هم‌قافیه با باران

۴۰۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

تقصیرتو نیست
که باهرتکان باد
زمین می ریزم
این زن
لباس کلفتی ندارد
می توانی به راحتی زمستان را برتنه اش بکشی
انگشتانش را قلم کنی
و بعد
باخط شکسته بر پیشانی اش بنویسی:
تبر که دسته ی خودش را قطع نمی کند

در ریشه های من
آب از آب تکان نمی خورد

منیره حسینی

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۵ ، ۰۱:۳۴
هم قافیه با باران

ببستی چشم یعنی وقت خواب است
نه خواب است آن حریفان را جواب است

تو می‌دانی که ما چندان نپاییم
ولیکن چشم مستت را شتاب است

جفا می‌کن جفاات جمله لطف است
خطا می‌کن خطای تو صواب است

تو چشم آتشین در خواب می‌کن
که ما را چشم و دل باری کباب است

بسی سرها ربوده چشم ساقی
به شمشیری که آن یک قطره آب است

یکی گوید که این از عشق ساقیست
یکی گوید که این فعل شراب است

می و ساقی چه باشد نیست جز حق
خدا داند که این عشق از چه باب است

مولوی

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۸
هم قافیه با باران
ای چشم نیم‌خواب تو از من ربوده خواب
وی زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب

بر مه فکنده برقع شبرنگ روز پوش
مه را که دید ساخته از تیره شب نقاب

روزم شبست بیتو و چون روز روشنست
کان لحظه شب بود که نهان باشد آفتاب

خورشید را بروی تو تشبیه چون کنم
کو همچو بندگان دهدت بوسه بر جناب

بر روی چون مه ار چه بتابی کمند زلف
باری به هیچ روی ز من روی بر متاب

گفتم مگر بخواب توان دیدنت ولیک
دانم که خواب را نتوان دید جز بخواب

یک ساعتم از آن لب میگون شکیب نیست
سرمست را شکیب کجا باشد از شراب

چشمم بقصد ریختن خون دل مقیم
افکنده است چون سر زلفت سپر بر آب

در آرزوی روی تو خواجو چو بیدلان
هر شب بخون دیده کند آستین خضاب

خواجوی کرمانی 
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۷
هم قافیه با باران

صحرا میان حلقه آتش اسیر بود
اتراق، در کویر عطش ناگزیر بود

روزی که نور سبز ولایت به عرش رفت
از قدر، این کلاف، روان تا غدیر بود

برریگ های داغ نشستند و چشم ها
در انتظار رویش بدر منیر بود

بیتوته در دیار عطش بوی عشق داشت
یعنی زمین مطیع و زمان، سر به زیر بود

آمد! ستیغ کوه مُبَرهَن! فراز محض!
مردی که در مدار مروت مدیر بود

گل کرد چون بهار در آن کوثر بهشت
دستی که آستانه خیر کثیر بود

افراخت بر سترگ بیابان، بهار را
وقتی کویر، تشنه جام امیر بود

قد می کشید قامت تندیس آفتاب
آن جا که صد ستاره روشن ضمیر بود

ای کهکشان نور! که در زیر آسمان
دل ها میان موج نگاهت اسیر بود

آغوش چشم های تو، یک هُرم خاص داشت
خورشید در برابر چشمت حقیر بود

نامت چنان بهار مرا سبز سبز کرد
وقتی که در دلم رَدِ پای کویر بود

با این همه حضورِ شکوهی که عشق داشت
وقتی به کلبه دلم آمد که دیر بود

غلامرضا شکوهی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۲
هم قافیه با باران

 دوستت دارم را
به زبان مادری ام نمی فهمید
کشورم را از روی نقشه می شناخت
و نمی دانست
هربار قلبم به زبانی بیگانه می تپد
کشورم تکه ای از وجودم را گم می کند
رویاهایی می برم
که هیچ چرخی قواره اش را ندوخته است

این روزها
دردهایم گربه ای باردار است
درکوچه های شهر جیغ می کشد
باور نمی کنم
مردی که از راه دور بوسه می نوشت
درجنگی میان کشورهای مان
تفنگش را سمتم نشانه بگیرد
باور نمی کنم
خوشبختی ام به مرز نرسیده
گلوله خورده است

منیره حسینی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۲:۱۲
هم قافیه با باران
باز هم اوّل مهر آمده بود
و معلم آرام
اسم ها را می خواند:
_اصغر پور حسین!
پاسخ آمد : _حاضر
_قاسم هاشمیان!
پاسخ آمد: _حاضر
_اکبر لیلازاد ..._
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند: _ اکبر لیلا زاد!
..._
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او اینجا بود
اینک امّا ، تنها
یک سبد لاله ی سرخ
در کنار ما بود
لحظه ای بعد ، معلم سبد گُل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما می جوشید
گل فریاد شکفت!
همه پاسخ دادیم: _حاضر!
ما همه اکبر لیلا زادیم

قیصر امین پور
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۱۱
هم قافیه با باران

باز امشب ای ستاره‌ی تابان نیامدی
باز ای سپیده‌ی شب هجران نیامدی

شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه‌ی خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه‌ی زندان نیامدی

با ما سرِچه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشتِ عشق به پایان نیامدی
 
شعر من از زبان تو خوش صیدِ دل کند
افسوس ای غزالِ غزل‌خوان نیامدی

گفتم به خوان عشق ، شدم میزبانِ ماه
نامهربانِ من ، تو که مهمان نیامدی

 شهریار

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۲
هم قافیه با باران

اولین تیر که شلیک شد
 تمام آدم ها
دراز کشیدند روی زمین
جز تو
 که تیر خورده بودی،

{ انگار صدای شلیک مجبورت  کرد
 مقابل عزرائیل بایستی }

حالا شجاعترین مرد دنیا هستی
دستور می دهی
یکی یکی بلند شوند
وغبار جنگ را  از لباس هایشان بتکانند،

{ انگار غبار از رژه دسته جمعی زنان بعثی
با جاروهایشان بود }

من طبق معمول
تکه تکه
 اجساد را جمع می کنم
کنار هم می گذارم
و پازل مرگ را می چینم،

{انگار بخاطر سن و سال کمی که داشتم
تمام فعالیت هایم بازی محسوب می شد }

آنقدر پازل مرگ را می چینم
تا تو پیدا شوی
شبیه انسانی  که خواب است
و در خواب  خواب خود را  می بیند که خواب است
و همینطور  پشت هم خواب

آنقدر که به درون خودش می رود
و اگر قصد بیدار شدن کند
زمان جسمش را
 به تاریکخانه  برده
و روحی از آن ظاهر  نمی شود،

{انگار حرفه تو عکاسی بود
و بی شک بعد از مرگ معروف می شوی}

مجید سعدآبادی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۰:۱۱
هم قافیه با باران

سلام حُسنِ زمین و زمان...سلام حسین
سَرت سلامت و ماهِ رُخت تمام ، حسین !

چقدر دور سَرت آفتاب می گردد
ستاره ها همه محوِ تو  صبح و شام... حسین!

تو سَروَری و عجب نیست پیشِ پای سَرت
بِایستند درختان به احترام حسین*

سَرت به نیزه بلند است در برابرِ من...
چنان بلند که شد رَشکِ خاص و عام حسین

اسارتِ سَر و داغِ فراق و از طرفی
غمِ اهانتِ پسکوچه های شام  ، حسین!

دلم که تنگ تر از دستِ مردمانِ شب است،
شکسته مثل سَرت بین ازدحام،  حسین

خدا اگر بپذیرد، قشنگ خواهد شد
هرآنچه بر سَرم آمد در این قیام ،حسین!

"سَرم خوشست و به بانگِ بلند میگویم":**
همیشه درد، حسین است و التیام،حسین

عارفه دهقانی

*اشاره به بخشی از شعر سپید استاد گرمارودی
**تضمین از مصرعی از حافظ

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۹:۱۱
هم قافیه با باران

باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازی‎های راه مدرسه

بوی ماه مهر، ماه مهربان
بوی خورشید پگاه مدرسه

از میان کوچه‎های خستگی
می‎گریزم در پناه مدرسه

باز می بینم ز شوق بچه‎ها
 اشتیاقی در نگاه مدرسه

زنگ تفریح و هیاهوی نشاط
خنده‎های قاه‎قاه مدرسه

باز بوی باغ را خواهم شنید
از سرود صبح‎گاه مدرسه

روز اول لاله‎ای خواهم کشید
سرخ، بر تخته سیاه مدرسه

قیصر امین پور

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۸:۱۱
هم قافیه با باران

عالَم همه سو نشسته بر خوانِ غدیر
ماییم همه ز ریزه خواران غدیر

"قربان" آمد به پیشوازش، یعنی
جانِ همه عاشقان به قربان غدیر

مبین اردستانی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۷:۰۸
هم قافیه با باران

تنها نیمی از من مُرده بود
اما تو فاتحه ات را کامل خواندی
سنگ کوبیدی بر قبرم
بیدارم کنی
که حواسم را به فاتحه ات جمع کنی؛
اما من
در حال قدم زدن بودم
کمی پایین تر از سطح زمین
آنجا که آسمانی پر از ریشه دارد
قدم می زدم و
می مَکیدم مرگ را
از سینه های زنی که خود مرده بود .

مجید سعدآبادی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۰
هم قافیه با باران

بهار من
از اوایل اسفند آغاز می شود
حتی اگر
برف باریده باشد
تا زانو.
پاییز م
از اواسط شهریور
وقتی گوزن ها
در گوش جفت هایشان زمزمه می کنند
«مرا دوست تر بدار
زمستان بلندی در پیش است»
مرا دوست تر بدار
زمستان بلندی در پیش است.

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۰
هم قافیه با باران

بچه که بودم پاییز
با روپوش سرمه ای از راه می رسید
بزرگتر که شدم
پسر همسایه بود
سربازی که اسمم را توی کلاهش نوشته بود
مادرش می گفت:
گروهبان
جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد در سرما.
حتی یک بار هم نگفته بود دوستم دارد
آنوقتها  دوستت دارم را نمی گفتند
کشیک می دادند.

جوانتر که بودم پاییز
از ترانه های حزن انگیز می رسید
مادر که شدم
با روپوش صورتی دخترم
سر چها راه مدرسه
منتظرم میشد... و
زن تر که شدم
با شیشه های ترشی لیمو پا به آشپزخانه ام  گذاشت.

آنسال که رفتی
ترشی های قشنگ تری انداخته بودم
با هویج هایی که شکل آسیابهای بادی  منجیل بود

زلزله
خیلی ها  را زیر آوار نگه داشت
من دستم تا آرنج بیرون مانده بود از زندگی
که مرگ
تو را به زور از لای انگشتهایم بیرون
کشیده بود اما
مگر دست از سرم کشیدند

آن همه خاطره
دیوانه هایی که توی من پرسه می زدند و مدام
مرورم می کردند.

پاییز در هر یک از فصلهایم
طعم دیگری داشت
و از سمت تازه ای می آمد اما
 اما این روزها
از سمت خودم می آید
و پیش از آنکه درختها را رنگ زده باشد
زنگ می زند
در را به روبروی خودم باز میکنم
و بیشتر از آنکه به ترشی انداختن فکر کنم
به این فکر میکنم که چرا
دیگر حوصله ی هیچ کس را ندارم
و قلبم قرنهاست تند از حد طبیعی نکوبیده

چون کشتی غرق شده ای که برایش مهم نیست
لای چمدانهای مسافرها و جعبه های جواهرات مردگان

خرچنگ فرتوتی راه می رود
یا ماهی کوچک زیبایی
تخم میگذارد.

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۴:۱۰
هم قافیه با باران
دور تا دور حوض خانه ما
پوکه های گلوله گل داده است
پوکه های گلوله را آری
پدر از آسمان فرستاده است

عید آن سال ،حوض خانه ما
گل نداد و گلوله باران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکه های گلوله گلدان شد

پدرم تکه تکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش

پدرم روی جانماز خودش
بی نیاز از تمام خواهش ها
سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزش ها

روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود ....

سعید بیابانکی
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۰
هم قافیه با باران
مشتی از ابر را جدا کردی
ریخت از دستهای تو، باران
رودی از چشمهات جاری شد
سبزه رویید در طراوت آن

ای که از توست هرچه شیدایی
شور شیرین ...جنون لیلایی
آینه دار طلعتت شده است
هرچه زیبایی است در دو جهان
 
دست، در حلقه ی اجابت توست .
 چشم، امّیدوارِ رؤیتِ توست
"دل ،سراپرده ی محبت توست"
در رگِ هرسه،عشق در جریان

أشهدُ أنَّ دوستت دارم .
نامِ تو درد  هست و درمان هم
ذکرِ تجدیدِ عشق: یا سٌبّوح
 مرهمِ هرچه درد: یا سبحان

ای که شب،آفتاب میپاشی .
 در وضویم گلاب میپاشی
جانمازم گرفته حسّ ِ تورا .
 چادرم منتظر لب ایوان...

 نغمه ی سُهره ها اگرچه غنی... .
چَه چَهِ بلبلان اگرچه بلند...
مطمئنّم که از لبِ تو شکفت .
 روی گلدسته ها  صدای اذان

عارفه دهقانی
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۲:۱۰
هم قافیه با باران
امروز آتش طور، خاکستر غدیر است
رودی به وسعت نور، در بستر غدیر است

وا کن درِ افق را، با دست‎های مهتاب
امشب که پای خورشید پشت درِ غدیر است

از بس زبان بر آورد، در دشت، آتش عشق
هر ریگ این بیابان روشنگر غدیر است

در کوچه ی ولایت عطر دو باغ جاری ست
این قصّه تا قیامت در باور غدیر است

آیینه ها گرفتند جشنی به وسعت نور
هر لاله با زبانی پیغمبر غدیر است

هر واحه می سراید آواز عاشقی را
یعنی که حضرت عشق همسنگر غدیر است

تا بشکند سکوت از دل ها در این بیابان
پایی که رفت تا عرش بر منبر غدیر است

ای ذهن ها بنوشید! یک جرعه جام پرواز
اینک که بادۀ نور، در ساغر غدیر است

سرشار از ولایت، شد سینۀ هدایت
ای تشنگان احساس، این کوثر غدیر است

در چشم بینش ما، تا روزگار باقی ست
آیینۀ رسالت، یادآور غدیر است

غلامرضا شکوهی
۲ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۱:۰۶
هم قافیه با باران

الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی

کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم
ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی

نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم
که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی

همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی
که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی

منه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خور
که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی

چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی
که ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامی

مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده
دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی

ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمین‌گاهی
ز غداری به هر راهی بگسترده ترا دامی

 سنایی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۹:۴۴
هم قافیه با باران

بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم
که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم

همی‌گفتم به گل روزی زهی خندان قلاوزی
مرا گل گفت می دانی تو باری کز چه می خندم

خیال شاه خوش خویم تبسم کرد در رویم
چنین شد نسل بر نسلم چنین فرزند فرزندم

شه من گفت هر مسکین که عمرش نیست من عمرم
بدین وعده من مسکین امید از عمر برکندم

دل من بانگ بر من زد چه باشد قدر عمری خود
چه منت می نهی بر من تو خود چندی و من چندم

شهی کز لطف می آید اگر منت نهد شاید
که چاهی پرحدث بودی منت از زر درآگندم

کمر نابسته در خدمت مرا تاج خرد داد او
تو خود اندیشه کن با خود چه بخشد گر بپیوندم

یقول العشق لی سرا تنافس و اغتنم برا
و لا تفجر و لا تهجر و الا تبتئس تندم

همه شاهان غلامان را به خرسندی ثنا گفته
همه خشم خداوندی بر من این که خرسندم

مضی فی صحوتی یومی و فاض السکر فی قومی
فاسرع و اسقنی خمرا حمیرا تشبه العندم

بیا درده یکی جامی پر از شادی و آرامی
که بنمایم سرانجامی چو مخموران بپرسندم

میازارید از خویم که من بسیار می گویم
جهانی طوطیان دارم اگر بسیار شد قندم

مولوی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۸:۲۴
هم قافیه با باران
ممسک اگربه عرض سخا جوشد ازشراب
دستی بلند می‌کند اما به زیرآب

طبع‌کرم فسردهٔ دست تهی مباد
برگشت عالمی‌ست ستم خشکی سحاب

این است اگر سماجت ارباب احتیاج
رحم است بر مزاج دعاهای مستجاب

غارت نصیب حسرت درد محبتم
نگریست بیدلی‌که زچشمم نبرد آب

دل آنقدرگریست‌که غم هم به سیل
 رفت
آتش درآب غوطه زد از اشک این‌کباب

افسانه‌سازی شرر و برق تا به‌کی
گر مرد این رهی توهم از خود برون شتاب

یاران عبث به وهم تعلق فسرده‌اند
اینجاست چون نگه قدم از خانه در رکاب

صبح از نفس‌دو مصرع‌برجسته خواند و رفت
دیوان اعتبار و همین بیتش انتخاب

خواهی نفس خیال‌کن و خواه‌گرد وهم
چیزی نموده‌ایم در آیینهٔ حباب

محویم و باعثی زتحیرپدید نیست
ای فطرت آب‌کرد وزما رفع‌کن حجاب

معنی چه وانماید از این لفظهای پوچ
پرتشنه است جلوه وآیینه‌ها سراب

در بزم عشق‌، علم چه و معرفت‌کدام
تا عقل گفته‌ایم جنون می‌درد نقاب

در عالمی‌که یاد تو با ما مقابل است
آیینه می‌کشد به رخ سایه آفتاب

بیدل ز جوش سبزه در این ره فتاده است
بی‌چشم یک جهان مژه تهمت‌پرست خواب

بیدل دهلوی
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۷:۲۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران