با رنگ و بویت ای گل، گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آبِ حیوان آبی به جـو ندارد
از عشـقِ من به هر سـو در شهر گفتگویی است
من عاشقِ تو هستم، این گفتگو ندارد!
دارد متاعِ عفت، از چار سو خریدار
بازارِ خودفروشی این چـارسو ندارد
جز وصفِ پیشِ رویت در پشتِ سر نگویم!
رو کن به هر که خواهی! گل پشت و رو ندارد
خورشیدِ رویِ من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشیـد رو ندارد
«او صبر خواهد از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد!»
با شهریارِ بیدل ساقی به سرگـرانی است
چشمش مگر حریفان مِی در سبو ندارد...
شهریار