هم‌قافیه با باران

۲۱۵ مطلب با موضوع «شاعر ناشناس» ثبت شده است

قسم به شعر "بلیغ" نزارقبانی

به عطر روسری تو، به سیب لبنانی


کشیدن تو به یک شعرکار حافظ هاست

گلم تو شاخه نباتی خودت نمیدانی


دو چشم میشی ات ای ماه گله ی گرگند

 بگو گرفته نگاهت چقدر قربانی


حجاب داری و خوب است چادرت اما

شده مرام من امشب کمی رضاخانی


بیا که از تو بنوشم شراب شیرازی

بیا که از تو بگیرم گلاب کاشانی


خودم کنار تو هستم بگیر دستم را

بریز چایی تازه، غزل نمی خوانی؟


محسن کاویانی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۰۰
هم قافیه با باران

دنیای تو یک خانه ی ویرانه باشد

عشق غزل هایت زنی دیوانه باشد


توی غزل هایت پر از زجری نفس گیر

محبوب تو باشد ولی بیگانه باشد


هی فال میگیری نمی بینی بد آمد

حافظ بخوانی هق هق ات مردانه باشد


تا پلک ها را.... "خوب من پیشم نشستی؟"

رویای تو مانند یک افسانه باشد


مغرور باشی! کل دنیا زیر پایت

تا شعله شد قلبت کمی پروانه باشد


افسوس باشد اخرین بیت غزل مُرد

دیوانه امد تا برایت شانه باشد

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۴۸
هم قافیه با باران

آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا

تو که پرواز می کنی تو حرم امام رضا

من کبوتر بقیع ام با تو خیلی فرق دارم

سرم و بجای گنبد روی خاکها می ذارم

خونه قشنگ تو کجا و این خونه کجا

گنبد طلا کجا قبرهای ویرونه کجا

اونجا هرکی می پره طائر افلاکی می شه

اینجا هرکی می پره بال و پرش خاکی می شه

اونجا خادما با زائر آقا مهربونن

اینجا زائرا رو از کنار قبرها می رونن

تو که هر شب می سوزه چلچراغا دور و برت

به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت 

کی میگه که تو غریبی غریب عاشق نداره

روز و شب این همه عاشق رو خاکت سر می ذاره

غریب اونه تو بقیع شمع و چراغی نداره

نه ضریح و نه حرم حتی رواقی نداره

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۰۰
هم قافیه با باران

قبول ، وجود داشت

راه های دیگه برای جدا شدن

اندک عشق باقی مانده

شاید می توانست کمک مان کند

در این سکوت تلخ

تصمیم گرفتم ببخشمت

خطایی که به خاطر زیادتی عشق از ما سرمی زند

قبول ، آن دخترک درون من

همواره تو را می خواست

تو را که همانند مادر

دورم می گشتی و پناهم می دادی

خونی را از تو به یغما بردم

که نباید در آن سهمی می داشتم

در میان این وا‍ژه ها و آرزوها

فریاد می زنم

دوست دارم

دوست دارم

مثل یه دیوونه ، مثل یه سرباز

مثل یه ستاره سینما

دوست دارم

دورست دارم

مثل یه گرگ ، مثل یه پادشاه

مثل یه مرد ، با اینکه مرد نیستم

می بینی اینطوری دوست دارم

قبول ، به تو سپردم

تمام خنده ها و رازهایم را

حتی آنهایی را که فقط یک برادر

می تونه نگهدارش باشه

در این خانه سنگی

شیطان رقص ما را تماشا کرد

مشاجره ای را می خواستم

که به صلح ختم شود

دوست دارم

دوست دارم

مثل یه دیونه ، مثل یه سرباز

مثل یه ستاره سینما

دوست دارم

دوست دارم

مثل یه گرگ ، مثل یه پادشاه

مثل یه مرد ، با اینکه مرد نیستم

می بینی اینطوری دوست دارم 

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۰۲
هم قافیه با باران

زمانی عشق لازم بود برای غصه خوردن ها

برای خود دگر دیدن .....برای اشنایی ها


زمانی عشق واجب بود برای مستحب بودن

ولی اینجا نماز عشق تیمم میکند تنها 

...

زمانی خط و خال ما نشان خوش نشانی بود

ولی امروز و فردا ها نشانه کسوت و رویا


زمانی با خدا بودی ولی تنها تو و او بود

ولی امروز این گوشه چه کس داری ؟.دل و دریا...


زمانی و زمانی و زمانی ...بگذرد هر روز

بشین و اشک حسرت ریز برای صبح فردا ها


اگر دست و دل و پایت شود چون گوهر اذین

به حکم عشق می گویم ز دنیایت شدی منها

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۳۸
هم قافیه با باران
بزن باران بهاری کن فضا را
بزن باران و تر کن قصه ها را

بزن باران که از عهد اساطیر
کسی خواب زمین را کرده تعبیر

بشارت داده این آغاز راه است
نباریدن دلیل یک گناه است

بزن باران به سقف دل که خون است
کمی آنسوتر از مرز جنون است

بزن باران که گویی در کویرم
به زنجیر سکوت خود اسیرم

بزن باران سکوتم را به هم زن
و فردا را به کام ما رقم زن

بزن باران به شعرم تا نمیرد
در آغوش طبیعت جان بگیرد

بزن باران بزن بر پیکر شب
بر ایمانی که می سوزد در این تب
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۳
هم قافیه با باران
ما برای رهبر خود جان‌فشانی می‌کنیم
در ره فخر و صلابت جان‌نثاری می‌کنیم

طبق امر رهبری، همراه دولت در وطن
با بصیرت هم‌دلی و هم‌زبانی می‌کنیم
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۳۹
هم قافیه با باران

هوا سرد است 

من از عشق لبریزم 

چنان گرمم 

چنان با یاد تو در خویش سرگرمم 

که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته است 


هوا سرد است اما من 

به شور و شوق دلگرمم 

چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است؟ 

تو را هر شب درون خواب می‌بینم..


تمام دسته‌های نرگس دی‌ماه را در راه می‌چینم 

و وقتی از میان کوچه می‌آیی 

و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم 

به خود آرام می‌گویم: 

دوباره خواب می‌بینم! 

دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد 


بیا.. 

من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم.


۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۴:۴۹
هم قافیه با باران

کافر ! دلِ من در گرهِ موی تو بند است

مومن شده بر قبله یِ گیسویِ تو بند است

 

تا چشمِ تو را دید ، دلم بندِ دلت شد

چون شیر که بر چشمه ی آهویِ تو بند است

 

"چشمان تو کوفه است؛مدینه است؛حجاز است"

دل در شکنِ گوشه ی ابروی تو بند است

 

هر روز غزل خوانی و انگار نه انگار

یک دل که نه! صد دل به النگویِ تو بند است

 

ای کاش مرا تنگ در آغوش بگیری

محبوبه! دلم بین دو بازوی تو بند است

 

تو یک غزلِ بکری و درگیر تو شاعر ،

با معجزه ی عشق به جادویِ تو بند است


۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۴۹
هم قافیه با باران

در خلوت خاموش من، یاد تو نجوا می‌کند

در ظلمت سرد شبم، صد شعله بر پا می‌کند

در لحظه‌های بی‌کسی، در کوچه‌های اضطراب

یاد تو، این همزاد من، با من مدارا می‌کند

با این همه بیگانگی در غربتی این گونه تلخ

یاد تو، این پیمانه را، بر من گوارا می‌کند

در این فضای غمزده، در این غروب پر ملال

این آشنای مهربان، بغض مرا وا می‌کند

من بی‌تو با یاد توام، هر جا که هستم با منی

هر شعر من نام تو را، در خویش نجوا می‌کند

ای شهرزاد شهر شب، شب خوش، چه می‌داند کسی

کاین صحنه‌ساز کور و کر، فردا چه با ما می‌کند


۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۳۲
هم قافیه با باران

به روز آخر هر سال چون دلم نگریست 

نه گریه کرد و نه خندید بل به خنده گریست


کسی شناسد حال مرا به آخر سال

که یار او ز سفر آمده ست و او سفری ست


در این که سال نو آمد، پیام زندگی است 

در این که سال کهن شد، نشان رهسپری است


پس این پیام نشان دار، خنده ای ست ز مرگ

پس این کلام ز دیو است و در دهان پری ست


از آن همیشه چو هنگام این پیام رسد

مرا دلی ست پر از عیش و رنج و زین دو بری ست


چگونه ام؟ نتوان گفت؛ وین کسی داند

که زار زار بخندید و قاه قاه گریست


۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۳۰
هم قافیه با باران

نسیمی بافه های گیسوانم را رها کرده

خدا با بی قراری سرنوشتم را بنا کرده


همیشه معتقد بودم که عشق افسانه ای واهی است 

ولی انگار حالا در دلم آتش به پا کرده


پشیمان است هرکس عشق را پنهان نگه دارد 

پشیمان تر کسی که عشق خود را برملا کرده


مگو با هیچ کس راز دلت را... زود می میرد 

گل سرخی که مشتش را برای خلق وا کرده


زمین هم دوست دارد در کنار آسمان باشد 

ولی تنها به یک دیدار از دور اکتفا کرده


تو روز آخر اسفند من آغاز فروردین 

خدا ما را به همدیگر رسانده یا جدا کرده؟


۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۱۲
هم قافیه با باران
زلفین تو تا بوی گل نوروزیست
کارش همه ساله مشک و عنبر سوزیست

همرنگ شبست و اصل فرخ روزیست
ما را همه زو غم و جدایی روزیست

 سنایی
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۴۹
هم قافیه با باران

ما خراب خانه زاد خاندان حیدریم

سینه چاکِ سینه چاکِ دودمانِ حیدریم


خاک راهِ خاک راهِ دوستان حیدریم

مستمند مستمند آستان حیدریم


با تولای خدا رویان شرافت یافتیم

خوار بودیم و علی گویان شرافت یافتیم


سائل لطفیم و مسکین عطایای علی

در سر شوریده ما شور و غوغای علی


دستهامان دائما گرم تمنای علی

دیده ای داریم مشتاق تماشای علی


نام ما را در کتاب فاطمه آورده اند

ناله های مستجاب فاطمه آورده اند


سال نو آمد ولیکن سوگوار مادریم

جامه نیلی ، دل پریشان ، داغدار مادریم


اول هرسال بالای مزار مادریم

بینوای فاطمیه بیقرار مادریم


فاطمیه چیست ایام امیر المومنین

موسم اعجاز با نام امیر المومنین


جان علی جانان علی ایمان علی قرآن علی

والی والا علی مولا علی سلطان علی


همدم طفل یتیم و فاتح میدان علی

صورت خندان علی و دیده گریان علی


وه چه حالی میدهد ذکر علی در این بهار

لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار


هرچه داریم از کرامات دعای فاطمه است

هر که می گوید علی مست صدای فاطمه است


عشرت امسال ما بزم عزای فاطمه است

گردش روز و شب ما ... در هوای فاطمه است


گریه برداغ مصیبتهای زهرا واجب است

احترام جده‌ی سادات بر ما واجب است


مردم دنیا عموما با خوشیها سرخوشند

عده ای با خنده های شور افزا سرخوشند


عده ای با دیدن یار دل آرا سرخوشند

عاشقان اما به شور عشق مولا سرخوشند


عشق مولایی که با شد کل دین فاطمه

سفره می چینم ولی با هفت سین فاطمه


سفره های هفت سین فاطمیون دیدنی است

در کنار سفره چشمان پر از خون دیدنی است


در هوای کوی سیلی حال مجنون دیدنی است

جای سبزه پای سفره یاس گلگون دیدنی است


سفره امسال ما را فاطمه انداخته

از خراب آباد دلها فاطمیه ساخته


سینه ای زخمی، سری زخمی ، صدای سوخته

ساق پای خسته و دست دعای سوخته


سوره آتش گرفته آیه های سوخته

سوز ناله ساز رفتن ، ربنای سوخته


سین اصلیِ سر این سفره باشد سوختن

آتش عشق امیر عشق را افروختن

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۱
هم قافیه با باران

آغوش تو که باشد...

خواب دیگر بهانه ای برای خستگی نیست...!

و تپش های قلبت میشود لالایی کودکانه ام...

کنارم بمان...

میخواهم..

صبح چشمانم

در نگاه تو...بیدار شود..!!

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

گویا دلم در نیمکره دیگری ست!


اینجا بهار است؛


اما در دل خــزان ...

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران

دلخوشم با نظم ِ گیسویت ، پریشانی چرا ؟!

من که مستم با نسیمی ، عطر افشانی چرا ؟!


آینه در آینه ، امشب کـــه مبهوت تو ام

ماه را آورده ای بر چین پیشانی چرا !؟


گاه می خندی و گاهی اشک در می آوری

آه!... عادت کرده ای من را برنجانی چرا ؟


بی تو هی دور و برم ساز مخالف می زنند

مثل هر روزت ، قناری جان ! نمی خوانی چرا؟


با وجود سرگرانی های مردم می زنی،

بر بساط عاشقیمان چـوب ارزانی چرا؟


جای هیزم خاطرات کهنه مان را یک به یک

در دل شومینه میخواهی بسوزانی چرا ؟


آخرش می میرم و یک روز می فهمی کسی،

مثل من عاشق نخواهد شد ، پشیمانی چرا؟!


در کنار من ولـــی همواره فکر ِ رفتنی

تازه پیشم آمدی ، قدری نمی مانی چرا ؟

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۳
هم قافیه با باران

دوستت دارم..چرایش پای تو،

ممکنش کردم،محالش پای تو


میگریزی از من و احساس من

دل شکستن هم ،گناهش پای تو


آمدی آتش زدی بر جان من

درد بی درمان گرفتن هم،دوایش پای تو


من اسیرم در میان آن دو چشم

قفل زندان را شکستن هم،سزایش پای تو


سوختم،آتش گرفتم زین سبب

آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو


پای رفتن هم ندارم من،از کوی دلت

پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو....

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۴۹
هم قافیه با باران

چقدر مثل خودت نیستی و بد شده‌ای

کسی که باورم اصلا نمی‌شود شده‌ای


قرار بود که مقصد شوی نه جاده، چه شد

که بین آمد و شدها فقط لگد شده‌ای؟


درون آینه مردی غریبه می‌خندد

به تو که از خودت این طور ساده رد شده‌ای


کدام آینه؟این قاب عکس ترحیم است

نگاه کن به خودت، کاملا جسد شده‌ای


شبیه ابرِ سیاهِ غروبِ دلتنگی

که درد می‌کشد و گریه می‌کند شده ای


۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۲۵
هم قافیه با باران

هی جلو رفتن عقب را سرزنش کردن خطاست

در میان راه یک دفعه جهش کردن خطاست

بیخودی هی یاد باد آن روزگاران یاد باد ...

یاد اصلاحات و منع گسترش کردن خطاست

هی هزار و سیصد و هفتاد و شش گفتن بد است

هی هزار و سیصد و هفتاد و شش کردن خطاست

جای خود را لو نده با یک اِهِم ... آرام باش

در فضای بسته ایجاد تنش کردن خطاست

یادمان باشد که بعد از لرزه ها، پس لرزه ها

یاد هر چیزی که باشد مرتعش کردن خطاست

جان خود را بی خودی تا گوسفند و گاو هست

در قدم گاه خدایان پیشکش کردن خطاست

دزد وقتی در اتاق خواب گیر افتاده است

هم هل اش دادن خطا و هم هل اش کردن خطاست

کش بیا و کش برو، اما زیادی کش نده

بیخود و بیجا سر کش کشمکش کردن خطاست

هر که هر چه می کشد در کشور ما از کش است

بیش از اندازه تمرکز روی کش کردن خطاست

یک نفر می گفت در هر حال تا انگشت هست

خلق را ارشاد با مشتی فلش کردن خطاست

میکند جای گلوله چشم ها را هیز تر

سینه ی دیوار ها را آبکش کردن خطاست!

قبل از این هم این طریق گفتگو کردن نبود

بعد از این هم گفتگو با این روش کردن خطاست

۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۳۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران