شب آمد درلباس غم
لباس تیره روزیها
زتن کندست انگاری لباس خسته از ویرانه سازی را
لباس شعله افروزی
لباس خانمان سوزی
لباس شوم حلق اویز کردن های چشم دختری که انتظار نان و بابا را
بابا را
ولی بابا نیامد نان نیامد
ابر آمد
نم نم باران نیامد
آمد اما بغض سنگین تمام آسمان در شبنم گلگونه کودک
خبر آمد
درخت شادمانی را تبر آمد
هماندم که کسی در پشت در آمد
و ناگه ناله وفریاد مادر در تن باد و
زن همسایه آمد بهر استمداد و
من آنجا شنیدم گفت با مادر
خدا صبرت دهد خانم
حسین مرادی