هم‌قافیه با باران

۲۱۵ مطلب با موضوع «شاعر ناشناس» ثبت شده است

تراژدی تر از این قصه، قصه ای هم هست؟ 

و جزو ذات جهان، جوهری به جز غم هست؟ 


بگو! قسم بخور این چشم های خیسم را 

که در دل تو هم آیا هنوز عشقم هست؟ 


سریع تر بگو و راحتم کن این دفعه 

بگو - فدای تو! - تصمیم تو مصمم هست؟ 


اگر که هست، بگو! انقلاب خواهم کرد 

- همیشه سبز! - بگو فتنه ای فراهم هست؟ 


اگر که هست، بگو "دوست دارمت" هایت 

برای بغض گلویم همیشه مرهم هست 


بیا و دست بکش بر سرم... بخندانم

به گریه هات قسم دست هات محرم... 

...


وگر که نیست، فقط یک سوال دیگر و بس 

دوای عشق به جز مرگ توی عالم هست؟...


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۱۱:۰۹
هم قافیه با باران
درد دیوانگی ما دو برابر شده است
شاعری عاشق یک شاعر دیگر شده است

با نگاه تو تنم سخت به خود می لرزد
چشم های تو برای دل من شر شده است

بس که از روسریت شعر و غزل می ریزد
مو به مو شعر تو را خوانده و از بر شده است

چادرت شاعر مجموع پریشانی هاست
قافیه در هوس موی تو بر سر شده است

بعد لبخند تو بانو بخدا باور کن
خستگی های خدا هم بخدا در شده است

پس نگو پس بکشم پای خودم را چون عشق
اتفاقی ست که افتاده و دیگر شده است

دل دیوانه ی من باز جنون می خواهد
حال من با هوس عشق تو بهتر شده است

هانی ملک زاده
۱ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۰۳:۱۰
هم قافیه با باران

شب نشینی چه قـدر بیـن دو گنبـد زیباست

در جــــوار حــــرم آل مـحـمــد زیباست

یک طرف حضـرت شـاه و طرفی حضـرت مـاه 

گـردش دیــده و ســر هـر دو مجدد زیباست

گـــر نـدانــی بــه کـدامـیــن حــرم اول بـروی

گـر بـمــانــی وسـط ایــن دو مــردد زیباست

رو بـه سوی حـرم عـشـق سـلامی بـدهـی

نــام او را بـکـشــی یکـسـره ممتـد زیباست

گـر که بـرگــردی و یـک بـدر ببـیـنـی به جلـو 

بـعـد از آن ذکــر ابـاالـفـضــل به ابجد زیباست

چشم ها خیره بـخرما و رطب ها شده است

هـر کـه یک دانـه از آن نخـل بچیـنـد زیباست

چـون که بـا پـای برهنـه بکنی سعی و صفـا

عکـس گنـبـد بـه نـگـاه تـو بـیـوفـتـد زیباست

روضه هـای شب بیـن الحرمینـش درد است 

حـال هـر عـاشـق او گـر بـشـود بـد زیباست

تشنه لـب را بـه کـنــار حـرمـش یـــاد کـنـی

دانـه هــای گــوهــر چـشـم بـریــزد زیباست

بـعـد از آنی که ز بـیــن الـحـرمـیـنـش بــروم 

عــزم دیـــدار رضـــا دیــدن مـشهـد زیباست...


/ *اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۰۰:۰۱
هم قافیه با باران

مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده


شده ام بی رمق و غم زده و تا خورده


اخم کن،زخم بزن ،تلخ بگو، سر بشکن


قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده


ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند


بس که آب و نمک از سفره ی دریا خورده


عشق داغ است و دوای تن سرد من و تو


دور آتش بنشینیم دو سرما خورده؟


/* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۳ ، ۲۳:۵۳
هم قافیه با باران

مزین می کند وقتی که با قالیچه ایوان را

فراهم می کنم من هم بساط چای و قندان را

 

برایم شعر می ریزد و بیتی چای می خواند

لب اش با قند می بخشد به من طعمی دو چندان را

 

دو چشمش سنگ نیشابور را در یاد می آرد

تراش قامت اش اسلیمی قالی کاشان را

 

از او یک کام می گیری و « قل ... قل ... » سرخ می گردد

ببین این شهوت افتاده بر شریان قلیان را

 

چه جادویی ست در اندام موزونش نمی دانم

هوایی کرده لب هایش همین قلیان بی جان را

 

نگاهم می کند یعنی که شعرت از دهن افتاد

چه می شد جای شیرینی تعارف کرده بود آن را ؟

 

و نم نم ... فرصتی شد تا پناه آرد به آغوشم 

چه بعد از ظهر زیبایی فقط کم داشت باران را


** اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۳ ، ۲۳:۴۲
هم قافیه با باران

برگرد تا وقتی نمی‌آیی نمی‌چسبد 

بانوی من! پاییز، تنهایی نمی‌چسبد

 

وقتی نباشی پیش من، پاییز، جای خود...

هر چیز زیبا و تماشایی نمی‌چسبد

 

بر سرزمین غصبی دل، بعد تو، شاهم!

بر مُلک خالی، حکم‌فرمایی نمی‌چسبد

 

دار و ندارم بوده‌ای، هستی و خواهی بود

داروندارم! بی تو دارایی نمی‌چسبد

 

کم "هیت لک" نشنیده‌ام امّا "معاذالله" *

وقتی زلیخا نیست، رسوایی نمی‌چسبد

 

هر چند تلخی می‌کنی شیرین من! با من

بی قند لبخندت ولی چایی نمی‌چسبد

 

از تو فقط یک عکس پیشم مانده بانو جان!

می‌بوسمت امّا مقوایی نمی‌چسبد!


** اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۳ ، ۲۳:۴۲
هم قافیه با باران

تویِ شیرینی، تو اول! قند، دوم می‌شود

مزه ی سوهان اعلا پیش تو گم می‌شود

 

بین قُطاب و گز و نُقلِ محلی ساده است

حدس اینکه ....................چندم میشود 

 

روزها رد می‌شود، چشمت شرابی کهنه‌تر

پلکهایت کم کَمک تبدیل به خُم می‌شود

 

هر کجا ساکن شوی در نقشه، مانند شمال

جمعیت آنجا گرفتار تراکم می‌شود

 

چشم بسته، هر کسی بویت کند توی سرش

باغهای پرگُلِ قمصر تجسم می‌شود 


ماه را جای تو می گیرم نمی دانم چرا

اینقدر این روزها سوءتفاهم می شود!

 

 دود کن اسپند را، چشم حسود از دیدنت

شورِ شور، اصلا دو تا دریاچه‌ی قم می‌شود


 وقتِ شرعی، لطف کن از پیش مسجد رد نشو 

موجبات سستیِ ایمان مردم می‌شود


 وسوسه یعنی تو! شالیزار هم یعنی بهشت

بیخودی آدم دچار سیب و گندم می شود...


** اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۳ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

روزی که بـاغ عشــق پُراز التهــاب شـد

آن روز محشری شد و یوم الحساب شد


هُـرم عطش شـرر بـه گلستــان وحی زد

نبض زمیـن دچـار غـم و اضطراب شد


دریـا دلی که بـود علمـــدار معــرفت

سقّــا بـرای اهـل حــرم انتخاب شـد


مثل نسیــم از دل صحــرا عبــور کــرد

یک دشت لاله خیـز پر از عطر ناب شد


وقتی به یـاد لعـل لب غنچــه هـا فتــاد

دریـا دلی رسیـد بـه دریــا وآب شد


نـاگـاه ازشــرار غـم آن امیــر عشــق

"مـرغ هـوا و مـاهی دریـا کباب شد"*


وقتی که دست او چو علـم برزمیـن فتاد

گوئی که در زمیـن و زمـان انقلاب شد


یکباره آب مشک ز تیری به خـاک ریخت

دشتی ز اشک حســرت او پُر گلاب شد


از لحظــۀ فتــادن او بـر زمیــن، زمــان

یک لحظه ایستاد و سپس در شتاب شد


خورشید چون رسید به بالین مـاه خویش

یکبـاره آسمــان به ســر او خراب شد


دیگـر خبـر ز سـاقی لب تشنـه گـان نبود

دریـا به پیش دیــدۀ گلها سراب شد


گرآسمـان عشـق «وفـائی» منـّور است

مـاهی در آسمـان ادب آفتــاب شــد



۰ نظر ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۴
هم قافیه با باران

ورود به کربلا، زبان حال خانم زینب کبری س:


ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺁﻣﺪیم ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ ﭘﺎ ﮔﺮﻓﺖ

ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﺍﯼ ﻋﺠﯿﺐ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ


ﺣﺲ ﻏﻢ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﻻ‌ﻟﻪ ﺧﯿﺰ

ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﻡ ﺟﺪﺍ، ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﮔﺮﻓﺖ


ﻓﺎﻟﯽ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺼﺤﻒ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺕ ﺣﺴﯿﻦ

ﺁﯾﺎﺕ ﻏﺮﺑﺖ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ


ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺮﺵ ﮐﺒﺮﯾﺎﺳﺖ

ﺣﻖ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺯ قﺎﻓﻠﻪ ﺍﻧﺒﯿﺎﺀ ﮔﺮﻓﺖ


ﺑﯿﻦ ﺧﯿﺎﻡ ﺧﯿﻤﻪ ﻋﺒﺎﺱ ﺩﯾﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ

ﺷﮑﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﮐﺎﺏ ﻣﺮﺍ ﺁﺷﻨﺎ ﮔﺮﻓﺖ


ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﻫﺴﺖ ﺣﻠﻘﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ ﺩﺭ ﺁﺭ

ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺳﺎﺭﺑﺎﻥ ﺩﻝ ﺯﯾﻨﺐ ﻋﺰﺍ ﮔﺮﻓﺖ


ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺭﺑﺎﺏ ﮐﻪ ﺑﯿﻨﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﺏ

ﺗﯿﺮ ﺳﻪ ﭘﺮ ﺑﻪ ﺣﻨﺠﺮ ﺷﺶ ﻣﺎﻫﻪ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺖ


 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﻭ ﻧﯿﺰﻩ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ

ﻫﺮ ﯾﮏ ﺑﻪ ﺳﻬﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﻧﺸﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓت


ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﺘﺎﺏ ﺩﺳﺖ ﭘﻠﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﻋﺎﻗﺒﺖ

ﺯﯾﻮﺭ ﺯ ﮔﻮﺵ ﺩﺧﺘﺮﮐﺎﻥ ﺑﯽ ﻫﻮﺍ ﮔﺮﻓﺖ


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۲ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۹:۱۱
هم قافیه با باران

 اینجا که آمدیم غم وغصه پاگرفت

 دلشوره ای عجیب وجود مرا گرفت

 حس غم جدایی این دشت لاله خیز

 بال وپرم جدا ودلم راجدا گرفت

 فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین

 آیات غربت تو دلم را فراگرفت

 دراین حسینیه که همان عرش کبریاست

 حق امتحان زقافله انبیا گرفت

 تنها دلیل بودن من سایه سرم

 زینب فقط به عشق برادربقا گرفت

 بین خیام خیمه عباس دیدنی است

شکرخدا رکاب مرا آشنا گرفت

تا وقت هست رکاب انگشتری درآر

 ازترس ساربان دل زینب عزاگرفت

 وای ازدل رباب که ببیند به جای آب

 تیرسه پربه حنجرششماهه جا گرفت

 اینجا درخت ونیزه تفاوت نمیکند

 هریک به سهم خویش نشان تورا گرفت

توناله میزنی عوضش سنگ میزنند

 وای ازشتاب دست پلیدی که عاقبت

زیورزگوش دخترکان بی هوا گرفت

حتی مدینه این همه زجرم نداده بود

 یک نیم روزجان مرا کربلا گرفت


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۷:۵۱
هم قافیه با باران

پیچیده دراین دشت عجب بوی عجیبی

بوی خوشی از نافه ی آهوی نجیبی


یا قافله ای رد شده بارش همه گلبرگ

جامانده از آن قافله عطر گل سیبی


یک شمه شمیم خوش فردوس ..نه پس چیست 

پس چیست عجب بوی خداوند فریبی


کی لایق بوی خوشی از کوی بهشت است 

جانی که ازاین عطر نبرده است نصیبی


این گل گل صدبرگ نه هفتاد و دو برگ است 

لب تشنه و تنهاست چه مضمون غریبی


با خط چلیپای پرازخون بنویسید 

رفته است مسیحایی بالای صلیبی


پیران همه رفتند جوانان همه رفتند

جز تشنگی انگار نمانده است حبیبی


گاهی سر نی بود و زمانی ته گودال 

طی کرد گل من چه فرازی چه نشیبی


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۵:۵۱
هم قافیه با باران

مرهم کنون به زخم رسیده چه فایده !

بابا سرت رسیده بریده ؟ چه فایده !

امشب که آمدی به خرابه ببینمت

سویی نمانده است به دیده چه فایده

تو آمدی که بوسه زنی جای سیلی ام

با این لب بریده بریده چه فایده

می خواستم به پای تو خیزم پدر، ولی

قدم شبیه عمه خمیده چه فایده

از دست های پر ورمم چه توقعی است

از پای روی خار دویده چه فایده

گیرم که گوشواره برایم خریده ای

من لاله گوش هام بریده چه فایده

گفتم که عشوه می کنم و ناز می خری

حالا که رنگ و روم پریده چه فایده

می خواستم فقط تو کشی دست بر سرم

رفتی و دست غیر کشیده چه فایده


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۳:۵۰
هم قافیه با باران

دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود

گوشة ویرانه جای بلبل زهرا نبود


جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی

هیچ کس در گوشة ویران، به یاد ما نبود


دخترم روزی که من در خیمه بوسیدم تو را

ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود


جان بابا هر کجا نام تو را بردم به لب

پاسخم جز کعب نی، جز سیلی اعدا نبود


دخترم وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت؟

عمه آیا در کنارت بود بابا یا نبود؟


جان بابا هم مرا هم عمه‌ام را می‌زدند

ذرّه‌ای رحم و مرّوت در دل آنها نبود


دخترم وقتی عدو می‌زد تو را برگو مگر

حضرت سجاد زین العابدین آنجا نبود؟


جان بابا بود اما دست‌هایش بسته بود

کس به جز زنجیر خونین یار آن مولا نبود


دخترم من از فراز نی نگاهم بر تو بود

تو چرا چشمت به نوک نیزه اعدا نبود؟


جان بابا ابر سیلی دیده‌ام را بسته بود

ورنه یک لحظه دل من غافل از بابا نبود


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۳:۳۶
هم قافیه با باران

کنج خرابه بغض گلویش گرفت و گفت:

این اوج غربتم همه اش نذر تو حسین


مویم به یاد زلف تو بابا سپید شد

غرق شباهتم... همه اش نذر تو حسین


هر ضلع و هر وجب ز تنم درد می کند

دردِ مساحتم همه اش نذر تو حسین


لکنت زبان گرفته ام از بعدِ... بگذریم

اصلا فصاحتم همه اش نذر تو حسین


گفتم گله کنم ز تو اشکم امان نداد

خوردم شکایتم... همه اش نذر تو حسین


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۱:۴۳
هم قافیه با باران

گر منتقدی باش، ولیکن به جهنم

اشک تو چکیده‌ست به دامن؟ به جهنم!

 

دلواپس فردای وطن گشت برادر؟

زخم است به جان وی و بر تن؟ به جهنم!

 

صلحی که نمودیم، نیارزد به پشیزی

کوبیدن آب است به هاون؟ به جهنم!

 

ما پسته خورانیم، شما غصه خورانید

در شهر گرانی شده؟ اصلاً به جهنم!

 

ماشین چو گران است، مکدر شده باشم

ماندید چو در له‌شده آهن، به جهنم!

 

ما جمله دل‌آرام، شدیداً همه شادیم

بشنید کسی مطلب موهَن؟ به جهنم!

 

اندر صف ناجور سبد لهشدهگانید

کم آبی و کم نانی و کلاً به جهنم!

 

تعلیق شد آنگونه اگر هسته‌ایِ ما

بشنو تو زمن فوری و آناً، به جهنم

 

ای کاسب تحریم، تو سرهنگی و اکنون

هم نیست کسی البته ایمن؟ به جهنم!

 

شد زندگی‌ات لنگ؟ نه این گفته دروغ است

حیف است اگر نشنوی از من، به جهنم!

 

 

ما جمله چنینیم، لذا معتدلانیم

گویم به شما البته جمعاً، به جهنم!


* اگر نام شاعر را می دانید به ما اطلاع دهید. با تشکر

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۹:۰۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران