هم‌قافیه با باران

۲۰۱ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: حضرت علی (ع)، غدیر خم و شب قدر» ثبت شده است

"اکمَلتُ لکُم دینکُم" این دست امیر است
تاریــخ نگـــاران بنـــویسیـــد غدیــــر است

در حین نمــــاز از نظــــر عــرش می افتیم
این درد دلِ آخـــرِ انگشتــــر و تیــــر است

بر سفــــره به غیر از نمــــک و نــان نگذارید
آنقدر نمک خورده به هر زخم که سیر است

از در چه بگویم که یـــلِ فــاتـــحِ خیبـــر
از خاطره ای مثل در سوختــه پیر است

در ســـوگِ تو از مــــاه همینقــدر بگویم
بالای سر شیر خدا کاسه ی شیر است

یک روز عــزیـــزِ تــو می آیــد که ببینـــد
هر آه تو یک یوسفِ در چاه اسیر است

هرچند غم و غصه ی این مرد زیاد است
ای شعر! فراموش کن امروز غدیر است

سید سعید صاحب علم

۳ نظر ۰۶ مهر ۹۵ ، ۰۲:۵۴
هم قافیه با باران

با دستهات ابر زمین را تکان بده
باران ببار و بر نَفَس جاده جان بده

 بالاتر است دست تو از دست‌های او   
حالا بیا و سبزی خود را به آن بده

تحت الحنک کنار بزن با نسیم دشت
زلفی برای چشم‌نوازی نشان بده

لب تر کن از رطوبت باران و غنچه باش     
یک بوسه در تلاقی صد آسمان بده

در آسمان، طنین تو بیداد می‌کند    
هو هو ....به عرشِ حق نفسی جاودان بده

یا مرتضی علی مددی دم به دم بدم
بر کشتگان راه طریقت امان بده

در برکه، نام حضرت تو در خروش شد     
موجی به سمت ساحل این کهکشان بده

دریا به احترام غدیرت وسیع شد   
یک گوشه  در کرانهٔ این بی‌کران بده

یک گوشه گفتم.... آه...باز دلم پر کشید و رفت   
رقصی چنان میانهٔ آن آستان بده

ایوان طلای صحن شما باصفاترین 
پیمانههای شرب مدام آنچنان بده

انگورهای پیکرهٔ آن ضریح را     
در جام‌ها بریز؛ به ما ارمغان بده

مَن کُنتُ عشق بود و هزاران هزار مست     
یک جرعه از غدیر به بی‌چارگان بده

بیچارهٔ توایم مدد کن علی؛ مدد       
هو می‌کشیم  صحن تو را ناگهان بده...

یک دست جام باده و یک دست بر ضریح   
یا فرصت زیارت صد می کشان بده 
من کنت عشق... حضرت خورشید و عشق و عشق... 
در برکه‌ات تغزلی از عاشقان بده

 زهرا بیا که باز علی در خدا گم است    
با چشم‌هات باز برایش اذان بده

هو مرتضی علی مددی کن زمانه را 
مولا به حق حضرت زهرا، بیان بده

تا باز گویم آنچه دراین سینه مانده است     
مولا برای از تو سرودن زبان بده...

زهرا گرفته بود به بیعت دو دست او     
دستان مرتضاست... دوباره نشان بده

بازوی او بگیر... به لبیک هو بکش   
رد عبای حضرت او را تکان بده

یا مرتضی علی تو پس از این ولی حق     
یامرتضی بتاب به ما روشنان بده

من در زمان تو را به سفر می‌برم ....به دور   
بر دست‌های بسته خدایا توان بده

این دست‌ها که وقف خدا در غدیر شد     
در کوچه‌های شهر مدینه ....امان بده

تا باز گویم از غم و غربت ....غدیر و درد   
تا باز گویم از غم مولا و جان بده

من درزمان تو را به سفر می‌برم ....به دور   
می‌گفت اینکه ...آه به من خیزران بده....

حامدحجتی

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۲
هم قافیه با باران

زره فروخته شد تا تو را به دست آرد
کسی که فاطمه دارد دگر چه غم دارد؟

علی دلی است که در سینه بی قرار آمد
و آمده است که صد دل به دوست بسپارد

به یمن روشنی روزهای در پیش است
که در حوالی این خانه یاس می‌کارد

چقدر خانه‌تان بوی آسمان دارد
چقدر چشم که باید ستاره بشمارد

و فاطمه است همان همسری که می‌خواهد
بلور قلب علی را به سینه بگذارد

فرشته‌ای است که می‌خواهد از بهشت علی
انار دانه کند، سیب سرخ بردارد

به ارتفاع تو آیینه نیست در عالم
به جای شمع ...به آتش نگاه کن ...شاید

نگاه کن که نگاهش پر از ترانۀ درد
نگاه کن که لبش ذکر کربلا دارد

نگاه کن که از آن سوی پلک‌های جهان
کسی به انتقام دل خسته تو می‌آید

هنوز هم که هنوز است غرق این فکرم
که وحی از در و دیوار خانه می‌بارد

اگرچه مادر ما بی مزار مانده ولی
در آستانه قلب علی، حرم دارد

حامد حجتی

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

آسمان رنگ و بوی عشق گرفت
تا سکوت تو در زمین پیچید
چشم‌هایت بهار شد، گل داد
عطر سیب از نگاه تو بارید

چون‌که پیچید بوی خوب خدا
عطر یک عاشقانه ازلی
پنجره رو به گل تبسم کرد
تا تو را دید در نگاه علی

سیب سرخ گلاب را بو کرد
گل سرخ محمدی گل کرد
یک گلستان کنار شهر خدا
روی لب‌های احمدی گل کرد

عرش خندید رو به لبخندش
چه بگویم که عشق عاشق شد
جبرئیل از بهشت گل می‌ریخت
بعد از آن روز بود لایق شد

خواند جبریل سوره قدری
که پر از آیه‌های کوثر بود
تا رسول خدا به خود آمد
دست زهرا به دست حیدر بود

چشمه در چشمه سلسبیل اینجاست
آیه در آیه «هل اتی» دارد
جام‌های بهشت در دستش
مرد این قصه تا تو را دارد

دل به غیر از تو می‌دهد؟ هرگز
نفس او به جان تو بند است
خشت‌های معطر دل اوست
اینکه در آسمان تو بند است

چشم در چشم هم شدید آنجا
آینه روبه‌روی آیینه
و جهان تا همیشه خواهد ماند
محو در گفت‌وگوی آیینه

حرف آخر همین و دیگر هیچ
عرش باید به تو سجود کند
باید انسان برای دیدن حق
در شب قدر تو شهود کند

حامد حجتی

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۴۹
هم قافیه با باران

مدح تو را در شادی و در غم نوشتند
با این همه اما برایت کم نوشتند

 تا خنده آمد بر لبت، تصنیف گفتند
 تا اخم کردی صد غزل ماتم نوشتند

 فریادهایت را طنین رعد خواندند
 چشم تو را هم چشمه زمزم نوشتند
 
وصف تو پیچیده ست و ظرف شعر تنگ است
 گاهی اگر ابیات را مبهم نوشتند

 از کیسه ی احسان تو درهم گرفتند
 هرگاه مشتی واژه را درهم نوشتند

 گفتند دارد علم الاسما بعد از این، چون
 نام تو را در دفتر آدم نوشتند

 خشم علی تفسیر آیات عذاب است
 این را نه شیعه، اهل سنت هم نوشتند

 عالم تماما آیت حق است اما
شان علی را آیت اعظم نوشتند

 درد فراقش گرچه دردی بی مداواست
 ذکر علی را نسخه مرهم نوشتند

اهل تغزل، اهل عرفان، اهل تفسیر
 هرچه نوشتند از تو آقا کم نوشتند

سید محمدمهدی شفیعی

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۰۴:۳۵
هم قافیه با باران

صحرا به صحرا باد و توفان موج می زد
آنجا بیابان در بیابان موج می زد

با پشته های ماسه ی در شن نهفته
مغرور تر از قله ی در ابر خفته

کوهان به کوهان اشتران کوه جاری
سُم بر زمین می کوفت باد نو بهاری

روی ترک های زمین خشک ریشه
خورشید می بارید مانند همیشه

آشوبی از دریا فراتر داشت صحرا
انگار شوری تازه در سر داشت صحرا

ناگاه شد آیینه ای از نور پیدا
گرد و غبار کاروان از دور پیدا

آنک ندا آمد رسول عشق برخیز
برخیز و شوری تازه در عالم برانگیز

امروز  خُم ها سر به سر مست تو افتاد
تکمیل دین عشق در دست تو افتاد

دین خدا را تا نماند پرس و جویی
باید بگویی آنچه را باید بگویی

هر چند بعد از این تو را دیوانه خوانند
ننوشته مکتوب تو را هذیان بدانند

هر چند نامردان لباس قهر پوشند
فرزند صلح و آشتی را زهر نوشند

هر چند بعد از تو دل از دلبر ببرّند
خون خدا را تشنه تشنه سر ببرّند

هر چند دینت را سر نیزه بجویی
باید بگویی آنچه را باید بگویی

در نشوه خیزی که زمین مست آسمان مست
ساقی و سقا بر بلندا دست در دست

دستی که با آن در ازل گل می سرشتند
دستی که لوح عشق را با آن نوشتند

دستی که راز کنتُ کنزاً مَخفیا بود
روزی که الرّحمن علی العَرش استوی بود

دستی که ابراهیم را در آستین بود
دستی که بت ها را شکست آری همین بود

دستی که هر شب کفش پاره وصله می کرد
دستی که خیبر را به زانو در می آورد

دستی که گرچه با سکوت چاه پیوست
در روشنای شمع بیت المال ننشست

دستی که بوی غربت و نان و رطب داشت
دستی که دل در پرسه های نیمه شب داشت

دستی که همپای رعیت بیل می زد
اما قنوتش طعنه بر جبریل می زد

دستی که شهر علم را دروازه وا کرد
گویی"سحر بلبل حکایت با صبا کرد"

دستی که از اوج ید اللهی می آمد
دست خدا دست علی دست محمد

امشب "شب وصل است و طی شد نامه ی هجر"
آری "سلامٌ فیه حتّی مَطلع الفجر"

مهدی جهاندار

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۵۵
هم قافیه با باران

تو را تا دیده ام محو جمال کبریا دیدم
تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم

تو را در سجده ی باران و بر سجّاده ی صحرا
به هنگام قنوت برگ ها، در «ربّنا» دیدم

تو در هفت آسمان سیر و سفر می کردی امّا من
تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم

کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمه ی زمزم
صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم

«تو را دیدم که می چرخید گرد خانه ات کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم در شما دیدم»

تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر
تو را مولود کعبه، قبله ی اهل ولا دیدم

تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول
تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم

تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی
تو را عاشق ترین دلداده ی «قالو بلا» دیدم

تو افکندی حجاب از روی «کَرّمنا بنی آدم»
که سیمای تو را آیینه ی ایزدنما دیدم

تو آدم را فراخواندی به علم «عَلَّمَ الأسماء»
تو را در کشتی نوح پیمبر ناخدا دیدم
::
اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا
سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم

نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل
تو را هم عهد و پیمان به تمام انبیا دیدم

سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگین بخشی
تو را روح قناعت، اسوه ی فقر و غنا دیدم

زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهان آرا
تو را پروانه ی پیغمبر از غارحرا دیدم

به جولانگاه احزاب و نبرد خندق و خیبر
به دستت تیغ «لاسیف» و به شأنت «لافتی» دیدم

به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت
جهانی را به لب «اَهلاً و سَهلاً مَرحَبا» دیدم

تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی
تو را خورشید بام کعبه در «اُمُ القُری» دیدم

تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر
تو را در بی نهایت، در کجا در ناکجا دیدم

چه می دیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت
خلیل بت شکن را روی دوش مصطفی دیدم

«و سُبحانَ الَّذی أسرا بِعَبدِه» را که می خواندم
تو را در لیلةُ المعراج، با بدرُالدُّجا دیدم

سراغ آیه ی «الیوَم اکملتُ لکُم» رفتم
تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم

شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی!
چه گویم من که روی دست پیغمبر چه ها دیدم

تو را در سایۀ باغ «اَلَم نَشرح لَکَ صَدرَک»
شکوفا یافتم، مصداق « مِصباحُ الهُدی» دیدم

گل روی تو را در «سَبِّح اسم ربَّکَ الاعلی»
تَجَسُّم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم
::
تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ منَ الرَّحمن»
تو را در آیه ی تطهیر و در «قُل اِنَّما» دیدم

تو را در نون «اَلرَّحمن» و عین «عَلَّمَ القُرآن»
تو را دریای «یاسن» ترجمان طا و ها دیدم

تو را در «قُل کَفی بِاالله» در «وَالتّین وَالزَّیتون»
تو را در «لیسَ لِلانسانَ اِلّا ما سَعی» دیدم

نه تنها هست اوج رفعتت در «قاف و القرآن»
تو را در سوره ی وَالشَّمس و طور و وَلضُّحی دیدم

تو را با چهره ی پوشیده و خرما و نان بر دوش
کنار زاغه های شهر کوفه بارها دیدم

نوازش از تو می دیدند فرزندان شاهد هم
تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم

به مسکین و یتیم از بس محبّت کردی و احسان
تو را در سوره ی انسان و متن هل اتی دیدم

چه می دیدم خدا را در سکوت محض نخلستان
تو را هر نیمه شب، در گریه های بی صدا دیدم

شبی که شمع بیت المال را خاموش می کردی
تو را با بی ریایی، خفته روی بوریا دیدم
::
چو راز غربت خود را به گوش چاه می گفتی
چو نیلوفر کشیدم قد، تو را ای ماه دیدم

تو را پشت در آتش زده، با زهرةُالزّهرا
صبور و مهربان، در تیرباران بلا دیدم

اگر نامردمان دست تو را بستند، آن ها را
اسیر پنجۀ تقدیر، در «تَبَّت یَدا» دیدم

در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم
شهادت نامه ی «فُزتُ وَ رَبَّ الکَعبه» را دیدم

پس از آن لیلة القدری، که شد شقُّ القَمَر، هرشب
تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم

تو را یاریگر خون خدا، با عترت یاسین
تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم

تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا
تو را در سایه روشن های شام و کربلا دیدم

شب شام غریبان و پرستو های سرگردان
تو را دلسوخته در شعله زار خیمه ها دیدم

اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد
تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم

تو را با کاروان اهل بیت وحی در غربت
تو را در حیرت از خورشید در تشت طلا دیدم

کسی از آستانت دست خالی بر نمی گردد
که در آیینه ی آیین تو مهر و وفا دیدم

محمدجواد غفورزداه

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۴۰
هم قافیه با باران

در چشم تو شهود شگفتی هست، آن را به جز شهید نمیفهمد
آیینه خواست کشف کند آن را، وا کرد چشم و دید نمیفهمد

از کوهسار معرفتت آری این سیل حکمت است شده جاری *
هرکس که دل نداد نمی نوشد، هرکس که دل برید نمیفهمد

یک عمر اگرچه غرق شد آنگونه در واژه های معجزه آمیزت
دریای اشکهای تو را در چاه ابن ابی الحدید نمیفهمد

گفتی که تن به سجده نمی دادم معبود را اگر که نمی دیدم
گفتی و قرنهاست که حرفت را عرفان بایزید نمیفهمد

شیرینی شروع تو را آری غیر از خدای کعبه نمیداند
شهد شهود "فزت و رب" ات را بی شک به جز شهید نمیفهمد

سید محمدمهدی شفیعی

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۴۹
هم قافیه با باران

ای بشر! خانه نهادی و نگفتی خام است‌
کفر کردی و نگفتی که چه در فرجام است‌

چشم بستی و ندیدی که در آن یومِ شگفت‌
چه پدید آمد از این پرده بر این قومِ شگفت‌
🔹
ترسِ جان پشت درِ مکه مسلمانت کرد
نعمتی آمد و آمادۀ طغیانت کرد

پس از آن پیشرو بلهوسان دیدیمت‌
پشت پیراهن خونین کسان دیدیمت‌

هُبلی گشته‌، به صحرای حجاز استاده‌
مست و مخمور به محراب نماز استاده‌

راهزن با طبق زر چه کند؟ آن کردی‌
گلّه با سبزۀ نوبر چه کند؟ آن کردی‌
🔹
چه توان کرد فراموشی گُل در گِل را؟
دین کامل شده و مردم ناکامل را

غول گرمازده را چشمه و مرداب یکی است‌
کور بینا شده را گوهر و شبتاب یکی است‌

شِعب نادیده دگر اصل و بدل نشناسد
بدر نشناسد و صفّین و جمل نشناسد

شعب نادیده چه داند که مسلمانی چیست‌؟
فرق تیغ علوی با زر سفیانی چیست‌
🔹
کفر کردی بشر! این عید مبارک بادت‌
پس از آن‌، دوزخ جاوید مبارک بادت‌

از چنین جاه و حشم‌، شیر شتر نیک‌تر است‌
سوسمار از شکم و کیسۀ پُر نیک‌تر است‌

ای بشر! عهدِ حجر باز نصیبت بادا
مارهایی همه کر، باز نصیبت بادا

تا از این پس نرود گفتۀ پیر از یادت‌
آفتابی که برآمد به غدیر از یادت‌

محمدکاظم کاظمی

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۵۱
هم قافیه با باران

رود است علی, پاک و زلال است و روان
کوه است علی, که استوار است و گران

من رود ندیده ام چنین پابرجا
من کوه ندیده ام چنین در جریان

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۵۵
هم قافیه با باران

سعی کردند به جایت بنشانند بسی را
روی هر موج که آمد، یله کردند خسی را

تو ولی یک تنه بر قله ی تاریخ نشستی
کی عقابی به حساب آورد آنجا مگسی را؟

نعش بی جان عدالت، به خدا در همه تاریخ
جز تو با خویش ندیده ست مسیحا نفسی را

توده هایی که به جایی نرسیده ست صداشان
دل ندادند به جز تیغ تو فریاد رسی را

یاعلی! جز تو برازنده ی کس نیست "ولایت"
نتوانند به جایت بنشانند کسی را...

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۲
هم قافیه با باران

پیام نور به لب های پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست

با شراب طهور از خم غدیر بزن
خدا گواه ست که ساقی این شراب خداست

خم از غدیر خم و می ، می ولای علیست
و گرنه صحبت ساقی و جام و باده خطاست

غدیر ، عید خدا،عید احمد، عید علی
غدیر عید نیایش غدیر عید دعاست

غدیر صبح سپید همه سپیدی ها
غدیر ، نور خدا، دشمن سیاهی هاست

غدیر سید اعیاد و اشرف ایام
غدیر خوبتر از عید روزه و اضحی است

غدیر سلسله دار کمال دین تا حشر
غدیر آینه دار علی ولی الله است

غدیر عید همه عمر با علی بودن
غدیر جشن نجات از عذاب روز جزاست

غدیر بر همه حق باوران تجلی حق
غدیر ببر همه گم گشتگان چراغ هداست

غدیر کعبه مقصود شیعه در عالم
غدیر جنت موعود خلق در دنیاست

غدیر حاصل تبلیغ انبیا همه عمر
غدیر میوه توحید اولیا همه جا است

غدیر آیینه لا اله الا هو
غدیر ایت سبحان ربی الاعلی است

غدیر هدیه نور از خدا به پیغمبر
غدیر نقش ولای علی به سینه ماست

غدیر بر کعبه اهلل سما و اهل زمین
غدیر قبله خلق زمین و خلق سماست

غدیر یک سند زنده یک حقیقت محض
غدیر خاطره ای جاودانه و زیباست

غدیر روشنی چشم پیروان علی
غدیر از دل تنگ رسول عقده گشاست

غدیر با همگان هم سخن ولی خاموش
غدیر با همه کس آشنا ولی تنهاست

غدیر صفحه تاریخ وال من والاه
غدیر آیه توبیخ عاد من عاداست

هنوز از دل تفتیده غدیر بلند
صدای مدح علی بانوای روح فزاست

هنوز گوهر وصف علی بود در گوش
هنوز لعل لب مصطفی مدیحه سراست

هنوز لاله اکملت دینک روید
هنوز طوطی اتممت نعمتی گویاست

هنوز خواجه لولاک را نداست بلند
که هر که را پیمبر منم علی مولاست

چنانکه من همگان را به نفس اولایم
علی وصی من از نفس او به او اولاست

علی علیم و علی عالم و علی اعلم
علی ولی و  علی والی و علی اولاست

علی حقیقت روح و تمام عالم جسم
علی سفینه نوح و همه جهان دریاست

علی مدرس جبریل در شناخت حق
علی معلم آدم به علم الا سماست

علی تمامی دین ، بغض او تمامی کفر
علی ولی خدا ، خصم او عدوی خداست

علی بود پدر امت و بردار من
علی سغیر خدا و علی امیر خداست

علیست حج و علی کعبه و علی زمزم
علی سفا و علی مروه و علی مسعاست

علی صراط و علی محشر و علی میزان
علی بهشت و علی کوثر و علی طوباست

علی چو شخص پیمبر هماره بی مانند
علی چو ذات اللهی همیشه بی همتاست

علی شهید و علی شاهد و علی مشهود
علی پناه و علی ملجا و علی منجاست

علی اذان و اقامه ، علی رکوع و سجود
علی قیام و قعود علی سلام و دعاست

علی حقیقت توحید بر زبان کلیم
علی تجلی طور و علی ید بیضاست

علی وصی و دم و لحم و نفس پیمبر
علی ابوالحسنین است و شوهر زهرا

علی است حق و حقیقت بدور او گرد
علی است عدل و عدالت به خط او پویاست

علی محمد و فرقان و نور و کوثر ،قدر
علی مزمل و یاسین و یوسف و طاهاست

علی به قول محمد در مدینه علم
ز در درآی که راه خطا همیشه خطاست

حدیث منزله را از نبی بگیر و بخلق
بگو مخالف هارون مخالف موسی است

بود وصی نبی آنکسی که نفس نبی است
گرفتم (اینکه حدیث)غدیر یک رویاست

کننده در خبیر بود وصی رسول
نه انکه کرد فرار از جهاد ، عقل کجاست

کسی که گفت سلونی ، سزد امامت را
نه آن کسی که بلولا ، به جهل خود گویاست

کسی که جی نبی خفت جانشین نبی است
نه آنکه راحتی جان خویش را می ساخت

چگونه قاتل زهرا امام خلق شود
مدینه مرد شرف نیست یا علی تنهاست

چگونه مهر بورزند به آن ستم گستر
که دود آتش او دور خانه زهراست

چگونه غیر علی را امام خود داند
که او سراپا آیینه رسول خداست

حدیثی از دو لب مصطفی مراست به یاد
به آب زر بنویسم اگر رواست رواست

خدا گواه است پی دشمن علی نروم
حلال زاده رهش از حرام زاده جداست

کسی که بت شکند بر فراز دوش نبی
برای حفظ خلافت ز هر کسی اولاست

گواه من به خلافت همان وجود علی است
که آفتاب بتایید آفتاب گواه است

بود امامت او در کتاب حق معلوم
چنان که صورت خورشیددر فضا پیداست

به دیدگان خدا بین مرتضی سوگند
کسی که غیر علی دید دیده اش اعماست

عبادت ثقلینت اگر بود فردا
تو را بدون ولایت به ویل و اویلاست

به آن نبی که علی را وصی خود فرمود
به آن نبی که تمامش ثنای آن مولاست

ثواب نیست ثوابی که بی ولای علی است
نماز نیست نمازی که بی علی برپاست

شکسته باد دهانی که بی علی باز است
بریده باد زبانی که بی علی گویاست

تمرد است بدون علی اگر طاعت
تاسف است سوای علی ، اگر تقواست

به آیه آیه قران به حق پیغمبر
که راه غیر علی مرگ و نیستی و فناست

خدا گواست که هر کس رهش جدا زعلی است
بسان لشکر فرعون راهی دریاست

اگر تمام خلایق جدا شوند از او
خدا گواست که راه تمام خلق خطاست

به جای حور به بوزینه دست داده و بس
کسی که غیر علی را امام ورهبر خواست

به صد هزار زبان روح مصطفی گوید
که ای تمام امت علی امام شماست

من و جدا شدن از مرتضی خدا نکند
که هر که گشت جدا از علی جدا !!

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۹
هم قافیه با باران

کار من نیست که بنشینم املات کنم
شأن تو نیست که در دفترم انشات کنم
 
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
 
سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم
سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم
 
همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم؟
 
پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم
 
از تو ای پیر طریقت که سر راه منی
آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم
 
از خدا خواسته ام هر چه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم
 
تو همانی که خدا گفت: تو ربُّ الارضی
سجده بر اَشهد ان لایی الّات کنم
 
مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علیّاً ولی الله بگو
 
آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشی هستم و لبریز گلستان شدنم
 
چند وقتی ست به ایوان نجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم
 
سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه عرب!
بیشتر از همه آماده ی مهمان شدنم
 
آن که از کفر در آورد مرا مِهر تو بود
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم
 
از چه امروز نیفتم به قدومت، وقتی...
ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم
 
روی خورشید تو خورشید پرستم کرده
با تجلّی تو در معرض سلمان شدنم
 
ده ذی الحجه ی من هجده ذالحجه ی توست
هشت روز است که آماده قربان شدنم
 
جان به هر حال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربانی جانان بشود
 

شأن تو بود اگر این همه بالا رفتی
حق تو بود که بالاتر از این جا رفتی
 
شانه ی سبز نبی باطنش عرش الله است
تو از این حیث روی عرش معلّا رفتی
 
انبیا نیز نرفتند چنین معراجی
انبیا نیز نرفتند تو اما رفتی
 
به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی
 
باید این راه به دست دگری حفظ شود
علت این بود که تا خیمه ی زهرا رفتی
 
تو ولی هستی و منجیِ ولایت، زهراست
تو هدایت گری و روح هدایت زهراست
 

آی مردم به خدا نیست کسی برتر از این
ازلی طینتِ اول تر و آخرتر از این
 
تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم...
اسد الله ترین حضرت حیدرتر از این
 
هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این
 
رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر
به خدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این
 
آن دو تا  " ذات " در این مرحله یک " ذات " شدند
این پیمبرتر از آن، آن پیمبرتر از این
 
دستِ گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این، بارِ نبوت همه در دست علی ست

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۸
هم قافیه با باران

لحظه ها
لحظه هاى ناگوار و تیره بود
بر سکوت باستانى زمین
ظلمتى عمیق چیره بود
آمدى
- مثل ماه –
در میان رودى از ترانه و سرود
با تنى کبود
هاتفى
در میان آسمان شب
از طلوع روشن تو گفت
ناگهان
یازده ستاره
درادامه ات شکفت!

یدالله گودرزی

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۴۶
هم قافیه با باران

با "قل هو الَه" است برابر "علی مدد"
یا مرتضاست شانه به شانه به یا صمد

هستند مرتضی و خدا هر دو معتمد
جوشانده‌ای ز نسخه عیساست این سند

⬅️ گر دم کنند خون دم ذوالفقار را
کس نیست اینچنین اسد بی بدل که تو

کس نیست اینچنین همه علم و عمل که تو
کس نیست این چنین همه زهر و عسل که تو

احمد نرفت بر سر دوش تو بلکه تو
رفتی به شانه احمد مَکّی تبار را

محمد سهرابی

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۴۵
هم قافیه با باران

ای ازلی مرد برای ابد
بی تو زمین سرد، برای ابد

نام قدیمت ز لب حادثه
نعره برآورد برای ابد

پلک تو شد باز به روی دلم
پنجره گسترد برای ابد

هر گل سرخی که جدا از تو رُست
زرد شود زرد، برای ابد

غیر دلت لشکر اندوه را
کیست هماورد برای ابد؟

نام تو عیّار ز روز ازل
خصم تو نامرد برای ابد

چشم تو در عین تحیّر شکفت
آینه پرورد برای ابد

دست تو از روز ازل زد رقم
بهر دلم درد، برای ابد

مست شد از باده روشنگرت
این دل شبگرد برای ابد

صبح ازل مهر تو در من گرفت
شعله ورم کرد برای ابد

سید حسن حسینی

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۹
هم قافیه با باران

نه هر آشفته دلی بی سر و سامان علی است
هر که سلمان علی بود مسلمان علی است

خلق مسکین و یتیمند و اسیرند هنوز
چاره شان جرعه ای از سورۀ انسان علی است

اولین آیۀ قرآن علی فاطمه بود
پس کجا آیۀ پایانی قرآن علی است

 صبح فردا که همه عالم و آدم جمعند
کفر و ایمان همه شرمندۀ میزان علی است

عرش و لوح و قلم و کرسی و ملک و ملکوت
همگی یک طرف و یک طرف ایمان علی است

راه را گم نکند خواهش مردم نکند
در شب حادثه دستی که به دامان علی است

از دم صبح ازل یکسره تا شام ابد
هر که در سلک وجود آمده مهمان علی است

 مهدی جهاندار

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۱:۰۳
هم قافیه با باران

امام، رو به رهایی ... عِمامه روی زمین!
قیامتی شد ـ بعد از اقامه، روی زمین

خطوط آخر نهج‌البلاغه ریخت به خاک
چکید خون خدا در ادامه روی زمین...

خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین؟!

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین..»

... تو رفته‌ای و زمان مانده است و ما اکنون
و میزهای پر از بخشنامه؛ روی زمین!


محمدمهدی سیار

۱ نظر ۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۷
هم قافیه با باران

کسی که چنین غرقِ خون و تب است
کسی چنین ذکر حق بر لب است

کسی که در اندیشه ی فتح عشق
به فکرِ رسیدن به فردا شب است

اَبَر مرده فقرو فنا و دعاست
که فقر از قبایش دمی برنخواست

ترازوی انصاف آیندگان
به لطفش شکوه عدالت بجاست

شب آخرین راه یادش بخیر
شب مرگ دلخواه یادش بخیر

غم بغض دریا و گوش کویر
دل کوچک چاه یادش بخیر

به صاحب صفات سمیع و بصیر
کریم خطا بخش پوزش پذیر

جهان قعرِ خوابِ بدی رفته است
به جای جهان هم تو احیاء بگیر

ببین گوشه ی دنجِ مهراب را
ببین تیغ بر فرق مهتاب را

سر پنجه های پلنگ عجل
ببین ماه افتاده بر آب را

ببین کعبه با تو سیه پوش شد
هر آیینه ای تار و مخدوش شد

دو پیمانه زهر از سبو ریختند
زمین و زمان شوکران نوش شد

شب آخرین راه یادش بخیر
شب مرگ دلخواه یادش بخیر

غم بغض دریا و گوش کویر
دل کوچک چاه یادش بخیر

پس از تو جهان ماند و دوش پسر
یکی سر به نی ها یکی خون جگر

همین میشود نسل بعدی ِ عشق
پسر کو ندارد نشان از پدر


علیرضا آذر

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۸:۳۴
هم قافیه با باران

خدا مرا ز ولای علی جدا نکند
من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند

به آنچه در حق من می‌کند خوشم اما
خدا کند که دلم را ز خود جدا نکند

کسی که جانب بیگانه را نگه دارد
نمی‌شود که نگاهی به آشنا نکند

به خانه زادی او کعبه می‌کند اقرار
دل شکسته علی را چرا صدا نکند؟

کسی ز کار دلی عقده وا نخواهد کرد
اگر اشاره به دست گره‌گشا نکند

سزد به حضرت او منصب ید اللّهی
که غیر او گره از کار خلق وا نکند

مرا حواله به لعل لب مسیح مده
که جز نگاه تو درد مرا دوا نکند

خدا کند که قَدَر اَندر این لیالی قَدْر
مرا به هجر تو این قَدْر مبتلا نکند

چه لذتی است ندانم به زخم شمشیرت
که کشتۀ تو دمی فکر خونبها نکند

مجاهدی پروانه

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۵:۱۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران