هم‌قافیه با باران

۴۰ مطلب با موضوع «شاعران :: سیروس بداغی ـ محمود شبستری» ثبت شده است

نخست از فکر خویشم در تحیر
  چه چیزاست آنکه گویندش تفکر؟

کدامین فکر ما را شرط راه است؟
 چرا گه طاعت و گاهی گناه است؟

که باشم من؟ مرا از من خبر کن 
چه معنی دارد اندر خود سفر کن؟

مسافر چون بود؟ رهرو کدام است؟
  که را گویم که او مرد تمام است؟

که شد از سر وحدت واقف آخر؟
  شناسای چه آمد عارف آخر؟

اگر معروف و عارف ذات پاک است
 چه سودا بر سر این مشت خاک است؟

کدامین نقطه را نطق است، اناالحق؟
 چه گویی هرزه‌ای بود آن مزبق؟

چرا مخلوق را گویند واصل؟ 
سلوک و سیر او چون گشت حاصل؟

وصال ممکن و واجب به هم چیست؟
 حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست؟

چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد؟
  ز قعر او چه گوهر حاصل آمد؟

چه جزو است آنکه او از کل فزون است؟
  طریق جستن آن جزو چون است؟

قدیم و محدث از هم چون جدا شد؟
 که این، عالم شد آن‌دیگر خدا شد؟

محمود شبستری

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران

ای دختری که مثل تو را ما ندیده ایم
از هر چه غیر نامِ شما دل بریده ایم

گویا که ما هماره  به معراج رفته ایم
آن دم  که در عزای تو باسر دویده ایم

ارزان به دستِ ما نرسید این بلای عشق
این تحفه  را به نقدِ جوانی خریده ایم
  
در روضه های کرب و بلا سر شکسته ایم
وقتی که ذکرِ  حال شما را شنیده ایم

هر چند پی به اوج قضایا نبرده ایم
اشکیم و پای بیرق  "زینب" چکیده ایم

سیروس  بداغی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران
آن که وصفش میکند الّله به قرآن حیدر است
جلوه ی باری تعالی شیرِ یزدان حیدر است

کعبه را حق پیش پایش کرده ویران تا ابد
چون که تا روزِ جزا محبوبِ رحمان حیدر است

گر نبودش در جهان اسمی از این دنیا نبود
آنکه داده بر جهان همواره سامان حیدر است

صد هزاران همچو عیسی خادمانِ درگهش
گفته عیسی دم به دم معنایِ درمان حیدر است

من نمیگویم خدا باشد علی اما یقین
آنکه باشد نزد حق، مافوقِ انسان حیدر است

مُردگان را زنده گرداند علی با یک نگاه
آنکه بنموده بشر را مست و حیران حیدر است

منکرانِ مرتضی شیون کنان در آتشند
این نباشد ناروا چون دین و ایمان حیدر است

آنکه از مهر و وفا جود و سخا چون مصطفی
میدهد بر دردها  الساعه پایان حیدر است

ای که دائم در پیِ استاد عرفان می روی
بیخودی جایی نرو استادِ عرفان حیدر است

سر به سر گوید علی از مصطفی در هر مکان
در رثای مصطفی دائم غزلخوان حیدر است

موسم جان کندنم وقتی که می افتم ز پا
آنکه مرگم را نماید سهل و آسان حیدر است

تا خدا دارد خدایی میدرخشد نامِ او
آنکه باشد جاودان چون حیِّ سبحان حیدر است

بی سبب باران نمی بارد به رویت ای زمین
باعثِ هر قطره از این آبِ باران حیدر است

روز و شب مستی کنم در جمع مستان تا ابد
شاد از این مستی شوم چون پیر مستان حیدر است

جز علی دیگر که آرد مه رخُی همچون حسین
صاحب و بابای آن شاهِ شهیدان حیدر است

آخرِ نهج البلاغه مینویسم اینچنین:
فارق العاده ترین انسانِ دوران حیدر است

سیروس بداغی
۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۳۰
هم قافیه با باران
امشب دوباره از غمتان بغض میکنم
آقا به زیر  پرچمتان بغض می کنم

این جمعه ها که در برِ ماها نیامدی
من جایِ خیرِ مقدمتان بغض می کنم 

وقتی برای فاطمه ها گریه می کنی
همپای اشک نم نمتان بغض می کنم

هر شب میان روضه ی سالار کربلا 
با آهِ  بس دمادمتان بغض می کنم 

دوری ز آستان شما داغِ اعظم است 
دارم زِ داغ اعظمتان بغض می کنم  

کی میرسی بگو به من ای نورِ کردگار
من از طلوعِ  مُبهمتان بغض می کنم

سیروس بداغی
۰ نظر ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۵۰
هم قافیه با باران
در جـای جـای مـیـهـنـمـان  رأی می دهـیم
از بهر حفظِ  مأمـنـمـان رأی  می دهـیـم

وقتی که روزِ  هـفـتـم اسـفـنـد می رسد
بر عکسِ حرف دشمنمان رأی می دهیم

سیروس بداغی
۱ نظر ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۹
هم قافیه با باران

(ا) اى مادر مظلومه ى ما حضرت زهرا
(ب) بانوی علی بابِ دعا حضرت زهرا

(پ) پیوسته تو را مدح کند احمد مختار
(ت) تابنده ترین نورِ خدا حضرت زهرا

(ث) ثابت قدم اندر ره مولاى جنانى
(ج) جان داده ى از جور و جفا حضرت زهرا

(چ) چون در ره مولا ز خود همواره گذشتی
(ح) حیدر شده مدیون شما حضرت زهرا

(خ) خاکِ قدمت سرمه ی چشمانِ شَهان است
(د) در نزد خدا بابِ عطا حضرت زهرا

(ذ) ذراتِ جهان مدحِ جلالت بنمایند
(ر) رفتار تو پروانه نما حضرت زهرا

(ز) زشت است که غیر از تو بخواهم ز تو بانو
(ژ) ژولیده ببین حال مرا حضرت زهرا

(س) سوگند به قران خدا تا به قیامت
(ش) شادم که شدم اهل ولا حضرت زهرا

(ص) صد ها چو مرا خادم آن بیت پر از نور
(ض) ضامن شده در وقتِ جزا حضرت زهرا

(ط) طاهر شده از رجس و گنه روحِ تو بی بی
(ظ) ظلم است اهانت به شما حضرت زهرا

(ع) عیسا نفسان خادم دربار شمایند
(غ) غم کی به شما گشته روا حضرت زهرا

(ف) فقدان تو مولای مرا خانه نشین کرد
(ق) قبرت شده غمخانه چرا حضرت زهرا

(ک) کشتند تو را ؛ قامت مولای دو عالم
(گ) گردیده ز این غصه دو تا حضرت زهرا

(ل) لعنت به هر آنکس که تو را نقش زمین کرد
(م) من گفتم و گویم همه را حضرت زهرا

(ن) نتوان که غمت گفت و براین غصه نبارید
(و) واللهِ شدم اهل بکاء حضرت زهرا

(ه) هستم همه دم ذاکرِ نالایق این در
(ی) یا حضرتِ امُ الشُهدا حضرت زهرا

سیروس بداغی

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۵۹
هم قافیه با باران

زهرای زمان سـر نهان زینب کبرى است
روشنگـرِ سیماى زنان زینب کبرى است

در محفل ما تلخ بود صحبتِ  از غیر
در محفل ما نُـقل دهان زینب کبرى است

آن شیر که رسوا بنموده است عدو را
چون فاطمه با تیغ زبان زینب کبرى است

اى دشمن دون ما همه ذلت نپذیریم
چون رهبر هر پیر و جوان زینب کبرى است

گفتا که بگو علتِ این کون و مکان کیست
گفتم به خدا علتِ آن زینب کبرى است

مدیون کلامش همه دم دین خداوند
آری همه فریادِ  اذان زینب کبرى است

صد کرب و بلا گشته هویدا ز کلامش
علامه ى در فن بیان زینب کبرى است

از مرگ برادر نبود دل نگرانیش
از دین خدا دل نگران زینب کبرى است

امنیت ما بسته به بازوى کسى نیست
آنکس که به ما داده امان زینب کبرى است

بى خود پىِ  جناتِ  در آن خانه  مگردید
در نزد خدا بابِ جنان زینب کبرى است

اشکى که بود بهترِ  از جـنتِ  اعلى
بر دیده ولى بانـىِ آن زینب کبرى است

مدحش نتوانیم و نشاید که بگوییم
آرى به خدا فوقِ بیان زینب کبرى است

سیروس بداغی

۲ نظر ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۰۰
هم قافیه با باران

آمـدم  تا  کـه مـرا بـنــده ی نابــم بـکنـی
چـو مــریدان علی رو به صــوابم بکنی

هر زمانی که زِ  این میکده ها دور شدم
راضی ام گر تو مرا خانه خرابم بکنی

بعدِ عمری همه دم بر  سر و بر سینه زدن
مـیشود نـوکــرِ  دیوانه  خطابم  بکنی؟

به خدا می رود این بی سر و پا تا به خدا
 درِ   این خانه   اگر  جمله   ترابـم   بکنی

عاقلان را نبود بر  درتان  فیضِ حضور
کـاش ای کـاش که دیـوانـه حسـابـم بکنی


سیروس بداغی

۲ نظر ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۲۲
هم قافیه با باران

وای از مرامِ تازه به دوران رسیده ها
دنیا به کامِ تازه به دوران رسیده ها

گویا که بوی تهمتِ صد باره می دهد
حتی سلامِ تازه به دوران رسیده ها

دشمن ببین هماره چه گستاخ می شود
با هر کلامِ تازه به دوران رسیده ها

سرشارِ زهر باشد و سرشارِ صد بلاست
همواره جامِ تازه به دوران رسیده ها

در دست دشمنانِ خداوندِ ذوالجلال
قـطعا قـوامِ تازه به دوران رسیده ها


سیروس بداغی

۲ نظر ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۵۰
هم قافیه با باران
دوباره فتنه ی کافر شکسته پرهامان 
نشسته شعله ی خصمانه بر جگرهامان

مرید فاطمه ....اما به زیرِ رگباریم
به سازمان ملل کی رسد خبرهامان؟!

قسم به خون شهیدانِ راه آزادی 
دوباره شوق پریدن گرفته سرهامان

عجب مبادش اگر ما مثال تماریم
که بوده مهرِ علی ارثِ از پدرهامان

زنیم ریشه ی تان را سگانِ آل سقوط
رسد اگر به دو دستان ما تبرهامان

و بعد کشتن فرزانگانِ نام آور 
فزون شود به خدا «باقرالنمرهامان»

سیروس بداغی
۱ نظر ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۵۰
هم قافیه با باران
سوگند به هر سوره ی  قرآنِ  محمد
سر تا سرِ عالم  شده حیرانِ  محمد 

صد ها چو سلیمانِ نبی جمله گدایند
گر پهن شود سفره ی احسانِ محمد

همواره  ز  « اللّه » گرفت إذنِ دخولش
جبرییلِ امین گر شده مهمانِ محمد

صد کافرِ سودا زده را اهلِ دعا کرد
باور  بنمای  آن  لبِ  خندانِ  محمد

خورشید فروزان همه دم وام گرفتست
تا  محشر از  آن  گوهرِ  دندانِ  محمد

محبوبِ خدا باشد و بیگانه زِ غیر است
آنکس که بود بر سر پیمان محمد

صد عارفِ چون بهجت و صد ها چو خمینی
باید بنویسند زِ «عــرفـانِ »  محمد

آن لحظه که در سینه ی ما شورِ کسی نیست
ای کاش زنم دست به دامانِ محمد

سیروس بداغی

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۹
هم قافیه با باران
فرمان دین و رهبر فرزانه وحدت است
تیری به قلبِ ظالمِ بیگانه وحدت است

ای آنکه  نامِ  سیره ی  رِندانه  می بری
اول نشانِ سیره ی رندانه وحدت است

در مصر .... نیجریه و بحرین و در عراق
تنها دلیل سیلیِ خصمانه وحدت است

ای عاشقانِ  کوی  شهنشاهِ  لا فتی
راهی که رفته آن شهِ دُردانه وحدت است* 

شکر خدا به برکت فرمان رهبری
دائم چراغِ روشنِ این خانه وحدت است

سیروس بداغی

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۹
هم قافیه با باران
این غصه ى ما گمشدگان کم شدنى نیست
از بهر خدا  قامت ما خم شدنى  نیست 

انسان شده بازیچه ى هر بى سر وپائى
انگار خدا بنده ات آدم شدنى نیست 

سیروس بداغى
۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۷
هم قافیه با باران
(ا) الا مولایِ  مه رویان کجایی
(ب) بگو مولا نجف یا کربلایی

(پ) پریشانم ، به داغت مبتلایم
(ت) تو بر انسان و ایمان رهنمایی

(ث) ثنایت باشد آقا افتخارم
(ج) جوانم زانکه اربابم شمایی

(چ) چرا من دل ببندم بر دو دنیا
(ح) حریصم  تا به بالینم بیایی

(خ) خدامحور ،خدا باور ، خدا رو
(د) دعا کن بهرتان باشم  فدایی

(ذ) ذلیلم غم نصیبم بی قرارم
(ر) رئوفی مهربانی با خدایی

(ز) زبان در وصفتان باشد ثنا گو
(ژ) ژغاره میکشم  از دل کجایی؟

(س) سر و جانم فدایت باد مولا
(ش) شما بر دردِ بیماران دوایی

(ص) صفا اندر صفا بردم ز نامت
(ض) ضِیاءُالدینِ ما خود با صفایی

(ط) طراوت میدهد نامت به دلها
(ظ) ظَهیرُالدین والدنیای مایی

(ع) عوالم را  تو مولایی به واللّه
(غ) غریب اما تو همچون مرتضایی

(ف)فدایت میکنم الساعة جان را
(ق) قیامت میکنی،مشکل گشایی

(ک) کرم فرما ببخشا نوکرت را
(گ) گر آقا جان از او دیدی خطایی

(ل) لبم را دور کن از غیرِ نامت
(م) منور کن دلم را با دعایی

(ن) ندارم جز تو باللّه من کسی را
(و) و شادم در دلم فرمانروایی

(ه) همین باشد (بداغی) را سعادت:
(ی) یگانه شغلِ او باشد گدایی


سیروس بداغی
۰ نظر ۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۷
هم قافیه با باران
سرور و سالارِ ما مولا علی
عالِمُ الاسرارِ ما مولا علی

ها ولیُّ اللّه ؛ امامُ العالمی
حمدُ للّه دردِ ما را مَرهَمی

ای دوای دردِ ما ؛ رأسُ الکرم
دل هوای وصل دارد در حرم

در حرم دل را مداوا کرده ای
گِــــره های کورِ ما وا کرده ای

در حرم حالم الهی کرده ای
مرده ای را که وَه که ماهی کرده ای

در حرم دارد دلم وصلی مدام
کی رسد احوالِ ما را در کلام

در حرم دادی سُرورم سَرورا
مهرِ مَه دارد عَلَم در ماوَرا

مدح مولا کرده ام گَه در سحر
روحِ ما را کرده دارا دادگر

مدح او هر راه را هموار کرد
مدحِ او در راهِ ما صد کار کرد

ای که عمری مدح او کردی مرور
مدحِ مولا کرده موسی کوهِ طور

مدحِ مولا کرده آدم سوی ما
مدحِ مولا کرده هر گُلروی ما

مدح مولا را محمـّد در سحر
کرده هر دم در دو عالم دادگر

مدحِ مولا کار اللّه ، کار هو
مدعی رَه آورد در موی او

مدحِ مولا کار اللّهُ الصَّمد
مدح او کی حصر گردد در عدد

عالمُ الاسرار را مداحِ او
مسهلُ الاوطار را مداحِ او

هم رسول الله را مداحِ او
هم عدو الله را مداحِ او

هر دلی گم کرده ره در موی او
هر گدا هر دم رود در سوی او

هر که دارد حاصلی در کوی او
گردد هر دم اهلِ هر سرّی مـگو

سائلم مولا . . . مرا حالی عطا
مَـــــر رسد مأوایِ مهدی را گدا


سیروس بداغی
۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۰۸:۲۶
هم قافیه با باران
در دشت منا کرب و بلا دیده ام ای وای
پر پر شده مهمان خدا دیده ام ای وای

یاران همه افتاده به صحرای بلایند
حجاج خدا غرق بلا دیده ام ای وای

از من تو مپرس علت بی تابی ام ای دوست
زخمی شده ام ، جور و جفا دیده ام ای وای

خواب  از سر من رفته که بی تاب و حزینم
یک فاجعه در دشت منا دیده ام ای وای 

یک سو تن عریان ، طرفی حوله ی احرام
از فتنه ی این قوم چِها دیده ام ای وای

بالای سر آن تن افتاده به صحرا
من غربت یاران شما دیده ام ای وای

آقا به خدا نیست دگر طاقت دوری
از بس که در این خانه خطادیده ام ای وای


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۵
هم قافیه با باران
یا رب تو بِکَن ریشه ی این ظلم و ستم را
پیش از همه آن خائنِ مُزدورِ حرم را

یک بارِ دگر فتنه ی عـُمّـــــالِ سعودی 
انداخته بر دامنِ  ما شعله ی غم را

این بوالـهـوسان را تو زِ این خانه برون کن
وا کن  بَرِ ما باز  تو  ابوابِ  کرم را

یاران همه عریان ، همه افتاده به صحرا
آتش زده احوالِ  عزیزان  جگرم را

 یک سو پدری مانده و دیگر پسری نیست
آن راحتِ جان کرده روان اشکِ  قلم را

میگفت من هرگز نروم از دلِ صحرا
پیدا نکنم تا که دمی گل پسرم را

بر کعبه ی ذی مرتبه آن بیتِ الهی 
دلخوش به همینم که زند یار عَلم را

آقا تو بیا ما همه یارانِ شمائیم 
داری به خدا جمله دلیرانِ عجم را

در پیشِ قدم های تو من میکنم آقا
قربانیِ تان جمله ی مادر پدرم را 

همواره (بداغی) شده شرمنده ز رویت 
آقا ز کرم وا بنما بال و پرم را


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۱
هم قافیه با باران
زِ جانبازان چه میدانی، ز آن مردانِ  نام آور
ز آن یاران ثارالله، علمدارانِ  در لشکر

چه میدانی تو ای جانم ، ز آن مردانِ افلاکی 
ز آن  خوبانِ در دوران ، ز آن شیرانِ در خیبر

دلم گفتا که بنویسم.ولیکن جمله بی تابم
 چه بنویسم خداوندا ،  وز آن جانبازِ در بستر

تو تنها جایِ آن مردان ، تصور کن فقط این را:
ببینی دوستانت را ، ولیکن جملگی بی سر

فقط یک دم تصور کن که این جانبازِ  در بستر
همان جان بر کفی  باشد که وابنموده صد معبر

کسی هرگز نمی فهمد که وقتی موج می گیرد
کند آرام تا او را چه دردی میکشد مادر

کسی هرگز نمیفهمد هزاران مرگ یعنی چه
هزاران بار جان دادن ، هزاران تیرِ در حنجر

کسی هرگز نمی فهمد زمین گیر است بابایم 
نمیفهمی تو ای دنیا چه دردی دارد این دختر 

بگو بابای مه رویم ، بگو از دردِ  پهلویت
بگو از صبح تا حالا چه دردی میکشی از سر

بگو از تختِ بیماری بگو از سقفِ پوشالی
بگو یک عمر از دنیا ندیدی از بلا بهتر

بگو از بی وفائی ها، بگو از ناسپاسی ها
بگو از دردِ بازویت ، بگو از قرصِ خواب آور

بگو از قاب بالاسر ، که باشد عکس آقایم
همان آقا که دیدارش، کند احوالتان بهتر

قسم بر پیکرت بابا، که سوزد روز و شب دائم
دهم من جسم و جانم را، اگر لب تر کند رهبر

سیروس بداغی
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۵:۲۷
هم قافیه با باران
باقرم من که بدیدم غم دوران همه دم
دیدم آن آتش سوزان که روان شد به حرم

دیدم ان جا سر انگشتر جدم دعواست
دیدم آنجا چه کشید عمه ی خونین جگرم

یک طرف رأس برادر طرفی دست عمو
یک طرف تب کند از داغ برادر پدرم

یک طرف قاتل و یک جسم ز هم پاشیده
یک طرف نیزه و خونین  ز عدو  بال وپرم

یک طرف غارت و سیلی طرفی هلهله ها
یک طرف مادر شش ماهه که گفتا پسرم

یک طرف دختر ارباب و سری پر ز غبار
یک طرف ناله و شیون که امان از کمرم

باقرم من که مرا کرب و بلا پیر نمود
همه را دیده  و گریان شده چشمان ترم


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۰
هم قافیه با باران
روز عرفه روز خدا روز رهائیست
روزی که در آن شغل بدهکار گدائیست

هر مسجد و هر کوچه دعا گشته پدیدار
این ذکر لب یار بنازم چه دعائیست 

ای آنکه به جاماندی از آن قدر و از آن شور
آماده شو الساعه که این روز خدائیست

وقتی که شدی محرم در کوی نگارت
بین تو و عصیان و گنه وقت جدائیست

اشکم شده از چشم من همواره سرازیر
حق دارم از آن جا که دلم کرب و بلائیست


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران