هم‌قافیه با باران

۳۹ مطلب با موضوع «شاعران :: مهدی چراغ زاده ـ حسین دهلوی» ثبت شده است

وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست
دیگر بهانه داشت که دریا دلش شکست

درخیمه دیده بود عطش موج می زند
حس کرد تاکمی خنکا را دلش شکست

آمد نشست برلب دریا وشکوه کرد
طفلان که تشنه اند وتواما...دلش شکست

دریابرای بوسه زلبهاش تشنه بود
یک لحظه،یک امید، نه، دریا دلش شکست

مشکش پر اب کرد وروان شد به خیمه ها
اما چه شد چه دید خدایا دلش شکست

ازبس که کرده بود تمنا زمشک ،تا...
تیری رسید،مشک هم آنجا دلش شکست

ناگه عمود امد وبر فرق اونشست
سقا سرش شکسته وزهرا دلش شکست

چشم حسین برره واین صحنه راکه دید
آیا قدش شکست خدا یا دلش شکست

یک لحظه خوب زینب خود رانگاه کرد
یا یاد روزهای مبادا دلش شکست


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۸
هم قافیه با باران

بازیک صبح غم انگیز و دو چشمم  باران
باز هم جمعه  نبارید  به  عالم  باران

مادرم باز نشسته است وچشمش در راه
حال چشمش چوهمیشه است که نم نم باران

ما که مردیم مسیحا نفس اما نرسید
بازهم بر سر سجاده ی مریم باران

در زمین دل خشکیده من هستی نیست
بده هستی تو به من باز به یک دم باران

ندبه مانده است به جا ارثیه از کرببلا
صبح هر جمعه چوشب های محرم باران

باز هم قافیه خشکید در این شعر ترم
تاکه از کرببلا گفتم وبا آن باران

کربلا آه کسی داغ برادر دیده است
سیل جاری شده بس دیده ی طفلان باران

تا که در علقمه چشمان علمدار زدند
شاید آنجا شده از مادر باران باران

نام عباس که آمد دل من روشن شد
حتماَ امروز نظر کرده به یاران باران


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۵۸
هم قافیه با باران

روی قبرم بنویسید که نوکر بودم
من غلامی به در خانه حیدر بودم

فخرم اینست دویدم همه جا پشت سرش
در رکاب ولی ا...چو قنبر بودم

بنویسید در این بزم مقرب بودم
چون مرید علی وحضرت مادر بودم

بنویسید جداییِ. ومن وکرببلا
بنویسید که لب تشنه ومضطر بودم

من شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
چون مسلمان دوچشمان قلندر بودم

بنویسید رقیه. بنویسید عطش
غرق تب از عطش روضه اصغر بودم

هرچه دارم همه از خوبی مادر دارم
او دعا کرد. اگر نوکر اکبر بودم

از ازل ریزه خور سفره زینب بودم
روی قبرم بنویسید که نوکر بودم


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۹
هم قافیه با باران

زود تر از شمع ها پروانه پرپر می شود
آینه در باد ها وقتی مکدّر می شود

جام آتش روی دست باد مستی می کند
حالیا از مستی اش احساس پرپر می شود

دود و آتش، بوی میخک ، یاس، ریحان، کوچه ها...
بیشتر از پیش تر دارد معطّر می شود

یک گلستان آتش و باد و در و دیوار ها
یک پرستو این میان، دیگر چه محشر می شود

میخ کرده بال های این پرستو را به در
هجمه ای از باد تا راهی این در می شود

بیشتر مادر که افتاده است پشت درب، یا،
بیشتر پرپر،پدر از داغ مادر می شود

تازه اینجا اوّل قصه است با پروانه ها
آتش این قوم از این پس مکرر می شود...


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

 ای کاش فقط زخم تو از پهلو بود
یا قصه فقط  سوختن گیسو بود

یک لحظه میان غسل جان داد علی
چون نوبت غسل دادن بازو بود...


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

باز انگار جهان حادثه در سر دارد
شهر یثرب سبدی یاس معطر دارد

جبرئیل است که تکبیر مکرر دارد
کودکی آمده که هیبت حیدر دارد

چه جمالی چه کمالی چه قد وبالایی
ماه مجنون و تو لیلا تر از لیلایی

وصف اوصاف تو از عقل فراتر باشد
چون که مدح تو فقط کار برادر باشد

عاشق آن است که آیینه دلبر باشد
یعنی عباس خودش یک تنه حیدر باشد

تیر ما گر بخورد کنج هدف خوب تر است
کربلایی شدن از راه نجف خوب تر است

آمدی با دل دریا که تو دریا باشی
آمدی نور دل حضرت مولا باشی

میر و سردار و پناه دل آقا باشی
تا که بر تشنه لبان حضرت سقا باشی

یاد دادی به همه شیوه ی جانبازی را
از تو آموخته ام غیرت و سربازی را

راهی علقمه سقا شده ماشاا...
دشت در دشت چه غوغا شده ماشاا..

جنگ خیبر شده٬مولا شده٬ماشاا..
بیش از پیش چه زیبا شده ماشاا...

تیغ می راند و تکبیر اباعبدا...
ذکر لاحول ولا قوة الا باا...


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۷
هم قافیه با باران

بر زمین یک مشت می از جام سقا ریخته
مشک خالیش آبروی آبها را ریخته

وقت میدان رفتنش در خیمه ها آبی نبود
پشت پایش کاسه کاسه اشک اما ریخته

یک عمو لشکر به میدان رفت و دیگر بر نگشت
تکه تکه لشکرش هر سوی صحرا ریخته

بس که موزون بود و زیبا بود آخر چشم بد
آن بلندا قامتش را از بلندا ریخته

یک طرف دستی جدا یک جا علم یک جا عمو
یک طرف هم قامت چون سرو بابا ریخته

آن طرف از غربت بابا همه دف می زنند
این طرف در خیمه ها از ترس دلها ریخته

راه کج کرده میان شعر سیر قافیه
ریختن ها بعد سقا جور دیگر ریخته

آن طرف بر روی نی ها چند تا سر دیده ام
این طرف هم دور خیمه چند معجر ریخته


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران
خبر رسید شهیدی ز خیبر آوردند
دو باره لاله ای از خاک ها در آوردند

خبر رسید و اهالی شهر فهمیدند
که باز لاله ای از دشت پرپر آوردند

دو باره اشک پدر های پیر در خلوت
و مادران همه آهی زدل بر آوردند

دلا بسوز که این مادران پسر ها را
به خون دل همه از آب و گل در آوردند

وبعد این همه آخر ببین جوانی را
برای مادر پیری جوان تر آوردند

برای دختر غمدیده عاقبت بابا
برای خواهر مضطر برادر آوردند

پدر خمید و جوانان شهرمان بر دوش
زقتلگاه طلائیه اکبر آوردند

مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۱
هم قافیه با باران

بردر میخانه اینجا غیر از این مکتوب نیست
«پارسا در مجلس رندان نشستن خوب نیست»

رند را جز سر شکستن دیگرش محبوب نیست
هر که سر را نشکند امشب به ما منصوب نیست

می زنم امشب دل دریا به دریا بیشتر
بیقرارم، بیقرارم، امشب اما بیشتر

باز باران قطره قطره در تنم جان ریخته
برسر آشفته ام زلف پریشان ریخته

لیلة القدر است و دل اینجا فراوان ریخته
عاشق آن باشد که هستی پای جانان ریخته

در طریق عاشقی نقش جنون باید کشید
در بیابان بلا هم بیستون باید کشید

در مسیر منزل لیلی که پرپر بهتراست
راه پیمودن نه با پا بلکه با سر بهتراست

سفرۀ دل باز کردن پیش دلبر بهتراست
پس گدایی کردن ما پیش حیدر بهتراست

آن جمال و هیبتش چون طعنه بر افلاک زد
دید عالم کعبه از عشقش گریبان چاک زد

بین میدان رقص شمشیرش قیامت می کند
بر زمین و آسمان حیدر زعامت می کند

بس که با حقّ است و حق از او حکایت می کند
روز محشر با علی حق هم قضاوت می کند

و مسلمانی مگر در حفظ قران بودن است
با علی بودن فقط شرط مسلمان بودن است

باز هم دارد زمین صحرای محشر می شود
یکّه و تنها علی راهیّ خیبر می شود

ولوله از نعره اش درقلب لشکر می شود
صور اسرافیل دارد صور حیدرمی شود

جبرئیلش گفته تکبیر از سوی پروردگار
لافتی الا علی لاسیف الا ذو الفقار


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۹
هم قافیه با باران
روز ازل درآب و گِل من دمیده است
عشق تورا وعقل من از سر پریده است

من در مسیر وصل تو دانی چو کیستم؟
دیوانه ای که از قفس تن پریده است

من عکس روی ماه تورا تا که دیده ام
چشمم بغیر ناز نگاهت ندیده است

فرهاد، بیستون بودش امتحان و من
عشقت دلا به مسلخ خونم کشیده است

«باید برای هدیه سری دست و پاکنم»
چون کمترین بها سرِ از تن بریده است

هرعاشقی به منزل جانان رسید گفت:
یا سر به دار یا تنِ بی سر رسیده است

 من در قمار عالم هستی برنده ام
سر داده ام به دلبر و دلبرخریده است...


مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۷
هم قافیه با باران
مطلع شعر من از عشق تو حیران شده است
بیت در بیت دلم بی سر و سامان شده است

عالم پیر دگر باره چه در بر دارد
گوئیا شور جوانیست که در سر دارد

لحظه آمدنش غصه نهان خواهد شد
«عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد»

وخدا خواست که یک برگ دگر رو بکند
جهت قبله نما روی به آن سو بکند

مژده امدنش تا به پیمبر دادند
همه ذرات جهان در تب و تاب افتادند

نور خورشید زدامان قمر می آید
چقدر طفل به مادر به پدر می آید

چهره اش ، ناز نگاهش به پیمبر رفته
کرم و عاطفه اش نیز به مادر رفته

این پسر کیست چنین جلوه محشر دارد
از همین کودکی اش هیبت حیدر دارد

ماه مهمانی حق نیز به مهمانی اوست
امشب افطار علی بوسه به پیشانی اوست

و در آن لحظه که این کودک شیرین آمد
شک ندارم که خدا نیز به تحسین آمد

 تا در آئینه ی او حُسن خدا را دیدند
نام او را ز سماوات حَسن نامیدند

برلبان علی و فاطمه لبخندآمد
کوچه امشب به تماشای حسن بند آمد

و خداوند روی سر در افلاک نوشت
هست او سید و آقای جوانان بهشت

دشمنش خوارو ذلیل است مریض است مریض
پسر حیدر و زهراست عزیزاست عزیز

در شجاعت که شده فاتح پیکار جمل
و شهادت شده در کام پسرهاش عسل

مادرش نام مرا سائل این خانه نوشت
روزی شعرمرا نیز کریمانه نوشت

پدرش گفت بیاییم و گدایش باشیم
کاش امشب همه مشمول دعایش باشیم

دلخوش از مستحبی هستم و شد ورد لبم
چون که واجب شده پاسخ بدهی مستحبم

با لب روزه تورا می دهم ای یار سلام
که کریمانه بگویی به من زار سلام

سائل خانه ات از حد و عدد بیرون است
آسمان نیز به درگاه شما مدیون است

نظری کن که در این ماه مسلمان بشویم
کاش بر سفره ی افطار تو مهمان بشویم


مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۶
هم قافیه با باران

نشسته ام بنویسم که غصه ها دارم
دوباره شوق سفر سوی کربلا دارم

 هوای دیدن ارباب هم هوای حرم
هوای روضه ی جانسوز کربلا دارم

تمام دل خوشی ام در جهان فقط این است
به سینه ام غم ارباب با وفا دارم

نشسته ام بنویسم برایتان آقا
نشسته ام بنویسم فقط تو را دارم

نشسته ام بنویسم مرا حرم ببرید
که غیر کرببلا من مگر کجا دارم؟

نشسته ام بنویسم برای این دل تنگ
دوباره خاطره هایی که از شما دارم

کنار قتلگه ات روضه،گریه ، یادت هست
که بوی سیب،شب جمعه،باز من سرمست

مهدی چراغ زاده

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۴
هم قافیه با باران
ای بهترین ترانه ی من لای لای تو
شیرین ترینِ خواب من از قصه های تو

باغ و بهار و زندگی ام هستی ام تویی
ای مهربان، عزیز دلم، من فدای تو
  
آورده است حق چه مراعات دلکشی
تو آمدی برای من و من برای تو
   
باید به خاک هر قدمت بوسه زد مدام
چون که بهشت آمده در زیر پای تو
   
دامان توست امن ترین جای قلب من
یعنی میان سینه ی من هست جای تو
   
عشق علی که شیره ی جانم شد از ازل
مدیون مهر و پاکی بی انتهای تو
   
محتاج بی کرانه دعاهات تا ابد
تنها ترین امید دلم ربنای تو...

مهدی چراغ زاده
۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران
کاش می شد بنویسم که حلالم بکنید
ننویسم رفقا فکر به حالم بکنید

کاش آن روز که روزی مرا می دادند
بیشتر تذکره ی کرببلا می دادند

همه  رفتند و من از هجر تو هق هق کردم
بخدا حضرت ارباب زغم دق کردم

کاش همراه تمام رفقا می رفتم
پابرهنه ز نجف کرببلا می رفتم

خستگی در وسط راه چه لذت دارد
زائرت در نظر فاطمه عزت دارد

عاشق آن است که اسپند در آتش باشد
هربلایی رسد از یار دچارش باشد

جز غم عشق مگر غصه ی دیگر داریم
قسمت این است که چون کوزه ترک برداریم

در ازل با نفس عشق که بیدار شدیم
ما به بین الحرمین تو گرفتار شدیم

داغ داریم، نپرسید چرا تب داریم
از ازل در دلمان روضه ی زینب داریم

اربعین است ز افلاک نوا می آید
کاروانی بسوی کرببلا می آید

باز در کرببلا اهل حرم برگشته
خواهری پیرشده با قد خم برگشته

آب ارزان شده با مشک پرآب آمده است
پاشو اصغر که به سوی تو رباب آمده است

داشت با ناله میان همه او را می جست
دختری گریه کنان قبر عمو را می جست

آسمان  ناله زد و روضه به مشکل افتاد
خواهری را همه دیدند ز محمل افتاد

دارد از شام شب تار به او می گوید
از غم کوچه و بازار به او می گوید

آه از شام، دلم از غم بازار شکست
حرمتم در وسط مجلس اغیار شکست

خیزران و لب تو، آه سرم می سوزد
کنج ویرانه، سه ساله، جگرم می سوزد

وای از آن لحظه که شمر از ته گودال گذشت
این چهل روز به ما مثل چهل سال گذشت

مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۴
هم قافیه با باران
زندگی جای عبور است نه جای من و تو
آسمان خانه بنا کرده برای من و تو

ما ردیف غزلی ناب به طرز عشقیم
زین سبب سخت شده قافیه های من و تو

راز شبنم و گل سرخ فقط تمثیلی ست
که شبیه است به این حال و هوای من و تو

پرسش شم من و دل نگرانی این بود
حرف مردم و همان رنج و بلای من و تو

چشم هایت به من خسته چنین می گویند
عشق شد پاسخ بی چون و چرای من و تو

«بگذاریم که با فلسفه شان خوش باشند»
نه که تصمیم بگیرند برای من و تو

دیگران هرچه که گفتند بگویند که هیچ
غصه ای نیست بزرگ است خدای من و تو

مهدی چراغ زاده
۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۹
هم قافیه با باران
چه وحشی کرده چشمانت دل آهوی اهلی را
چنان بیدل که با شعرش پریشان کرده دهلی را

خرامان رفتنت در کوچه بدجوری خرابم کرد
شبیه حال مجنونم که تا می دید لیلی را...

نه تاب مرگ را دارم نه شوق زندگی کردن
ببین عشقت گرفت از جان من هرگونه میلی را

دلم عشق تو را آسان گرفت اول نمی دانست
که عشق آسان نمود اول ولی شوراند ایلی را...

مهدی چراغ زاده
۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۸
هم قافیه با باران
 و نسیمی خبر به شهر آورد
خبر از دشت یاس های سپید
خبر از کربلا و مفقودین
صد وهفتاد و پنج راز رشید

آسمان ناله کرد خون بارید
تا خبر را به مادران دادند
ناگهان آب شد دل هر سنگ
چشمه ها هم به گریه افتادند

رود اروند نیز سی سال است
جزرو مدّش پراست از ناله
چه کسی از دلش خبر دارد
در دلش هست باغی از لاله

از دل خاک، خاک دریا دل
می رسد عطر یک سبد گل یاس
چه غریبانه باز می آیند
صد و هفتادو پنج تا غواص

بس که آرام و راحتند انگار
که از آغوش مادر آمده اند
مثل اکبر روانه ی میدان
حال مانند اصغر آمده اند

کربلایی شدند عاشق و مست
باز مشغول ذکر و نافله اند
دست ها بسته شد به یک دیگر
گوییا همرهان قافله اند

دست ها بسته بین یک لشکر
مثل آن دست بسته ی مولا
خوب شد جنگ بود و کوچه نبود
لااقل مادری نبود آنجا

مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۴
هم قافیه با باران

همره داغ جوان غصه و غم می آید
تاکه  بر دوش جوانان حرم می آید

زخم خوردیم و غم داغ شقایق داریم
حسرت پر زدن قمری عاشق داریم

چه مراعات قشنگی ست پدر، عشق، پسر
که رسانیده غم عشق، پسر را به پدر

آه از داغ برادر که کمر می شکند
سرو اگر هست، ولی باز پدر می شکند

داغ داریم ولی شکوه از این غم نکنیم
پیش این حرمله ها نخل کمر خم نکنیم

ما که با درد چنین مونس و همدم هستیم
زاده ی روز نخستین محرم هستیم

جنگ اگر هست همه عشق شهادت داریم
ما به دنیای پر از حادثه عادت داریم

سالیانیست که اسپند در آتش هستیم
ما همانیم که رندان بلاکش هستیم

عشق آموخت ره کرببلا پرواز است
یادمان داد در باغ شهادت باز است

یادمان داد که این راه جگر می خواهد
سفر کرببلا مرد خطر می خواهد

((مثل ققنوس ز ما بار شرر خواهد خواست))
بنویسید که این طایفه برخواهد خواست

عجبی نیست که در حادثه ها تنهاییم
غیر از این است که ما بچه ی عاشوراییم؟

غارت و آتش و تحریم که ارثیه ی ماست
چند قرن است که همدرد غم زهراییم

سینه آماده ی تیر است از آن باکی نیست
از ازل تا به ابد ما سپر مولاییم

 یاد یاران سفر کرده بخیر ای یاران
حاج رضوان و جهاد و خط سرخ چمران

یاد آنها که در آغوش خطر می رفتند
وسط معرکه با شور و شرر می رفتند

در ره عشق همه پیر و جوان می رفتند
زیر شمشیر غمش رقص کنان می رفتند

بنویسید بروی علم حزب الله
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۳
هم قافیه با باران

مثل آن مستی که خواهد باده های بیشتر
گاه عاشق خواهد از یارش بلای بیشتر

رنگ رخساره دهد از سر پنهانی خبر
کوه از فرهاد کرده گریه های بیشتر

آینه در شهر کوران می فروشم غافلم
غم ندارد جز دل عشاق جای بیشتر

مهر خاموشی زدانایی است چون دارد فقط
سکه ای درقُلّک خالی صدای بیشتر

پیش ما گاهی گناهی از ثوابی بهتراست
می فروشی دارد از منبر بهای بیشتر

قصد رفتن دارم از این روزگاران غریب
عاشقان دارند در خاک آشنای بیشتر

مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران