هم‌قافیه با باران

ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻟـﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﺭﺍﻡ ندارد
پر پر شود آن ﺩﻝ ﮐـﻪ ﺩﻻﺭﺍﻡ ﻧﺪﺍﺭﺩ

شد شمع شبم عاقبت از خانه گریزان
ﭘــﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﺠــﺰ ﺭﻧﮓ ﺳﯿﻪ ﻓﺎﻡ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﻣﺮﻏﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ نفسی ﺭﺍﻩ ﺭﻫﺎﯾﯽ
ﺗﺮس از قفس و ﻣﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﻧﺪﺍﺭﺩ

وقتی که کبوتر به نشستن کند عادت
ﺷﻮﻗﯽ ﺑﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ سرِ هر ﺑﺎﻡ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺁﻥ ترک پریزاده ی خندانِ سیه چشم
عیب از رخ و از ﻗﺎﻣﺖ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﻧﺪﺍﺭﺩ

وقتی بزند زلف سیه را به کناری
ﺑﺮ ﮔﺮﺩ ﺭﺧﺶ ﻫﺎﻟـﻪ ﯼ ﺍﺑﻬﺎﻡ ﻧﺪﺍﺭﺩ

باید بزنم بر سر و در کوچه بگویم
دلبر نظری بر مــنِ ناکام ندارد

ای باد صبا پیش ﻋﺴﻞ گو که مریدت
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﺟﻞ ﻓﺮﺻﺖ ﻓﺮﺟﺎﻡ ﻧﺪﺍﺭﺩ

علی قیصری

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۵
هم قافیه با باران

با عشق و جنون وارد تهران شده باشی
دیوانه ترین عاشـق دوران شـده باشی

تنها به امیدی کـــه به او داشتی از قبل
ازشوق هم آغوشی اش عریان شده باشی

هر روز تفأل بزنی تا که ســـر انجام
بامعجـــزه ای حافظ دیوان شده باشی

از بس که به او دل بدهی در غزل خود
دلبستـه ترین شاعر ایران شده باشی

یکباره بفهمی که دلش پیش دلت نیست
پر پر شده ی حس پریشان شده باشی

از اوج بیفتی و سـر از خـاک دراری
با خاک مصیبت زده یکسان شده باشی

دلتنگ تر از ابر پر از بغض زمستان
ناچـار به باریدن باران شـده باشی

در سینه ی تو یخ بزند گرمی احساس
مانند بهاری که زمستان شده باشی

با اینکه زنی ،خسته و درمانده شبیه...
ولگـرد ترین مرد خیابان شده باشی

مأیوس شوی شِکوه کنی اَشک بریزی...
درگیـر تب و گفتن هذیـان شده باشی

درخلوت پر وحشت شبهــــای خیالت
همبستر یک گرگ بیابان شده باشی

شیطـــان بشود عاشق معصومیت تو
در پنجه ی ابلیس به زندان شده باشی

ازهم بدری سینه ی پر سوز خودت را
مثل جسدی مرده و بی جان شده باشی
***
با قلب پر از عشق شوی راهی تهران
از آمدن خویش پشیمان شده باشی...

فرشته خدابنـده

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۲
هم قافیه با باران

کفش ها را به پا کن و برخیز
کوله را روی دوش خود بگذار
جاده چشم انتظار زائرهاست
با دم یا علی قدم بردار

لشکر آخرالزمانی یار
می رود صف به صف به کرب و بلا
معنی عاشقی خلاصه شده
در مسیر نجف به کرب و بلا

هم نفس با فرات باید شد
قطره شو رهسپار دریا شو
همقدم با سکینه و زینب
زائر نور چشم زهرا شو

موج باید شویم و بی آرام
بر دل سنگ صخره باید تاخت
در سپاه حسین جایش نیست
هر که شمر زمانه را نشناخت

در مسیر زیارت مولا
با رباب و سکینه هم قدمی
در سلام ات به او نیابت کن
از شهید مدافع حرمی

تا قیام قیامت آزاد است
هر که افتاده است در بندش
خیل زوار اربعین حسین
شد نوید ظهور فرزندش

سید علیرضا شفیعی

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۰
هم قافیه با باران

همه از هر کجا باشند از این راه می آیند
به سویت ای امین الله خلق الله می آیند

صف جن و ملک با زائرانت هم قدم هستند
به عشقت از عوالم خیل خاطرخواه می آیند

زمین سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد
زمین و آسمان با زائرانت راه می آیند

ببین شانه به شانه هم سفید و هم سیاه اینجا
به شوق دیدن تو پا به پا، همراه می آیند

گروهی غرق توصیفند و مست مدح چشمانت
گروهی روضه خوان، با سیل اشک و آه می آیند

به شهرت میرسند و حال و روز شهر بارانی است
پر از بغضند و نم نم تا دم درگاه می آیند

مدار عاشقی سقاست، آغاز طواف از اوست
به سوی آفتاب آنجا به اذن ماه می آیند

قیامت کرده ای، انگار تصویری است از محشر
که دوشادوش هم نزدت گدا و شاه می آیند

نکیر و منکر از من گرچه زهر چشم میگیرند
به لطف گوشه چشمت آخرش کوتاه می آیند

سید محمد مهدی شفیعی

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۸:۳۰
هم قافیه با باران

کاش می شد کاشها را روی کاشی ها نوشت
تا مگر بر ذهن کاشیها حواشی ها نوشت

سالها از عشق شیرین، تیشه های کوهکن
روی سنگ صخره ها از پُرتلاشی ها نوشت

چهره اش را پنجه های خار خونی کرده بود
آنکه در ناگـفته ها از دلخراشی ها نوشت

بر درخـت نارون گنجشکِ خونین بال و پر
بارها بی پر زدن از سنگِ ناشی ها نوشت

حک نگردد آرزویی بعدها بر سنگ قبر
کاش میشد کاشها را روی کاشی ها نوشت

قد و بالای عسل وقتی که آمد در میان
میکل آنژ از مرمر و پیکر تراشی ها نوشت

علی قیصری

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۸:۱۵
هم قافیه با باران

اینجا کشیده ایم به شوق تو صف همه
سوی تو عازمیم به شور و شعف همه
ما تشنه ایم، تشنه ی صحرای طف همه
پای پیاده آمده ایم از نجف همه
تاریخ اگرچه فاصله انداخت بین ما
در راه عشق توست همه شور و شین ما

شد سهم ما امانت عشق تو از الست
یعنی که دین ما به تو از روز اول است
پاهای خسته ای که پر از زخم و تاول است
اجمالی از تلاطم شوقی مفصل است
ما زایران کوی تو هستیم از قدیم
با هر قدم به روی خطایی خطی زدیم

این کهکشان که چرخ زنان بر مدار توست
این قطره ها که مقصدشان جویبار توست
این سیل جمعیت که چنین رهسپار توست
از هر نژاد و رنگ و زبان بیقرار توست
هر بیدلی شده ست مسافر به شوق تو
از شرق و غرب آمده زائر به شوق تو

ما از فرات غسل زیارت گرفته ایم
پیش تو در بهشت اقامت گرفته ایم
از چشم تو برات شفاعت گرفته ایم
از خون وضو برای شهادت گرفته ایم
عشق تو را نشان به زمین و زمان دهیم
آخر در این مسیر به پای تو جان دهیم

دارد همیشه شور تو جریان در این مسیر
ما بگذریم یکسره از جان در این مسیر
در یاد ماست پیر جماران در این مسیر
حس میشود حضور شهیدان در این مسیر
ما نایب الزیاره ی خیل شهیدها
نزد تو آمدیم امام امیدها

سید علیرضا شفیعی

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۷:۳۰
هم قافیه با باران

ازاین مولود فرُّخ پی هزارو چارصد سال است
زمین دور خودش می گردد و بسیار خوشحال است

فقط این جمله در تایید میلاد نبی کافی ست
که شیطان از نزولش تا همیشه ناخوش احوال است

زمین و آسمان مکه طوری نور بارانند
که دیدار دوتاشان هم تماشا هست هم فال است

پریشان کرده ایران رابه وقت آمدن این طفل
که خاموشی و خشکیدن دراین اجلال،اقبال است

محمد یا امین یا مصطفی یا احمد و محمود
من اَر گنگم جهان هم در بیان او کر و لال است

به پایش ریختند از نورها آن قدر از بالا
که سینه ریز خورشید این وسط ناچیز ْمثقال است

نگهبان دارد اسمش از پس و از پیش حتی او
برایش حضرت از پیش است و صَلّوا هم به دنبال است

جهان را می زند برهم چنین اسمی که پایانش
به علم جَفْر، دست میم روی شانه ی دال است

به رخ در جاذبه لب دارد و در دافعه لَن را
که پایین لبش نقطه ست و بالای لبش خال است

اگرچه نیستم مثل قَرَن گرم اویس اما
دلم از عشق تو مثل فلسطین است اشغال است

اگر امروز آغاز است بر دین خدا با تو
غدیر خم ولیکن روز اتمام است و اکمال است

تَرَک برداشت ایوان مدائن پیش تو یعنی
که ایوان نجف بر مشکلات شیعه حلّال است

هم اکنون مستم و این شعر تا روز جزا مست است
ملاک سنجش افراد، قطعا سنجش حال است

به پایان آمد این ابیات اما خوب می دانم
هنوز این شعر در وصف محمد میوه ی کال است

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۰
هم قافیه با باران

باران ز دل ابر منظم که می افتد
تسبیح الهی ست دمادم که می افتد

یک قطره علی گوید و یک قطره محمد
باران به تن باغچه نم نم که می افتد

چون برگ درختی ست به پاییز دل من
در زیر قدم های تو کم کم که می افتد

در رتبه نشد چون عرق گریه کنانت
از دیده ی گل قطره ی شبنم که می افتد

خشنودی حق است به صوت صلواتت
وقتی که جلی باشد و درهم که می افتد

وقتی که تو گفتی همه جا،ذکر علی را؛
می گوید و پا می شود آدم که می افتد

تنظیم شود با صلواتی و به ذکرت؛
بالا برود یکسره قندم که می افتد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۰
هم قافیه با باران

ملاک چیست؟ نبی؟یا ولی ست؟ یاهردو؟
اگرچه ما به خدا می رسیم با هردو

رئیس مذهب ما و رئیس مکتب ما
رسیده‌اند به هم پس از ابتدا هردو

پر از صفات جمالی یکی یکی هریک
پر ازصفات جلالی دوتا دوتا هردو

چه قدر سعی نمودند سمتتان باشند
به وقت سعی همین مروه و صفا هردو

دوتا نبیِّ ولی و دوتا ولیِّ نبی
به حق که ناظر وحی اند در حرا هردو

به غیر خویش و به جز آل خویش،محترمند
فقط به خاطر زهرا برای ما هردو

ز نامهای خدا بیشتر علی گفتند
همین که ذکر گرفتند بارها هردو

رسیده‌اند به سرمایه ی رضایت حق
فقط به خاطر ذکر رضا رضا هردو

اگرچه هردویشان بوده‌اند زهرایی
هزار شکر ندیدند کوچه را هردو

وَ در ارادت ما و شما همین بس که؛
گریستید به صحرای کربلا هردو

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۰
هم قافیه با باران

سلام بر تو ای رسول! نه! علیکم السلام
که پیشتازِ هر سلامی و شروعِ  هر کلام

تو می‌رسی و من نشسته‌ام که خوش نداشتی
کسی به پایت ای بزرگ! پا شود به احترام

به پای تو که ایستاده آسمان به حرمتت
تویی که پیشِ دخترت همیشه می‌کنی قیام!

تبسّمت جوابِ خشم‌ها و کینه‌های دهر
فقط نگاه کن!  سکوتِ تو پُر است از پیام

یتیم بودی و پدر شدی برای امّتی
مسیح هم نمی‌رسد در امتش به این مقام

نمازها به نامِ نامی‌ات عروج می‌کنند
فقط به عشقِ نام تو بلال می‌رود به بام

صراطِ مستقیم می‌شود مسیرِ کوچ تو
و روح زندهٔ تو می‌شود دوازده امام...

انسیه سادات هاشمی

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۱
هم قافیه با باران

شب که پریشان بشود زلفِ خمِ سیاه تو
خیره شود ستاره ها بر رخ مثلِ ماه تو

عشق من از روز ازل چهره ی زیبای تو بود
تا چه به روزم آورد چشم و لب و نگاه تو

ترسم اگر نیمه شبی چاره ی دردم نکنی
بی حــد و اندازه شود آه من و گناه تو

منتظرم که لحظه ای حلقه ی در را بزنی
تا غزل و شعرِ تری سر ببُرم به راه تو

از هیجان و وسوسه سعیِ دوباره می کنم
تا بزنم شاخه گلی بر لبه ی کلاه تو

سهواً اگر کنی گذر کوچه ی بن بست مرا
بغل بغل ببوسمت آنـدم از اشتباه تو

مونس شبهای منی جانِ عسل، در بگشا
شیفته ی آشفته دلی آمـده در پناه تو

علی قیصری

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۰۹:۰۸
هم قافیه با باران

هرکجا قصه عشقی ست بیان دل ماست
هر کجا شعله آهی ست نشان دل ماست

هر کجا زخمه سازی ست شکایت از توست
هر کجا ناله نایی ست فغان دل ماست

هر کجا دربدری مانده به ره در پی توست
هر کجا بار غمی مانده از آن دل ماست

هر کجا گونه زردی ست ز هجر رخ توست
هر کجا ضجه حزنی ست زبان دل ماست

هر کجا تیر بلایی ست پیش غمزه توست
جای آن ناوک دلدوز میان دل ماست

هر کجا معتکفی هست پناه در توست
طاق میخانه تو بست امان دل ماست

سال ها راز دل خویش به شب گفتم و بس
ز آن سبب مرغ سحر مرثیه خوان دل ماست

حرمت خون دل خلق ندارد چشمت
فتنه ها کرد و پی غارت جان دل ماست

گفته بودی که صبوری کنم و دم نزنم
این همه صبر نه در حد توان دل ماست

نرگس از باده چشم تو به مستی رقصد
لاله داغ به دل ، دل نگران دل ماست

بی خبر از دو جهان مست شراب ازلیم
عالم بی خبری طرفه جهان دل ماست

ارفعا شمع طرب گر شده خاموش چه غم
نور بخش فلکی نورفشان دل ماست

ارفع کرمانی

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۴۶
هم قافیه با باران

روزها در ازدحـام کوچه ها گُم مى شوم
همنشین ساغر و هم صحبتِ خُم مى شوم

لااقل در جــای خلوت می شوم آسوده دل
راحت از زخم زبان و حرف مردُم مى شوم

می کشم خود را کنار از حجم رویاهای دور
بس دچار وهم و کابوس و توهّم مى شوم

کرده سد راه گلویم را شبیخون های بغض
از درون چون موج دریا پر تلاطُم مى شوم

باید از نو بگذرانم وقت خود را در سکوت
از غم و دردی که دارم بی ترنّم مى شوم

بعد از این آهسته می بندم زبان از گفتگو
فارغ و آسوده حـال از هر تکلُم می شوم

دور اول تا ششم را دور خـود پیچـیده ام
رهسپارِ راه عشق از دور هفتم می شوم
 
مثل بلدرچینِ تنها، ای عسل در دشتِ گل
خوشه چینِ بوته های زرد گندم می شوم

علی قیصری

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۶
هم قافیه با باران
به بند می کشَدَم هر دمی، به آزاری
زمانه ی قدری، روزگار غدّاری

مرا به پند مبند ای رفیق! می دانم
بدم، عبوسم، مغرور و سرکشم؛ آری!

دلم به وعده‌ی همراهی ِکه خوش باشد؟
که نیست پشت سرم غیر سایه ام، یاری

اگر که بود رفیق شفیق، معدودی
اگر که هست فریب رقیب، بسیاری

نشسته بر جگرم زخم‌های حیله و نیست
به گوش ِمنتظرم نعره های عیٓاری

«به شانه های کسی غیر خویش تکیه مکن»
مرا نهیب زد، افتاد کهنه دیواری

سجاد رشیدی پور
۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۶
هم قافیه با باران

هیچ شهری مثل تهران آسمانش صاف نیست                                                 
هیچ تهرانی به جز تهران در این اطراف نیست
هیچ مردی مثل من اینقدر با انصاف نیست

هیچ حرفی مثل حرف بعدی ام شفاف نیست 
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست

می شکافد شهر را نامش محمد باقراست
هرکجای شهر سوراخی ست آنجا حاضراست
هرکجا برجی رود بالا مهندس ناظر است

مرد کاراست وشبیه دیگران حراف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست

باصلابت با شهامت با جسارت سخت کوش
با نجابت با سخاوت با طراوت زود جوش
با کیاست با سیاست با فراست تیز هوش

شهردار هیچ شهری با چنین اوصاف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباق نیست

موشکافی می کند در کار قالی منتها
کارگاهی داشته از خردسالی منتها
آمده تهران گرفته انتقالی منتها

شانس آوردیم قالیباف ما نداف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست

با شما هستم شمایانی که طوفان دیده اید
با شمایانی که هریک گرگ باران (بالان)دیده اید
هیچ شهری را شبیه شهر تهران دیده اید؟

یک نفر از شهروندان شریفش داف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست

حمله ی گاز انبری یا جمله ی گاز انبری
فرق چندانی ندارد کرکری با کرکری
انتخابات است وگاهی می کشد تا دلخوری

شان او شایسته ی تحقیرواستخفاف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست

هرکجا ویرانه ای را دیده مسجد ساخته
خانه های کهنه را کوبیده مسجد ساخته
کلی آجر روی آجر چیده  مسجد ساخته

این مساجد بعدازاین وابسته ی اوقاف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست

در بناهای قدیمی چوب مصرف می کند
چوب های چینی مرغوب مصرف می کند
چشم دشمن کور ،خیلی خوب مصرف می کند

خوب مصرف کردن اما معنی اش اسراف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست

مردمان عصر تیموری دعایش می کنند
دکه های نبش جمهوری دعایش می کنند
عده ای حتا همین جوری دعایش میکنند

این دعا،از جانب ،یک عده از  اصناف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست

خواب بودم ناگهان دیدم   را در بهشت
حور وغلمان،مرد و زن بودند یکجا در بهشت
از درختی لخت می رفتند بالا  در بهشت

آنچه گفتم واقعیت داشت  اصلا" لاف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست

سرزدم، دیدم که "حوا"روزگارش خوب نیست
گفتم "آدم" ؟!گفت او هم کاروبارش خوب نیست
گفتم علت؟گفت اینجا شهردارش خوب نیست

اینکه دیگر بحث استکبار واستضعاف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست

کاش حکم انتقالش را خدا امضا کند
تا بهشت اش حال و روز بهتری پیدا کند
شخص عزراییل را هم عامل اجرا کند

شک ندارم می پذیرد اهل استنکاف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست

محمد سلمانی

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۲۱:۴۶
هم قافیه با باران

چروک پیرهن من اتو نمیخواهد
کمی پیاده روی عطر و بو نمیخواهد

نگو چرا و کجا و چگونه خواهم رفت
نسیم در سفرش سمت و سو نمیخواهد

برای بدرقه ام ظرف آب لازم نیست
نماز بر جسد آخر وضو نمیخواهد

منم کسی که پر از بغض بود و گریه نکرد
چه باک؟ سوخته دل آبرو نمیخواهد

چه مشکل است بجنگی مقابل دنیا
سر کسی و ببینی که او نمیخواهد

از این به بعد اگر بحث آرزو افتاد
به من رسید به جایم بگو نمیخواهد

سید سعید صاحب علم

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۲۰:۴۶
هم قافیه با باران
کاش می شد دفتر ناگفته ها را باز کرد
تا مگر در وسعت دل شکوه را آغاز کرد

کاش می شد در خیابان زیر چتر همدلی
لحظه های دل تپیدن را به عشق ابراز کرد

کاش می شد بارها مثل کبوترهای جلد
راحت و آسوده دل تا هر کجا پرواز کرد

کاش می شد با ترانه زیر باران در سکوت
در شروع هر ترنم سوز دل را ساز کرد

کاش می شد بارها بر موج دریا مثل قو
جفت خـود را در کنار برکه ها آواز کرد

کاش می شد از درِ دروازه ی قرآن گذشت
دیدن از رخسار ماهِ شهره ی شیراز کرد

کاش می شد در کنار باغِ گل مثل نسیم
روی زیبای عسل را با نوازش ناز کـرد

علی قیصری
۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۶
هم قافیه با باران

‍ وای، باران؛
باران،
شیشه پنجره را باران شست .
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .
خواب رویای فراموشی‌هاست !
خواب را دریابم،
که در آن دولت خواموشی‌هاست .
من شکوفایی گل‌های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می‌گوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است.
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن می بیند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمان‌ها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه صبح تو را می بیند .
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پر و بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
نه، از آن پاکتری .
تو بهاری؟
نه، بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار این‌همه زیبایی را .
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !

 حمید مصدق

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۱
هم قافیه با باران

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست

به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست

من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست

دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست

حافظ

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۱
هم قافیه با باران

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش

حافظ

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۴:۱۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران