هم‌قافیه با باران

۱۱۷۸ مطلب با موضوع «اشعار آئینی» ثبت شده است

خون است بهر سرخی رنگ پریده ام

ماهم ولی چو صحنه شب گشته نیلگون

سروم ولی به سان نهالی خمیده ام

سنگینی اش بهم شکند چرخ پیر را

بار غمی که من به جوانی کشیده ام

حتی اجل نکرد عیادت ز حال من

با آنکه دل ز عمر ، ز دنیا بریده ام

از دود و آه من شده گردون سیه ولی

با اشک خود ستاره به کهسار چیده ام

تشییع من دی شب و قبرم نهان ز خلق

از این طریق پردهدشمن دریده ام

نشنیده ماند ناله و فریاد و شکوه ام

من کز رسول ام ابیها شنیده ام

رنجی که از تحمل آن عاجز است کوه

بر جان و تن به حفظ امامم خریده ام

شش ماه ام شهید شدو پهلویم شکست

ز آن صدمه ای که از در و دیوار دیده ام

تاریخ شاهد است که من در ره علی

اول شهید داده و اول شهیده ام

بی دست و پای ((میثمم)) ای خاندان وحی

کر ابتدا ثنای شما بوده ، ایده ام


سازگار

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۵۸
هم قافیه با باران

تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُرد
مـاه، رخ از شــرم، پـشـت ابـــــر بُرد 

آرزوهــا را عـلــی در خــــاک کـــرد
خـاک هــم گـویی گــریبـان چاک کرد 

زد صــدا: ای خــاک، جـانـانــم بگیــر
تــن نـمـانــده هیـچ از او، جـانـــم بگیر 

نــاگــهـان بـر یــاری دســــت خــــــدا
دسـتــی آمـد، همچو دست مصـطـفــی 

گـوهــرش را از صــدف، دریا گرفت
احـمــــد از دامـاد خـود، زهــرا گرفت 

گـفـتـش ای تـاج ســر خیــل رُسُل
وی بَــر تـــو خُــرد، یکسر جزء و کل 

از مــن ایــن آزرده جـانـــت را بـگـیـر
بـازگــردانــدم، امـانــت را بـگیــر 

بــار دیــگر، هـدیـه ی داور بـگـیــــــــر
کــوثـــرت از سـاقــــی کـوثــــــــر بگیر 

مــی کِـشــد خجلــت عـلــی از محضـرت
یــاس دادی، می دهد نیلوفــرت


علی انسانی

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۵۴
هم قافیه با باران

یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن 

یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن 


ای آفتاب خانه حیدر مکن غروب 

این سایه را تو بر سرمن مستدام کن 


پیوسته نبض من به دو پلک توبسته است 

بر من تمام من نگهی را تمام کن 


تا آیدم صدای خدای علی به گوش 

یک بار با صدای گرفته صدام کن 


از سرو قدشکسته نخواهدکسی خرام 

ای قامتت قیامت من کم قیام کن 


در های خلد بر رخ من باز می کنی 

از مهر همره دو لبت یک کلام کن 


این کعبه بازویش حجرالاسودعلیست 

زینب بیا و با حجرم استلام کن


علی انسانی

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۶
هم قافیه با باران

دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت

هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت

دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد

محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت

جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود

جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت

آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد

باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت

یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست

ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت

آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد

عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت

سربند یازهرای محسن غرق خون بود

سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت

باید به یاران شهیدم می رسیدم

خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت

برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست

در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت

دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند

گودال، گل می داد؛ خنجر داشت می سوخت

شب بود؛  بعد از شام برگشتم به خانه

دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت

 

ما عشق را پشت در این خانه دیدیم

زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت


حسن بیاتانی

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۱۰
هم قافیه با باران

عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه

پرگرفت از آشیان مرغ روان فاطمه

گر بسوزد عالمى از این مصیبت نى عجب

سوخته یکسر زآتش کین آشیان فاطمه

وامصیبت بعد مرگ احمد ختمى مآب

دادن جان بود هردم آرمان فاطمه

آسمان شد نیلگون چون دید نیلى روى او

خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه

محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهید

ریخت خون در ماتمش از دیدگان فاطمه

نیمه ی شب بهر تدفینش مهیّا شد على

عاقبت شد در دل صحرا مکان فاطمه

منع کرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل

ناله ها زد همسر والانشان فاطمه

اى فلک ترسم شوى وارون که افکندى شرر

از غم مرگش به جان کودکان فاطمه

نیست «مردانى» نشان از تربت پاکش ولى

مهدى (عج) یى آید کند پیدا نشان فاطمه


محمّد على مردانى

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۰۱
هم قافیه با باران

عشق یعنی معنی بالا بلند
عشق یعنی دوری از هر دام و بند

گر که خواهی عشق را معنی کنم
بحر باشم بایدت باشی چو نم 

عشق یعنی آتش اندر جان شدن
سوختن در آتش و درمان شدن

عشق یعنی ناله های فاطمه 
خطبه خواندنهای او بیواهمه

عشق یعنی در تب و تاب علی
نام مولا بر زبان راندن جلی

عشق یعنی ماجرای کوچه ها
دانی آیا بر سرش آمد چه ها

فاطمه معنای عشق برتر است
ذوب در مولا و میرش حیدر است

فاطمه دستش بدامان علیست
عشق بازیهای زهرا منجلیست

عشق یعنی جان نثاری پشت در
از پی مولا دوید آسیمه سر

دست مولا را به هم پیچیده دید
از پی مولا و عشق خود دوید

گفت مولایم رهانیدش ز بند
روبهان حیله گر گیرید پند

بر سر پیمان خود جان را نهاد
هر چه جانانش بگفت آنرا نهاد

گفتش او جانم چه باشد بهر یار
میکنم قربانیش دار و ندار

عشق یعنی عشق زهرا و علی
جان یکی اندر دو قالب تن گلی

اینچنین مولای من تعلیم داد
درس عشق اندر نهاد من نهاد

نام زهرا دین و هم دنیای ماست
عشق پاکش آخرین سودای ماست

اول و آخر رضای فاطمه
منتهای آرزوی ما همه

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۵۷
هم قافیه با باران
امشب هوای میکده و پیر کرده‌ام
باز آرزوی بادۀ شبگیر کرده‌ام

ای آفتاب باده، به کوی تو آمدم
بی‌خویش و ذرّه‌ ذرّه به سوی تو آمدم

ساقی بیا که رنج خمار است در سرم
از زهد خشک، گرد و غبار است در سرم

ساقی رسید و رنج خمارم ز یاد رفت
زلفی فشاند و خرمن زهدم به باد رفت

دُردی‌کشانِ درد به عشق تو مبتلا
ساقی بیار باده ز خمخانۀ ولا

لب‌تشنه‌ایم و ساقی‌کوثر،امام ما
«ای بی‌خبر ز لذّت شرب مدام ما»

گرد از بساط عقل برانگیز، ساقیا
شور جنون به ساغر من ریز ساقیا

دیوانه‌ام، بریز که دیوانه‌تر شوم
ای شمع من، بخند که پروانه‌تر شوم

ساقی، به ساغر ِدل سنگم شرر بریز
لعل مذاب پر کن و یاقوتِ تر بریز

تا کوی چشمِ می‌زده‌ات، مست رفته‌ام
افتاده‌ام به پایت و از دست رفته‌ام

از دست عشق تو قدحی پر گرفته‌ام
یک جرعه نوش کرده‌ام و گُر گرفته‌ام

چندیست غیر روی تو، بدری ندیده‌ایم
جز گیسوان تو ،شب‌ قدری ندیده‌ایم

«دی پیر‌می‌فروش که ذکرش به خیر باد»
در جام باده روی تو را دید و مژده داد:

روزی که می‌چکد شفق از فرق آفتاب
جان می‌دهد سپیده‌ات از شوق این خضاب...

*
روحم به رقص آمده زانوار منجلی
هوهو کنان فتاده به ذکر: علی‌علی

سر را به خاک درگه حیدر نهاده‌ام
یعنی به دوشِ عرشِ خدا سر نهاده‌ام

او جلوه‌گاه مطلق انوار سرمد است
در یک کلام، آینه‌دار محمّد(ص) است

دل سائل است بر درت ای شاه «هل‌اتی»
سهمی مگر ز عشق خود او را کنی عطا

دریاب این اسیر و فقیر و یتیم را
نو کن دوباره شیوه و ‌رسم قدیم را...

سعید سلیمان پور
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۵۰
هم قافیه با باران

کمر فاطمه جز غربت تو خم نشود

تن مجروح، که با اشک تو مرهم نشود

حاضرم دست من از ساقه ترک بردارد

ولی از چشم تو حتی مژه ای کم نشود

به غرور تو لگد خورد، و یا همسر تو؟ 

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو


 

خودم از بی کسیِ تو به خدا باخبرم

گرچه خاکسترم، اما ز غمت شعله ورم

نیزه هم باشد اگر، سینه سپر خواهم کرد

امتحان دادم و، دیدی که برایت سپرم

نفسی باشد اگر، باز شوم یاور تو 

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو



خواستم دست تو بسته نشود، اما شد

دل زار تو شکسته نشود، اما شد

خواستم پا شوم از زیر فشار در که...

...تار و پود تو گسسته نشود، اما شد

می دود پشت سرت با قدِ خم دلبر تو 

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو 


 

من گرفتار تو هستم، تو گرفتار منی

حیدری هستم و تو حیدر کرار منی

هر دو یک عمر طبیب هم و بیمار همیم

چه شد امروز علی، که تو پرستار منی

می چکد خجلت از این چشم تر کوثر تو

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو


 

دست من نیست اگر چشم ترم می سوزد

پهلو و بازو و زخم کمرم می سوزد

تن آتش زده ام پای تو خاکستر شد

به خدا بهر تو دارد جگرم می سوزد 

بعد من نیست کسی یاور و هم سنگر تو

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو...

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۰
هم قافیه با باران

آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا

تو که پرواز می کنی تو حرم امام رضا

من کبوتر بقیع ام با تو خیلی فرق دارم

سرم و بجای گنبد روی خاکها می ذارم

خونه قشنگ تو کجا و این خونه کجا

گنبد طلا کجا قبرهای ویرونه کجا

اونجا هرکی می پره طائر افلاکی می شه

اینجا هرکی می پره بال و پرش خاکی می شه

اونجا خادما با زائر آقا مهربونن

اینجا زائرا رو از کنار قبرها می رونن

تو که هر شب می سوزه چلچراغا دور و برت

به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت 

کی میگه که تو غریبی غریب عاشق نداره

روز و شب این همه عاشق رو خاکت سر می ذاره

غریب اونه تو بقیع شمع و چراغی نداره

نه ضریح و نه حرم حتی رواقی نداره

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۰۰
هم قافیه با باران

پرچمی سرخ

یله در باد

یادآورِ عهدِ ازلی‌ست

عهد با قبله‌ی دل

همان کعبه‌ی شش گوشه


مسعود انصاری
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۵
هم قافیه با باران

بانوی نور، مادر آیینــــه ها ! سلام
روشن ترین تبسـم نور خدا ! ســـــلام


ای کوثر کبود خــدا، با سه آیــــه آه 
از ما به زخم های کبود شـــما، سلام


حزن غریب پنجره ها در غروب نـــــور
ای خواهش همیشه ی آیینه ها ســلام


ای ماه سرخ گمشده در ناکجای خاک !
بر رد پای نـور تو در ناکجـا ، ســـــــلام


غمگیــن ترین پرنده ی ســیاره ی بقیــع 
بال و پر شکستــه ی روح تو را ســلام


ای باغبان دل شده ی لاله های ســرخ
ای وارث حماســه ی کرب وبــلا ! ســـلام


ای برتر از فرشته ، شبـیه خود خـــدا 
از ما به روح سبز شما ، تاخــدا، ســـلام


دست عنایتی به سـر حاجتم بکـــــش
چشمم هنوز مانده به دست شما...سلام 

رضا اسماعیلی

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۴۰
هم قافیه با باران

ما خراب خانه زاد خاندان حیدریم

سینه چاکِ سینه چاکِ دودمانِ حیدریم


خاک راهِ خاک راهِ دوستان حیدریم

مستمند مستمند آستان حیدریم


با تولای خدا رویان شرافت یافتیم

خوار بودیم و علی گویان شرافت یافتیم


سائل لطفیم و مسکین عطایای علی

در سر شوریده ما شور و غوغای علی


دستهامان دائما گرم تمنای علی

دیده ای داریم مشتاق تماشای علی


نام ما را در کتاب فاطمه آورده اند

ناله های مستجاب فاطمه آورده اند


سال نو آمد ولیکن سوگوار مادریم

جامه نیلی ، دل پریشان ، داغدار مادریم


اول هرسال بالای مزار مادریم

بینوای فاطمیه بیقرار مادریم


فاطمیه چیست ایام امیر المومنین

موسم اعجاز با نام امیر المومنین


جان علی جانان علی ایمان علی قرآن علی

والی والا علی مولا علی سلطان علی


همدم طفل یتیم و فاتح میدان علی

صورت خندان علی و دیده گریان علی


وه چه حالی میدهد ذکر علی در این بهار

لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار


هرچه داریم از کرامات دعای فاطمه است

هر که می گوید علی مست صدای فاطمه است


عشرت امسال ما بزم عزای فاطمه است

گردش روز و شب ما ... در هوای فاطمه است


گریه برداغ مصیبتهای زهرا واجب است

احترام جده‌ی سادات بر ما واجب است


مردم دنیا عموما با خوشیها سرخوشند

عده ای با خنده های شور افزا سرخوشند


عده ای با دیدن یار دل آرا سرخوشند

عاشقان اما به شور عشق مولا سرخوشند


عشق مولایی که با شد کل دین فاطمه

سفره می چینم ولی با هفت سین فاطمه


سفره های هفت سین فاطمیون دیدنی است

در کنار سفره چشمان پر از خون دیدنی است


در هوای کوی سیلی حال مجنون دیدنی است

جای سبزه پای سفره یاس گلگون دیدنی است


سفره امسال ما را فاطمه انداخته

از خراب آباد دلها فاطمیه ساخته


سینه ای زخمی، سری زخمی ، صدای سوخته

ساق پای خسته و دست دعای سوخته


سوره آتش گرفته آیه های سوخته

سوز ناله ساز رفتن ، ربنای سوخته


سین اصلیِ سر این سفره باشد سوختن

آتش عشق امیر عشق را افروختن

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۱
هم قافیه با باران
با هیچ زن جز تو دل دریا شدن نیست
یاراییِ در گیر توفان ها شدن نیست

در خورد تو، ای هم تو موج و هم تو ساحل!
جز ناخدای کشتی مولا شدن نیست

تو نور چشم مصطفی و کس به جز تو
در شان شمع محفل طاها شدن نیست

تو مادر سبطینی و غیر از تو کس را
اهلیّت صدّیقه ی کُبرا شدن نیست

جز تو زنی را شوکت در باغ هستی
سرو چمان عالم بالا شدن نیست

جز با تو شان گم شدن از چشم مردم
وان گاه در چشم خدا پیدا شدن نیست

نخلی که تو در سایه اش آسودی او را
در سایه ی تو، حسرت طوبا شدن نیست

ای عالم امکان خبر، تو مبتدایش
آن جمله ای که درخور معنا شدن نیست

سنگ صبور مردی از آن گونه بودن
با هیچ زن ظرفیّت زهرا شدن نیست

حسین منزوی
۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۲۵
هم قافیه با باران
سَرَم، هوایِ محرّم،عجینِ یکدگرند
دلم وَ قافله‌ی تو، همیشه در سفرند

نگاهت از سر نیزه چه گرم می‌تابد
به سردی بدن کودکان که در خطرند

و چشم ساقیِ خیره به مشکِ جامانده
و کاروان که عمو را به نیزه می‌نگرند

وجودِ زینبِ تنها، میان قربانگاه
رها فتاده و افلاک جمله در شررند

قسم به مادر پهلو گرفته در گودال
که شامیان حرامی عجیب بی نفرند

مسعود انصاری
۱ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۳۱
هم قافیه با باران

کار تنش زیاد ولی وقت من کم است

یک شب برای شست و شوی این بدن کم است


بانوی من نحیف نبود، این چنین نبود

وقتی نگاه می کنمش ظاهراً کم است


در زیر پارچه ورمش گم نمی شود

آن قدر واضح است که یک پیرهن کم است


گیرم حسین دق نکند این چنین ولی

گریه بدون داد برای حسن کم است


مسمار را خودم زده بودم به تخته ها

باید بمیرم آه، پشیمان شدن کم است


آئینه آمدی و ترک خورده می روی

یعنی برای بردن تو چهار زن کم است


پیراهن حسین که کارش تمام شد

پس جای غُصّه نیست اگر یک کفن کم است


بالت، پرت، تنت، همۀ پیکرت خدا

این زخم ها زیاد ولی وقت من کم است


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۴۶
هم قافیه با باران

دلم هوای تو کرده هوای آمدنت

صدای پای تو آید صدای آمدنت 
بهار با تو بیاید به خانه ی دل ما
سری به خانه ی ما زن صفای آمدنت 
هنوز مانده به یادم که مادرم می خواند
زمان کودکی ام قصه های آمدنت 
حساب کردم و دیدم که با حساب خودم
تمام عمر نشستم به پای آمدنت 
چقدر وعده ی وصل تو را به دل بدهم
چقدر جمعه بخوانم دعای آمدنت 
نیامدی و دلم را شکستی ای مولا
چه نذرها که نکردم برای آمدنت

محسن عرب خالقی
۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۱۷
هم قافیه با باران

با بادها آرام و نامحسوس می آید
بوی خوشی از سمت و سوی طوس می آید

هنگام تطهیر است و باید دل به دریا زد
مرداب تا آغوش اقیانوس می آید

خورشید در دست از حریمت باز می گردد
آنکه به پابوس تو با فانوس می آید

تیر و کمان از دست هر صیاد می افتد
تا بچه آهویی به سوی طوس می آید

خورشید، سر در پیرهن، از سمت «پایین پا»
هر شب سلامی می دهد، پابوس می آید

تسبیح در دست از دل «صحن عتیق» ات ماه
هر صبح با «یا نور و یا قدوس» می آید

این زاغکی که شد دخیل پنجره فولاد
نقاره بردارید که طاووس می آید

دل کندن از دامان تو سخت است و زائر، باز
از شهر تو با اشک و با افسوس می آید...


سید محمد مهدى شفیعى

۰ نظر ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۱
هم قافیه با باران
بدا به حال زمین، بد شود زمانه اگر
زمانه بد شود اینقدر بی بهانه اگر

 چگونه خم نشود قامت علی(ع) در شهر
کمان شود قدِ زهرا(س) میان خانه اگر

 که هرچه مرد تنومند بر زمین افتند
نهند بار غمش را به روی شانه اگر

 به روسپیدی دنیا امید می شد داشت
رخش کبود نمی شد به تازیانه اگر

 چنین که حلقه زده کفر دور دین، نه عجب
در بهشت بسوزد در این میانه اگر...

زهرا شعبانی

۱ نظر ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۴۹
هم قافیه با باران

سیلی آن روز به رویت چه غریبانه زدند‎ 

‎«آتش آن بود که در خرمن پروانه زدند‎» 

یک کبوتر وسط شعله تقلا می‌کرد‎ 

«جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد‎» 

رسم این است که پروانه در آتش باشد‎ 

‎«عاشقی شیوه‌ی رندان بلاکش باشد‎» 

با گل و غنچه تو دیدی در و دیوار چه کرد؟‎ 

‎«دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد‎» 

کمر سرو در این کوچه کمان خواهد شد‎ 

‎«چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد‎» 

آه! هجده گل از آن باغ نچیدیم و برفت‎ 

«باربر بست و به گردش نرسیدیم و برفت‎» 

تا در این خانه گُلِ خنده‌ی زهرایم بود‎ 

«‎من ملَک بودم و فردوس برین جایم بود‎» 

عمر کوتاه تو گنجایش دنیا را بس‎ 

‎«وین اشارت ز جهان گذران ما را بس‎» 

خانه دوست کجا؟ صحن سپیدار کجاست؟‎ 

‎«ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟‎» 

‎ 


قاسم صرافان

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۴۳
هم قافیه با باران

چون جبرئیل حکم خدای مبین گرفت

در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت

احمد از او پیام جهان‌آفرین گرفت

یعنی برای فاطمه یک اربعین گرفت

 

شکر خدا که گلبن احمد به گل نشست

ز انفاس دوست باغ محمد به گل نشست

 

گفتا که حق دعای تو را مستجاب کرد

شام تو را جنیبه‌کش آفتاب کرد

نامی برای دختر تو انتخاب کرد

وان را ز لطف زیور و زیب کتاب کرد

 

زان در نُبی خدای تو نامید کوثرش

تا بی وضو کسی نبرد نام اطهرش

 

ای بوسه‌گاه خیل ملک آستانتان

بال فرشتگان خدا سایبانتان

مهر فلک ندیده هنوز آسمانتان

منظومه‌ای رفیع‌تر از کهکشانتان

 

بانو! مزار گم‌شده اعجاز می‌کند

مشت مخالفان تو را باز می‌کند

 

گفتی از او مدینه منور شود که شد

از عطر ناب یاس معطر شود که شد

جاری به دهر چشمه کوثر شود که شد

می‌خواست حق که خصم تو ابتر شود که شد

 

دنیا پر از ذراری زهرای اطهر است

والله جای گفتن الله اکبر است

 

ما بهره‌ای ز فیض تو اغلب نداشتیم

انگار جز فدک ز تو مطلب نداشتیم

آگاهی از معارف مذهب نداشتیم

کاری به کار عزت مکتب نداشتیم

 

ترسم از آن که کار برادر! بتر شود

وز این که هست فاطمه مظلوم‌تر شود

 

ما شاعران به قافیه پرداختیم و بس

عمری به وجه تسمیه پرداختیم و بس

از متن هی به حاشیه پرداختیم و بس

از تو فقط به مرثیه پرداختیم و بس

 

باید اگر معارف ناب تو زنده کرد

کی می‌توان به فاطمه گفتن بسنده کرد

 

اندیشه کرده خصم قسم‌خورده شما

تا خود چه تسمه‌ها کشد از گرده شما

دشمن کجا و وحدت گسترده شما

دارد هراس از سر نسپرده شما

 

از اعتراض فاطمه شیعه‌ست سربلند

بیهوده نیست ناله ز دیوار و در بلند

 

پیش سران کفر نباید خضوع کرد

باید به اصل خویشتن خود رجوع کرد

باید مرور حادثه‌ها را شروع کرد

یعنی علاج واقعه قبل از وقوع کرد

 

دشمن همیشه زار و سرافکنده شماست

مرعوب پاسخ «نه»ی کوبنده شماست

 

اینک که هست امت اسلام در خطر

بحرین در محاصره و شام در خطر

بیت‌الحرام باز از اصنام در خطر

حج و منا و مشعر و احرام در خطر

 

چشم امید شیعه به بیداری شماست

زهرا در انتظار وفاداری شماست

 

روزی که یاس فاطمه تکثیر می‌شود

اسلام در زبانه فراگیر می‌شود

عالم پر از شمامه تکبیر می‌شود

دنیایی از مکاشفه تصویر می‌شود

 

آید ندا که کعبه مقصود می‌رسد

از گرد راه مهدی موعود می‌رسد



مجاهدی پروانه

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۱۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران