هم‌قافیه با باران

۱۱۷۸ مطلب با موضوع «اشعار آئینی» ثبت شده است

صحرا به صحرا باد و توفان موج می زد
آنجا بیابان در بیابان موج می زد

با پشته های ماسه ی در شن نهفته
مغرور تر از قله ی در ابر خفته

کوهان به کوهان اشتران کوه جاری
سُم بر زمین می کوفت باد نو بهاری

روی ترک های زمین خشک ریشه
خورشید می بارید مانند همیشه

آشوبی از دریا فراتر داشت صحرا
انگار شوری تازه در سر داشت صحرا

ناگاه شد آیینه ای از نور پیدا
گرد و غبار کاروان از دور پیدا

آنک ندا آمد رسول عشق برخیز
برخیز و شوری تازه در عالم برانگیز

امروز  خُم ها سر به سر مست تو افتاد
تکمیل دین عشق در دست تو افتاد

دین خدا را تا نماند پرس و جویی
باید بگویی آنچه را باید بگویی

هر چند بعد از این تو را دیوانه خوانند
ننوشته مکتوب تو را هذیان بدانند

هر چند نامردان لباس قهر پوشند
فرزند صلح و آشتی را زهر نوشند

هر چند بعد از تو دل از دلبر ببرّند
خون خدا را تشنه تشنه سر ببرّند

هر چند دینت را سر نیزه بجویی
باید بگویی آنچه را باید بگویی

در نشوه خیزی که زمین مست آسمان مست
ساقی و سقا بر بلندا دست در دست

دستی که با آن در ازل گل می سرشتند
دستی که لوح عشق را با آن نوشتند

دستی که راز کنتُ کنزاً مَخفیا بود
روزی که الرّحمن علی العَرش استوی بود

دستی که ابراهیم را در آستین بود
دستی که بت ها را شکست آری همین بود

دستی که هر شب کفش پاره وصله می کرد
دستی که خیبر را به زانو در می آورد

دستی که گرچه با سکوت چاه پیوست
در روشنای شمع بیت المال ننشست

دستی که بوی غربت و نان و رطب داشت
دستی که دل در پرسه های نیمه شب داشت

دستی که همپای رعیت بیل می زد
اما قنوتش طعنه بر جبریل می زد

دستی که شهر علم را دروازه وا کرد
گویی"سحر بلبل حکایت با صبا کرد"

دستی که از اوج ید اللهی می آمد
دست خدا دست علی دست محمد

امشب "شب وصل است و طی شد نامه ی هجر"
آری "سلامٌ فیه حتّی مَطلع الفجر"

مهدی جهاندار

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۵۵
هم قافیه با باران

تو را تا دیده ام محو جمال کبریا دیدم
تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم

تو را در سجده ی باران و بر سجّاده ی صحرا
به هنگام قنوت برگ ها، در «ربّنا» دیدم

تو در هفت آسمان سیر و سفر می کردی امّا من
تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم

کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمه ی زمزم
صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم

«تو را دیدم که می چرخید گرد خانه ات کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم در شما دیدم»

تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر
تو را مولود کعبه، قبله ی اهل ولا دیدم

تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول
تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم

تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی
تو را عاشق ترین دلداده ی «قالو بلا» دیدم

تو افکندی حجاب از روی «کَرّمنا بنی آدم»
که سیمای تو را آیینه ی ایزدنما دیدم

تو آدم را فراخواندی به علم «عَلَّمَ الأسماء»
تو را در کشتی نوح پیمبر ناخدا دیدم
::
اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا
سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم

نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل
تو را هم عهد و پیمان به تمام انبیا دیدم

سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگین بخشی
تو را روح قناعت، اسوه ی فقر و غنا دیدم

زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهان آرا
تو را پروانه ی پیغمبر از غارحرا دیدم

به جولانگاه احزاب و نبرد خندق و خیبر
به دستت تیغ «لاسیف» و به شأنت «لافتی» دیدم

به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت
جهانی را به لب «اَهلاً و سَهلاً مَرحَبا» دیدم

تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی
تو را خورشید بام کعبه در «اُمُ القُری» دیدم

تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر
تو را در بی نهایت، در کجا در ناکجا دیدم

چه می دیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت
خلیل بت شکن را روی دوش مصطفی دیدم

«و سُبحانَ الَّذی أسرا بِعَبدِه» را که می خواندم
تو را در لیلةُ المعراج، با بدرُالدُّجا دیدم

سراغ آیه ی «الیوَم اکملتُ لکُم» رفتم
تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم

شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی!
چه گویم من که روی دست پیغمبر چه ها دیدم

تو را در سایۀ باغ «اَلَم نَشرح لَکَ صَدرَک»
شکوفا یافتم، مصداق « مِصباحُ الهُدی» دیدم

گل روی تو را در «سَبِّح اسم ربَّکَ الاعلی»
تَجَسُّم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم
::
تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ منَ الرَّحمن»
تو را در آیه ی تطهیر و در «قُل اِنَّما» دیدم

تو را در نون «اَلرَّحمن» و عین «عَلَّمَ القُرآن»
تو را دریای «یاسن» ترجمان طا و ها دیدم

تو را در «قُل کَفی بِاالله» در «وَالتّین وَالزَّیتون»
تو را در «لیسَ لِلانسانَ اِلّا ما سَعی» دیدم

نه تنها هست اوج رفعتت در «قاف و القرآن»
تو را در سوره ی وَالشَّمس و طور و وَلضُّحی دیدم

تو را با چهره ی پوشیده و خرما و نان بر دوش
کنار زاغه های شهر کوفه بارها دیدم

نوازش از تو می دیدند فرزندان شاهد هم
تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم

به مسکین و یتیم از بس محبّت کردی و احسان
تو را در سوره ی انسان و متن هل اتی دیدم

چه می دیدم خدا را در سکوت محض نخلستان
تو را هر نیمه شب، در گریه های بی صدا دیدم

شبی که شمع بیت المال را خاموش می کردی
تو را با بی ریایی، خفته روی بوریا دیدم
::
چو راز غربت خود را به گوش چاه می گفتی
چو نیلوفر کشیدم قد، تو را ای ماه دیدم

تو را پشت در آتش زده، با زهرةُالزّهرا
صبور و مهربان، در تیرباران بلا دیدم

اگر نامردمان دست تو را بستند، آن ها را
اسیر پنجۀ تقدیر، در «تَبَّت یَدا» دیدم

در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم
شهادت نامه ی «فُزتُ وَ رَبَّ الکَعبه» را دیدم

پس از آن لیلة القدری، که شد شقُّ القَمَر، هرشب
تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم

تو را یاریگر خون خدا، با عترت یاسین
تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم

تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا
تو را در سایه روشن های شام و کربلا دیدم

شب شام غریبان و پرستو های سرگردان
تو را دلسوخته در شعله زار خیمه ها دیدم

اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد
تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم

تو را با کاروان اهل بیت وحی در غربت
تو را در حیرت از خورشید در تشت طلا دیدم

کسی از آستانت دست خالی بر نمی گردد
که در آیینه ی آیین تو مهر و وفا دیدم

محمدجواد غفورزداه

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۴۰
هم قافیه با باران

در چشم تو شهود شگفتی هست، آن را به جز شهید نمیفهمد
آیینه خواست کشف کند آن را، وا کرد چشم و دید نمیفهمد

از کوهسار معرفتت آری این سیل حکمت است شده جاری *
هرکس که دل نداد نمی نوشد، هرکس که دل برید نمیفهمد

یک عمر اگرچه غرق شد آنگونه در واژه های معجزه آمیزت
دریای اشکهای تو را در چاه ابن ابی الحدید نمیفهمد

گفتی که تن به سجده نمی دادم معبود را اگر که نمی دیدم
گفتی و قرنهاست که حرفت را عرفان بایزید نمیفهمد

شیرینی شروع تو را آری غیر از خدای کعبه نمیداند
شهد شهود "فزت و رب" ات را بی شک به جز شهید نمیفهمد

سید محمدمهدی شفیعی

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۴۹
هم قافیه با باران

ای بشر! خانه نهادی و نگفتی خام است‌
کفر کردی و نگفتی که چه در فرجام است‌

چشم بستی و ندیدی که در آن یومِ شگفت‌
چه پدید آمد از این پرده بر این قومِ شگفت‌
🔹
ترسِ جان پشت درِ مکه مسلمانت کرد
نعمتی آمد و آمادۀ طغیانت کرد

پس از آن پیشرو بلهوسان دیدیمت‌
پشت پیراهن خونین کسان دیدیمت‌

هُبلی گشته‌، به صحرای حجاز استاده‌
مست و مخمور به محراب نماز استاده‌

راهزن با طبق زر چه کند؟ آن کردی‌
گلّه با سبزۀ نوبر چه کند؟ آن کردی‌
🔹
چه توان کرد فراموشی گُل در گِل را؟
دین کامل شده و مردم ناکامل را

غول گرمازده را چشمه و مرداب یکی است‌
کور بینا شده را گوهر و شبتاب یکی است‌

شِعب نادیده دگر اصل و بدل نشناسد
بدر نشناسد و صفّین و جمل نشناسد

شعب نادیده چه داند که مسلمانی چیست‌؟
فرق تیغ علوی با زر سفیانی چیست‌
🔹
کفر کردی بشر! این عید مبارک بادت‌
پس از آن‌، دوزخ جاوید مبارک بادت‌

از چنین جاه و حشم‌، شیر شتر نیک‌تر است‌
سوسمار از شکم و کیسۀ پُر نیک‌تر است‌

ای بشر! عهدِ حجر باز نصیبت بادا
مارهایی همه کر، باز نصیبت بادا

تا از این پس نرود گفتۀ پیر از یادت‌
آفتابی که برآمد به غدیر از یادت‌

محمدکاظم کاظمی

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۵۱
هم قافیه با باران

رود است علی, پاک و زلال است و روان
کوه است علی, که استوار است و گران

من رود ندیده ام چنین پابرجا
من کوه ندیده ام چنین در جریان

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۵۵
هم قافیه با باران

سعی کردند به جایت بنشانند بسی را
روی هر موج که آمد، یله کردند خسی را

تو ولی یک تنه بر قله ی تاریخ نشستی
کی عقابی به حساب آورد آنجا مگسی را؟

نعش بی جان عدالت، به خدا در همه تاریخ
جز تو با خویش ندیده ست مسیحا نفسی را

توده هایی که به جایی نرسیده ست صداشان
دل ندادند به جز تیغ تو فریاد رسی را

یاعلی! جز تو برازنده ی کس نیست "ولایت"
نتوانند به جایت بنشانند کسی را...

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۲
هم قافیه با باران

پیام نور به لب های پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست

با شراب طهور از خم غدیر بزن
خدا گواه ست که ساقی این شراب خداست

خم از غدیر خم و می ، می ولای علیست
و گرنه صحبت ساقی و جام و باده خطاست

غدیر ، عید خدا،عید احمد، عید علی
غدیر عید نیایش غدیر عید دعاست

غدیر صبح سپید همه سپیدی ها
غدیر ، نور خدا، دشمن سیاهی هاست

غدیر سید اعیاد و اشرف ایام
غدیر خوبتر از عید روزه و اضحی است

غدیر سلسله دار کمال دین تا حشر
غدیر آینه دار علی ولی الله است

غدیر عید همه عمر با علی بودن
غدیر جشن نجات از عذاب روز جزاست

غدیر بر همه حق باوران تجلی حق
غدیر ببر همه گم گشتگان چراغ هداست

غدیر کعبه مقصود شیعه در عالم
غدیر جنت موعود خلق در دنیاست

غدیر حاصل تبلیغ انبیا همه عمر
غدیر میوه توحید اولیا همه جا است

غدیر آیینه لا اله الا هو
غدیر ایت سبحان ربی الاعلی است

غدیر هدیه نور از خدا به پیغمبر
غدیر نقش ولای علی به سینه ماست

غدیر بر کعبه اهلل سما و اهل زمین
غدیر قبله خلق زمین و خلق سماست

غدیر یک سند زنده یک حقیقت محض
غدیر خاطره ای جاودانه و زیباست

غدیر روشنی چشم پیروان علی
غدیر از دل تنگ رسول عقده گشاست

غدیر با همگان هم سخن ولی خاموش
غدیر با همه کس آشنا ولی تنهاست

غدیر صفحه تاریخ وال من والاه
غدیر آیه توبیخ عاد من عاداست

هنوز از دل تفتیده غدیر بلند
صدای مدح علی بانوای روح فزاست

هنوز گوهر وصف علی بود در گوش
هنوز لعل لب مصطفی مدیحه سراست

هنوز لاله اکملت دینک روید
هنوز طوطی اتممت نعمتی گویاست

هنوز خواجه لولاک را نداست بلند
که هر که را پیمبر منم علی مولاست

چنانکه من همگان را به نفس اولایم
علی وصی من از نفس او به او اولاست

علی علیم و علی عالم و علی اعلم
علی ولی و  علی والی و علی اولاست

علی حقیقت روح و تمام عالم جسم
علی سفینه نوح و همه جهان دریاست

علی مدرس جبریل در شناخت حق
علی معلم آدم به علم الا سماست

علی تمامی دین ، بغض او تمامی کفر
علی ولی خدا ، خصم او عدوی خداست

علی بود پدر امت و بردار من
علی سغیر خدا و علی امیر خداست

علیست حج و علی کعبه و علی زمزم
علی سفا و علی مروه و علی مسعاست

علی صراط و علی محشر و علی میزان
علی بهشت و علی کوثر و علی طوباست

علی چو شخص پیمبر هماره بی مانند
علی چو ذات اللهی همیشه بی همتاست

علی شهید و علی شاهد و علی مشهود
علی پناه و علی ملجا و علی منجاست

علی اذان و اقامه ، علی رکوع و سجود
علی قیام و قعود علی سلام و دعاست

علی حقیقت توحید بر زبان کلیم
علی تجلی طور و علی ید بیضاست

علی وصی و دم و لحم و نفس پیمبر
علی ابوالحسنین است و شوهر زهرا

علی است حق و حقیقت بدور او گرد
علی است عدل و عدالت به خط او پویاست

علی محمد و فرقان و نور و کوثر ،قدر
علی مزمل و یاسین و یوسف و طاهاست

علی به قول محمد در مدینه علم
ز در درآی که راه خطا همیشه خطاست

حدیث منزله را از نبی بگیر و بخلق
بگو مخالف هارون مخالف موسی است

بود وصی نبی آنکسی که نفس نبی است
گرفتم (اینکه حدیث)غدیر یک رویاست

کننده در خبیر بود وصی رسول
نه انکه کرد فرار از جهاد ، عقل کجاست

کسی که گفت سلونی ، سزد امامت را
نه آن کسی که بلولا ، به جهل خود گویاست

کسی که جی نبی خفت جانشین نبی است
نه آنکه راحتی جان خویش را می ساخت

چگونه قاتل زهرا امام خلق شود
مدینه مرد شرف نیست یا علی تنهاست

چگونه مهر بورزند به آن ستم گستر
که دود آتش او دور خانه زهراست

چگونه غیر علی را امام خود داند
که او سراپا آیینه رسول خداست

حدیثی از دو لب مصطفی مراست به یاد
به آب زر بنویسم اگر رواست رواست

خدا گواه است پی دشمن علی نروم
حلال زاده رهش از حرام زاده جداست

کسی که بت شکند بر فراز دوش نبی
برای حفظ خلافت ز هر کسی اولاست

گواه من به خلافت همان وجود علی است
که آفتاب بتایید آفتاب گواه است

بود امامت او در کتاب حق معلوم
چنان که صورت خورشیددر فضا پیداست

به دیدگان خدا بین مرتضی سوگند
کسی که غیر علی دید دیده اش اعماست

عبادت ثقلینت اگر بود فردا
تو را بدون ولایت به ویل و اویلاست

به آن نبی که علی را وصی خود فرمود
به آن نبی که تمامش ثنای آن مولاست

ثواب نیست ثوابی که بی ولای علی است
نماز نیست نمازی که بی علی برپاست

شکسته باد دهانی که بی علی باز است
بریده باد زبانی که بی علی گویاست

تمرد است بدون علی اگر طاعت
تاسف است سوای علی ، اگر تقواست

به آیه آیه قران به حق پیغمبر
که راه غیر علی مرگ و نیستی و فناست

خدا گواست که هر کس رهش جدا زعلی است
بسان لشکر فرعون راهی دریاست

اگر تمام خلایق جدا شوند از او
خدا گواست که راه تمام خلق خطاست

به جای حور به بوزینه دست داده و بس
کسی که غیر علی را امام ورهبر خواست

به صد هزار زبان روح مصطفی گوید
که ای تمام امت علی امام شماست

من و جدا شدن از مرتضی خدا نکند
که هر که گشت جدا از علی جدا !!

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۹
هم قافیه با باران

کار من نیست که بنشینم املات کنم
شأن تو نیست که در دفترم انشات کنم
 
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
 
سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم
سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم
 
همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم؟
 
پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم
 
از تو ای پیر طریقت که سر راه منی
آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم
 
از خدا خواسته ام هر چه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم
 
تو همانی که خدا گفت: تو ربُّ الارضی
سجده بر اَشهد ان لایی الّات کنم
 
مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علیّاً ولی الله بگو
 
آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشی هستم و لبریز گلستان شدنم
 
چند وقتی ست به ایوان نجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم
 
سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه عرب!
بیشتر از همه آماده ی مهمان شدنم
 
آن که از کفر در آورد مرا مِهر تو بود
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم
 
از چه امروز نیفتم به قدومت، وقتی...
ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم
 
روی خورشید تو خورشید پرستم کرده
با تجلّی تو در معرض سلمان شدنم
 
ده ذی الحجه ی من هجده ذالحجه ی توست
هشت روز است که آماده قربان شدنم
 
جان به هر حال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربانی جانان بشود
 

شأن تو بود اگر این همه بالا رفتی
حق تو بود که بالاتر از این جا رفتی
 
شانه ی سبز نبی باطنش عرش الله است
تو از این حیث روی عرش معلّا رفتی
 
انبیا نیز نرفتند چنین معراجی
انبیا نیز نرفتند تو اما رفتی
 
به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی
 
باید این راه به دست دگری حفظ شود
علت این بود که تا خیمه ی زهرا رفتی
 
تو ولی هستی و منجیِ ولایت، زهراست
تو هدایت گری و روح هدایت زهراست
 

آی مردم به خدا نیست کسی برتر از این
ازلی طینتِ اول تر و آخرتر از این
 
تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم...
اسد الله ترین حضرت حیدرتر از این
 
هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این
 
رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر
به خدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این
 
آن دو تا  " ذات " در این مرحله یک " ذات " شدند
این پیمبرتر از آن، آن پیمبرتر از این
 
دستِ گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این، بارِ نبوت همه در دست علی ست

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۸
هم قافیه با باران

وضو گرفته‌ام از بُهت ماجرا بنویسم...
قلم به خون زده‌ام تا که از منا بنویسم...

به استخاره نشستم که ابتدای غزل را...
ز مانده‌ها بسرایم، ز رفته‌ها بنویسم؟

نه عمر نوح نه برگِ درخت‌های جهان هست
غمِ نشسته به دل را کِی و کجا بنویسم؟

مصیبت عطش و میهمان‌کشی و ستم را...
سه مرثیه است که باید جُدا جُدا بنویسم...

چگونه آمدنت را به‌جای سردرِ خانه
به خط اشک، به سردیِ سنگ‌ها بنویسم؟

چگونه قصۀ مهمان‌کشی سنگ‌دلان را...
به‌پای قصۀ تقدیر یا قضا بنویسم؟

مـِنا که برف نمی‌آید، این سپیدیِ مرگ است
چه‌سان ز مرگِ رفیقانِ باصفا بنویسم؟

خبر ز تشنگی حاجیان رسید و دلم گفت...
خوش است یک‌دو خطی هم ز کربلا بنویسم...

نمانده چاره به‌جز این که از برادر و خواهر...
یکی به بند و یکی روی نیزه‌ها بنویسم...

نمانده چاره به‌جز گفتن از اسیر سه‌ساله...
چه‌ها ز نالۀ زنجیر و زخمِ پا بنویسم...

به روضه‌خوان محل گفته‌ام غروب بیا تا...
تو از خرابه بخوانی، من از مِنا بنویسم...

حامدعسکری

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۸
هم قافیه با باران

با تکان پرچمت تسخیر کردی باد را
دلنشین کردی هوای نیمه ی مرداد را

شب به شب خورشید پشت ماه رویت می شود
دوست دارم آسمان صحن گوهرشاد را

حال شیرین زیارت، نامه خواندن در حرم
می‎کشاند سمت مشهد، عاقبت فرهاد را

با نگاه مهربانت ضامن آهو شدی
بعد از آن کردی اسیر خود دل صیاد را

چلچراغ آسمان روشن ایوان طلا
جلد خود کرده ست صدها کفتر آزاد را

گاه تشییع کسی را دیده‎ای در صحن‎ها
گاه‎گاهی هم شنیدی خندۀ نوزاد را

حوض سقاخانه‎ات دار الشفای عالم است
کرده بینا یک نگاهت، کور مادرزاد را

یا رضا گفتند و رد کردند مردان خدا
با دعا، اروندرود و تنگۀ مرصاد را

پادشاه کشور عشقی و من از این به بعد
می‎گذارم روی مشهد نام عشق آباد را

باز می‎خواهم که مهمان توباشم مهربان
باز می‎خواهم  ببوسم پنجره فولاد را

بشری صاحبی

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۸
هم قافیه با باران

کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

نه من آنم که زلطف و کرمت چشم بپوشم
نه تو آنی که کنی منع گدا را زنگاهی

در اگر باز نگردد نروم باز بجائی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

تو کریمی و  دو صد کوه به یک کاه ببخشی
من بیچاره چه سازم که ندارم پر کاهی

سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم
به بهشتم ندهم گر بدهی شعلۀ آهی

سوز ده تا که بسوزد زغمت سخت درونی
اشک ده تا که بگرید زغمت نامه سیاهی

چو بدوزخ زدهان شعله صفت سر بدر آرد
این زبانی که دل شب به تو گفته است الهی

چون پسندی که فرود آوری اش در دل آتش
این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی

سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا
جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی

دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد
همچو کوری که نشسته است به غفلت سرچاهی

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۲
هم قافیه با باران

ما آیه‌های عصر خسرانیم
معجونی از تردید و ایمانیم

عهد الست از یادمان رفته‌ست
ما اهل نسیانیم، انسانیم

تبعیدمان کرده‌ست اقیانوس
امواج سرگردان طغیانیم

عالم همه آیات توحید است
با این‌همه، ما بندۀ نانیم

هم هم‌چنان دلتنگ فردوسیم
هم در صف گندم، فراوانیم

ما آتشیم و عمر ما هیزم
از خاطرات خود گریزانیم

ای آه! اگر سوی خدا رفتی
با او بگو که ما پشیمانیم

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۲۹
هم قافیه با باران

شمعی شدم که بی تو به سوسو درآمده ست
سوسو کنان دوباره از این سو درآمده ست

چشمم ز گنبد تو خود ماه آمده
ابرو به صحن رفته و چاقو درآمده ست

اصلا برای اینکه شود خاک پای تو
بالای چشم های من ابرو درآمده ست

هرشب گر از حوالی گنبد گذشته است
حق می دهم که ماه به زانو درآمده ست

زانو زده ضریح و برای نوازشم
ازکتف مرقد تو دو بازو درآمده ست

ازگوش پا گذاشته در سینه یا رضا
ازبین لب به عشق تو یاهو درآمده ست

درصحن جامع آمده گرگی به شکل من
از صحن انقلاب تو آهو درآمده ست

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۸
هم قافیه با باران

بعد از رکوع و سجده و بعد از قیام از دور
هرشب دو زانو می زنم با احترام از دور

دستی به روی سینه و دستی به سوی تو
روی لبم گل می کند آقا سلام از دور

تصویر زیبایی ست از بالا که می بینی
سوی تو می آیند آهوهای رام از دور

گاهی نسیمی سوی مشتاقان خود بفرست
گاهی بده این زخم ها را التیام از دور

بین من و تو چارده ساعت زمان راه است
از منزل این هیچ تا ماه تمام از دور

من آشنا هستم به این درگاه از نزدیک
من حتم دارم دعوتم کرده امام از دور

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۳۰
هم قافیه با باران

اینکه هر صحنی به روی شانه اش یک ساعت است
یعنی اینکه این حرم در جای جایش فرصت است

دست خالی آمدن سخت است از پیش رئوف
حاجت خود را گرفتن از تو خیلی راحت است

خادمت که هیچ در جمهوری صحن و سرات
باد هم جارو کشان هرشب به فکر خدمت است

صبح ها خورشید می آید به گودِ صحن، پس؛
درحقیقت ناله ی نقّاره زنگ رخصت است

بعد از آن درها که با حکمت به رویم بسته شد
هر دری وا می شود اینجا به رویم رحمت است

پخش گشته بارگاهت بین ایران، اینچنین؛
«گنبدت» در شهری و شهری برایت«تربت» است

یک ضریح و زائران یک گنبد و گلدسته ها
این حرم درعین وحدت نیز عین کثرت است

این حرم لبریز شفافیت است و در دلش؛
سنگ قبر عالمان آیینه های عبرت است

اینکه درهای حرم باز است روی هرکسی
جلوه ای از جلوه های عام رحمانیت است
 
من که هربار آمدم دور ضریحت جا نبود
شوکت سلطان به تعداد زیاد رعیت است

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۲۰
هم قافیه با باران

لحظه ها
لحظه هاى ناگوار و تیره بود
بر سکوت باستانى زمین
ظلمتى عمیق چیره بود
آمدى
- مثل ماه –
در میان رودى از ترانه و سرود
با تنى کبود
هاتفى
در میان آسمان شب
از طلوع روشن تو گفت
ناگهان
یازده ستاره
درادامه ات شکفت!

یدالله گودرزی

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۴۶
هم قافیه با باران

گم کرده بودم کل اعضای خودم را
چشم و سر و ابرو و لب های خودم را

هر زائری با عضوی از من بود، دیدم
بی آینه در صحن سیمای خودم را

من پخش بودم بین زوّار تو درصحن
پایین پا دیدم دوتاپای خودم را

پس اینچنین هی تنگ می کردم به شدت
در صحن ها انگار که جای خودم را

برخاستم یک صحن روی پاش برخاست
در حوض دیدم قد رعنای خودم را

مِنهای خود گشتم ولی با یا رضایی
من جمع کردم با تو مَنهای خودم را

پس با زبان دیگران این بار خواندم
وقت زیارت نامه آقای خودم را

می خواند مردی در کنارم غصه اش را
آخرشنیدم صوت زیبای خودم را

در موی پیری تکیه بر دیوار دیدم
با حسرت امروز فردای خودم را

سی سال بعد از گم شدن حس کردم اینجا
بر روی دوشم دست بابای خودم را

مخصوص شد وقتی زیارت با اجازه
دادم به خوبان جهان جای خودم را

مهدی رحیمی

۲ نظر ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم
هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود

دیر اگر راه بیفتیم، به یوسف نرسیم
سرِ بازار که او منتظر ما نشود

لذت عشق به این حسِّ بلا تکلیفی ست
لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟

من فقط رو به روی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر درِ خانه ی تو تا نشود

هر قَدَر باشد اگر دورِ ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

مُرده را زنده کُنَد خوابِ نسیم حرمت
کار اعجاز شما با دَمِ عیسا نشود

امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که
کودکِ گمشده در صحن تو پیدا نشود

بهتر از این؟! که کسی لحظه ی پابوسیِ تو
نفس آخر خود را بکِشد پا نشود

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!

من دخیلِ دلِ خود را به تو طوری بستم
که به این راحتی آقا گره اش وا نشود

بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو، الّا نشود

امتحان کرده ام این را حرمت، دیدم که
هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود

آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کُشت
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

محمد رسولی

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۴۶
هم قافیه با باران

فعلا که تو سرگرم عزیزان جدیدی
فعلا که به پابوس نداریم امیدی

معلوم تر از پیش شده روی سیاهم
درچشم همه شهر تو از بس که سپیدی

ایام زیارت شده مخصوص که درطوس
زوّار بگیرند دو دفعه ز تو عیدی

بااینکه خودش قفل شده بر حرم تو
شد پنجره فولاد عجب شاه کلیدی!

لطفی کن و یک بار سوالات مرا هم؛
پاسخ بده هرگونه و هروقت رسیدی

گفتند رئوفی تو و هر خواسته ای را
من قبل تر از اینکه بگویم تو شنیدی

پس خواسته ای نیست به جز عرضِ ارادت
باشد گله وقتی که مرا هم طلبیدی

مهدی حیمی

۰ نظر ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

أنا البخیل و أنت الجواد ای ساقی
مرا به غیر تو ساقی مباد ای ساقی

دلم غریب تر از آخرین ستاره ی صبح
تو را صدا زده هر بامداد ای ساقی

سبوکشان همگی بندگان میکده اند
بیار باده، فبشّر عباد ای ساقی

کجا روم؟ چه کنم؟ دامن که را گیرم؟
که پیر میکده راهم نداد ای ساقی

مرا بهشت تو هستی و سرنوشت تویی
مرا چه کار به کار معاد ای ساقی

خدا شبی که تو را آفرید و معنا کرد
دو عالم از حرکت ایستاد ای ساقی

جواد یعنی باران، جواد یعنی دشت
أنا البخیل و أنت الجواد ای ساقی

مهدی جهاندار

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران