من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت
خورشید، شبی پیش من آمد، جگرش سوخت
آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن
هرکس که به دیدار من آمد پدرش سوخت
آتشکدهی اهل بهشتم من و جز این
هرکس که نظر داشت به پای نظرش سوخت
شیطان عددی نیست که آتش بزند... هان!
سودای مرا داشت به سر هرکه سرش سوخت
ققنوس هم از جنس همین شبپرگان بود
دیوانهی خورشید که شد بال و پرش سوخت
تنها نه فقط خانهی زهرا و علی... نه!
هر خانه که با عشق درآمیخت درش سوخت
شاعر خبر تازهای از عشق شنید و
تا خواست کلامی بنویسد خبرش سوخت
غلامرضا طریقی