هم‌قافیه با باران

گیرم که مضطرب شده‌ای، غم گرفته‌ای
دست مرا چه خوب ، که محکم گرفته‌ای
 
به به چه گونه های تر ِ دلبرانه‌ای
گلبرگ های قرمز شبنم گرفته‌ای
 
در های وهوی مجلس شادانه دیدمت
کز کرده ای و نوحه ی نو دم گرفته‌ای
 
عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد
نوروز هم عزای محرم گرفته‌ای
 
چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود
شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفته‌ای
 
از بس برای خاطر تو گل خریده ام
حساسیت به میخک و مریم گرفته‌ای
 
عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم
با اینکه سالهاست به هیچم گرفته‌ای
 
گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت
تقصیر توست دست مرا کم گرفته‌ای
 
آرش شفاعی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۱:۲۸
هم قافیه با باران

ناز بیش از حد مکن!اسرافکاری یک خطاست
نازِ مطلق، نازنین، مختصِّ ذاتِ کبریاست

ناز حتماً کن، ولی در چارچوبِ اعتدال
قهر هم گاهی، و اِلّا قهرِ ممتد، ناسزاست!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۰:۲۸
هم قافیه با باران

به عشق تو، به هواخواهیت، همیشه سینه سپر کردم
نه فکر سود و زیان بودم، نه اعتنا به خطر کردم

زمانه خسته شد از دستم، زمین شکسته شد از گامم
که کوچه کوچه ی دنیا را پی تو زیر و زبر کردم

مرا نباشد اگر کامی، بس است دانه ی بادامی
به جز دو چشم تو از عالم، خوشم که صرف نظر کردم

خودم به خیل رقیبانم، سرودم از تو و افزودم
که هرکه از تو و از حُسنت خبر نداشت، خبر کردم

نه شعرهای پریشانم به درد خورد و نه ایمانم
شبی به موی تو، دستانم اگر رسید، هنر کردم

کدام مرد به درد عشق دچار بود و دمی آسود؟
حرام باد شبی بی تو اگر به خواب سحر کردم

دریغ! قسمت من تنها طلوع صبح خماری بود
شبی اگر که لبی ای عشق! به یاد چشم تو، تر کردم

سجاد رشیدی پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۸
هم قافیه با باران

ما راه بر آن مادرِ دلسوخته بستیم
دیدیم دلی را که شکستند و نشستیم

مایی که نداریم کمی جرات فریاد...
ما منتظر ِ منتقم ِ فاطمه هستیم؟!!!

عبدالمهدی نوری

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۸:۲۸
هم قافیه با باران

بى پرسه هاى عاشقانه، پاییز
رنگى ترین دروغِ روزگار است

با بوسه هاى دلبرانه، این فصل
زیباترین نشانِ کردگار است

پاییز، بى حضورِ چشم مستت
یک مردِ دردمندِ بس خمار است!

شعریست نرمتر ز زلفِ مهتاب
پاییز، اگر تو باشى اش بهار است

بى گریه هاى عاشقانه، پاییز
رسواىِ عاشقانِ سر به دار است

محمدصادق زمانى

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۷:۲۸
هم قافیه با باران

مرد اقداماتِ دشوارى، خدا حفظت کند
مثل باران، مِهر میبارى، خدا حفظت کند

تشنگان تخت قدرت، گرمِ تخریب توأند
گرمِ خدمت کردن وُ کارى،خدا حفظت کند

خوابِ کرسى هاىِ قدرت،این جماعت را ربود
همچنان دکتر تو بیدارى، خدا حفظت کند

چنته هاشان جز ریاکارى ندارد هیچ چیز
با صداقت، اهلِ ایثارى، خدا حفظت کند

این حسودان چون توئى را کى تحمل میکنند؟!
اى امان از "مرد آزارى"،خدا حفظت کند

اهلِ بینش قدر مى دانند قالیباف را
مرد با غیرت، جَنَم دارى،خدا حفظت کند

از اهانت یا دروغِ این سبُک مغزان نرنج
استقامت کن تو سردارى، خدا حفظت کند

داورِ اعمال ما یزدان بینا هست و بس!
او که میبیند چه غم دارى؟ خداحفظت کند

محمدصادق زمانى

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۶:۲۸
هم قافیه با باران

پایان گرفت فرصت آغاز ، بعد تو
لطفى نداشت این قفس باز، بعد تو

رفتى کبوترم به سراغ کبوتران
آمد چه ها که بر سر این باز ، بعد تو

تلخى نشست بر تن گل ها و گم شدند،
زنبور های مست عسل ساز، بعد تو

حتى درخت های شکسته میان باغ
ایمان نداشتند به اعجاز بعد تو

مى پرسم از خودم که چرا؟ تا به کى؟ چقدر؟!
از من نپرس این که چرا باز بعد تو...

شب هاى من بلند و غزل هاى من بلند
پایان گرفت دوره ى ایجاز بعد تو

حالا دلیل دلهره ى من نمى شود
زیبایی و قشنگى گلناز، بعد تو

امشب چقدر حرف زدم از تو با خودم
رویا، هزار و سیصد و ... شیراز بعد تو...

رویا باقرى

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۵:۵۱
هم قافیه با باران

شادم از عمری که زخمم، منّت مرهم نبُرد
گفت هرکس: «حال و روزت چیست؟» گفتم: «عالی ام!»

بارها افتادم اما باز هم برخاستم
سخت‌جانم کرد -خوشبختانه- بداقبالی ام..

سجاد رشیدی پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۴:۲۷
هم قافیه با باران

برعکس روزگار من، احوال من خوش است
وقتی دلم به بخت «تو را داشتن» خوش است

در من -دریغ- هیچ به جز درد و داغ نیست
با تو همین که غافلم از خویشتن خوش است

سجاد رشیدی پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۳:۲۷
هم قافیه با باران

گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی: «ساده‌ای !
دورم از دیدار با هر پیش پا افتاده‌ای»

کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جاده‌ای

شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچ‌کس حتی شبیهت نیست، فوق‌العاده‌ای !

با دل آزرده‌ام چیزی نمی‌گویی ولی
از دل آزردن که حرفی می‌شود آماده‌ای

باز بر دوری صبوری می‌کنم اما مگیر
امتحان تازه‌ای از امتحان پس داده‌ای .

سجاد سامانی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۱:۲۷
هم قافیه با باران

زندگی هرچه بوده کم بوده
زندگی هرچه هست،بسیار است

من همینم ، همین که می بینی 
دست بالای دست،بسیار است

یاسر قنبرلو

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۷
هم قافیه با باران

‌بعد از تو در اجاق دلم هیمه تل شده !
اردیبهشت من به جهنم بدل شده !

دور از ردیف پلک تو و گوشه‌ی لبت
آهنگ زندگانی من مبتذل شده !

«بودن و یا نبودن من »! در نبود تو
این مسئله چقدر غم‌انگیز حل شده !

مانند یک غزال چنان تیز رفته‌ای
در شهر ما گریز تو ضرب المثل شده !

بی کیمیای بوسه مس‌ات زر شده گلم
شهد لبت بدون مکیدن عسل شده !

نظم بلندقامت تو قطعه‌ای‌ست که
با مطلع دو چشم سیاهت غزل شده !

بعد از تو قیل و قال و بلا بس که دیده‌ام
هر روز زندگانی تلخم ازل شده

خورشید من بتاب که در انتظار تو
بانگ خروس‌های محل بی‌محل شده

غلامرضا طریقی

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۲۷
هم قافیه با باران

در آستانه منم من, به بامِ خانه تویی تو
به هر طرف که بچرخم به هر کرانه تویی تو

تو کیستی که چنینی, در آسمان و زمینی
که آنچه تازه بماند به هر زمانه تویی تو

کهن شده‌ست غزل, ریشه‌اش تو بودی و هستی
درختِ پیر غمش نیست تا جوانه تویی تو

هر آن کسی که غزل می‌سراید از تو سروده
که روحِ هر غزلی خاصه عاشقانه تویی تو

چه جای دم زدن از من, چه جای دم زدن از شعر
شکوه و شورِ غزل را فقط بهانه تویی تو

ببین که حک شده شعرت به گوشه گوشه‌ی دنیا
ببال بر خودت ای جان! که جادوانه تویی تو

جویا معروفی

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۲۷
هم قافیه با باران

دوسِت دارم مثل همون برفی که
وقتی میاد مدرسه تعطیل میشه
مثل همون رفیقی که تو کلاس
چایی نخورده با تو فامیل میشه

تو فکرتم مثل تهِ زمستون
با هوس بهار سال بعدش
دوسِت دارم مثل گلِ "عزیزی"
به استرالیا و حال بعدش

وقتی که پیشمی یه حسی دارم
بین تمنّا و جنون آنی
اسم تو مایه ی غرورم میشه
مثل سرود بعد قهرمانی

تموم آرزوم اینه بیفته
هر شب و روز هی سر و کارم بهت
وقتی بهت میگم که دوست دارم
بگی منم یه حسی دارم بهت

سید سعید صاحب علم

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۷
هم قافیه با باران

هی پشت هم سیگار و موسیقی
ﺗﺎ ﺑﮕﺬﺭﻩ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺩﻟﮕﯿﺮﺕ
ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ می کردی و می خندید
ﻋﮑﺲ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ِ ﺗﺤﺮﯾﺮﺕ

ﺩﯾﻮﻭﻧﮕﯽ، ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺪﻥ، ﻣﺮﺩﻥ
ﺍﯾﻨﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺕ ﻫﯿﭽﻪ
ﻫﺮﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺭﯼ
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻪ

ﺗﻮ ﺁﯾﻨﻪ ﻫﺮ ﺑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﯽ
ﭘُﺮﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﺭﻭ ﻣﻮﺗﻪ
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽ ﺷﯽ
ﻭﻗﺘﯽ ﺳﺮﺕ ﺍﻧﺒﺎﺭ ﺑﺎﺭﻭﺗﻪ

ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺪﯼ، ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﻧﯿﺲ
ﺗﻮ ﻣﻮﻧﺪﯼ ﻭ ﺻﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﻪ
ﺟﺎ ﻣﻮﻧﺪﯼ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺎﺕ ﻣﺜﻞِ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽِ ﯾﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻦ ﺑﺴﺘﻪ

ﺟﺎ ﻣﻮﻧﺪﯼ ﻭ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻨﮕﻪ
ﺣﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﺘﻢ ﺟﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﻭﺗﻮ ﺑﻪ ﻫﺮﺳﻮ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻣﺮﮔﻪ
ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﺍ ﻧﯿﺴﺖ …

ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺻﺪﺳﺎﻟﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ
ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻭﺍﯼ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﺕ ﺧﻮﺍﺑﻪ
ﺳﺮﮔﺮﻣﯿﺎﺕ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻭ ﺳﺮﺩﺭﺩﻥ
ﺗﻨﻬﺎ ﺭﻓﯿﻘﺖ قرص ﺍﻋﺼﺎﺑﻪ

ﺩﺍﺭﯼ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﯼ … ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﯼ
ﺳﺮﺩﺕ ﺷﺪﻩ ، ﺳﺎﺣﻞ چقد دوره
ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺪﯼ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﺕ ﻣﺜﻞِ
ﺍﺷﮏ ﯾﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺯﯾﺮ ﺳﺎﻃﻮﺭﻩ …

ﺷﻌﺮﺍﺕ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺨﺸﻦ
ﺷﮑﻞ ﺗﻮﺋﻪ ﻧﻌﺸﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺟﻮﺑﻪ
ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻣﯿﺎﺩ ،ﺍﻣﺎ
ﺗﻮ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﮔﻔﺘﻦ ﻫﻮﺍ ﺧﻮﺑﻪ...

حامد ابراهیم پور

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۷
هم قافیه با باران

دلم می خواهد
زمستان بیایدو برف
تو بازگردی
با شانه های سپید
به حیاط کوچک مان
به لبخند مادرم
که سرخ بود مثل دو ماهی کوچک
بگویم پدر!
انگشتانت را به من بده تا
شلیک کنم به کوچ لک لک هایی
که مارا با خود
به این سرزمین آورد

شیرین خسروی

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۷
هم قافیه با باران

می خواهی از عمق وجودت در یقین باشی
یا باز می خواهی به احساسش ظنین باشی

نگذار این تردید قلبت را بیازارد
نگذار تا با عشق او اندوهگین باشی

گاهی فقط یک نام بر لب های او بودن...
گاهی نمی خواهی که چیزی بیش از این باشی

ای رد شدن از کوچه های ذهن او کارت!
ای که نمی خواهی زنی خانه نشین باشی

وقتی که طوفانی کسی از تو نمی خواهد
دلواپس برگی که می افتد زمین باشی

مانند طوفان، سخت یا مانند باران، نرم...
کافی ست گاهی آن چنان گاه این چنین باشی

شیرین خسروی

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۷
هم قافیه با باران
وقتی بروی
به اتاق کودکم پناه می برم
تبدیل می شوم به عروسکی
با قلب پارچه ای
و فکر می کنم آیا
همان قدر که دوستت دارم
می توانستم
دوستت نداشته باشم؟

شیرین خسروی
۰ نظر ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۸:۲۷
هم قافیه با باران

چه باید کرد پا در بند دوری های بعد از تو
نشستن چشم در چشم صبوری های بعد از تو
 
چرا در قهوه خانه چشم ها این قدر تاریک اند
چه غمگین است قلیان ها و قوری های بعد از تو
 
شبیه جاده ی یک روستای نیمه متروکم
که آشفته است خوابش از عبوری های بعد از تو
 
غمت با آن چنان سوزی نشسته در صدای شب
که خون می بارد انگشت چگوری های بعد از تو
 
به نان و نور و داغاداغ آن تن می خورم سوگند
که افتاد از دهان طعم تنوری های بعد از تو
 
اگر من زودتر رفتم بهشت اصلاً نمی خواهم
نه حوری های قبل از تو نه حوری های بعد از تو
 
بیا از گوشه ی چشمم بچین اشک و دعایم کن
دعا کن دورباشد چشم شوری های بعد از تو

آرش شفاعی

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۷:۲۷
هم قافیه با باران

چه خوب شد
که به دنیا آمدی
تنها بودم در خیابانی شلوغ
دستم همیشه در جیبم
و سرم پایین بود.
پرنده ای بودم
گرسنه و تنها
صورتم را می چسباندم
به شیشه های خانه ی مردم
به رویای کال شان، نوک می زدم
تو که آمدی
پرده را کنار زدی
و الفبا را بر لبان من چیدی
لبخندت
اجاق را گرم نگه می داشت
و عطر برنج
گنجشکان را از شاخه های برهنه به آشیان من آورد.

چه خوب شد که به دنیا آمدی
تا خیابان ها، خالی شوند
از عابران معطل
و از کلاغانی
که جای لک لک ها را
بر دودکش خانه ها تنگ کرده بودند.

شیرین خسروی

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۶:۲۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران