هم‌قافیه با باران

۱۰۶ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: حضرت فاطمه زهرا (س)» ثبت شده است

عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم

زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم

تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم

مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم

اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم

تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم

چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم

زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم

قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم

زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم

غلامرضا سازگار
۰ نظر ۲۸ دی ۹۴ ، ۰۴:۵۵
هم قافیه با باران

شب تاریک کنار تو به سر می آید
نام زهرا به تو بانو چقدر می آید

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده
خار هم پیش شما گل به نظر می آید

و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست
وحی از گوشه چشمان تو در می آید

پای یک خط تعالیم تو بانو والله
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین
چه بلایی به سر اهل هنر می آید

مانده ام لحظه پیچیدن عطر تو به شهر
ملک الموت پی چند نفر می آید

 کاظم بهمنی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۶
هم قافیه با باران

پیجیده بین دفتری از گل خدا تو را

تا بو کنند جملگی انبیا تو را

تا مثل رود بگذری از پهنه ی جهان

جاری نموده است ز غار حرا تو را

مانند رود از دل تاریخ رد شدی

حالا رسانده است به دستان ما تو را

تا بشنود زمین کلمات نخست را

تکرار کرده روی لب مصطفی تو را

شمشیر حق، به حرمت قرآن غلاف شد

آری... علی نخواست روی نیزه ها تو را

روی پل صراط نمانده ست لحظه ای

هر کس شفیع کرده به روز جزا تو را


آرش فرزام صفت

۰ نظر ۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۹:۳۴
هم قافیه با باران

مدینه با تو به ماهی دگر نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت

تو زهره ی فلکی! رشک ماه و پروینی!
که با تو چرخ به شمس و قمر نیاز نداشت

مسافری که نگاه تو بود بدرقه اش
خدای را به دعای سفر نیاز نداشت

دعای نیمه شبت سیر آسمان می کرد
که این پرستوی عاشق به پر نیاز نداشت

بهشت روی زمین خانه ی گلین تو بود
که ناز فضّه خرید و به زر نیاز نداشت

حکایت دل تنگ تو را توان پرسید
ز لاله ای که به خون جگر نیاز نداشت

وجود پاک تو می سوخت از  شراره ی غم
دگر به شعله ی قهر و شرر نیاز نداشت

گریستن ز تو آموخت ابر پاییزی
دگر به خواهش از چشم تر نیاز نداشت

برای سبز شدن گلبُن محبت و عشق
به اشک زمزم از این بیشتر نیاز نداشت

میان چشمه ی اشک تو عکس زینب بود
اگر شب تو به قرص قمر نیاز نداشت

سپهر سینه ات از غم ستاره باران بود
به یادگاری گل میخ در نیاز نداشت

حریر دست تو مجروح بود از دستاس
به تازیانه ی بیدادگر نیاز نداشت


محمدجواد غفورزاده

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۸:۱۷
هم قافیه با باران
 این جا چقدر شعله وزیده ست پشت در
باغ این چنین کبود که دیده ست پشت در
 
در کوچه های هاشمی آتش شروع شد
یا هق هقی بریده بریده ست پشت در؟‍!
 
بر مصحفی کبود هیاهوی شعله هاست
یا جبرئیل جامه دریده ست پشت در
 
زنبیلی از ستاره و خرما به خاک ریخت
از نخل مهربان که خمیده ست پشت در
 
تاریک شد مدینه، اذان بلال کو؟
تاریک شد که نعش سپیده ست پشت در
 
با دست بسته، غیرت حیدر چه می کند؟
در رقص شعله فاتح خیبر چه می کند؟

محمدحسین انصاری
۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۳۹
هم قافیه با باران

بعد از این مسجد برو ، راحت برو راحت بیا

یک سر ِ مویی اگر کم شد ز مویت پایِ من

 من خودم فکری به حالِ دردهایم میکنم

جانِ زهرا اینقَدَر گریه نکن آقایِ من

هرچه کردم سینه ام نگذاشت... پس تا خانه ای...

...چندبار این بچه هایم را بغل کن جایِ من


علی اکبر لطیفیان

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۵
هم قافیه با باران

ای زلف تو چون مار و رخ تو چون گنج
بی مار تو بیمارم و بی گنج تو در رنج
از سیلی عشق تو، رخم گشته چو نارنج
دین و دل و عقل و خرد و هوش مرا سنج
بر باد شده در صدد روی تو، هر پنج
هرگز نبود حور، چو روی تو، به رضوان
سروی به نکوئی قدت نیست به بستان
روی تو گل سرخ و خطت سبزه و ریحان
هم قند و نبات و شکر و پسته و مرجان
ریزد ز لب لعل سخنگوی تو، هر پنج
در دست غمت چند زنم ناله و فریاد
باز آی، که عشق تو مرا کند ز بنیاد
هرگز نبود چون قد و بالای تو شمشاد
حور و ملک و آدمی و جنّ و پریزاد
هستند ز خدّام سر کوی تو، هر پنج
ای خسرو خوبان، نظری کن سوی درویش
مگذار که از عشق تو گردد جگرم ریش
دیوانه عشق تو، ندارد خبر از خویش
خال و خط و زلف و مژه و چشم تو زان پیش
کردند برآشفتگی موی تو، هر پنج
تا چشم من آن روز، بر آن سیمبر افتاد
از شوق جمالش به دل من اثر افتاد
مرغان چمن را همه سودا به سر افتاد
سرو و سمن و یاسمن و عرعر و شمشاد
پستند به پیش قد دلجوی تو، هر پنج
در باغ وصال تو و گمگشته شبه سنج
مهرت به دلم نقش گرفته است چو شطرنج
بنشسته شب و روز، دو افعی به سر گنج
چشم و لب و رخساره و ابروی تو بی رنج
زیباست بر آن عارض نیکوی تو، هر پنج
غم تاخت اگر بر سر و سامان صبوحی
ساقی! بدر آی از در ایوان صبوحی
بنشین ز کرم در بر یاران صبوحی
دین و دل و عقل و خرد و جان صبوحی
گردید به تاراج دو ابروی تو، هر پنج


شاطر عباس صبوحی

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۸
هم قافیه با باران

زده ام قفلِ دلم را به ضریحِ بی‌نشانی
که نشانِ بی‌نشانش شده تاجِ هرنشانی

به صبا سپرده بودم خبری ز کُویت آرد
خبری که داد این بود:«ورایِ کهکشانی»

بجز از تو کَس نیارَد پسری ابوالعجایب
که دَمَد به کُلِّ هستی، نفحاتِ آسمانی

زده‌ام تفألی من به غزل که از تو گوید
و نَهیبِ سرد آمد که:«ندانم و ندانی»!

محمد صادق زمانی

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۹
هم قافیه با باران

زود تر از شمع ها پروانه پرپر می شود
آینه در باد ها وقتی مکدّر می شود

جام آتش روی دست باد مستی می کند
حالیا از مستی اش احساس پرپر می شود

دود و آتش، بوی میخک ، یاس، ریحان، کوچه ها...
بیشتر از پیش تر دارد معطّر می شود

یک گلستان آتش و باد و در و دیوار ها
یک پرستو این میان، دیگر چه محشر می شود

میخ کرده بال های این پرستو را به در
هجمه ای از باد تا راهی این در می شود

بیشتر مادر که افتاده است پشت درب، یا،
بیشتر پرپر،پدر از داغ مادر می شود

تازه اینجا اوّل قصه است با پروانه ها
آتش این قوم از این پس مکرر می شود...


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

 ای کاش فقط زخم تو از پهلو بود
یا قصه فقط  سوختن گیسو بود

یک لحظه میان غسل جان داد علی
چون نوبت غسل دادن بازو بود...


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند
با برق چشم خرمن جان را شرر زدند

در اول ربیع ، خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند

بهر تسلیِّ دلِ زهرا یهودیان
باهیزم و لگد به عزاخانه سر زدند

از چوب ، خون تازه روان شد به روی خاک
از بس که با غلاف به پهلوی در زدند

دیدند که با تو راه به جایی نمیبرند
نزدیکتر شدند و سرت را به در زدند

زهرا نبود آنکه بیافتد به روی خاک
سیلی به صورت زن من بی خبر زدند

تا آمدم به خویش جمالش کبود شد
بد سیرتان جمال مرا بی خبر زدند

هر قدر گفت دختر پیغمبرم نزن
اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند

این جایِ دستهای فلانی فقط نبود
این نقش را مُسَلمِّ چندین نفر زدند

معنی ور شکسته چو خواهی مرا ببین
سرمایه یِ امیدِ مرا از کمر زدند


مردی که هیچ ضربه به پشتِ کسی نزد
زهراش را جماعتی از پشتِ سر زدند

افتاد روی جفت علی لنگه ی دری
از بس که جفت جفت و فُرادی به در زدند

اهل مدینه با همه ی کینه های خود
سرو رشید باغ مرا با تبر زدند

محمد سهرابی

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۵
هم قافیه با باران
امِ ابیها نظری کن به ما
جانِ  علی پادشهِ لا فتی
جز تو نباشد به لبم زمزمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

کوثر قرآن تو شدی از ازل
حبِ شما معنیِ خیر العمل
با تو نباشد به دلم واهمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

با قَدمت خانه پر از نور شد
دشمن دون با قَدمت کور شد 
دست به دامان شما ما همه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه 

جان به فدای رهِ نورانی ات
دین بود از خطبه ی طوفانی ات
می دهد عشقت به غمم خاتمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

نوکر دربارِ شما جبرئیل
عاشقتان موسِی و صد چون خلیل
عرش شود با نِگهت قائمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

یک نگهت کارِ سلیمان کند
چادرتان گَبر مسلمان کند
نامِ شما ذکرِ شهِ علقمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

سیروس بداغی
۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۴
هم قافیه با باران

در کنار آب هم قصد تیمم کرده‌اند
کعبه را دیدند اما قبله را گم کرده‌اند

مردم شهر خیانت چشم‌ها را بسته و
وعده وعده خویش را غرق توهم کرده‌اند

هیچ عصری متحد با هم نبودند و فقط
بر سر جنگیدن با تو تفاهم کرده‌اند

کوفه مکر دیگری دارد، خواص بی خواص
جای نامه با زبان خون تکلم کرده‌اند

عافیت اندیش‌هایی که چنان قاضی شریح
در جواب چشمک زرها، تبسم کرده‌اند

نیست اینجا قدر یک جو اعتقاد و اعتماد
تا خیال خام خود را رنگ گندم کرده‌اند

***
ماجرای کوچه و کوفه گره خورده به هم
دشمنان این مرتبه هم فکر هیزم کرده‌اند

محمد غفاری

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۱۶
هم قافیه با باران
السلام ای  خزینة الاسرار
السلام ای مدینة الابرار

 السلام ای عوالمُ الآیات
السلام ای جوامع الاخیار

 همه خلقند زیر چادر تو
در حقیقت تویی تویی ستار

 اختیار نبی است در دستت
مادری تو به احمد مختار

 چاکر درگهت چنان حمزه
نوکرت همچو جعفر طیار

 شجر طیبه تویی زهرا
تا ابد هستی ای شجر پربار

 مصطفایی ولی به قالب زن
هم به رفتار و نیز در گفتار

 طفل بیت تو سیدالشهدا
کودک توست سید الابرار

 هر که جان می دهد به یک نگهت
بایدش خواند افضلُ التُجّار

چمن کوچه باغ تو طوبی
خار کوی تو اَعظَمَ الاَشجار

 خادم خانه ی شما نقره
نقره ی تو زر تمام عیار

 نه فقط روز بلکه نیمه ی شب
بوده ای در قنوت مردم دار

 متخر از گدایی تو بلال
بهره مند از غلامی ات عمار

 باغ فردوس بی رخت پائیز
با رخ تو خزان، همیشه بهار

 در طلوع سه گانه ات هر روز
مرتضی داشت با خدا دیدار

 منکران فضیلتت ملحد
مشرکان کرامتت کفار

 نوکرانت همه اولی الالباب
چاکرانت همه اولی ابصار

 پدر و مادرم به قربانت
جان و مالم به مقدم تو نثار

 خون من فرش مقدمت ای دوست
روی من خاک درگهت ای یار

محمد سهرابی
۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۸
هم قافیه با باران

شب ِ اندوه، کنار تو به سر می آید
آفتابی و به امر تو سحر می آید

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده است
خار هم پیش شما گل به نظر می آید

و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست
وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید

پای یک خــــط ِ تعالیم تو بانو به خدا
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

مانده ام روزی اگر باز بیایی به زمین
چه بلایی به سر اهل نظر می آید؟

مانده ام لحظه ی پیچیدنِ عطر تو به شهر
ملک الموت پی ِ چند نفر می آید؟


 کاظم بهمنی

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۵۲
هم قافیه با باران

خانه پیرزن ته کوچه

پشت یک تیر برق چوبی بود

پشت فریاد های گل کوچک

واقعا روزهای خوبی بود

 

پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر

منتظر بود در زدن ها را

دم در می نشست و با لبخند

جفت می کرد آمدن ها را

 

روضه خوان محله می آمد

میرزا  با دوچرخه آهسته

مثل هر هفته باز خیلی دیر

مثل هر هفته سینه اش خسته

 

"ای شه تشنه لب سلام علیک"

ای شه تشنه لب...چه آوازی

زیر و بم های گوشه ء دشتی

شعرهای وصال شیرازی

 

می نشستیم گوشهء مجلس

با همان شور و اشتیاقی که...

چقدر خوب یاد من مانده

در و دیوار آن اتاقی که -

 

یک طرف جملهء"خوش آمده اید

به عزای حسین"بر دیوار

آن طرف عکس کعبه می گردد 

دور تا دور این اتاق انگار


 گوشه گوشه چه محشری برپاست

توی این خانهء چهل متری

گوش کن! دم گرفته با گریه

به سر و سینه می زند کتری

 

عطر پر رنگ چایی روضه

زیر و رو کرده خانهء اورا

چقدر ناگهان هوس کردم

طعم آن چای قند پهلو را

 

تا که یک روز در حوالی مهر

روی آن برگ های رنگا رنگ

با تمام وجود راهی کرد

پسری را که برنگشت از جنگ

 

هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز

پستچی نامه از عزیز نداشت

کاشکی آن دوشنبهء آخر

روضهء میرزا گریز نداشت

 

پیرزن قطره قطره باران شد

کمی از خاک کربلا در مشت

السلام و علیک گفت و سپس

روضهء قتلگاه اورا کشت

 

مربع

 

تاهمیشه نمی برم از یاد

روضهء آن سپید گیسو  را

سالیانی است آرزو دارم

کربلای  نرفتهء او را


سید حمیدرضا برقعی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۱۰
هم قافیه با باران

طبعم سرود بین غزلها دلم گرفت

جانم فدات مادر گـلها دلم گرفت


دیدم قلم زداغ شما گریه می کند

تا که نوشـــت ام ابیـها دلم گرفت


فرصـــت نداد اسم شما را بیاورم

تاگفت از مصیبت و غمها دلم گرفت


از پشت در صدای عجیبی بلند شد

تا که نشست حضرت زهرا دلم گرفت


دیدم نوشت کوچه کمی ازدحام شد

مادر شکست زیر قدم ها دلم گرفت


در پیش چشم مادر و چشمان بچه ها

از آن طنــاب گردن مولا دلم گرفت


از لاغری ,ضعف بدن , لکه های خون

از ناله ها و درد کمـــرها دلم گرفت


میخواند دختری به لب امن یجیب را

از اشکهای زینب کـبری دلم گرفت


......


آری گذشت تا که رسید ظهر روز گرم

از دختری که مانده به صحرا دلم گرفت


میگفت خواهــری زبلنــدای قتلگاه

از راس های رفته به نی ها دلم گرفت

۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۰
هم قافیه با باران
ابریست کوچه کوچه، دل من ـ خدا کند
نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند

حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند

مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند

با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند

حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟

مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...
تا اینکه لای لای تو با او چها کند

یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
می برد تکیه تکیه که نذر شما کند

یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
می برد با حسین شما آشنا کند

در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم
تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند

مادر! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:

یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند

باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...

تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند

نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده ات
این خاک معصیت زده را کربلا کند

زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند

باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز، راز تو را برملا کند...

گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند

با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند

از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد

حسن بیاتانی
۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۱۵
هم قافیه با باران

خوشا به حال دل من که مادرم هستی

و عاشقانه ترین حس و باورم هستی

شکسته بالم و مادر شما پرم هستی 

همیشه و همه جا سایه سرم هستی


خودم و اهل و عیالم فداییت بانو

که پیش پای تو افتاده ایم بر زانو


دلیل خلقت عالم وَ آدمی خانم

هزار مرتبه مافوق مریمی خانم

لطیف و پاک تر از جنس شبنمی خانم

در آسمان و زمین تو معظمی خانم


تو عاشقانه ترین واژه های هر شعری

دلیل گریه و نوحه برای هر شعری


برای عمر کمت گریه میکنم مادر

برای قدّ خمت گریه میکنم مادر

و پای درد و غمت گریه میکنم مادر 

از اینکه بد زدنت گریه می کنم مادر


چه گریه دار نشستند و گفتگو کردند

علی و فاطمه ای که سراسر از دردند


بهار خانه حیدر خزان شدی زهرا

توان بازوی من ناتوان شدی زهرا

ستون عرش خدا قدکمان شدی زهرا

بگوسه ماهه چه شدنیمه جان شدی زهرا


پس از تو زندگی چنگی به دل نخواهد زد

بمان به سینه حیدر نزن تو دست رد



علی بمیرد از این قدر لرزش دستت

از این دلیل غم انگیز رنجشش دستت

چرا عوض شده طرز نیایش دستت؟

مرا ببخش از این بذل و بخشش دستت


به دست خسته شبانه کفن فراهم کرد

برای گل پسرش پیرهن فراهم کرد

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۲
هم قافیه با باران

نیلى شده یاس على باور ندارد

دیگر کساء عاشقى ، محور ندارد


زهرا براى فتح در رفته ... بگو که:

این خانه ى غم فاتح خیبر ندارد؟


پشت در خانه على ، جان داد آن روز

قرآن ما پرپر شده ، کوثر ندارد ...


رفته حسن یک گوشه و زینب به کنجى

حتى على هم بعد از این مادر ندارد


در ذهنشان یک خانه مى سازند از عشق

این خانه مادر دارد اما در ندارد


عیبى ندارد قافیه بر هم بریزد

وقتى على زهراى اطهر را ندارد ...


زهرا هدایتى

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران