هم‌قافیه با باران

۷۳۵۶ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

ای ناگهان‌تر از همه اتفاق‌ها

پایان خوب قصه تلخ فراق‌ها


یک‌جا به شوق آمدنت باز می‌شوند

درهای نیمه‌ باز تمام اتاق‌ها


یک لحظه بی‌حمایت تو ای ستون عشق

سر باز می‌کنند ترک‌های طاق‌ها


بی دستگیری‌ات به کجا راه می‌برم

در این مسیر پر شده از باتلاق‌ها


بازآ بهار من که به نوبت نشسته‌اند

در انتظار مرگ درختان، اجاق‌ها


ای وارث شکوه اساطیر! جلوه کن

تا کم شود ابهت پر طمطراق‌ها


 مهدی عابدی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۵
هم قافیه با باران

بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما

نه بر لب ، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما


بفرمایید هرچیزی همان باشد که می‌خواهد

همان ، یعنی نه مانند من و مانندهای ما


بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم ؛ عشق

... رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما


سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری

بیفشان زلف و مشکن حلقه‌ی پیوندهای ما


به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می‌بالند

بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما


شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن

که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»های ما


نمی‌دانم کجایی یا که‌ای، آنقدر می‌دانم

که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما


بفرمایید فردا زودتر فردا شود ، امروز

همین حالا بیاید وعده‌ی آینده های ما


 قیصر امین‌پور

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۴
هم قافیه با باران

بس است بوسه بیا کار دیگری بکنیم

مرا نبوس که کار مهمتری بکنیم


اگر چه بوسه دو تا حجّ اصغر است بیا

ثواب بیشتری حجّ اکبری بکنیم


مقدمات بس است اصل کار را دریاب

ز من مخواه که کار مکرری بکنیم


رسید میوۀ ممنوعه دست را برسان 

بیا که با هم از این میوه نوبری بکنیم


وضو بس است قضا می شود نماز بیا

بیا بایست که الله اکبری بکنیم


زمانه پهنۀ دریا و عمر ما صدفی است

صدف تهی است بیا فکر گوهری بکنیم


جهان به کام که باشد؟ بیا تفرّج صنع

به زیر سایۀ سرو تناوری بکنیم


تو با کرشمه و من با غزل بیا که دو صید

دو صید جان به لبِ چاق و لاغری بکنیم


غلامعباس سعیدی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۳
هم قافیه با باران

خودش را دوست می پندارد اما دشمن دین است

من آن پیغمبری هستم که آیینش دروغین است


چطور از شادی و سرزندگی با خلق می گوید

کسی که مثل من در زندگی همواره غمگین است


رواج زندگی در من امیدی غالبا واهی ست

چو دلداری به گوش مرده ای در حال تدفین است


ترازو ها تعادل در کدامین وزن می گنجد؟

برای من که تقدیرم پر از بالا و پایین است


شکسته قامتم ٬چون شاخه ها فهمیدم آسان نیست

همیشه شانه خالی کردن از باری که سنگین است


مرا از چشم ها انداخت خوبی های بی حدم

که دل را می زند چیزی که بی اندازه شیرین است


جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۲
هم قافیه با باران

قاف حرف اول قلب است

همان حرفی که عشق را پایان می‌دهد

تو اما

 قله‌ی قلبِ مرا فتح کرده‌ای

ای مرغِ قافِ عشق


مسعود انصاری

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۰
هم قافیه با باران

از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست

دلخوش به فانوسم نکن، اینجا مگر خورشید نیست


با حس ویرانی بیا تا بشکند دیوار من

چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من


بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود

حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود


با عشق آنسوی خطر جائی برای ترس نیست

در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست


کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود


افشین یدالهی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۹
هم قافیه با باران

دلتنگی ام را از تو پنهان می کنم ، برگرد

هر جور باشد چهره خندان می کنم ، برگرد

 

با اینکه از این گریه های غم گریزی نیست

بعد از تو آن را زیر باران می کنم ، برگرد

 

بوی نوازش های دستان تو را دارد

گیسوی خود را تا پریشان می کنم ، برگرد

 

آرام می گیرد در آغوشم به جای تو

بغض غریبی را که مهمان می کنم ، برگرد

 

از من سراغ بوسه هایت را نمی گیرند

وقتی لبانم را پشیمان می کنم ، برگرد

 

بی تو دلم را می سپارم دست پاییز و

این خانه را مانند زندان می کنم ، برگرد

 

قصدت اگر خاموشی این جسم بی جان است

کار تو را این بار آسان می کنم ، برگرد

 

مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۸
هم قافیه با باران

دعاکردیم که بمانی

بیایی کنار پنجره ، باران ببارد

و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی

اما دریغ که رفتن

راز غریب همین زندگی است

رفتی پیش از آن که باران ببارد


سید علی صالحی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۷
هم قافیه با باران

به شیوه ی غزل اما سپید می آید

صدای جوشش شعری جدید می آید


چه آتشی غم تو باز زیرسر دارد

که باغ شعرٍ تر از آن پدید می آید


دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم

مگر زخطّه ی چشمت شهید می آید؟


نفس نفس به امید تو عمر می گذرد

امید می رود آری ، امید می آید


برای درد دل تو مفید نیست کسی

وگرنه نامه برای مفید می آید


مردّدم که تو با عید می رسی از راه

و یا به یُمن قدوم تو عید می آید


کلیدداری کعبه نشانه ی حق نیست

کسی است حق که در آن بی کلید می آید


و حاجیان همه یک روز صبح می گویند:

چقدر بر تن کعبه سفید می آید


حسن بیاتانی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۷
هم قافیه با باران

با دلِ تنگ به سوی تو سفر باید کرد

از سر خویش به بتخانه گذر باید کرد

 پیر ما گفت: ز میخانه شفا باید جست

از شفا جستنِ هر خانه حذر باید کرد

 آنکه از جلوه رخسار چو ماهت، پیش است

بی‏گمان معجزه شقِّ قمر باید کرد

 گر درِ میکده را پیر به عشاق گشود

پس از آن آرزوی فتح و ظفر باید کرد

 گر دل از نشئه می، دعوی سرداری داشت

به خود آیید که احساس خطر باید کرد

 مژده ای دوست که رندی سر خُم را بگشود

باده نوشان لب از این مائده، تر باید کرد

 در رهِ جستن آتشکده سر باید باخت

به جفا کاری او سینه، سپر باید کرد

 سر خُم باد سلامت که به دیدار رخش

مستِ ساغر زده را نیز خبر باید کرد

 طرّه گیسوی دلدار به هر کوی و دری است

پس به هر کوی و در از شوق سفر باید کرد


امام خمینی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۶
هم قافیه با باران

فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود


شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود


رنج فراق هست و امید وصال نیست

این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود


رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درددل کنم و دردسر شود


ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی با خبر شود


موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

بگذار گفتگو به زبان هنر شود


فاضل نظری

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۴
هم قافیه با باران

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس

خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان

جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش

گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس

خورشید آسمان ها در پیش گنبد او

رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود

باقی عمر اما افسوس بود و کابوس

وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا

زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس


سید حمیدرضا برقعی

۰ نظر ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۰۰
هم قافیه با باران

منگر چنین به چشمم،ای چشم آهوانه

ترسم قرار و صبرم ،برخیزد از میانه

 

ترسم به نام بوسه،قارت کنم لبت را

با عذر بیقراری_این بهترین بهانه_

 

ترسم بسوزد آخر ،همراه من ترا نیز

این آتشی که از شوق در من کشد زبانه

 

چون شب شود از ایندست،اندیشه ای مدام است

در برکشیدنت مست،ای خواهش شبانه!

 

ای رجعت جوانی ،در نیمه راه عمرم

بر شاخه ی خزانم ،ناگه زده جوانه

 

ای بخت ناخوش من _شبرنگ سر کش من_

رام نوازش تو،بی تیغ و تازیانه

 

ای مرده در وجودم ،با تو هراس طوفان!

ای معنی رهایی!ای ساحل!ای کرانه!

 

جانم پر از سرودی است ،کز چنگ تو تراود

ای شور!ای ترنم!ای شعر!ای ترانه!

 


حسین منزوی

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۰۷
هم قافیه با باران

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را

می جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی تابم آنچنان که درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته ای چنان که تپیدن برای دل

یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی ،می آفرینمت

چونان که التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را


قیصر امین پور

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۰۵
هم قافیه با باران

بگـــو به باد پرش را تکـــان تکـــان بدهد

بگـــو به ابــر کـه باران بــی امـــان بدهد

چه بی قرار و چه بیگانه مانده ایم،ای کاش

کســـی بیـاید و ما را به هم نشان بدهد

کســـی بیـــاید و ما را به کوچـــه ها ببرد

به مــا برای رسیـــدن به هم تــوان بدهد

بگو،مگر برســـاند کســـی به گوش خدا

که از نگاهش سهمی به عاشقان بدهد

بـرای هــر دل تنـــها دلــی ردیـــف کــنـد

به هر نگـــاه جـــوان یار مهــــربان بدهـد

خدا که اینهمه خوب است کاش امر کند

کمی زمانه به ما روی خوش نشان بدهد


ناصر حامدی

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۰۴
هم قافیه با باران

ای نــاز تو تا نیــمــه ی پاییـــــز رسیــده!

ای سرخ لبـت با مــی لبــــریز رسیــده!

زلف تو هواخواه کدامین شب ابری ست

کاین گونه پریشان و غم انگیـز رسیــده؟

زیبـــاتر از آنــی که رهـــایت کنــــم،امــا

دیر آمـــــــده ای، دوره ی پرهیز رسیـده

جــان و تــن مـن امـــت پیغمــبر دردنـــد

بــر مـن دم ویرانگر چنگیـــــــــز رسیــده

ای قونـــیه تا بلخ به غوغای تو مشغــول

بشتاب، که شمــس تو به تبریز رسیده

کم گـریه کـن،آتش زدن بـاغ گناه است

ای ســرخی چشم تــو به پاییز رسیده!

لبخند بزن،لب که به هم می زنی انگار

یک سوره ی زیبا به خطی ریز رسیــده

 

ناصر حامدی

۱ نظر ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۰۳
هم قافیه با باران

برابر منی اما مجال دم زدنت نیست

خموشی ات همه فریاد و خود به لب سخنت نیست

 

چه کرده ای؟چه ستم کرده ای به خویش که دیگر

چنان گذشته شیرین لبی شکر شکنت نیست

 

هوا چرا همه بوی فراق می دهد امروز

تو تا همیشه گر از من سر جدا شدنت نیست؟

 

 

همیشه راه دل از تن جداست در سفر جان

دلت مراست-تو خود گفته ای-اگر بدنت نیست

 

چه غم!نداشته باشم تو را که در نظر من

سعادتی به جهان،مثل دوست داشتنت نیست

 

من و تو هر دو جدا از همیم و هر دو بر انیم

که یار غیر تو ام نه،که یار غیر منت نیست

 

 

همیشه های مشامم شمیم زلف تو دارد

تو با منی و نیازی به بوی پیرهنت نیست

 

 

حسین منزوی

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۰۱
هم قافیه با باران

ز باغ پیرهنت چون دریچه ها وا شد

بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد

 

رها زسلطه ی پاییز در بهار اتاق

گلی به نام تو در بازوان من وا شد

 

به دیدن تو همه ذره های من شد چشم

و چشم ها همه سر تا به پا تماشا شد

 

تمام منظره پوشیده از تو شد یعنی

جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد

 

زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه

به نام تو که در آمیختم گوارا شد

 

فرشته ها تو و من را به نشان دادند

میان زهره و ماه از تو گفتگو ها شد

تنت هنوز به اندازه ای لطافت داشت

که گل در آینه از دیدنش شکوفا شد

 

شتاب خواستنت اینچنین که می بالد

به دوری تو مگر می شود شکیبا شد؟

 

امیدوار نبودم دوباره از دل تو

که مهرابن بشود با دل من ،اما شد

 

دوباره طوطیک شوکرانی شعرم

به خنده خنده ی شیرین تو شکرخا شد

 

قرار نامه ی وصل من و تو بود آنکه

به روی شانه ی من با لب تو امضا شد

 

حسین منزوی

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۰۰
هم قافیه با باران
لب به روی لب،تورا بوسیدمت،هنگام خواب

میوه را وقتی رسید از شاخه باید چید و خورد

فرزاد نظافتی
۱ نظر ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۱
هم قافیه با باران

جنون زلف‌هایت برده از من باز، بازی را

بیا پایان بده مردانه این گیسو درازی را


بکش ابرو، بزن چاقو، بده مرهم، خدایی کن

به شدت دوست دارم این مدل بنده‌نوازی را


تمام پاره‌خط‌ های تنم را قطع کن با وصل

براندازیم این قانون خط های موازی را


فقط تو می‌توانی قاتل یک شهر باشی، بعد

به یک لبخند برداری کلاه هر چه قاضی را


بیا با اتحادی مزدوج حل شو در آغوشم

که از بنیاد برداریم اضلاع ریاضی را


دهان دائم‌الخمرِ خُمت را بسته‌تر کن باز

بیا از رو ببر یکجا، زکریای رازی را


حامد عسکری

۱ نظر ۲۵ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۲۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران