وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست
دیگر بهانه داشت که دریا دلش شکست
درخیمه دیده بود عطش موج می زند
حس کرد تاکمی خنکا را دلش شکست
آمد نشست برلب دریا وشکوه کرد
طفلان که تشنه اند وتواما...دلش شکست
دریابرای بوسه زلبهاش تشنه بود
یک لحظه،یک امید، نه، دریا دلش شکست
مشکش پر اب کرد وروان شد به خیمه ها
اما چه شد چه دید خدایا دلش شکست
ازبس که کرده بود تمنا زمشک ،تا...
تیری رسید،مشک هم آنجا دلش شکست
ناگه عمود امد وبر فرق اونشست
سقا سرش شکسته وزهرا دلش شکست
چشم حسین برره واین صحنه راکه دید
آیا قدش شکست خدا یا دلش شکست
یک لحظه خوب زینب خود رانگاه کرد
یا یاد روزهای مبادا دلش شکست
مهدی چراغ زاده