هم‌قافیه با باران

۱۱۷۸ مطلب با موضوع «اشعار آئینی» ثبت شده است

مانده ست جبرائیل ابوذر را نگه دارد
یا مالک و سلمان و قنبر را نگه دارد

وقتی پیمبر با ولیِّ خود به بالا رفت
باید دو دستی باد، منبر را نگه دارد

باید کسی مثل پیمبر در زمین هم نه
در آسمان دستان حیدر را نگه دارد

دست نبی دست ولی را می برد یعنی
نام علی نام پیمبر را نگه دارد

عید غدیر خم پس از حج معنی اش این است
باید که حاجی دور آخر را نگه دارد

یعنی بگردد دور تو حاجی پس از حجش
تا حد عیدُاللهِ اکبر را نگه دارد

نامت جنون خیز است حق دارد مؤذن هم
وقت اذان با دست خود سر را نگه دارد

خوشبخت هرکس داشت بیعت باعلی اما
خوشبخت تر آن کس که حیدر را نگه دارد

مثل همیشه در نبود حضرت زهرا
باید که مولا سهم کوثر را نگه دارد

ای کاش آن بادی که بالا داشت منبر را
لطفی کند این مرتبه در را نگه دارد

این شعر دارد می رود درمقتل آن جا که
مانده چگونه شمر خنجر را نگه دارد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۳
هم قافیه با باران

دست در دست تو دادیم و جهان شکل گرفت
حرکت کرد زمین بعد زمان شکل گرفت

مژه ات تیر کجی بود و برای پرتاب
چونکه ابروی تو خم گشت کمان شکل گرفت

همه انگار که ناخواسته لبخند زدند
نامت آن لحظه که در بین دهان شکل گرفت

حفره ای بود پر از خون وسط سینه ی من
مهرت افتاد به قلبم ضربان شکل گرفت

تا که سلمان وسط ظهر پس از نام علی
أَشْهَدُ أَنَّ علی گفت اذان شکل گرفت

مثل خونی که به رگ های بدن جریان داشت
شیعه گی نیز پس از این جریان شکل گرفت

با تو هرجای خرابی شده آباد ترین
بی تو در شهر،خرابات مُغان شکل گرفت

با علی اصغر تو روز جهانی عطش
با علی اکبر تو روز جوان شکل گرفت

سر مولا که سری گشت میان سرها
نقشه ی قتل علی در رمضان شکل گرفت

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۴۳
هم قافیه با باران

اتّفاقی نبود می دانم،اتّفاقی که در غدیر افتاد
دست مولا به سمت بالا رفت،سرِ نامردها به زیر افتاد

همه دیدند عشق در کار است،دست بالای دست بسیار است
همه دیدند اشک را وقتی سر زد از گونه امیر افتاد

چه قدر ردّ پا که رفتند و باز از نیمه راه برگشتند
بس که رفتند و بس که برگشتند چین به پیشانی کویر افتاد

از بیابان گذشت لبّیکی که به طرزی عجیب کوفی بود
آن قدر آشنا که در کوفه،لرزه بر کاسه های شیر افتاد

دست خود را گذاشت بر زانو روی پایش بلند شد برکه
عاقبت دستِ دست گیر علی توی دست غدیر گیر افتاد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۵ ، ۱۹:۴۳
هم قافیه با باران

خدا برای نبی ریخت در علی مِی را
علی پیاله ی حق گشت و شد خُمار نجف

نبی و جلَ جَلاله خدا و فاطمه را
نوشته اند ملائک به اختصار نجف

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۳
هم قافیه با باران

صحرا میان حلقه آتش اسیر بود
اتراق، در کویر عطش ناگزیر بود

روزی که نور سبز ولایت به عرش رفت
از قدر، این کلاف، روان تا غدیر بود

برریگ های داغ نشستند و چشم ها
در انتظار رویش بدر منیر بود

بیتوته در دیار عطش بوی عشق داشت
یعنی زمین مطیع و زمان، سر به زیر بود

آمد! ستیغ کوه مُبَرهَن! فراز محض!
مردی که در مدار مروت مدیر بود

گل کرد چون بهار در آن کوثر بهشت
دستی که آستانه خیر کثیر بود

افراخت بر سترگ بیابان، بهار را
وقتی کویر، تشنه جام امیر بود

قد می کشید قامت تندیس آفتاب
آن جا که صد ستاره روشن ضمیر بود

ای کهکشان نور! که در زیر آسمان
دل ها میان موج نگاهت اسیر بود

آغوش چشم های تو، یک هُرم خاص داشت
خورشید در برابر چشمت حقیر بود

نامت چنان بهار مرا سبز سبز کرد
وقتی که در دلم رَدِ پای کویر بود

با این همه حضورِ شکوهی که عشق داشت
وقتی به کلبه دلم آمد که دیر بود

غلامرضا شکوهی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۲
هم قافیه با باران

سلام حُسنِ زمین و زمان...سلام حسین
سَرت سلامت و ماهِ رُخت تمام ، حسین !

چقدر دور سَرت آفتاب می گردد
ستاره ها همه محوِ تو  صبح و شام... حسین!

تو سَروَری و عجب نیست پیشِ پای سَرت
بِایستند درختان به احترام حسین*

سَرت به نیزه بلند است در برابرِ من...
چنان بلند که شد رَشکِ خاص و عام حسین

اسارتِ سَر و داغِ فراق و از طرفی
غمِ اهانتِ پسکوچه های شام  ، حسین!

دلم که تنگ تر از دستِ مردمانِ شب است،
شکسته مثل سَرت بین ازدحام،  حسین

خدا اگر بپذیرد، قشنگ خواهد شد
هرآنچه بر سَرم آمد در این قیام ،حسین!

"سَرم خوشست و به بانگِ بلند میگویم":**
همیشه درد، حسین است و التیام،حسین

عارفه دهقانی

*اشاره به بخشی از شعر سپید استاد گرمارودی
**تضمین از مصرعی از حافظ

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۹:۱۱
هم قافیه با باران

عالَم همه سو نشسته بر خوانِ غدیر
ماییم همه ز ریزه خواران غدیر

"قربان" آمد به پیشوازش، یعنی
جانِ همه عاشقان به قربان غدیر

مبین اردستانی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۷:۰۸
هم قافیه با باران
مشتی از ابر را جدا کردی
ریخت از دستهای تو، باران
رودی از چشمهات جاری شد
سبزه رویید در طراوت آن

ای که از توست هرچه شیدایی
شور شیرین ...جنون لیلایی
آینه دار طلعتت شده است
هرچه زیبایی است در دو جهان
 
دست، در حلقه ی اجابت توست .
 چشم، امّیدوارِ رؤیتِ توست
"دل ،سراپرده ی محبت توست"
در رگِ هرسه،عشق در جریان

أشهدُ أنَّ دوستت دارم .
نامِ تو درد  هست و درمان هم
ذکرِ تجدیدِ عشق: یا سٌبّوح
 مرهمِ هرچه درد: یا سبحان

ای که شب،آفتاب میپاشی .
 در وضویم گلاب میپاشی
جانمازم گرفته حسّ ِ تورا .
 چادرم منتظر لب ایوان...

 نغمه ی سُهره ها اگرچه غنی... .
چَه چَهِ بلبلان اگرچه بلند...
مطمئنّم که از لبِ تو شکفت .
 روی گلدسته ها  صدای اذان

عارفه دهقانی
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۲:۱۰
هم قافیه با باران
امروز آتش طور، خاکستر غدیر است
رودی به وسعت نور، در بستر غدیر است

وا کن درِ افق را، با دست‎های مهتاب
امشب که پای خورشید پشت درِ غدیر است

از بس زبان بر آورد، در دشت، آتش عشق
هر ریگ این بیابان روشنگر غدیر است

در کوچه ی ولایت عطر دو باغ جاری ست
این قصّه تا قیامت در باور غدیر است

آیینه ها گرفتند جشنی به وسعت نور
هر لاله با زبانی پیغمبر غدیر است

هر واحه می سراید آواز عاشقی را
یعنی که حضرت عشق همسنگر غدیر است

تا بشکند سکوت از دل ها در این بیابان
پایی که رفت تا عرش بر منبر غدیر است

ای ذهن ها بنوشید! یک جرعه جام پرواز
اینک که بادۀ نور، در ساغر غدیر است

سرشار از ولایت، شد سینۀ هدایت
ای تشنگان احساس، این کوثر غدیر است

در چشم بینش ما، تا روزگار باقی ست
آیینۀ رسالت، یادآور غدیر است

غلامرضا شکوهی
۲ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۱:۰۶
هم قافیه با باران

وضو بگیرم و در حال روزه با تکبیر
کنم مباهله با دشمنان حی غدیر

زبان حق شوم و آیه مباهله را
به شأن فاطمه و شوهرش کنم تفسیر

ز قول دوست ودشمن شنو که این آیه
به وصف اهل کسا از خدا شده تعبیر

محمد و علی و فاطمه،حسن و حسین
که پنج در عددند و یکی چو حی غدیر

پی مباهله کردند روی در صحرا
یکی چو مهر فروزان،چهار مهر منیر

فتاد چشم نصاری به آن خدارویان
که نور طلعتشان گشته بود عالم گیر

مسیحیان پی نفرین پنج تن دیدند
که نیست غیر هلاکت برایشان تقدیر

همه بخاک قدوم پیمبر افتادند
که ای ز جانب حق،خلق را بشیرونذیر

به حضرت تو نصاری تمام تسلیمند
که تو بلند مقامی و ما تمام حقیر

هزار مرتبه نفرین به دشمنان علی
که می کنند در این آیه حیله و تزویر

کنند فضل علی را به دشمنی انکار
خدای نگذرد ازاین خطا و این تقصیر

چرا شدند فرای از این حقیقت محض
چرا به سلسله ی نفس خود شدند اسیر

قسم به جان علی،منکر مباهله را
خدای لعن نموده، پیمبرش تکفیر

گرفتم آن که شود خصم منکر خورشید
کجا به تابش انوار آن کند تأثیر

فضائل علی بود از حد فزون،چه زیان
که بر مباهله منکر شوند یا به غدیر

علی کسی است که در جنگ بدر شد پیروز
خدا به جنگ احد میدهد به او شمشیر

علیست فاتح احزاب و فاتح خیبر
علیست تیر الهی به قلب خصم شریر

علیست بت شکن کعبه روی دست رسول
علی به بیشه اسلام شد خروشان شیر

علی به جای نبی خفت و جان گرفت به دست
کسی نیافت جز او این چنین مقام خطیر

حدیث منزلت چون آفتاب می تابد
به این دلیل علی بعد مصطفی است امیر

وصی احمد مرسل کسی بود میثم
که در تمام فضایل ورا نبود نظیر

سازگار

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۳:۵۴
هم قافیه با باران

"اکمَلتُ لکُم دینکُم" این دست امیر است
تاریــخ نگـــاران بنـــویسیـــد غدیــــر است

در حین نمــــاز از نظــــر عــرش می افتیم
این درد دلِ آخـــرِ انگشتــــر و تیــــر است

بر سفــــره به غیر از نمــــک و نــان نگذارید
آنقدر نمک خورده به هر زخم که سیر است

از در چه بگویم که یـــلِ فــاتـــحِ خیبـــر
از خاطره ای مثل در سوختــه پیر است

در ســـوگِ تو از مــــاه همینقــدر بگویم
بالای سر شیر خدا کاسه ی شیر است

یک روز عــزیـــزِ تــو می آیــد که ببینـــد
هر آه تو یک یوسفِ در چاه اسیر است

هرچند غم و غصه ی این مرد زیاد است
ای شعر! فراموش کن امروز غدیر است

سید سعید صاحب علم

۳ نظر ۰۶ مهر ۹۵ ، ۰۲:۵۴
هم قافیه با باران

هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است

حتی فرشته ای که به پابوس آمده
انگار بین رفتن و ماندن مردد است

اینجا مدینه نیست نه اینجا مدینه نیست
پس بوی عطر کیست که مثل محمد  است؟!

حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
اینجا برای عشق، شروعی مجدد است

جایی که آسمان به زمین وصل می شود
جایی که بین عالم و آدم زبانزد است

هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید
اینجا بهشت ـ  شهر خدا ـ شهر مشهد است

رضا عابدین زاده

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۱:۱۸
هم قافیه با باران

سائلی دست به دامان دو آقا زده است
آستین را دل بی حوصله بالا زده است

غرق در امنیت آبی کاشی ها شد
مثل ماهی شد و انگار به دریا زده است

بال و پر می زند آنقدر که رزقش بدهند
خویش را شکل کبوتر به همه، جا زده است

با دو خورشید که بالای سرش بیدارند
شب او طعنه به طول شب یلدا زده است

زیر ِ این سایه نشستن چقدر شیرین است
نخل را فاطمه (س) پیوند به طوبی زده است

با خودش گفت، مقابل به ضریحش: "چه کسی
طرحی از عرش بر این خط معلی زده است؟"

"کاظمین است ولی بوی خراسان دارد
خادم صحن تو هم عطر حرم را زده است"

سید مسعود طباطبائی

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۵ ، ۰۵:۰۱
هم قافیه با باران

دیشب

موهای سپیدم را شمردم

به شماره‌ی

جمعه‌های رفته‌ی عمرم بود

مریم عربلو

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۱:۳۲
هم قافیه با باران

وای بر جمعه اگر باز بیاید بی تو
یا که این هفته به آغاز بیاید بی تو

وای برحال بهار و همه‌ی لهایش
که در این باغ گل ناز بیاید بی تو

وای بر حال پرستو ندهد از تو خبر
یا در این شهر به پرواز بیاید بی تو

وای برندبه اگر باز اجابت نشود
یا که این اشک غزلساز بیاید بی تو

وای بر حال من و این شب آدینه اگر
صبح آدینه‌ی آن باز بیاید بی تو

مریم عربلو

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۰
هم قافیه با باران

با دستهات ابر زمین را تکان بده
باران ببار و بر نَفَس جاده جان بده

 بالاتر است دست تو از دست‌های او   
حالا بیا و سبزی خود را به آن بده

تحت الحنک کنار بزن با نسیم دشت
زلفی برای چشم‌نوازی نشان بده

لب تر کن از رطوبت باران و غنچه باش     
یک بوسه در تلاقی صد آسمان بده

در آسمان، طنین تو بیداد می‌کند    
هو هو ....به عرشِ حق نفسی جاودان بده

یا مرتضی علی مددی دم به دم بدم
بر کشتگان راه طریقت امان بده

در برکه، نام حضرت تو در خروش شد     
موجی به سمت ساحل این کهکشان بده

دریا به احترام غدیرت وسیع شد   
یک گوشه  در کرانهٔ این بی‌کران بده

یک گوشه گفتم.... آه...باز دلم پر کشید و رفت   
رقصی چنان میانهٔ آن آستان بده

ایوان طلای صحن شما باصفاترین 
پیمانههای شرب مدام آنچنان بده

انگورهای پیکرهٔ آن ضریح را     
در جام‌ها بریز؛ به ما ارمغان بده

مَن کُنتُ عشق بود و هزاران هزار مست     
یک جرعه از غدیر به بی‌چارگان بده

بیچارهٔ توایم مدد کن علی؛ مدد       
هو می‌کشیم  صحن تو را ناگهان بده...

یک دست جام باده و یک دست بر ضریح   
یا فرصت زیارت صد می کشان بده 
من کنت عشق... حضرت خورشید و عشق و عشق... 
در برکه‌ات تغزلی از عاشقان بده

 زهرا بیا که باز علی در خدا گم است    
با چشم‌هات باز برایش اذان بده

هو مرتضی علی مددی کن زمانه را 
مولا به حق حضرت زهرا، بیان بده

تا باز گویم آنچه دراین سینه مانده است     
مولا برای از تو سرودن زبان بده...

زهرا گرفته بود به بیعت دو دست او     
دستان مرتضاست... دوباره نشان بده

بازوی او بگیر... به لبیک هو بکش   
رد عبای حضرت او را تکان بده

یا مرتضی علی تو پس از این ولی حق     
یامرتضی بتاب به ما روشنان بده

من در زمان تو را به سفر می‌برم ....به دور   
بر دست‌های بسته خدایا توان بده

این دست‌ها که وقف خدا در غدیر شد     
در کوچه‌های شهر مدینه ....امان بده

تا باز گویم از غم و غربت ....غدیر و درد   
تا باز گویم از غم مولا و جان بده

من درزمان تو را به سفر می‌برم ....به دور   
می‌گفت اینکه ...آه به من خیزران بده....

حامدحجتی

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۲
هم قافیه با باران

زره فروخته شد تا تو را به دست آرد
کسی که فاطمه دارد دگر چه غم دارد؟

علی دلی است که در سینه بی قرار آمد
و آمده است که صد دل به دوست بسپارد

به یمن روشنی روزهای در پیش است
که در حوالی این خانه یاس می‌کارد

چقدر خانه‌تان بوی آسمان دارد
چقدر چشم که باید ستاره بشمارد

و فاطمه است همان همسری که می‌خواهد
بلور قلب علی را به سینه بگذارد

فرشته‌ای است که می‌خواهد از بهشت علی
انار دانه کند، سیب سرخ بردارد

به ارتفاع تو آیینه نیست در عالم
به جای شمع ...به آتش نگاه کن ...شاید

نگاه کن که نگاهش پر از ترانۀ درد
نگاه کن که لبش ذکر کربلا دارد

نگاه کن که از آن سوی پلک‌های جهان
کسی به انتقام دل خسته تو می‌آید

هنوز هم که هنوز است غرق این فکرم
که وحی از در و دیوار خانه می‌بارد

اگرچه مادر ما بی مزار مانده ولی
در آستانه قلب علی، حرم دارد

حامد حجتی

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

یک‌طرف کاغذ و یک‌سو قلمش افتاده
قلمش نه؛ دمِ تیغ دو دمش افتاده
 
مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان
درشب حجره به روی شکمش افتاده
 
آخرین لحظه همان لحظهٔ تلخی است که مرد
دیده از دست اباالفضل علمش افتاده
 
دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش
تا دم علقمه در هر قدمش افتاده
 
نفسش را رمقی نیست و در خاطر مَرد
زخمهای تن آقا رقمش افتاده
 
بعد این‌قدر مصیبت که سرش آوردند
تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده
 
آخرین لحظه به یاد فقط این جملهٔ "شمر"
که: "خودم می‌کِشم و می‌کُشمش" افتاده
 
دَمَش از بس‌ که حسینی است، چو پایین رفته
باز در پایِ دَمَش، بازدَمَش افتاده
 
مثل بین‌الحرمین است مدینه؛ اما
سر پا نیست... دراین سو حرمش افتاده

مهدی رحیمی

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۵۱
هم قافیه با باران

آسمان رنگ و بوی عشق گرفت
تا سکوت تو در زمین پیچید
چشم‌هایت بهار شد، گل داد
عطر سیب از نگاه تو بارید

چون‌که پیچید بوی خوب خدا
عطر یک عاشقانه ازلی
پنجره رو به گل تبسم کرد
تا تو را دید در نگاه علی

سیب سرخ گلاب را بو کرد
گل سرخ محمدی گل کرد
یک گلستان کنار شهر خدا
روی لب‌های احمدی گل کرد

عرش خندید رو به لبخندش
چه بگویم که عشق عاشق شد
جبرئیل از بهشت گل می‌ریخت
بعد از آن روز بود لایق شد

خواند جبریل سوره قدری
که پر از آیه‌های کوثر بود
تا رسول خدا به خود آمد
دست زهرا به دست حیدر بود

چشمه در چشمه سلسبیل اینجاست
آیه در آیه «هل اتی» دارد
جام‌های بهشت در دستش
مرد این قصه تا تو را دارد

دل به غیر از تو می‌دهد؟ هرگز
نفس او به جان تو بند است
خشت‌های معطر دل اوست
اینکه در آسمان تو بند است

چشم در چشم هم شدید آنجا
آینه روبه‌روی آیینه
و جهان تا همیشه خواهد ماند
محو در گفت‌وگوی آیینه

حرف آخر همین و دیگر هیچ
عرش باید به تو سجود کند
باید انسان برای دیدن حق
در شب قدر تو شهود کند

حامد حجتی

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۴۹
هم قافیه با باران

مدح تو را در شادی و در غم نوشتند
با این همه اما برایت کم نوشتند

 تا خنده آمد بر لبت، تصنیف گفتند
 تا اخم کردی صد غزل ماتم نوشتند

 فریادهایت را طنین رعد خواندند
 چشم تو را هم چشمه زمزم نوشتند
 
وصف تو پیچیده ست و ظرف شعر تنگ است
 گاهی اگر ابیات را مبهم نوشتند

 از کیسه ی احسان تو درهم گرفتند
 هرگاه مشتی واژه را درهم نوشتند

 گفتند دارد علم الاسما بعد از این، چون
 نام تو را در دفتر آدم نوشتند

 خشم علی تفسیر آیات عذاب است
 این را نه شیعه، اهل سنت هم نوشتند

 عالم تماما آیت حق است اما
شان علی را آیت اعظم نوشتند

 درد فراقش گرچه دردی بی مداواست
 ذکر علی را نسخه مرهم نوشتند

اهل تغزل، اهل عرفان، اهل تفسیر
 هرچه نوشتند از تو آقا کم نوشتند

سید محمدمهدی شفیعی

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۰۴:۳۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران