هم‌قافیه با باران

۲۶۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

پنداشتی قکر کسی را در سرم دارم
تا رد آغوش تو را بر پیکرم دارم

رفتی و قصرم ناگهان از پایه ویران شد
حالا به جای مرد، غم در لشکرم دارم

بعد از تو ای فاتح ترین سالار آغوشم
سردارهای خاینی در کشورم دارم

باج و خراج از ملک من بیهوده می خواهند
از تو فقط یک اسم برانگشترم دارم

دیگر نه غافلگیری یک بوسه در ایوان
نه خش خش پیراهنی پشت سرم دارم

بعداز تو دیگر عشق در قلبم نمی جوشد
آتشفشان مرده ای در بسترم دارم

دیگر نه بانوی عزل دیگرنه سلطانی..
این شعرها را از دعای مادرم دارم

شیرین خسروی
۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۲
هم قافیه با باران
 خوشم می آید از شبهای پاییز
که می بارد درآن بارانِ یکریز!

خوشم می آید از آن گفتگوها
هوای گم شدن در جستجوها

هوای مهربانِ مهرماهی
سبک تر از هوای صبحگاهی

هوای ابریِ آبانِ آبی
شبیه ِ رنگ نارنج و گلابی!

ببین! آواره ی یک جای دنجم
اسیر گندم و بوی برنجم

غمِ پاییز در شعرم نهان است
که می گویند فصل ِ شاعران است

فدای چشمهای صادقِ تو
دل من کَم کَمَک شد عاشقِ تو!

دلم ابری ست ای روحِ بهاران
نیازِ مُبرمی دارم به با را ن !

یدالله گودرزی
۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۰۱
هم قافیه با باران
می خوانی از عمق نگاه من سکوتم را
اوج تمنای کویر داغ لوتم را

سرشار از آرایه کن مانند شعر خود
ای حضرت باران نما هنگ هبوطم را

بی وقفه در گوشم بخوان تصنیف زیبایت
با نغمه ات همگام کرده ام فلوتم

ای باغبان مهربان با شاخه ی زخمی
هرگز نبر از خاطر خود شاه توتم را

تا بینهایت به موازات تو می آیم
پیوند خواهم زد به تو آخر خطوتم را

باید بگیرم از گذرگاه فربینده
بایمن عشق تو منوطم را

گفتی که چون با پای دل آیی سمت من
بر داشتم از پیش پای تو شروطم را

لبیک گفتم به فراخوان اذانت دوست
بی شک اجابت می کنی ذکر قنوتم را

محمدعلی ساکی
۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۰۷:۰۰
هم قافیه با باران

به آستین ملالم مران، که من به ارادت
نهاده‌ام سر طاعت، به آستان عبادت

به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت
به خستگان غمت، در نگر، به رسم عیادت

من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم
جفای دوست، کمند محبت است و ارادت

به التفات تو با من، توان مشاهده کردن
که چون کند به عظام رمیم، روح اعادت؟

زما بریدن یاران، بدیع نیست که ما را
به تیغ هجر، بریدند، ناف روز ولادت

دلا ز کوی محبت، متاب روی، به سختی
که رنج و محنت این ره، سلامت است و سعادت

بیان عشق، میسر نمی‌شود به حکایت
که شرح شوق، ز حد عبارت است، زیادت

حکایت غم عشق، از درون عاشق صادق
بپرس، اگر چه ز مجروح نشوند، شهادت

مراست پیش تو کاری و کارهای چنین را
نسیم صبحدم، از پیش می‌برد به جلادت

جفا، طریقه توست و وفا، وظیفه سلمان
تراست، آن شده خوی و مراست این شده عادت

سلمان ساوجی

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۴۴
هم قافیه با باران

صبحت بخیر آفتابم دیشب نخوابیدی انگار
این شانه ها گرم و خیسند تا صبح باریدی انگار

دنیای تو یک نفر بود دنیای من خالی از تو
من در هوای تو و تو جز من نمیدیدی انگار

هربار یک بغض کهنه روی سرت خالی ام کرد
تو مهربان بودی آنقدر طوری که نشنیدی انگار

گفتم که حال بدم را فردا به رویم نیاور
با خنده گفتی تو خوبی یعنی که فهمیدی انگار

تا زود خوابم بگیرد آرام آرام آرام
از عشق گفتی دلم ریخت اما تو ترسیدی انگار

گفتی رها کن خودت را پیشم که هستی خودت باش
گفتم اگر من نباشم؟ با بغض خندیدی انگار
.‌
صبح است و تب دارم از تو این گونه ها داغ و خیسند
در خواب پیشانی ام را با گریه بوسیدی انگار

اصغر معاذی

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۶
هم قافیه با باران

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت

تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت

چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت

تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت

امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت

شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل
میان گریه می گفتم که کو ای ملک، سلطانت

چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت

به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت

دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت

به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت

شهریار

۱ نظر ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۴۷
هم قافیه با باران

مُردم! چقدر فاصله ... آخر نمی‌شود
یک عمر صبر کردم و دیگر نمی‌شود

حسّی که سالها به تو ابراز کرده ام
زیر سوال رفته و باور نمی‌شود

هرشب اگر چه دسته گلی آب می‌دهی!
بی فایده ست؛ عشق تناور نمی‌شود

ای سوژهء تمام غزل های قبل ازین!
بعد از تو "باز" یارِ کبوتر نمی‌شود

افتاده ام درست تهِ چال گونه ات
پای دلم شکسته و بهتر نمی‌شود

نابرده رنج گنج میّسر اگر شود
با تار مویی از تو برابر نمی‌شود

مصداق شعرِ "بی همگان سر شود" شده
بی تو ولی به شعر قسم، سر نمی‌شود
 
امید صباغ نو

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۲۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران