب کُرد و ترکمن
صبح خلیج فارس، غروب طبس سلام
 
بازارگان درد! اگر می روی به هند
از ما به طوطیان رها از قفس سلام
 
«دیشب به کوی میکده راهم عسس ببست»
گفتم به جام و باده و مست و عسس سلام
 
معنای عشق غیر سلام و علیک نیست
وقتی سلام رکن نماز است، پس سلام!
 
قبل از سلام جام  تشهد گرفته ایم
ما کشتگان مسلخ عشقیم، والسلام!


علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۵
هم قافیه با باران

روزگاری مَحرمم بودی تو در اسرارِ من
«مَح» رها کردی و «رَم»کردی چرا ای یارِ من؟!

عشقِ صلح‌آمیزِ من تهدیدِ دنیایت نبود
پس چرا تحریم کردی قلبِ بی‌آزار من؟!

انزوایی را که تو تحمیل کردی بر دلم
با چه ترفندی بُرون آیم از آن،دلدار من؟

«قطع»کردی «نامه»هایت تا که دلخون‌تر شوم
چشمِ خود بستی به رویِ حالِ ناهنجارِ من

در شرارت، محورم خواندی که بدنامم کنی
«شر»نبودم «شور»بودم، شاهدش اشعارِ من!

سال‌ها طی شد تو اکنون تاجدارِ نفرتی
من پیامِ عشق هستم، زنده‌باد افکارِ من!

«بیستون» را تا به«لوزان» کوه می‌کَندَم اگر
لغو می‌کردی زِ بنیان، اذیت و آزارِ من

محمد صادق زمانی

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۲
هم قافیه با باران

من اگر روی تو حسّاسم وُ غیرت دارم
پشتِ این عاشقی‌ام منطق وُ حکمت دارم

نازبانویِ «عسلْ‌ صورتِ» «خاتونْ‌ سیرت»
تا ابد با لبِ نازت، سَرِ صحبت دارم

محشر از چشمِ تو می‌ریزد وُ من اینگونه
تحتِ این فلسفه، ایمان به قیامت دارم!

خنده‌ات؛ حوریِ موعودِ بهشتی! به به!
خوش به حالم! چقَدَر شادی و نعمت دارم

در لبانت پلِ معروف صراطست آری
در گذر از پُلِ شیرینِ تو، رخصت دارم؟

چشمِ هرکس به تو درویش نباشد فی‌الفور
کور خواهد شد عزیزم! به تو غیرت دارم!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۸
هم قافیه با باران

که گفته کوه به کوه نمیرسد

اما آدم به آدم میرسد...

در دنیای ما کوه ها بهم رسیدند

 اما من و تو....

هرگز!!!

فرزادنظافتی

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۴
هم قافیه با باران

قرار بود همیشه قرار من باشد
و مثل کوه سراپا کنار من باشد
.
قرار بود که دار و ندار او باشم
قرار بود که دار و ندار من باشد
.
قرار بود که در آسمان دنیایش
ستاره باشم و او هم مدار من باشد
.
قرار بود دلش را فقط به من بدهد
قرار بود که در انحصار من باشد
.
قرار بود بماند به پای من تا مرگ
و نیز خانه ی بی او مزار من باشد
.
قرار بود که این ها قرارمان باشد
دروغ بود قرارِ "قرار من" باشد
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۹
هم قافیه با باران

باید شبیه طفل برای تو گریه کرد
ابر بهار شد، به هوای تو گریه کرد
.
پیراهن سیاه به تن کرد و صبح و شام
در بین روضه ها و عزای تو گریه کرد
.
"باز این چه شورش است"...که با شعر محشتم
چشم کتیبه هات به پای تو گریه کرد
.
آقا چطور اشک نریزم در این محن
وقتی که در عزات خدای تو گریه کرد
.
آه از دمی که زینب کبری به سر زنان
بر زلف روی نیزه رهای تو گریه کرد
.
"ای در غم تو ارض و سما خون گریسته"
عالم برای رأس جدای تو گریه کرد
.
زخمی ترین شهید خدا چشم سنگ هم
بر پیکر بریده قفای تو گریه کرد
.
آقا چه کرده ای که نه من بلکه با غمت
مروان نشست و سخت برای تو گریه کرد
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۲:۱۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران