هم‌قافیه با باران

۳۵ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: حضرت رقیه (س)» ثبت شده است

اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده

ولی مسیر من و او به هم نیفتاده

 

به خواب سخت فرو رفته پای همت من

وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده

 

به غیر کار ندارم به خویش می گویم

چرا هنوز به ابروت خم نیفتاده

 

بقیع شاهد زنده، شبیه سامرا

که اتفاق از این دست، کم نیفتاده

 

بماند اینکه به آن قوم رحم کرده حسین (ع)

هنوز سفره ی شاه از کرم نیفتاده

 

بماند اینکه چه خمپاره ها که آمده است

ولی به حرمت او در حرم نیفتاده

 

گذار پوست به دباغخانه می افتد

هنوز کار به دست عجم نیفتاده

 

اگر که پرچم عباس (ع) روی گنبد رفت

سه ساله (س) خواست بگوید علم نیفتاده

 

سه ساله(س) خواست بگوید که دختر علی(ع) است

هنوز قیمت تیغ دو دم نیفتاده

 

برای دختر مولا سپر گذاشته اند

علی اکبر(ع) و عباس(ع) سر گذاشته اند

 

مجید تال

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۴
هم قافیه با باران

عشاق اگر مکاشفه ی مو به مو کنند
اول قدم ز آینه باید وضو کنند

در شوره زار نیز گهی می دمد گلی
شاید تورا به دیده ی من جستجو کنند

سنگ دل شکسته چه کم دارد از عقیق
گر هر دو را به حلقه ی انگشت او کنند

جز ما که اشکمان دم مشک است دائما
مردم کجا به آب مضافی وضو کنند

گویند حرف می برد از من به یار من
باید مرا به باد صبا روبرو کنند

ما چون خبر دهان به دهان داغ می شویم
«روزی که خاک تربت ما را سبو کنند»

جا دارد از فرات شفاعت کنیم نیز
مارا اگر برای تو بی آبرو کنند


 
محمد سهرابی
۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۵
هم قافیه با باران

پایش ز دست آبله آزار می کشد

از احتیاط دست به دیوار می کشد


در گوشه ی خرابه کنار فرشته ها

"با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"


دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح

بر روی خاک عکس علمدار می کشد


او هر چه می کشد به خدای یتیم ها

از چشم های مردم بازار می کشد


گیرم برای خانه تان هم کنیز شد

آیا ز پر شکسته کسی کار می کشد؟


چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟

نقشی که می کشد همه را تار می کشد


لب های بی تحرک او با چه زحمتی

خود را به سمت کنج لب یار می کشد


علی اکبر لطیفیان

۱ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۶:۲۸
هم قافیه با باران

با اینکه در خرابۀ شام است جای من

زهـراست زائــر حـرم با صفــای من


قیمت‌گذار گوهر اشکش فقط خداست

هر دل‌شکسته‌ای که بگرید برای من


طفل سه‌ ساله را که توان فرار نیست

دیگر چرا به سلسله بسته است پای من؟


دیشب نماز خوانده‌ام و اشک ریختم

شاید پـدر سـری بزنـد بر سرای من


جان را به کف گرفته‌ام و نذر کرده‌ام

امشب اگر رسد بـه اجابت دعای من


در شام هم که جان بدهم کربلایی‌ام

این گوشـۀ خرابه شـده کربلای من


کارم رسیده است به جایی که کعب نی

گریــد بــرای زمزمــۀ بی‌صــدای مـن


از بس گریستم، دگر از اشک، خیس شد

خشتـی کـه در خرابـه شـده متکای من


یک لحظه در خرابه دو چشمم به خواب رفت

دیـدم کـه روی دامـن باباست جـای من


«میثم!» غریب جان دهم و نیست هیچ کس

جـز تـازیانـه با خبــر از دردهــای مــن


غلامرضا سازگار

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۹:۴۲
هم قافیه با باران

ﮔﻨﺠﺸﮏ ﭘﺮ، ﺟﺒﺮﯾﻞ ﭘﺮ، ﺑﺎﺑﺎ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ

ﻣﻦ ﭘﺮ، ﺗﻮ ﭘﺮ، ﻫﺮﮐﺲ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺎ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ


ﻋﻤﻪ ﻧﻪ، ﻋﻤﻪ ﺑﺎﻝﻫﺎﯾﺶ ﭘﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺣﺎﻻ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺗﺎ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ


ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻮ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺮﺍﺑﻪ

ﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺮﺍﻧﺪ ﯾﺎ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ


ﺍﺻﻼً ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﭘﯿﺸﻢ ﺑﯿﺎﯾﯽ

ﺑﺎﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﭘﺎ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺗﺎ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ


ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺩﺭ ﻣﺪﯾﻨﻪ

ﺩﻭ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ


ﻭﻗﺘﯽ ﻟﺒﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﭼﻮﺏ ﺩﯾﺪﻡ

ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ ﺍﻣّـﺎ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ

***

ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮔﻔﺖ

ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺮ، ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺑﺎﺑﺎ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ


ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﻟﻄﯿﻔﯿﺎﻥ

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۲۱:۲۶
هم قافیه با باران

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد

حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد


حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی

در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد


دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید،

موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد


ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا ...

یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد


سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت

پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد


با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است

سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد


شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه

اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد


اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد

دور و برِ گم گشته‌ی بی‌یاوری باشد


خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،

چشمش به دنبال علی اصغری باشد


وای از دل زینب که باید روز و شب انگار

در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد



وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب

«بابا ! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد


بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ترسم آن بدمست

در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد


باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم 

در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد


باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه

شاید برای او شب راحت تری باشد؟


قاسم صرافان

۰ نظر ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۵
هم قافیه با باران

مرهم کنون به زخم رسیده چه فایده !

بابا سرت رسیده بریده ؟ چه فایده !

امشب که آمدی به خرابه ببینمت

سویی نمانده است به دیده چه فایده

تو آمدی که بوسه زنی جای سیلی ام

با این لب بریده بریده چه فایده

می خواستم به پای تو خیزم پدر، ولی

قدم شبیه عمه خمیده چه فایده

از دست های پر ورمم چه توقعی است

از پای روی خار دویده چه فایده

گیرم که گوشواره برایم خریده ای

من لاله گوش هام بریده چه فایده

گفتم که عشوه می کنم و ناز می خری

حالا که رنگ و روم پریده چه فایده

می خواستم فقط تو کشی دست بر سرم

رفتی و دست غیر کشیده چه فایده


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۳:۵۰
هم قافیه با باران

دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود

گوشة ویرانه جای بلبل زهرا نبود


جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی

هیچ کس در گوشة ویران، به یاد ما نبود


دخترم روزی که من در خیمه بوسیدم تو را

ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود


جان بابا هر کجا نام تو را بردم به لب

پاسخم جز کعب نی، جز سیلی اعدا نبود


دخترم وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت؟

عمه آیا در کنارت بود بابا یا نبود؟


جان بابا هم مرا هم عمه‌ام را می‌زدند

ذرّه‌ای رحم و مرّوت در دل آنها نبود


دخترم وقتی عدو می‌زد تو را برگو مگر

حضرت سجاد زین العابدین آنجا نبود؟


جان بابا بود اما دست‌هایش بسته بود

کس به جز زنجیر خونین یار آن مولا نبود


دخترم من از فراز نی نگاهم بر تو بود

تو چرا چشمت به نوک نیزه اعدا نبود؟


جان بابا ابر سیلی دیده‌ام را بسته بود

ورنه یک لحظه دل من غافل از بابا نبود


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۳:۳۶
هم قافیه با باران

کوچکترین ستاره ی دریا کمی بخواب

آتش گرفت دامن صحرا کمی بخواب


دیگر بس است بر سر نی هرچه دیده ای

لختی ببند چشم تماشا کمی بخواب


بر نی سه ساله بغض تو را جار می زنند

ای راز و رمز سوره ی طاها کمی بخواب


تو کودکانه حسّ مرا داغ می زنی

آتش مزن به سینه ی گلها کمی بخواب


بی تازیانه زخم مرا تازه می کنی

آه ای بلور گریه ی زهرا کمی بخواب


جایی برای داغ تو پیدا نمی کنم

هفتاد و چندُمین غم بابا کمی بخواب


دیگر بس است بغض و بهانه، پدر رسید

لا لای و لا لا لالا لالا کمی بخواب


ایوب پرند آور

۱ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۲:۳۴
هم قافیه با باران

نامم رقیه است نزن ناشناس نیست

صبّم نکن ، کنیز خدا ناسپاس نیست


من دختر صغیرۀ سالار زینبم

فحشم نده که منزلتم جز سپاس نیست


ناز یتیم را که به سیلی نمی کشد

این درخور لطافت گلبرگ یاس نیست


دست مرا ببند و ببر با تشر ولی

مشت و لگد که پاسخ این التماس نیست


در ضرب و شتم ، پیروی از دومی کنی

با آن خبیث ، جز تو کسی را قیاس نیست


مو میکشی و مقنعه را پاره می کنی

این گیسو است ، بند طناب و لباس نیست


ای دختران شام ، خدا اهلتان کند

این کاروان که مسخرۀ این اُناس نیست


ای شامیان لباسم اگر پاره پاره است

قدری حیا ! نشان بزرگی لباس نیست


بابا چقدر صورت تو سنگ خورده است

این رنگهای روی تو اصلاً شناس نیست


انگار از قفا گلویت را بریده اند

آیا به پشت گردن تو جای داس نیست؟


باید کنون به عمه تأسی کنم ، پدر

جز بوسه از گلوی تو راه خلاص نیست


محمود ژولیده

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۱:۴۵
هم قافیه با باران

کنج خرابه بغض گلویش گرفت و گفت:

این اوج غربتم همه اش نذر تو حسین


مویم به یاد زلف تو بابا سپید شد

غرق شباهتم... همه اش نذر تو حسین


هر ضلع و هر وجب ز تنم درد می کند

دردِ مساحتم همه اش نذر تو حسین


لکنت زبان گرفته ام از بعدِ... بگذریم

اصلا فصاحتم همه اش نذر تو حسین


گفتم گله کنم ز تو اشکم امان نداد

خوردم شکایتم... همه اش نذر تو حسین


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۱:۴۳
هم قافیه با باران

لاله در باغ خزان، برگ و برش کم می شد

شمع ویرانه فروغ سحرش کم می شد


پلک بی حوصله اش خواست بخوابد، ای کاش

اندکی هلهله ی دور و برش کم می شد


زخم پاهای ورم کرده اگر خوب نشد

لااقل کاش کمی درد سرش کم می شد


بهر دلخوش شدن عمّه تبسّم می کرد

شاید از دغدغه ی همسفرش کم می شد


اشک و خاکستر و سیلی اثراتی دارد

ذرّه ذرّه مژه ی پلک ترش کم می شد


لگد لعنتیِ زجر زمینگیرش کرد

کاشکی درد عجیب کمرش کم می شد


سر هر کوچه که رفتند شمرد این دختر

چند دندان ز دهان پدرش کم می شد


عمویش عالم و آدم همه را می سوزاند

تار مویی اگر از روی سرش کم می شد


خوب شد شانه نزد موی سرش را زینب

چون همین چند موی مختصرش کم می شد

جواد پرچمی

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۱:۳۱
هم قافیه با باران

دست دختر بچه ها از برگ گل نازک تراست

خنده های نازشان الحق که چیز دیگر است

بین بابا ها و دختر ها حکایت عاشقی است

شاعران در بند مضمون اند و این شعر تر است

▫▫▫▫

برق چشمانت شبیه حس پرواز است تا.....

این شکنج زلف خوشبوی تو یا لطف پر است

وقت لبخندت جهان در دست من جا می شود 

دختر ناز پدر از کل دخترها سر است

بارها گفتی:اگر یک گوشواره داشتم......

بارها گفتم که انگشتر برایت بهتر است

▫▫▫▫

گوشهایم درد دارد باز امشب درد ... آه....

من نگفتم گوشواره بهتر از انگشتر است


حامد حجتی

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۱:۳۰
هم قافیه با باران

من دیگه بال پریدن ندارم

من دیگه حال دویدن ندارم

بعد از این دیگه سراغ من نیا

گیسویی برا کشیدن ندارم

**

میشه روناقه سوارم نکنی

گلمو اسیره خارم نکنی

میشه گوشوارمو برداری بجاش

با لگد دیگه بیدارم نکنی

**

یه نفر نگفت که دختره نزن

پر و بالم که نمیپره نزن

بخدا اگه یه لحظه صبر کنی

عمه میاد منو میبره نزن

**

بنشینید موهامو حنا کنید

لیلة الوصل منو نیگا کنید

من دیگه مسافرم باید برم

پس دیگه رخت منو جدا کنید

**

کی میتونه مثل من وفا کنه

عالمی رو به تو مبتلا کنه

باورت میشد سه ساله دخترت

روزگاره یزید و سیا کنه

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۱:۲۹
هم قافیه با باران

ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت

کربلا از من عموی مهربانم را گرفت

 

وقت دلتنگی همیشه او کنارم می نشست

بی وفا دنیا انیس و هم زبانم را گرفت

 

از سر دوش عمویم عرش حق معلوم بود

منکر معراج از من نردبانم را گرفت

 

من به قول آن عمو فهمم ورای سنم است

دیدن تنهایی بابا توانم را گرفت

 

روز عاشورا چه روزی بود حیرانم هنوز

جان کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت

 

خرمن جسمی نحیف و آتش داغی بزرگ

درد رد شد از تنم روح و روانم را گرفت

 

تار  شد تصویر عمه، از سفر بابا رسید

آن مَلَک آهی کشید و بعد جانم را گرفت

 

کاظم بهمنی

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۳۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران