هم‌قافیه با باران

۱۱۷۸ مطلب با موضوع «اشعار آئینی» ثبت شده است

شب ِ اندوه، کنار تو به سر می آید
آفتابی و به امر تو سحر می آید

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده است
خار هم پیش شما گل به نظر می آید

و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست
وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید

پای یک خــــط ِ تعالیم تو بانو به خدا
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

مانده ام روزی اگر باز بیایی به زمین
چه بلایی به سر اهل نظر می آید؟

مانده ام لحظه ی پیچیدنِ عطر تو به شهر
ملک الموت پی ِ چند نفر می آید؟


 کاظم بهمنی

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۵۲
هم قافیه با باران

دیدی آخر حب دنیا دست و پایم را گرفت
رفته رفته دل ربود از من خدایم را گرفت
چشمه ی اشکم نمی جوشد چرا علت ز چیست؟
من چه کردم که خدا حال بکایم را گرفت
من به دنبال اجابت ها که نه اما چرا
لذت گوشه نشینی و دعایم را گرفت؟
بازی دنیاست اگر بی درد و غم بار آمدم
و چه بد شد این دل درد آشنایم را گرفت
روزگاری آرزوی من شهادت بود و بس
بعد آن دوران، زمان، حال و هوایم را گرفت
در میان قلب خود هر روز زائر می شدم
آه، شیطان رخنه کرد و کربلایم را گرفت
من بدی کردم، زمین خوردم، ولی ارباب بود
که میان روضه هایش دست هایم را گرفت

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۲۶
هم قافیه با باران

خانمی که تا خود خورشید قامت داشته
در رشادت با ابالفضلش رقابت داشته

مادر باب الحوائج بوده و با این حساب
دامن اورا گرفته هر که حاجت داشته

می رسد از والدین اخلاق فرزندان ولی
این زن از اول به فرزندش شباهت داشته

اول از عباس او اذن حرم را خواسته
هر کسی در کربلا قصد زیارت داشته

با کلام نافذش در روضه ها حاضر شده
در زمین کربلا هر چند غیبت داشته

تحت فرمانش کلام و تحت امرش واژه ها
صحبتش با ابروی عباس نسبت داشته

فاطمیه رفته و آماده ی رفتن شده
بسکه بر زهرای مرضیه محبت داشته

بعد زهرا آمده پس بعد زهرا می رود
اینچنین در مکتب مولا ولایت داشته

دانه پاشیده برای کفتران قبر او
در مدینه هرکسی یک جو لیاقت داشته

تا ابد شرمنده ی عباس شد چون قبر او
بیشتر از قبر فرزندش مساحت داشته


مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۳۲
هم قافیه با باران

تقدیم به حضرت ام البنین (س)

گرد راه حضرت زهرا نمی شوم
هرگز به جای ام ابیها نمی شوم

او دختر پیمبر و همتای حیدر است
من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم

هر خدمتی کنم به یتیمان فاطمه
مادر برای زینب کبری نمی شوم

چون بوسه می زنم به قدمهای زینبین
بی اذن زینب از قدمش پا نمی شوم

او روح امتحان شده ی قبل خلقت است
بی امتحان عشق که حورا نمی شوم

ضربه نخورده ام که کنم سینه را سپر
دیوار و در ندیده مهیّا نمی شوم

دین را ز پشت در نفس تازه می دمید
صاحب نفس نگشته مسیحا نمی شوم

بی پهلوی شکسته نگردم امین وحی
سیلی نخورده سرور زنها نمی شوم

آقا بیا و نام مرا فاطمه مخوان
با اسم گل شبیه مسمّا نمی شوم

وقتی حسن به صوت حزین ناله می کند
بنشینم از فغان و ز جا پا نمی شوم

دیگر توان زمزمه از دست می دهم
وقتی حرف هق هق مولا نمی شوم

اشک حسین اوج گرفتاری من است
مرهم برای این همه غمها نمی شوم

عباس من غلام عزیزان فاطمه ست
بی دست او که حامی طاها نمی شوم

این دستها به درد علم می خورد حسین
هرچند یار بازوی زهرا نمی شوم

این با ادب ترین پسرم نذر کوثر است
من بی شهید علقمه معنا نمی شوم

تا کربلا فدا ندهم جان نمی دهم
بی چشم تیر خورده من احیا نمی شوم

از بس حدیث عشق تو لبریز شد حسین
من بیش از این حریف پسرها نمی شوم

دیگر مرا خطاب به ام البنین نکن
بعد از حسین مادر سقا نمی شوم

مثل رباب کنج بقیع خیمه می زنم
سایه نشین گنبد خضرا نمی شوم

من با فرات قهرم و شاکی ز علقمه
دیگر انیس ساحل دریا نمی شوم

باور نمی کنم که حسینم شهید شد
بعد از حسین ساکن دنیا نمی شوم

۲ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۱
هم قافیه با باران

ازل برای ابد مُلک لایزالش بود
چه فرق می‌کند آخر که چند سالش بود؟

حریم عرش خدا بود سقف پروازش

تمام، وسعت عالم به زیر بالش بود

هم‌او که خون خدا را به شیر خود پرورد

بزرگ کرب و بلا طفل خردسالش بود
...
پس از غروب که خورشید راه خانه گرفت
چراغ کوچة شب قامت هلالش بود

زمین شب‌زده را رشک آسمان می‌کرد

اگر فزون‌تر از آن خطبه‌ها مجالش بود

2
قلبی شکسته بود، وضویی جبیره شد
سروی نشسته بود، عشایی وُتیره شد

اشکی کنار پنجره غلتید، گر گرفت

آهی به روی آینه افتاد، تیره شد

پهلویی از شقاوت نامحرمی شکافت

اشکی برای محرم دردی ذخیره شد

اف گفت بر سکوت بنی‌آدم آسمان

نسلی نگاه کرد، گناهی کبیره شد

بانویی از تمام دلش چشم بست و رفت

مردی غمِ تمامِ جهان را پذیره شد

3
بر ساحل شکافته پهلو گرفته بود
ماهی که از ادامة شب رو گرفته بود

آرامشی عجیب در اندام سرو بود

گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود

دستی به دستگیرة دروازة بهشت

دستی دگر بر آتشِ پهلو گرفته بود

برخاست تا رسد به بهاری که رفته بود

آهو عجیب بوی پرستو گرفته بود

آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟

او که همیشه اذن ز بانو گرفته بود
...
پشت زمین شکست؛ خدا گریه اش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۳
هم قافیه با باران
کی می‌شود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی
::
عالی‌مقامِ عالمِ بالا، علی علی
والاعلوِّ عالیِ اعلی، علی علی

دستِ حق و زبانِ حق و چشمِ حق، به‌حق
آیینه خدای تعالی، علی علی

نامت دوای درد و کلامت شفای دل
استادِ ذوفنونِ مسیحا، علی علی

گاهی شریکِ دردِ تو عیسا، علی علی
گاهی عصای دستِ تو موسا، علی علی

با ذوالفقار ـ تیغِ ستم‌سوزِ «لا» ـ به کف
تنزیه‌کارِ ساحتِ «الّا»، علی علی

شاهینِ تیزبینِ ترازوی خیر و شر
فرمانروای محشرِ کبری، علی علی

پیرِ خرد بدایه به نامِ تو کرد و گفت:
حقِّ مبرهن است همانا علی، علی

آموزگارِ عشق گریبان درید و گفت:
دردا و حسرتا و دریغا علی، علی

شیخان و زاهدان و فقیهان و مفتیان
حق حق علی علی، یا مولا علی علی

رندان و لولیان و فقیران و صوفیان
هو هو علی علی، یا هو یا علی علی

«وردِ زبانِ اهل زمانا، علی علی
یکتای روزگار و یگانا، علی علی»

اوج و فرودِ نغمه نصرت علی، علی
ریحان و روحِ خطِ معلّا علی، علی

یک‌شمّه از کلامِ تو شد چشمه، موج موج
یک‌چشمه از سکوتِ تو دریا، علی علی

هر بت که سجده بردمش، آخر خدا شکست
حدّ تو نیست یک صنم اینجا، علی علی

دنیا هنوز نام تو را می‌بَرد مدام
دنیا هنوز محو تماشا: علی، علی

دنیا هنوز تشنه شمشیرِ عدلِ توست
آن تلخ‌ترْ شرابِ گوارا، علی علی

دیگر علی ندید به خود خاک و، دید اگر
پیش از تو بود حضرت زهرا علی، علی

یک‌چند بود حضرت زهرا انیس تو
یک‌عمر... آه، تنها تنها علی علی

دستِ عقیل سوخت که گویند دشمنان
«با دوست هم نکرد مدارا علی»، علی

گفتیم «در نمازش...» گفتند «در نماز؟
او هم نماز می‌خواند آیا؟ علی؟ علی؟»

حق ـ محضِ حق ـ و این‌همه باطل؟ خدا، خدا
هَمج‌الرعاع و این‌همه غوغا؟ علی، علی

یاران و زهرِ غَدر، شیاطین و تیغِ کین
ای زخم‌خورده از همه ما، علی علی

بیراهه است و ظلمت، بیراهه است و ظلم
بانگی بزن به خیل رعایا، علی علی

ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ
ما مانده‌ایم و صف به صف اعدا، علی علی

ای خطِ نورِ لم‌یزلی، تا ابد بتاب
دیروز را بریز به فردا، علی علی

من با زبان خاک چگونه بخوانمت؟
بالانشینِ عالمِ بالا، علی علی

دنیای بی‌تو توده خاکی‌‌ست بی‌خدا
بعد از تو خاک بر سرِ دنیا، علی علی
::
تنها، غریب، تنها، حتی میانِ ما
حتی در این مراسمِ احیا، علی علی...

امید مهدی نژاد
۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۵۹
هم قافیه با باران

چگونه وصف کنم قطره های باران را

رسیده ام به تو اما هنوز هجران را...


بهشت پنجرهء دیگری به قم واکرد

که مست کرده هوایش دل خراسان را  


تورا گرفته در آغوش خویش شش گوشه

چنان که جلد طلا کوب متن قرآن را


دلم هوای تو کرده به قدر یک مصرع

ببخش وزن غزل را من پریشان را


   "که می رسد به مشامم هر لحظه بوی کربلا"

چه عطر سیب غریبی گرفته ایران را


سکوت کرده ام و خیره بر ضریح توام

که بشنود دلتان التماس باران را    


نگاه منتظرم گریه کرد یک دل سیر

تمام فاصله را دشت را بیابان را


دلم گرفته به قول رفیق شاعرمان

"چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را" 


دوباره داغ دلم تازه شد کنار ضریح

خداکند که بسازیم قبر پنهان را


برای حضرت مادر ضریح می سازیم

و دست  فرشچیان طرح می زند آن را.


سید حمیدرضا برقعی

۱ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۰
هم قافیه با باران

خانه پیرزن ته کوچه

پشت یک تیر برق چوبی بود

پشت فریاد های گل کوچک

واقعا روزهای خوبی بود

 

پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر

منتظر بود در زدن ها را

دم در می نشست و با لبخند

جفت می کرد آمدن ها را

 

روضه خوان محله می آمد

میرزا  با دوچرخه آهسته

مثل هر هفته باز خیلی دیر

مثل هر هفته سینه اش خسته

 

"ای شه تشنه لب سلام علیک"

ای شه تشنه لب...چه آوازی

زیر و بم های گوشه ء دشتی

شعرهای وصال شیرازی

 

می نشستیم گوشهء مجلس

با همان شور و اشتیاقی که...

چقدر خوب یاد من مانده

در و دیوار آن اتاقی که -

 

یک طرف جملهء"خوش آمده اید

به عزای حسین"بر دیوار

آن طرف عکس کعبه می گردد 

دور تا دور این اتاق انگار


 گوشه گوشه چه محشری برپاست

توی این خانهء چهل متری

گوش کن! دم گرفته با گریه

به سر و سینه می زند کتری

 

عطر پر رنگ چایی روضه

زیر و رو کرده خانهء اورا

چقدر ناگهان هوس کردم

طعم آن چای قند پهلو را

 

تا که یک روز در حوالی مهر

روی آن برگ های رنگا رنگ

با تمام وجود راهی کرد

پسری را که برنگشت از جنگ

 

هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز

پستچی نامه از عزیز نداشت

کاشکی آن دوشنبهء آخر

روضهء میرزا گریز نداشت

 

پیرزن قطره قطره باران شد

کمی از خاک کربلا در مشت

السلام و علیک گفت و سپس

روضهء قتلگاه اورا کشت

 

مربع

 

تاهمیشه نمی برم از یاد

روضهء آن سپید گیسو  را

سالیانی است آرزو دارم

کربلای  نرفتهء او را


سید حمیدرضا برقعی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۱۰
هم قافیه با باران

سکوت عین سکوت است، بی همانند است
که پیشوند ندارد، بدون پسوند است

زبان رسمی اهل طریقت است سکوت
سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است

زمین یخ زده را گرم می کند آرام
سکوت، معجزه ی آفتاب تابنده است

سکوت پاسخ دندان شکن تری دارد
سکوت مغلطه ها را جواب کوبنده است

سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است
سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است

سکوت کرد علی سالهای پی در پی
همان علی که در قلعه را ز جا کنده است

همان علی که به توصیف او قلم در دست
مردّدم بنویسم خداست یا بنده ست

علی به واقعه جنگید با زبان سکوت
که ذوالفقار علی در نیام برّنده است

علی به واقعه کار مهم تری دارد
که آیه آیه کتاب خدا پراکنده است

از آن سکوت چه باید نوشت؟ حیرانم!
از آن سکوت که لحظه به لحظه اش پند است

از آن سکوت که در عصر خود نمی گنجد
از آن سکوت که ماضی و حال و آینده است

از آن سکوت که نامش عقب نشینی نیست
از آن سکوت که هنگام جنگ ترفند است

از آن سکوت که دستان حیله را بسته
و دور گردن فتنه طناب افکنده است

سکوت کرد علی تا عرب خیال کند
ابو هریره به فن بیان هنرمند است

صحابه ای که فقط یک سوال شرعی داشت
پیاز عکه به ذی الحجه دانه ای چند است؟!

علی خلیفه شود پیرمرد بیغوله
یکی است در نظرش با حسن که فرزند است

ملاک او به رگ و ریشه نیست، از این رو؛
محمد بن ابوبکر آبرومند است

علی خلیفه شود شیوه ی حکومت او
برای عده ای از قوم ناخوشایند است

ستانده می شود آن رفته های بیت المال
ازین درخت اگر میوه ای کسی کنده است

اگر به پای کنیزانشان شده خلخال
اگر به گردن دوشیزگان گلوبند است

علی خلیفه شد آخر اگر چه دیر ولی
چقدر بر تنش این پیرهن برازنده است

کنون لباس خلافت چنان زنی باشد
که توبه کار شده، از گذشته شرمنده است

برادرم! به تریج قبات برنخورد
که ناگزیر زبان قصیده برّنده است

اگرچه روی زبان زبیر تبریک است
اگرچه بر لب امثال طلحه لبخند است

اگرچه دور و بر او صحابه جمع شدند
ولیکن از دلشان باخبر خداوند است


برقعی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۲۱
هم قافیه با باران

نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر
بلند مرتبه پیکر  بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت  هرجا سر

قسم به معنی "لا یمکن الفرار از عشق"
که پر شده است جهان از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن
به آسمان بنگر! ما رایت الا سر

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه مبادا کفن  مبادا سر

همان سری که یحب الجمال محوش بود
جمیل بود  جمیلا بدن  جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک  همه بودند سروران را سر

زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس  "اجننی"  گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم ام وهب را به پارهء تن گفت:
برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا بحال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت لحظهء آخر به پای مولا سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر

سری  که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود  پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

 

امام غرق به خون بود و زیر لب می گفت:

به پیشگاه تو آورده ام خدایا سر

میان خاک کلام خدا مقطعه شد
میان خاک  الف  لام  میم  طا  ها  سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازهء اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد ، حتی سر


نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او

ادامه داشت ادامه سه روز ...اما سر -

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است
جدا شده است و نیافتاده است از پا سر

صدای آیهء کهف الرقیم می‌آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد ، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر


چقدر زخم که با یک نسیم وا می شد

نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر

عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت
به چوب، چوبهء محمل نه با زبان  با سر


دلم هوای حرم کرده است می‌دانی


برقعی

۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۳
هم قافیه با باران

طبعم سرود بین غزلها دلم گرفت

جانم فدات مادر گـلها دلم گرفت


دیدم قلم زداغ شما گریه می کند

تا که نوشـــت ام ابیـها دلم گرفت


فرصـــت نداد اسم شما را بیاورم

تاگفت از مصیبت و غمها دلم گرفت


از پشت در صدای عجیبی بلند شد

تا که نشست حضرت زهرا دلم گرفت


دیدم نوشت کوچه کمی ازدحام شد

مادر شکست زیر قدم ها دلم گرفت


در پیش چشم مادر و چشمان بچه ها

از آن طنــاب گردن مولا دلم گرفت


از لاغری ,ضعف بدن , لکه های خون

از ناله ها و درد کمـــرها دلم گرفت


میخواند دختری به لب امن یجیب را

از اشکهای زینب کـبری دلم گرفت


......


آری گذشت تا که رسید ظهر روز گرم

از دختری که مانده به صحرا دلم گرفت


میگفت خواهــری زبلنــدای قتلگاه

از راس های رفته به نی ها دلم گرفت

۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۰
هم قافیه با باران
ابریست کوچه کوچه، دل من ـ خدا کند
نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند

حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند

مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند

با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند

حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟

مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...
تا اینکه لای لای تو با او چها کند

یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
می برد تکیه تکیه که نذر شما کند

یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
می برد با حسین شما آشنا کند

در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم
تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند

مادر! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:

یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند

باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...

تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند

نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده ات
این خاک معصیت زده را کربلا کند

زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند

باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز، راز تو را برملا کند...

گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند

با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند

از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد

حسن بیاتانی
۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۱۵
هم قافیه با باران

خوشا به حال دل من که مادرم هستی

و عاشقانه ترین حس و باورم هستی

شکسته بالم و مادر شما پرم هستی 

همیشه و همه جا سایه سرم هستی


خودم و اهل و عیالم فداییت بانو

که پیش پای تو افتاده ایم بر زانو


دلیل خلقت عالم وَ آدمی خانم

هزار مرتبه مافوق مریمی خانم

لطیف و پاک تر از جنس شبنمی خانم

در آسمان و زمین تو معظمی خانم


تو عاشقانه ترین واژه های هر شعری

دلیل گریه و نوحه برای هر شعری


برای عمر کمت گریه میکنم مادر

برای قدّ خمت گریه میکنم مادر

و پای درد و غمت گریه میکنم مادر 

از اینکه بد زدنت گریه می کنم مادر


چه گریه دار نشستند و گفتگو کردند

علی و فاطمه ای که سراسر از دردند


بهار خانه حیدر خزان شدی زهرا

توان بازوی من ناتوان شدی زهرا

ستون عرش خدا قدکمان شدی زهرا

بگوسه ماهه چه شدنیمه جان شدی زهرا


پس از تو زندگی چنگی به دل نخواهد زد

بمان به سینه حیدر نزن تو دست رد



علی بمیرد از این قدر لرزش دستت

از این دلیل غم انگیز رنجشش دستت

چرا عوض شده طرز نیایش دستت؟

مرا ببخش از این بذل و بخشش دستت


به دست خسته شبانه کفن فراهم کرد

برای گل پسرش پیرهن فراهم کرد

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۲
هم قافیه با باران

نیلى شده یاس على باور ندارد

دیگر کساء عاشقى ، محور ندارد


زهرا براى فتح در رفته ... بگو که:

این خانه ى غم فاتح خیبر ندارد؟


پشت در خانه على ، جان داد آن روز

قرآن ما پرپر شده ، کوثر ندارد ...


رفته حسن یک گوشه و زینب به کنجى

حتى على هم بعد از این مادر ندارد


در ذهنشان یک خانه مى سازند از عشق

این خانه مادر دارد اما در ندارد


عیبى ندارد قافیه بر هم بریزد

وقتى على زهراى اطهر را ندارد ...


زهرا هدایتى

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۱
هم قافیه با باران

همین که دست قلم در دوات می لرزد

به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد


نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت 

اگر اشاره کنی کائنات می لرزد


«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»

بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد


مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی

که در نگاه تو آب حیات می لرزد


تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن

که آیه آیه تن محکمات می لرزد


کنون نهاده علی سر، به روی شانهء در

و روی گونهء او خاطرات می لرزد

 

غزل تمام نشد،چند کوچه بالاتر

میان مشک سواری، فرات می لرزد


سپس سوار می افتد، تو می رسی از راه

که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد


و عصر جمعه کنار ضریح روی لبم

به جای شعر دعای سمات می لرزد ...


"سید حمیدرضا برقعی"

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۱
هم قافیه با باران

نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند

هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی‌ آن هفت تن، هفت آسمان

این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف احمد به استقبال او

ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی

امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب

دو عزیز فاطمه همراه‌شان
مشعل سوزان‌شان از آه‌شان

ابرها گریند بر حال علی
می‌رود در خاک آمال علی

چشم، نور از دست داده، پا، رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق

دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُرده‌ای تابوت، روی دوش داشت

آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی
بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی


آه آه ای همرهان، آهسته‌تر
می‌برید اسرار را، سر بسته‌تر

این تنِ آزرده باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من

همرهان، این لیله‌ی قدر من است
من هلال از داغ و این بدر من است

اشک من زین گل، شده گلفام‌تر
هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر

وسعت اشکم به چشم ابر نیست
چاره‌ای غیر از نماز صبر نیست

چشم من از چرخ، پُر کوکب‌ترست
بعد از امشب روزم از شب، شب‌ترست

زین گل من باغ رضوان نفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت

مرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراه او خاکم کنید


علی انسانی

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

لفظ طیار تو معراج برد معنی را

اشک چشمان تو میخانه کند دنیا را

تکیه بر کعبه بزن سر بده آواز ظهور

چون که این کار تو خوشحال کند زهرا را

آن که در قدرت تو رفتن امروز نهاد

داد بر قبضه ی تو آمدن فردا را

کعبه را شوق طواف تو نگهداشته است

ورنه ریگ است و بگردد همه صحرا را

هرکه زنده است به خورشید سلامم ببرد

ما که مردیم و ندیدیم به خود گرما را

ای عطش تشنگی کوزه به دریا برسان

یک نفر یک خبر از ما بدهد دریا را


رضا جعفری

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۵۲
هم قافیه با باران

بادعاشق شده و آمده گیسو بوسی                          

پردرآورده در از شوق به پهلو بوسی

دست بر شانه ی دیوار گرفتی ٬ آتش                           

مثل پروانه جهید از عطش رو بوسی

دود برخاست که در پیش تو زانو بزند                          

حلقه زد ٬ حلقه ٬ در این حلقه گیسو بوسی 

شانه ات خم شد و ناگاه زمین افتادی                        

خم شد از گوشه در ٬ "میخ "به زانو بوسی

آتش و باد ٬ در و میخ ٬ به هم پیچیدند                         

تا در آغوش تو افتند به بازو بوسی

بی شک از حضرت آیینه تاسی کردند                      

آتش و باد ٬در و میخ ٬ در این رو بوسی..


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۲۶
هم قافیه با باران

گل، بر من و جوانی من گریه می‌کند
بلبل به خسته جانی من گریه می‌کند

از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه می‌کند

از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست
بازو به ناتوانی من گریه می‌کند

گل‌های من هنوز شکوفا نگشته‌اند
شبنم به باغبانی من گریه می‌کند

در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
پیری، بر این جوانی من گریه می‌کند

گردون، که خود کمان شده، با چشم ابرها
بر قامت کمانی من گریه می‌کند

این آبشار نیست که ریزد، که چشم کوه
بر چهره‌ی خزانی من گریه می‌کند

فردا مدینه نشنود آوای گریه‌ام
بر مرگ ناگهانی من گریه می‌کند


علی انسانی

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۵
هم قافیه با باران

پوشانده است ابر کبودی مدینه را
برلب نمانده شوق سرودی مدینه را


قندیل ماه رنگ پرید ه است تاگرفت
گرد عزای یاس کبودی مدینه را

ای ماه خسته!مرثیه ای سازکرده ای؟
ای ابربغض!عقده گشودی مدینه را؟!

یک عرش ازستاره ببین گریه می کنند
درپردۀ فرازوفرودی مدینه را

زخم شناسنامۀ تاریخ مافدک!
آیینۀ بهار کبودی مدینه را!!

دنیا بدون فاطمه،تاریک،سوت وکور
فرقی نداشت بودو نبودی مدینه را

اندازۀ تمام جهان نور هدیه داد
یک جانماز وعطرسجودی مدینه را

بر گنبد بقیع دلم آشیان گرفت
با قاصدک نوشت درودی مدینه را

این کفتر ضریح درنیم سوخته است
لب تشنۀ دوقطره شهودی مدینه را

آتش گرفت اگر چه دری کرد شعله ور
دست پلید،دست یهودی مدینه را

بایک اشاره صاعقه می ریخت آسمان
تشباد قهر عادوثمودی مدینه را

لب وانکرده غیر دعای قبیله را
نفرین کجا؟ که فاطمه بودی مدینه را

آیینه نیستم که بچینم گل حضور
یک استغاثه،اذن ورودی مدینه را

خاکم به سرکه قافیه اندیش ماند ه ام
خالی است جای سنگ صبوری مدینه را


محمد حسین انصاری نژاد

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۰۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران