هم‌قافیه با باران

۲۱۵ مطلب با موضوع «شاعر ناشناس» ثبت شده است

خوشا به حال دل من که مادرم هستی

و عاشقانه ترین حس و باورم هستی

شکسته بالم و مادر شما پرم هستی 

همیشه و همه جا سایه سرم هستی


خودم و اهل و عیالم فداییت بانو

که پیش پای تو افتاده ایم بر زانو


دلیل خلقت عالم وَ آدمی خانم

هزار مرتبه مافوق مریمی خانم

لطیف و پاک تر از جنس شبنمی خانم

در آسمان و زمین تو معظمی خانم


تو عاشقانه ترین واژه های هر شعری

دلیل گریه و نوحه برای هر شعری


برای عمر کمت گریه میکنم مادر

برای قدّ خمت گریه میکنم مادر

و پای درد و غمت گریه میکنم مادر 

از اینکه بد زدنت گریه می کنم مادر


چه گریه دار نشستند و گفتگو کردند

علی و فاطمه ای که سراسر از دردند


بهار خانه حیدر خزان شدی زهرا

توان بازوی من ناتوان شدی زهرا

ستون عرش خدا قدکمان شدی زهرا

بگوسه ماهه چه شدنیمه جان شدی زهرا


پس از تو زندگی چنگی به دل نخواهد زد

بمان به سینه حیدر نزن تو دست رد



علی بمیرد از این قدر لرزش دستت

از این دلیل غم انگیز رنجشش دستت

چرا عوض شده طرز نیایش دستت؟

مرا ببخش از این بذل و بخشش دستت


به دست خسته شبانه کفن فراهم کرد

برای گل پسرش پیرهن فراهم کرد

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۲
هم قافیه با باران

ﺟﺮﻡ ﻣﻦ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺷﯿﺪﺍﯼ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ

ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻭﺍﻟﻪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﻤﺎﯾﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ


ﺟﺮﻡ ﻣﻦ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻠﺒﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺧﻮﯾﺶ

ﺯﺍﻫﺪ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ


ﺁﺧﺮ ﺍﯼ ﺍﺧﺘﺮ ﺗﺎﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺳﭙﻬﺮ

ﺟﺮﻡ ﻣﻦ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺍﯼ ﺯﻣﺎﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ


ﺁﻣﺪﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺸﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﮔﻠﯿﻢ ﺩﻝ ﻣﻦ

ﺟﺮﻡ ﻣﻦ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﻧﻮﺍﺯﺕ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ


ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺳﺮ ﻣﺴﺘﯽ

ﺳﺎﻏﺮﯼ ﻧﻮﺵ ﮐﻪ ﺳﺎﻗﯽ ﺷﺮﺍﺑﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ


ﺁﻣﺪﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺸﺴﺘﯽ ﻭ ﭼﻮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺭﻓﺘﯽ

ﻫﯿﭻ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﺪﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺧﺮﺍﺑﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ


ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺶ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ

ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﻧﻈﺮ ﮐﻦ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ


ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍم

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۰
هم قافیه با باران

فاطمه زیباترین واژه هاست،

فاطمه ناموس شاه لافتی است،


فاطمی بودن تشیع بودن است،

فاطمه راه علی پیمودن است،


فاطمه آلاله آلاله هاست،

فاطمه سوز و گداز ناله هاست،


فاطمه گنجینه ای از خاتم است،

فاطمه چشم و چراغ عالم است،


فاطمه روح علی جان علیست،

فاطمه هم عهد و پیمان علیست،


فاطمه تفسیر یاسین است و بس،

باغ هستی را گل آذین است و بس،


فاطمه سبزینه سبزینه هاست،

فاطمه آوای وای سینه هاست،


نی توان گفتن زنی مانند اوست،

قلب احمد از ازل پیوند اوست،


فاطمه از هر پلیدی عاری است،

فاطمه فرهنگی از بیداری است،


فاطمه یعنی زمین یعنی زمان،

فاطمه یعنی حدیث قدسیان،


فاطمه یعنی ثریا تا سمک،

فاطمه یعنی مدینه تا فدک،


فاطمه دریای عصمت را در است،

فاطمه جامی است کزکوثرپراست،


فاطمه راز هزاران رازهاست،

فاطمه خود برترین اعجاز هاست،


کعبه را آیینه روی فاطمه است،

پنج تن را آبروی فاطمه است،


فاطمه یک یادبود ماندنی است،

فاطمه تنها سرود خواندنی است،


فاطمه علامه ساز مکتب است،

فاطمه آموزگار زینب است،


فاطمه رمز تماس با خداست،

فاطمه تاج عروسان سماست،


آسمان هم خاکسار فاطمه است،

یا علی مولا شعار فاطمه است

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۴۴
هم قافیه با باران

دامن ز تماشای جهان چیده گذشتیم

چون باد ازین باغ خزان دیده گذشتیم


رفتیم به گل چیدن و از ناله ی بلبل

از خیر گل چیده و ناچیده گذشتیم 


گامی ننهادیم که عیبی نگرفتند

از همرهی مردم سنجیده گذشتیم


بس پند که ناصح ز ره لطف به ما داد

ما گوش گران کرده و نشنیده گذشتیم


ما غنچه ی بی طالع ایام خزانیم

از شاخه دمیدیم و نخندیده گذشتیم 


از طعنه ی بی حاصلی از بس که خمیدیم

چون بید سرافکنده و رنجیده گذشتیم 


معلوم نشد هیچ ازین هستی موهوم

بی خواست رسیدیم و نفهمیده گذشتیم


از فکر به مضمون قضا ره نتوان برد

ما از سر این معنی پیچیده گذشتیم


از هیچکسی در دل کس جای نکردیم

در یاد نماندیم چو از دیده گذشتیم

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۱۴
هم قافیه با باران

عشق یعنی معنی بالا بلند
عشق یعنی دوری از هر دام و بند

گر که خواهی عشق را معنی کنم
بحر باشم بایدت باشی چو نم 

عشق یعنی آتش اندر جان شدن
سوختن در آتش و درمان شدن

عشق یعنی ناله های فاطمه 
خطبه خواندنهای او بیواهمه

عشق یعنی در تب و تاب علی
نام مولا بر زبان راندن جلی

عشق یعنی ماجرای کوچه ها
دانی آیا بر سرش آمد چه ها

فاطمه معنای عشق برتر است
ذوب در مولا و میرش حیدر است

فاطمه دستش بدامان علیست
عشق بازیهای زهرا منجلیست

عشق یعنی جان نثاری پشت در
از پی مولا دوید آسیمه سر

دست مولا را به هم پیچیده دید
از پی مولا و عشق خود دوید

گفت مولایم رهانیدش ز بند
روبهان حیله گر گیرید پند

بر سر پیمان خود جان را نهاد
هر چه جانانش بگفت آنرا نهاد

گفتش او جانم چه باشد بهر یار
میکنم قربانیش دار و ندار

عشق یعنی عشق زهرا و علی
جان یکی اندر دو قالب تن گلی

اینچنین مولای من تعلیم داد
درس عشق اندر نهاد من نهاد

نام زهرا دین و هم دنیای ماست
عشق پاکش آخرین سودای ماست

اول و آخر رضای فاطمه
منتهای آرزوی ما همه

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۵۷
هم قافیه با باران

اسفند که عاشق شوی

سال را با بوسه تحویل می کنی

حتی اگر سال نو،

نیمه شب از راه برسد


شاید تلفنت

عاشقانه تر از همیشه زنگ بزند

کسی با یک سلام

قبل از سپیدهء سال بعد

دیوانه ات کند

اسفند که عاشق شوی

تمام دروغ ها را باور می کنی

و دلت غنج می زند.


می دانم که در روزهای آخر سال

دسته کلیدت را گم می کنی

گوشی ات را جا می گذاری

و احساس می کنی که کسی

با لحن عاشقانه من

صدایت می زند.


تو عاشقم بودی

در اسفندی که هرگز

از تقویمت پاک نمی شود.


۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۰
هم قافیه با باران

مرا بخوان!که حروفم پر از عسل بشود

مرا بخواه که هر قطعه ام غزل بشود!


مرا بخوان که پس از این همه "الهه ناز"

دوباره ورد زبانم "اتل متل " بشود!


سیاه چشم ! فنا کن سپید را مگذار

که محتوای غزل نیز مبتذل بشود!


هزار وعده به من داده ای بگو چه کنم؟

که دست کم یکی از وعده ها عمل بشود؟


قسم به عشق! به فتوای دل گناهی نیست

اگر بدست تو نامحرمی بغل بشود!


بیا و مسئله ها را ز راه دل حل کن

که در تمام جهان این سخن مثل بشود:


اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت

اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود!

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۱۰
هم قافیه با باران
دختر ِ شیخ! بهار آمده غم جایز نیست
به دو ابروی ِ کجت اینهمه خم جایز نیست

مهربان باش و در ِ خانه به رویم بگشا
میهمانت شده ام ظلم و ستم جایز نیست

بوسه می چسبد اگر قوری و منقل باشد
چون لب ِ قند تو بی چایی ِ دم جایز نیست

مادرت کاش نمی رفت زیارت، دم ِ عید
گریه و نوحه و رفتن به حرم جایز نیست

پس بزن ابر ِ سیاهی که حجابت شده است
بیشتر چهره برافروز که کم جایز نیست

بیشتر باز کن آن چاک ِ گریبان گرچه
هرویین بیشتر از چند گرم جایز نیست

به من "استغفرالله" نگو دختر ِ خوب !
عربی حرف زدن های ِ عجم جایز نیست

تار ِ مویت بده بنوازم و خود مست برقص
غیر از این موسم ِ نوروزی ِ جم جایز نیست

آسمان رقص و زمین رقص، چه کس گفته حرام؟!
خرده بر حضرت ِ بابای ِ کرم جایز نیست

عشق بی معنی و تو سنگدل و من دلسرد
شده است و شده ای و شده ام جایز نیست

هرچه گفتم بپذیر و دل ِ من را نشکن
نه و نه گفتن پشت ِ سر ِ هم جایز نیست

آمدم خاستگاری، غزلم مهر ِ تو باد
جز جواب "بله" با اهل ِ قلم جایز نیست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۱۰
هم قافیه با باران

بی " تو" مهتاب شبی را همگان میدانند....

همگان شعر دو چشمان "تو" را میخوانند....

تو که از کوچه غمگین دلم میگذری

تو که از راز دلم باخبری

تو چرا رسم وفایت گم شد؟

برق چشمان سیاهت گم شد؟

با توام ای مه مهتاب شبان.....

با تو.ای زلف پریشان جهان....

بی تو صد خاطره ام گریان است.....

بی تو.اشکم شعر باران است.....

بی تو دیگر نفسم بند آمد.....

قافیه یک دل خوش، سیری چند آمد!!

بی تو.جوی،دل من خشکیده است

بی تو مهتاب نهان است ز ابر.....

ابر غم باریده است.....

با تو گفتم با شرم با تو گفتم از دل

با تو از قصه عشقم گفتم و تو در اوج سکوت

با نگاهی پرتردید و خمود گفتی؛

از عشق حذر کن نفسم بند آمد!!

قافیه یک دل خوش سیری،چند آمد.....

بی تو مهتاب،شبی را باز هم میخوانم

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۰۸
هم قافیه با باران
بغلم کن که هوا سرد تر از این نشود
زندگی خوب شود ... باد خبرچین نشود ...

بی هوا بوسه بزن عشق دو چندان بشود
بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود

وقت بوسیدن تو شعر بیاید یا مرگ ؟
مانده ام گیج ، بخواهم که کدامین نشود ؟

چشم و ابروی تو بیت الغزل صورت توست
زلف تو آمده تکرار مضامین نشود

بین مردم همه جا از تو فقط بد گفتم
تا که دنیای حسودم به تو بدبین نشود

روز مرگ از نفست جان و دلم میلرزد
به عزیزان بسپارید که : " تلقین نشود"

دور خود خشت به خشت از تو غزل می چینم
پیش من باش که دیوار غزل چین نشود

محمدرضا میرزازاده
۳ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

هشدار می دهم! بخدا قهر میکنم!

با حرف، باغزل و صدا قهر می کنم

با من بمان وگرنه از این لحظه تا ابد

با تیک تاک ثانیه ها قهر می کنم

با ماه و آفتاب و شب و روز و آب و خواب

با هر چه در زمین و هوا قهر می کنم

این تو بمیری از... نه زبانم بریده باد!

اما فقط بدان که چرا قهر می کنم...

در ضمن پای قهر خدا را نکش وسط!

من با همه به غیر خدا قهر می کنم

این بار هم دوباره به دستت می آورم

با نقطه ضعف خوب تو ، با "قهر می کنم"

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۴۰
هم قافیه با باران
این فصل آخر است، ببخش عاشقانه نیست
امشب در این خرابه هوای ترانه نیست

مردم دوباره پشت سرم حرف می زنند
اما عجیب! لحن تو هم صادقانه نیست !

قلبی که جنس شیشه شد آخر شکستنی ست
عشقی که گشت یک طرفه جاودانه نیست

گفتم بمان به زخم غرورم نمک نپاش !
گفتی سزای عشق مگر تازیانه نیست؟

با این همه اگر چه مرا برده ای ز یاد،
هرچند در وجود تو از من نشانه نیست،

باور نمی کنم که تو طردم کنی، ولی
رفتم برای ماندنم آخر بهانه نیست !
۱ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۰
هم قافیه با باران

هفت سینی چیده ام با سین سیب عاشقی

سنبلم هم می دهد عطر عجیب عاشقی


مثل سیر و سرکه می جوشد دلم این لحظه 

با تیک تاک ساعت و حس غریب عاشقی


توی ذهن آینه تنها تو افتادی و بس

حرفی از من بود اگر یعنی فریب عاشقی


سبزه را از سکه می اندازد این چشم شما

پر شده از سکه های شانس جیب عاشقی


ماهی تنگ بلورم خواب دریا دیده است

تشنه می میرد لب دریا شکیب عاشقی


عرصه خالی نوبت تک تازی ما هم رسید

می مکد فعلا سماقش را رقیب عاشقی


آمدیم تا قله قاف و از اینجایش به بعد

چرخ ما افتاده دیگر توی شیب عاشقی


نوبهار است ای گلم با بلبلت حرفی بزن

مرده بر می خیزد از جا با نهیب عاشقی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۴۰
هم قافیه با باران

بوی باران و بنفشه بیقرارت می‌کند

بزم بلبلها به بستان ها بهارت می‌کند


شادی شبنم به روی شاخه ها

شور شمشاد و شکوفه شادمانت می‌کند


چتر سبز سرو در بزم چمن

سایه های مهربانی را نثارت می‌کند


چون برقصد برگ با آهنگ باد

نرم نرمک ناز نرگسها جوانت می‌کند

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۴۰
هم قافیه با باران

کمر فاطمه جز غربت تو خم نشود

تن مجروح، که با اشک تو مرهم نشود

حاضرم دست من از ساقه ترک بردارد

ولی از چشم تو حتی مژه ای کم نشود

به غرور تو لگد خورد، و یا همسر تو؟ 

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو


 

خودم از بی کسیِ تو به خدا باخبرم

گرچه خاکسترم، اما ز غمت شعله ورم

نیزه هم باشد اگر، سینه سپر خواهم کرد

امتحان دادم و، دیدی که برایت سپرم

نفسی باشد اگر، باز شوم یاور تو 

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو



خواستم دست تو بسته نشود، اما شد

دل زار تو شکسته نشود، اما شد

خواستم پا شوم از زیر فشار در که...

...تار و پود تو گسسته نشود، اما شد

می دود پشت سرت با قدِ خم دلبر تو 

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو 


 

من گرفتار تو هستم، تو گرفتار منی

حیدری هستم و تو حیدر کرار منی

هر دو یک عمر طبیب هم و بیمار همیم

چه شد امروز علی، که تو پرستار منی

می چکد خجلت از این چشم تر کوثر تو

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو


 

دست من نیست اگر چشم ترم می سوزد

پهلو و بازو و زخم کمرم می سوزد

تن آتش زده ام پای تو خاکستر شد

به خدا بهر تو دارد جگرم می سوزد 

بعد من نیست کسی یاور و هم سنگر تو

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو...

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۰
هم قافیه با باران

دلم تنگ است و شعر دیگری بر دفترم جاری

شده با بیتهایــــی مملو از یک درد تکــــراری


غروب سرد اسفند است و دارد اشک می بارد

و تو چشـــــم انتظار لــــحظه زیبـــای دیداری


تک و تنهایی و سخت است باور کردنش ، اما

نمی آید به دیدارت کسی کـه دوستش داری


غزل پشت غزل ، با چشم گریان عشق می ورزی

نمی آید به غیر از شاعــــــری از دست تـــو کـاری


خودت هم با خودت درگیری و تاریخ میلادت

تقلا مــــی کند تا از قـــرارت دست برداری


پریشان می شوی از باور حسی که می دانی

تداخل مـی کند خواهی نخواهی با خود آزاری


تجسم کن ! در این دنیـــای لبریز از دو رنگـــی ها

چگونه می شود خود را به دست عشق نسپاری


نگو از تو گذشته عاشقــــی ، هر چند مــــی دانـــم

به من حق می دهی روزی که حس کردی گرفتاری

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

با اشک شوق و خاک زمین گل درست کرد

ورزیده ات نموده و خوش-گل درست کرد !


در چشم تو برای خو دش چای تازه ریخت

از باقی گِل ات شکر و هِل درست کرد !


قدری خدا به طعم لبت فکر کرد و بعد

معجونی از شراب و هلاهل درست کرد …


خنجر کشید و زخم ظریفی به یادگار

بر چهره ات به دقت کامل درست کرد


ای وای از آن زمان که دهان باز می کند

زخمی که از تو نقل محافل درست کرد !


با خنجری که روی نگاهت به جا گذاشت

از یک فرشته مثل تو، قاتل درست کرد !


با شعر خواست نام تو را جاودان کند

یک مشت مرد عاطل و باطل درست کرد !


جایی که در خور تو بداند، زمین نداشت

در سینه های اهل زمین دل درست کرد …


ابلیس عاشق تو شد، «آدم» بهانه بود

عشق تو بود، این همه مشکل درست کرد !

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۰۰
هم قافیه با باران
سال دولت سال ملت این شعار رهبراست
همدلی و همزبانی هم شعاری دیگر است

هرکسی از نائب المهدی نماید پیروی
شک ندارم مورد تأئید حی داور است
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۹
هم قافیه با باران
همدلی و همزبانی پند توست
دولت و ملت همه پابست توست

چون که فرمودی شعار سال نو
چشم آقا هستیم از هست توست
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۹
هم قافیه با باران

ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ

ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩﺑﺮﺍﯾﺖ ﻋﺎﺩﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ،

ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺶ، ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﺶ ...

ﻭ ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﮐﻼﻓﻪ ﻣﯿﺸﻮﯼ

ﺍﺯﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ، ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ، ﺗﻮﻗﻊ ﻫﺎﯾﺶ .

ﻭ ﭼﻮﻥ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﺴﺖ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ؛

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ

ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﻧﻤﯿﺸﻮﯼ،

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﯽ

ﺍﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﺴﺖ

ﺍﻣﺎ

ﺍﻭ ﻫﻢ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ ...

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ

ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻧﺪﻭﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ

ﻭ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ...

ﺣﺴﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ

ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﺑﯽ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ

ﺍﻣﺎ

ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ...

ﻓﻘﻂ

ﺑﺮﺍﯾﺖ

ﺟﺎﯼ ﭘﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۰۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران