هم‌قافیه با باران

۳۵ مطلب با موضوع «شاعران :: حامد حجتی ـ نفیسه سادات موسوی» ثبت شده است

آسمان بارید بر چشمان ما
عشق می خندید بر چشمان ما

از تبسم تا تلاوت روز شد
باز فصل بارش امروز شد

باز شوقم تا خدا پرواز کرد
با ترنم عشق را آغاز کرد

عشق ناپیداست بی حد و عدد
یا علیٌ مرتضی! مولا مدد

من کبوتر می شوم تا گنبدت
عشق بازی می کنم با گنبدت

آسمان در دستهایم منجلی است
عشق، یک پلک تحیر در علی است

نام تو بر جان من گل می کند
چشمها میل توسل می کند

با علی دریا تبرک می شود
با علی لبها تبرک می شود

باز هم در جان من دف می زنند
حلقه بر گیسوی رفرف می زنند

در هوا پیچیده بانگ "لا تخف..."
دف ددف دف دف ددف دف دف ددف

"کیست این پنهان مرا در جان و تن؟"
یا علی ... مولای مظلوم نجف

در کرامتخانه فیض حضور
اشکهای عاشقان دُرّ صدف

تو رواق اندر رواق اندر رواق
ای نگاه ماهتابت در محاق

چشم در چشم تو در اوج حرم
می خروشد عشق با موج حرم

می برد تا عرش، اقیانوس را
رنگ دریا می زند فانوس را

بزم ما بزم امین اللهی است
محفل رندانِ اشکْ آگاهی است

محضر مولا علی جان می دهد
بال پروازی به ایمان می دهد

آدم اینجا سائل درگاه اوست
این صراط مستقیم راه اوست

ساغر ما در غدیر تو خم است
عکس چشمانت در عرش هشتم است

با کبوترها کبوتر می شوم
سیبهای صحن تو، چون گندم است

صف به صف در بارگاهت حاضرند
عطر تو در ازدحام مردم است

مستی از لبهای تو هشیار شد
این شراب کوثر از آن خانم است

بیخود از خود می شوم در این حرم
صحن تو در آسمان چندم است؟

عشق تو منظومه ای عرفانی است
هم نی است و هم می است و هم خم است

آیینه بارانی از بال مَلَک
زیر پای زائران تو گم است

آسمان در دستهایم منجلی است
عشق یک پلک تحیر در علی است

در حریم تو پرستو می شوم
چون کبوترها به این سو می شوم

سهم من از چشم تو شیدایی است
بیخود از خود می شوم؛ او می شوم

در کنار صحن تو جان می دهم
رو به روی قبله، خوشبو می شوم

ذکر، بر لبهای من گل می کند
یا علی گویان... علی گو می شوم

در تلاطم های مستی تا ابد
من از این کوچه به آن کو می شوم

در زیارتنامه، حق حق می کنم
مست از صهبای هوهو می شوم

هو علی... هو مرتضی... حق تا ابد
دست ما و لطف تو... مولا مدد


حامد حجتی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۵۳
هم قافیه با باران
مثل آن خوابی که حتی قابل توضیح نیست
عشق، شیرین است ...اما قابل توضیح نیست

با بیابان زاده هم صحبت شوی حس میکنی
داستان موج و دریا قابل توضیح نیست

گرچه میگیرند و می خوانند در ظاهر ولی
نیت هر فال یلدا قابل توضیح نیست

قرنها گفتند از زشتی کار اما هنوز
عشق سوزان زلیخا ...قابل توضیح نیست

دست تقدیر است گاهی مینویسد از فراق
-خوب یا بد- کار دنیا قابل توضیح نیست

کاشکی مادر نپرسد حال و احوال مرا
خووب میدانی خدایا....قابل توضیح نیست

نفیسه سادات موسوی
۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۰۰
هم قافیه با باران

چراغا مرده و تاریکه خونه

همه خوابن منم چشمامو بستم

همه خوابن منم باید بخوابم

منم باید...ولی بیدار نشستم


ببین کم خوابی شبهای بی بی

جلو بی خوابی من ، هیچ ه هیچه

بهت فک میکنم قلبم میلرزه

نفس تا میکشم عطرت می پیچه


غذا از اشک چشمام شووره هرشب

همش بازیچه ی دلتنگیامم

دیگه لبخندامم شیرین نمیشه

بدون شب بخیرت، تلخه کامم 


خودت میدونی که باید تموم شه!

میدونم....من خودم اینجوری گفتم

ولی تا چشمامو رو هم میذارم

دوباره یاد اون روزا میفتم


همون روزا که دستامو گرفتی

که من گم بودم و پیدااام کردی

همون وختا که هرجایی میرفتی

میدونستم دوباره برمیگردی


برا تو از خودم اسطوره ساختم

گذاشتم فک کنی مث یه کوهم

ولی دستای حسرت رو گلومه

یه خنجر رفته انگاری تو روحم


میگن بد دردیه درد جدایی

که هرچی بگذره ، بدتر میشه جاش

شاید من اشتباه کردم، شنیدم

یه وختا تا ابد میمونه زخماش!


د بسه لعنتی باید بخوابم

دیگه تاریکی شب داره میره

نوشتم :"من هنوز عاشق..."خدایا

یکی گوشیمو از دستم بگیره...


نفیسه سادات موسوی

۰ نظر ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۵۲
هم قافیه با باران

قلب من با پرسشی شب تا سحر سر میکند:

"کی خدا ما را برای هم مقدر میکند؟"


خیره ماندن های تو در عکس هم سکر آور است

هرکسی یادت میفتد روسری سر میکند


قبله را گم میکنم ، کمتر بخند ...این خنده ها 

آن چه را شیطان نکرد-الله اکبر- می کند!


تا نگاهم میکنی" ایاک نعبد", بعد این

دین من کم کم خدا را در تو باور میکند


در تمام پیرهن ها ماه کامل می شوی 

سرمه ای اما تو را یکجووور دیگر میکند


امتحان پس داده ها با من تفاوت می کنند

بی محلی هایت آدم را جری تر می کند


حرف بر ضد تو بسیار است اما گوش من

از یکی میگیرد و از دیگری در می کند


گرچه در چشم تمام شهر ، "آدم " بوده ام

"دوست دارم" های تو، آخر مرا خر میکند


نفیسه سادات موسوى/

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۱۵
هم قافیه با باران

دیگر نخواهم گشت عاقل، چای لطفا!

من ، یاد تو ، افکار باطل، چای لطفا!

تلخ است کام من شبیه قهوه ی ترک
غمباد جا خوش کرده در دل، چای لطفا !

میگردم عمری مثل آهوی پریشان 
دنبال تو منزل به منزل ، چای لطفا!

دکتر برای درد قلبم نسخه پیچید
بی دارچین، با اندکی هل، چای لطفا!

تو، هم چنان از خاطراتم می گریزی
من، فکر و ذهنم بر تو مایل ، چای لطفا !

خم شد غرورم زیر پای بی محلیت 
من له شدم ، اما چه حاصل ؟ چای لطفا !

وقتی که دست از آرزویت برندارد 
باید گرفت این قلب را گل ، چای لطفا !

دیگر بریدم از تمام دلخوشی ها 
مبهوت و گیج و منگ و غافل ، چای لطفا !

سیرم من از دنیا و از نامردمی هاش 
اصلا کمی زهر هلاهل ....چای لطفا !

٫نفیسه سادات موسوی
۱ نظر ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۴۳
هم قافیه با باران
چون بید پریشان شده در باد بهارم
مانند سر زلف تو آشفته یارم

سرگشته در این شهر به لیلا نرسیدم
مجنون شده در کوچه لبخند نگارم

مژگان تو! چون تیر رها گشته به سمتی...
در پلک تو! صد بار گره خورده به کارم

سرمستِ شرابِ قدح ِجام ِالستم
من معتکف مسجد چشمان خمارم

می نوشم از آن باده که در جام قنوت است
سر می کشد از آتش این خانه شرارم

عطر سحر از سیب نگاه تو بر آید
بوی نفس توست در این لیل ونهارم

در محضر خورشید پر از حس سکوتم
مهتاب دمیده است دمی در شب تارم

یک جرعه عطش در نفس باد بریزید
تا بر سر افطار تو! دریا بگذارم

یک پلک تهجد بچکانید به روحم
من آیینه در آیینه در آیینه دارم

حامد حجتی
۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۳۴
هم قافیه با باران

از وصفِ تو درمانده قلم، حرف نداری !

کاین گونه شده رام تو این طبع فراری 


هرکس که به تو نیم نگاهی نظر انداخت 

نه صبر به جا مانده برایش نه قراری 


بیهوده به دنبال نگاه تو دویدم 

چون آدم جامانده به دنبال قطاری.....


خواهان تو بسیار و تو انگااار نه انگار 

محبوب ترین سوژه ی هر صید و شکاری 


در دیده ی من خووووبترین مرد زمینی 

هر چند که در چشم همه ، مساله _داری ! 


یا کام بگیرم ز تو یا جان بِسِپارم 

پرسود تر از این که شنیده ست قماری ؟ 


تو عاشق شعری و منم حرف دلم را 

با شعر نوشتم که به خاطر بِسِپاری...


نفیسه سادات هاشمی

۰ نظر ۲۱ دی ۹۳ ، ۲۳:۴۹
هم قافیه با باران

گریه هم بر غم این فاصله مرهم نشود

مثل یک قهوه که از تلخی آن کم نشود

روز و شب پیش همه روی لبم لبخند است

تا حواس احدی جمع به بغضم نشود

آرزو میکنم ای کاش دلش چون مویش

پیش چشم کسی آشفته و درهم نشود

من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی

گیر لحن بم مردانه ی محکم نشود

شده حتی به دعا دست برآرم که :"خدا!

برود مشهد و برگردد و آدم نشود"

خون دل خوردم و حرفی نزدم تا شاید

مهربان تر بشود ، تازه اگر هم نشود-

با من ساده همین بس که مدارا بکند

عاشقم هم که نشد، خب به جهنم (!) نشود...


نفیسه سادات هاشمی
۰ نظر ۲۱ دی ۹۳ ، ۲۳:۱۹
هم قافیه با باران

اگرچه لحن سخن گفتنم حماسی نیست
چه باک! بین من و شاعران قیاسی نیست
قلم بدست گرفتم دم از علی بزنم
بگو حریم ولایت که اختصاصی نیست
قسم به صاحب دم، صاحب سلاح دو سر!
علی شناسی ما غیر حق شناسی نیست
من از حدیث "منم شهر علم" فهمیدم
علوم سینه ی مولایم اقتباسی نیست
غدیر، نقطه ی عطف مسیر تاریخ است
خموش باش! مگو دین ما سیاسی نیست!
نگاه کن به سرانجام ابن ملجم ها
و طلحه تا ته خط، آنکه میشناسی نیست! 
ببند دل به ولایت ، قدم بنه در ره
که از عزیمت ه در راه دین، هراسی نیست

نفیسه سادات موسوی
۰ نظر ۲۱ دی ۹۳ ، ۲۲:۱۲
هم قافیه با باران

بی شک

یک روز، سی سال بعد 

از کنار عابران که رد می شوی 

بوی عطری گیجت می کند 

پرتاب می شوی به سی سال قبل 

و دعا می کنی همان لحظه باران ببارد 

تا گم شود قطره ی اشکی 

که به یاد شاعر عاشقانه های «تقدیم به تو»

با حوصله پایین می افتند از چشم هایت 

از همان چشم هایی که ...

 

آه...!

تو مرا به یاد خواهی آورد 

بدون شک 

یک روز 

شاید سی سال بعد !


نفیسه سادات موسوی

۰ نظر ۲۱ دی ۹۳ ، ۲۱:۴۹
هم قافیه با باران

دنیای عجیبی شده بین من و دلدار 

از دستِ من ِ دلشده ، دلخور شده انگار 


بدجور گرفته دلش از تلخی حرفام 

رند است و به ظاهر ، همه را می کند انکار 


از او که : « مهم نیست»  « ولش کن » « بروبابا» 

از من که : « ببخشید» و « غلط کردم» و اصرار


صدبار تعهد به خودم دادم و هر بار 

تصمیم گرفتم که مبادا بشه تکرار 


اما چه کنم ؟ دست خودم نیست، دوباره 

بدقول شدم ، عهد شکستم ، صدو یک بار


گاهی به سرم می زنه لجبازی سهوی 

با رو زدن عمد به یک روزه ی شک دار 


تا دور بشیم از تنش و کل کل و دعوا 

من رو به غزل آورم ، او روی به سیگار ....


نفیسه سادات موسوی

۰ نظر ۲۱ دی ۹۳ ، ۲۰:۲۲
هم قافیه با باران

دلبرا ! یارا! نگارا! نازنین! یا هر چه هست !

تا که از چشمت فتادم ، شیشه ی عمرم شکست

در دلت گر جا ندارم ، مرگ بادا قسمتم !

زندگی بی عشق تو بیهوده و بی فایده ست 

زخمه ی ساز صدایت عقل و هوشم را پراند 

مردمان با طعنه گویندم : « شدی مطرب پرست ؟» 

جرعه آبی دست من دادی ندیدی بعد از آن 

بی می و بی باده از آن جرعه گشتم مست ِ مست؟!

ناز ِ آن چشمی که یک تصویر کوچک از تو دید 

بعد از آن تا انتها بر خوبرویان ، دیده بست

عاشقت شد بی گمان ، مرد و زن و پیر و جوان 

هر که یک ساعت به پای درد و دل هایم نشست 

مدعی خاموش ماند از نهی عشقت چون که دید 

هر پری رویی تو را دیده به مهرت مایل است 

من بد، اما عاشقم، با من مدارا کن فقط

دلبرا ! یارا ! نگارا ! نازنین ! یا هرچه هست!


نفیسه سادات هاشمی

۰ نظر ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۹:۵۹
هم قافیه با باران
هرچند نداری تو ز احساس، نشانی
من عاشق لبخند توام، گرچه ندانی

مغرور و بداخلاق بشو با همه، اما
«با من به ازین باش که با خلق جهانی»

نفیسه سادات موسوی
۰ نظر ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۷:۰۳
هم قافیه با باران

نقیضه ای بر روی شعر معروف "تو همانی که دلم لک زده لبخندش را" از استاد بزرگوار، آقای  کاظم بهمنی


تو همانی که درآورده دگر گندش را

وختِ نوشیدن چایی بجود قندش را


حال من چون پدری ذلّه ز دست تو که حیف!

نکشیده ست به روی تو کمربندش را


نخورد آبِ خوش، آن آدمِ زندانی که

برود لو بدهد چاقوی هم بندش را


از حریصان کمین کرده، رکب خواهد خورد

هرکه تارف بزند چیچک و فرمندش را


منم آن عاشق بیچاره که هی خرج تو کرد

پول و انگشتر و دسبند و گلو بندش را


دل من با همه صاااف است، به جز شخصی که 

رفته بخشیده به یک تُرک ، سمرقندش را


اس ام اس های تو را دیده پدر در گوشییم

ترسم این است کند کشف، فرستنده ش را


بخت بد توی جهان ، ما "ما_را_دو_نا"  نشدیم

خوش به حالش! نگرفتند از او هَندش را


منم آن فرد که معشوووق به هنگام دروغ

خورده بر جانِ منِ جن_زده، سوگندش را


نفیسه سادات موسوی

۰ نظر ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۶:۵۶
هم قافیه با باران

دست دختر بچه ها از برگ گل نازک تراست

خنده های نازشان الحق که چیز دیگر است

بین بابا ها و دختر ها حکایت عاشقی است

شاعران در بند مضمون اند و این شعر تر است

▫▫▫▫

برق چشمانت شبیه حس پرواز است تا.....

این شکنج زلف خوشبوی تو یا لطف پر است

وقت لبخندت جهان در دست من جا می شود 

دختر ناز پدر از کل دخترها سر است

بارها گفتی:اگر یک گوشواره داشتم......

بارها گفتم که انگشتر برایت بهتر است

▫▫▫▫

گوشهایم درد دارد باز امشب درد ... آه....

من نگفتم گوشواره بهتر از انگشتر است


حامد حجتی

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۱:۳۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران