هم‌قافیه با باران

۸۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

هفتم گوهر از سلاله زهرایی
آیینه ای از شهامت مولایی

تو مُصحف نازل شده ای بی تردید
تفسیر محبتی و پُر معنایی

موسایی و نیل ظلم بشکسته زتو
در مسلخ عشق مست و بی پروایی

هنگام نمازو وقت قد قامت عشق
در عرش به زیر شاخه ی طوبایی

بدکاره به اخلاص توگر طاهرشد
عیسا نفسی و عروه الوثقایی

کی می شود از توگفت شهزاده ی نور
در بخشش و مهر بی گمان دریایی

ای شیر نشسته در غُل وبند، یقین
لبریز غروب سخت عاشورایی

آن جام پُر از زهر به زندان جفا
سوزاند تورا به غربت و تنهایی

باری ست به دوش رهروانت امروز
 در ماتم تو که جنت الماوایی

مرتضی برخورداری
۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۶:۴۰
هم قافیه با باران

به مویی بسته صبرم ، نغمه ی تارست پنداری
دلم از هیچ می رنجد ، دل یارست پنداری
 
به تحریک نسیمی خاطرم آشفته می گردد
به خود رایی سر زلفین دلدارست پنداری
 
نه پندم می دهد سودی ، نه کارم راست بهبودی
دلی دارم که هر امسال او پارست پنداری
 
ننوشم تا قدح برمن دری از غیب نگشاید
کلید روزنم در دست خمّا رست پنداری
 
چنانم با سر زلف صنم سر رشته محکم شد
که رگ های تنم پیوند زنّارست پنداری
 
به نوعی طعن مردم را هدف گشتم که دامانم
زسنگ کودکان دامان کهسارست پنداری
 
فلک را دیده ها بر هم نمی آید شب از کینم
چنان هشیار می خوابد که بیدارست پنداری
 
غم خونخوار نوعی در قفای جانم افتاده
که اورا در جهان بامن همین کارست پنداری
 
" نظیری " بوالعجب شیرین ونازک نکته می آری
تو را شکر به خرمن ، گل به خروارست پنداری
 
 نظیری نیشابوری

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۰
هم قافیه با باران

بوسیدمت؛ لب و دهنم بوی گل گرفت
بوییدمت؛تمام تنم بوی گل گرفت

گل های سرخِ چارقدت را تکاندی و
گل های خشکِ پیرهنم بوی گل گرفت

با عطر واژه ها به سراغ من آمدی
شعرم،ترانه ام،سخنم بوی گل گرفت

از راه دور‌فاتحه ای دود کردی و
در زیر خاک ها کفنم بوی گل گرفت

تا آمدی، به میمنت بوی زلف تو
در باغ،یاس و یاسمنم بوی گل گرفت

ای امتزاج شادی و غم!در کنار تو
خندیدنم،گریستنم بوی گل گرفت

گَرد از کتابخانه ی من بر گرفتی و
تاریخ مرده و کهنم بوی گل گرفت

خونِ تو دانه دانه شبیه گل انار
پاشید بر شب و...وطنم بوی گل گرفت...

سعید بیابانکی

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

زدی شکستی و شد تکه تکه جام تنم
اگر دوباره بخواهی، دوباره می شکنم

چگونه فرصتِ فریاد را به چنگ آرم؟
که چنگِ مرگ نهاده است دست بر دهنم

سکوتِ مبهم سازی شکسته را مانم
مگر که زخمه ی زخمی درآوَرَد سخنم

امیدِ شعله ز خاکسترم نداشته باش !
نمانده هیچ نشانی از آتشِ کهنم

نشان زیستن از من مجو که با این حال
به رقص مرگ شبیه است دست و پا زدنم

چنان برون زدم از خود میان برزخ روح
که خاک بستر من گشت و آسمان کفنم!

کسی نرفته به یغما چنان که من، ای دوست!
«چنین که دستِ تطاول به خود گشاده منم!!»

یدالله گودرزی

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

از پختگی است گر نشد آواز ما بلند
کی از سپند سوخته گردد صدا بلند؟

سنگین نمی‌شد اینهمه خواب ستمگران
گر می‌شد از شکستن دلها صدا بلند

هموار می‌شود به نظر بازکردنی
قصری که چون حباب شود از هوا بلند

رحمی به خاکساری ما هیچ‌کس نکرد
تا همچو گردباد نشد گرد ما بلند

از جوهری نگین به نگین دان شود سوار
از آشنا شود سخن آشنا بلند

فریاد می‌کند سخنان بلند ما
آواز ما اگر نشود از حیا بلند

از بس رمیده است ز همصحبتان دلم
بیرون روم ز خود، چو شد آواز پا بلند

بلبل به زیر بال خموشی کشید سر
صائب به گلشنی که شد آواز ما بلند

صائب تبریزی

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۴۵
هم قافیه با باران
مریم پاک و تنهای شرقی!
ای عروس غزلهای شرقی!

رفته در هاله ی خواب و رؤیا
خفته در سایه ی نیروانا

مانده در ساحل بی پناهی
نیمی از آدم و نیم ماهی

ای شکوه بلند اهورا
آه... سارای غمگین بودا

آسمان در نگاه تو خندید
عطر سیب از گلویت تراوید

برق تند نگاه تو، الماس
رنگ سرخ لبان تو، گیلاس

چشم هایت دو دریای پُر راز
مثل ایجاز در اوج اعجاز

ای سراپای ماهت دو بیتی
ای نگاهت، نگاهت دو بیتی

ای بلندای بالا بلایم
من به چشمان تو مبتلایم

با همین واژه های زمینی
ای حمیرای من، کلّمینی!

یدالله گودرزی
۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۲۷
هم قافیه با باران
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را

اول نظر ز دست برفتم عنان عقل
وان را که عقل رفت چه داند صواب را

گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق
بی‌حاصل است خوردن مستسقی آب را

دعوی درست نیست گر از دست نازنین
چون شربت شکر نخوری زهر ناب را

عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست
همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را

آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را

قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را

سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق
تیر نظر بیفکند افراسیاب را
 
سعدی
۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۵۸
هم قافیه با باران

خودت پناه خودت باش توى این بوران
کسى به فکرِ زمستونِ بى بهارت نیست
من از هواى ترانه ت همیشه فهمیده م
سرت شلوغه ولى هیچکس کنارت نیست

هوات برفیه اما تنت یه تابستون
ظریف و نازک و حساس مثل یه شیشه
عذاب آوره وقتى همه تنت مثل
یه استکانِ قدیمى ترک ترک مى شه!

هواى مملکتِ شعر خیلى آلوده س
توو دستِ سرد و کثیفِ کسى اداره نشو
ستاره ها رو همیشه زمین زده ن دختر
بیا و مردى کن و تو یکى ستاره نشو

ورق ورق همه ى بى کسیتُ ضجه زدى
چقدر درد کشیدى که عاشقانه بگى
همیشه بغضتُ خوردى!همیشه خندیدى
سکوتتُ نشکستى که جاش ترانه بگى!

هزار فرصتِ خنده،یه لحظه آرامش
از این جماعتِ بى حوصله طلبکارى
نوشتى و همه حرفات لب به لب حق بود
بگو ! ترانه بگو ! تو همیشه حق دارى!

امید روزبه

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۲۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران