هم‌قافیه با باران

من غبطه می‌خورم به درختان خانه‌ات
ای کاش سر گذاشته بودم به شانه‌ات

در فصل جفت‌گیری فولاد و سنگ ، کاش
گنجشک من تو باشی و من آشیانه‌ات

گنجشک من تو باشی و من در به در شوم
از صبح تا غروب پی آب و دانه‌ات

وقت غروب از تو بپرسم: چگونه است
با چند استکان مِی روشن ، میانه‌ات ؟

بعدش بخواهم از تو کمی درد دل کنی
گاه از زمین بگویی و گاه از زمانه‌ات

یک مشت کودک‌اند ، به دور درخت سیب
انگشت‌های کوچک تو زیر چانه‌ات

در بوسه‌ی تو ، بذر تغزل نهفته ، کاش
روی لبان من بشکوفد جوانه‌ات

راس کلاغ ، فرصت کشف شهود نیست
بگذار تا تو را برسانم به خانه‌ات

علیرضا بدیع
۰ نظر ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۷:۱۴
هم قافیه با باران

امشب الحق آسمان آباد کردی خانه ام را
حال دیگر داد ماهت کلبۀ ویرانه ام را

خاطراتم را چو دفتر باد شهریور ورق زد
آنچه باید،گفت در گوشم،که خواند افسانه ام را

باز پیمان تازه کردم با پریشان زلف جانان
باز امشب وعده ها دادم دل دیوانه ام را

آرزوهای دل شوریده بر بالش نوشتم
نیمه شب پرواز دادم در فضا پروانه ام را

گفتمش پروانه جان! پرواز کن تا دوردستان
من دگر رُفتم ز گرد آرزوها خانه ام را

با غم من بعد از این میخانه هم رنگی ندارد
ساقی از روی طرب پر می کند پیمانه ام را

امشب ای مهتاب شهریور،درین زندان غربت
سردی از یارت نبینی،گرم کردی چانه ام را

باز"امید" آمد و آمد که دیگر برنگردد
ای نسیم امشب خبر کن دلبر دردانه ام را

مهدی اخوان ثالث

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۶:۱۴
هم قافیه با باران
ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻻﻻﯾﯽ ﺍﺕ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮐﻨﯽ
تا که ﺍﺯ ﻓﺎﻧﻮﺱ ﺭﻭﯾﺖ ﻏﺮﻕ ﻣﻬﺘﺎﺑﻢ ﮐﻨﯽ

ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺸﻮﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻗﺮﺍﺭ
ﺭﻭﺑﺮﻭﯾﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﻢ ﮐﻨﯽ

ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ غم ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﭼﮑﺪ
ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻦ ﺍﯼ ﮔﻞ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻠﺨﻨﺪﻩ ﺷﺎﺩﺍﺑﻢ ﮐﻨﯽ

ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﻢ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﮔﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﺩﺭ ﻗﺎﺑﻢ ﮐﻨﯽ

ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺴﯿﺤﺎ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﺬﺭﯼ
ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﺩ ﺍﻋﺼﺎﺑﻢ ﮐﻨﯽ

ﺩﺍﻧﻪ ﯼ ﺑﯽ ﺭﯾﺸﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺪﻭﺭ ﺍﺯ ﺁﻓﺘﺎﺏ
ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﺗﻮ ﺭﻭئیدﻡ ﮐﻪ ﺳﯿﺮﺍﺑﻢ ﮐﻨﯽ

ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭﺩﻡ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺳﺮﺥ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﻧﻮشدﺍﺭﻭﯾﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﻬﺮﺍﺑﻢ ﮐﻨﯽ

مثل ﺁﻫﻮﯼ ﻫﺮﺍﺳﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻓﺮﺍﺭ
ﺩﺭّﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻃﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﺰ ﺻﺨﺮﻩ ﭘﺮﺗﺎﺑﻢ ﮐﻨﯽ

ﺩﯾﻦ ﻭ ﺩﻝ ﺭﺍ ﺍﯼ ﻋﺴﻞ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ
ﺗﺎ ﻣﮕﺮ ﻣﺴﺖ ﻭ ﺧﻤﺎﺭ ﺍﺯ ﺑﺎﺩﻩ ﯼ ﻧﺎﺑﻢ ﮐﻨﯽ

علی قیصری
۰ نظر ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۵:۱۰
هم قافیه با باران
گرم بازآمدی محبوبِ سیمْ اندامِ سنگین دل
گُل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گِل

 اَیا بادِ سحرگاهی گر این شبْ روز می‌خواهی
از آن خورشیدِ خَرگاهی برافکن دامن محمل

 گر او سرپنجه بگشاید که: «عاشق می‌کشم» شاید
هزارش صید پیش آید به خون خویشْ مستعجل

 گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من
بگیرند آستین من که: «دست از دامنش بگسل»

ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا؟
که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل

 به خونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید
نه قتلم خوش همی‌آید که دست و پنجه قاتل

 گر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند
شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل

 ز عقل اندیشه‌ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل

مرا تا پای می‌پوید طریق وصل می‌جوید
بهل تا عقل می‌گوید: «زهی سودای بی‌حاصل»

عجایبْ‌نقش‌ها بینی خلافِ رومی و چینی
اگر با دوست بنشینی ز دنیا و‌آخرت غافل

 در این معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید
که هرچَ از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل

سعدی
۰ نظر ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۴:۱۰
هم قافیه با باران

این قـــدر به تقدیر خدا فکر نکن
لب تشنه به ابر بی وفا فکر نکن

پیشانی ات ای کویر موّاج شده‌ست
این قـــدر به رودخانه ها فکر نکن

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۳:۵۹
هم قافیه با باران

همین که خانه گرمی هست همین دوخوابه کم روزن
همین مثلث تکراری، سه ضلع: کودک و مرد وزن

همین که حاصل عمری شعر، آپارتمان نود متری
همیشه عطر زنی دارد، و بوی پونه و آویشن

همین اتاق پذیرایی همین که جای نشیمن نیز
ببین چه حوصله ای دارد برای این همه حتی من

همین چراغ که می سوزد همین اجاق که روز و شب
اگر نه بوقلمون اما به شوق اشکنه ای روشن

همین که سایه و سقفی هست برای دوری و نزدیکی
برای آمدن یک دوست برای رفتن یک دشمن

همین که منتظرم حتی برای آمدن قبضی
چه قبض گاز، چه قبض برق، چه قبض روح، چه قبض تن

همین تنازع دخل و خرج همین جدال زناشویی
همین که: "خسته شدیم از هم" همین دروغ: "طلاق اصلا!"

همین که دخترکی دارم شبیه سوژه نقاشی
گلی نشسته به دامانش هزار غنچه به پیراهن

همین که دست مرا گیرد در ازدحام خیابان ها
به ناگهان کشدم یک سو به شوق دیدن یک دامن

همین که: "خسته شدم دیگر مرا به خانه ببر بابا"
همین نیامده رفتن ها همین بهانه برگشتن

برای دلخوشی ام کافی ست برای شکر ولی بسیار
که باید این همه را فردا به جا گذاشتن و رفتن...

افشین علا

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۲:۵۷
هم قافیه با باران
از سجــده و لـــذت عبادت گفتی
یا آیـــه ای از صبح قیامت گفتی

برگ از پی برگ بر زمین ریخته است
ای باد!چه در گوش طبیعت گفتی؟

میلاد عرفان پور
۰ نظر ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۱:۵۹
هم قافیه با باران

جهنّم کرده دوری از تو اوضاع جهانم را
بریز ای عشق، خونم را ! بگیر ای عشق، جانم را

چنان در دوستی نادوستی کردی که بعد از این
به چشمم می‌گذارم فتنه‌های دشمنانم را

مرا داد از تو برمی‌خیزد و دود از دلم... آری
به آتش می‌کشد این عشق، روزی دودمانم را

چنان چشم تو شورِ تلخْ‌کامی را درآورده‌ست
که باید با تو با تندی بچرخانم زبانم را

چه در سر داری از این مِهرورزی در میان قهر؟
ِکه وقت گریه‌ با لبخند می‌بندی دهانم را

شب است و شعر، تنها با شرابِ بوسه می‌چسبد
مرا خالی کن از اندوه... پُر کن استکانم را !!

سعید ایران نژاد

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۰:۵۹
هم قافیه با باران

من کیستم بهی که جهان بهترش نکرد
 پیغمبری که قوم خودش باورش نکرد

کاری که خلق با من دیندار می کنند
هم دین نوح با پسر کافرش نکرد

غیر از من و علی احدی آرزوی مرگ
از شرم بی لیاقتی لشکرش نکرد

من کیستم ؟ پلی که به سیلاب تن نداد
یا صخره ای که سیلی دریا کرش نکرد

چون من که نطفه ی غضبم هیچ نو تنی
احساس مرگ در شکم مادرش نکرد

دردم نهفته به ز طبیبی که بارها
درد مرا شناخت ولی کمترش نکرد

غلامرضا طریقی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۳
هم قافیه با باران

باید برم تقدیر من اینه
من عاشقم، اینو تو می دونی
اما دلم گرمه که همراهم
تا آخر این قصه می مونی

میدونی از اول قرار این بود
بال و پرِ پروازِ هم باشیم
با هم بمونیم، هر کجا هستیم
حتی اگه یک روز تنها شیم

شاید بگن راه حرم دوره
اونها که قلباشون کبوتر نیست
میدونی کِی مرزا قفس میشن؟
وقتی که غیرت نیست، باور نیست

لیلای من! با من، تو مجنون شو
بردن، در این راه باختن داره
مجنون که باشی خوب می فهمی
این سوختن ها، ساختن داره

میرم، دعا کن از ته قلبت
پیدا کنم بالی که گم کردم
خیلی سفر رفتم ولی این بار
نه، دست خالی بر نمیگردم

من مرد رویای توام یعنی
خسته نمیشم از سفر، هرگز
سنگ صبور من! حلالم کن!
همراه سختی هام ! خداحافظ!

قاسم صرافان

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۳
هم قافیه با باران

من از مشهد، من از تبریز، از شیراز و کرمانم
من از ری، اصفهان، از رشت، از اهواز و تهرانم
نمی دانم کجایی هستم، اما خوب میدانم
هوایی هستم و آواره ای در مرز مهرانم

اگر آواره ام، قلبم در ایوان تو جا مانده
دلم با هر قدم با هر نفس اسم تو را خوانده
غم عشقت بیابان پرورم کرد و میان راه
یکی پرسید: تا کرب و بلا، چندتا ستون مانده؟

چه شیرین است با شوقت دویدن در بیابان ها
به عشقت هم به دل جارو زدن هم در خیابان ها
نه تنها در میان تربتت داری شفا، حتی
به خاک زیر پای زائرت دادند، درمان ها

یکی جارو به دست و دیگری گوشی به گوش آمد
یکی بر شانه مشک و آن یکی پرچم به دوش آمد
دراین موکب سخن ازکوفه، آن موکب سخن از شام
یکی از هوش رفت اینجا، یکی آنجا به هوش آمد

ستون یک هزار و چارصد، یعنی: سلام آقا
سلام ای بی کفن ای تشنه لب ای مانده بر صحرا
به سقای علمدارت قسم، ما پای پیمانیم
به شوق یاریِ آرام جانت، مَهدی زهرا (س)

قاسم صرافان

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۳
هم قافیه با باران

هنوز عادت نکرده ام
به تکرار آهنگی
که جای خالی تورا پخش می کند
ببین
هرگوشه روز می نشینم و
اندوهی را با سایه اندوه دیگری اندازه می گیرم
در روزهای آفتابی
در روزهای ابری
درروزهای بارانی بی پدرومادر
درروزهای خراب شود این روزها
که بویی از عطر روشنایی نبرده اند

صداکن مرا
صدای توهوای پاک است
صدای تومرا از کثافت درمی آورد
می بردم زیر دوش
و در گوش هایم چک چک
و از لاله ی گوشم شر شر
خودت حدس بزن چه می ریزد

جای خالی دست هایت برتنم
جای خالی دست هایت برموهایم
جای خالی دست هایت دردست هایم
حدس بزن
برای پرکردن این همه جای خالی
چقدرباید دست روی دست زیاد شود

هی موج برتنم
موج
موج
موج درتنم
می رود
برمی گردد
می رود
برمی گردد
می رود
و صخره ای که درونش فرو ریخته باشی
هرگز تکان نمی خورد

منیره حسینی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۲۰:۵۳
هم قافیه با باران

خانه ام
جایی برای تو خالی نمی کند
پس درمن نفس بکش
تا آرام بگیرم
این قرص ها تقلبی شده اند
و آن که با نسخه های عاشقانه به آغوشم می پیچید
هرشب زمزمه می کند:
صبح بخیر
تنها پیامی ست
که حال و روزش را بهتر خواهد کرد


دلگیرم
که سرمای دوری ات
خانه ام را سیاه کرده است
و دودکش ها
نفس شان از جای گرم بلند می شود

دلگیرم
و فریاد دلخراشی
خیابان را سمت پنجره ام بر می گرداند

_همسایه ها دلهره می گیرند_


می خواهم دنیا را بهم بریزم
یک شهررا
یک خیابان را
و این خانه را
که جای خالی کوچکی
برای پنهان کردن دلتنگی ام ندارد

منیره حسینی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۹:۵۲
هم قافیه با باران

صدای گنگ مرا از سراب می شنوید
ستاره خواب کنید آفتاب می شوید
از این دقیقه فقط آب و تاب می شنوید
شنیدم آنچه شنیدم جواب می شنوید

به این شقایق در اضطراب گوش کنید
به این پرنده ی در اعتصاب گوش کنید
موظفید به حرف حساب گوش کنید !
به نطق آخرم عالی جناب گوش کنید

خدای عهدشکن عشق بود، حالا نه
ترانه ی فدغن عشق بود، حالا نه
همیشه روی سخن عشق بود، حالا نه
سلاح آخر من عشق بود، حالا نه

هزار تیرخطا از کمان گریخته است
همان که گفت کنارم بمان گریخته است
شهاب وحشی ام از آسمان گریخته است
چگونه از تو بگویم زبان گریخته است

قلم گرفتم و دردا قلم نمیگیرد
که آتش من و هیزم به هم نمیگیرد
کسی نشان حضور از عدم نمی گیرد
خوشم که مرگ مرا دست کم نمی گیرد

نخواه دشنه ی تن تشنه را غلاف کنم
نخواه بردگی عین و شین و قاف کنم
قلم به دست گرفتم که اعتراف کنم
حساب آینه را با غبار صاف کنم

همین شما که پذیرای شعر من بودید
مگر نه آنکه به وقتش لب و دهن بودید
به تیشه ایی نرسیدید و کوهکن بودید
و توشه ی هم اگر بود راهزن بودید

صدف ندیده به گوهر رسیده ایید عجب
چراغ کشته به مجمر رسیده اید عجب
به خط هفتم ساغر رسیده ایید عجب
دو خط نخوانده به منبر رسیده ایید عجب

هلاک مخمصه ام دست بندتان پس کو؟
درخت های زمستان پسندتان پس کو؟
سرجنازه ی شعر آب قندتان پس کو؟
چهارپاره شدم نیشخندتان پس کو؟

کلید مخمصه را در قفس گذاشته ایید
کلاه شعبده از پیش و پس گذاشته ایید
کجا فرار کنم خار و خس گذاشته ایید
مگر برای دویدن نفس گذاشته ایید؟

آهای شعر ! رفیقان راهزن داری
برهنه ای و در اندوه رخت کن داری
غریبی و سر هر کوچه انجمن داری
چقدر هم که به هر دسته سینه زن داری

پی مزار تو با التهاب می آیند
خدا قبول کند با نقاب می آیند
فرشته اند و به قصد عذاب می آیند
به وقت تیشه زدن با گلاب می آیند

کتاب معجره را کنج غار پنهان کن
هر چه آن چه داشتی از روزگار پنهان کن
ستاره از شب دنباله دار پنهان کن
فقط نفس بکش اما بخار پنهان کن

وصیتی کنم انگور را تمام نکن
اگر شراب نیانداختی حرام مکن
شراب شعر منم از غریبه وام مکن
مرا مقایسه با شاعران خام مکن

که در مقایسه از دودمان خیامم
نه گوش به به و چه چه نه چشم انعامم
بگوش عالم و آدم رسید پیغامم
حریف گوشه ی میخانه های بدنامم

مباد سیلی محکم کم کنند شعرم را
شعارهای دمادم کنند شعرم را
مباد قبله ی عالم کنند شعرم را
به روز واقعه پرچم کنند شعرم را


مطاع شعر و شرف سرسری فروخته ای
ولی به حجره ی بی مشتری فروخته ای
تو را به من چه که در دری فروخته ایی
مبارک است به خوکان پری فروخته ای


حرام ِ باد شدی ؟ خاک در دهانت باد !
دهان دریده ترین شب نگاهبانت باد
کلاغ صبح مه آلود نوحه خوانت باد
مرا به سنگ زدی ؟ ! شیشه نوش جانت باد

مرا سیاه نکن آدم زغال فروش
مرا چکار به این کوچه های فال فروش؟
مرا چکار به این قوم قیل و قال فروش؟
گرفته حالم از این شهر ضدحال فروش

از این اجاق رها مانده دود سهم من است
یکی نبود جهان کبود سهم من است
و کوه نعره زد اینک : صعود سهم من است
به قله رفتم و دیدم، فرود سهم من است

اگر چه دور و برم جز خطر نمی بینم
علاج واقعه را در سفر نمی بینم
به جز غبار قدم پشت سر نمی بینم
و هیچ عاقبتی در هنر نمی بینم

من ایستاده شکستم اقامه بهتر از این؟
قلم شدم که بخوانید نامه بهتر از این؟
یکی برید و یکی دوخت جامه بهتر از این؟
رسیدم و نرسیدم ادامه بهتر از این؟

به لطف شعر دل از دلبران ندزدیم
از این بساط سگی استخوان ندزدیدم
اگر نداشتم از دیگران ندزدیدم
من از حیاط کسی نردبان ندزدید

قسم به جان درختان تبر نساخته ام
برای بتکده ای دردسر نساخته ام
که با فروش قلم سیم و زر نساخته ام
برای هیچ کسی هم که شر نساخته ام

همیشه پشت سخن آیه ی سکوت منم
هزار چهره ی پوشیده در قنوت منم
زبان سوخته ی جنگل بلوط منم
و پشت جاذبه ها سیب در سقوط منم

و بازمانده ی دنیای درد ما بودیم
کسی که دید و فراموش کرد ما بودیم
صدای حنجره ی سرخ درد ما بودیم
سکوت بین دو فنجان سرد ما بودیم

کفاف حسرت ما را زمین نخواهد داد
زمانه هم که به جز نقطه چین نخواهد داد
کسی به مشق درست آفرین نخواهد داد
جواب اشک به جز آستین نخواهد داد

احسان افشاری

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۸:۵۲
هم قافیه با باران

پای مرا اگرچه به دام هوس کشید
پایی که هیچ پیش نیاورد، پس کشید

گفتم: «که‌ای؟» به خنده درآمد که: «هیچکس!»
آتش به جانم -آه- همین «هیچکس» کشید

سجاد رشیدی پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۷:۵۲
هم قافیه با باران

تو را به فضل تو می خوانم و امیدم هست
اگر به قدر تمام جهان خطاکارم

مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست
هنوز نعره برارم که دوستت دارم ...

سجاد سامانی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۲
هم قافیه با باران

مال خارج را رها کن مال ایرانی بخر
استقلال ایرانی بخر Don’t sell yourself

گول خطّ و خال مال خارجی‌ها را نخور
خطّ نستعلیق ایضاً خال ایرانی بخر

هایپر و مارکت بلای اقتصاد مردمی‌ست
دخل او از توست، از بقال ایرانی بخر

موز کال وارداتی می‌خری آخر چرا؟!
کال می‌خواهی برو خب کال ایرانی بخر

لااقل وقتی رمان از خارجی‌ها می‌خری
داستان‌هایی هم از نقال ایرانی بخر

قصد آبادانی و عمران کشور داشتی،
بیل و فرغون و کلنگ و ماله، ایرانی بخر

حالشان هرقدر هم بی‌حد، نمی‌سازد به ما
سانسوری هم که باشد، حال ایرانی بخر

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۵:۵۲
هم قافیه با باران

هوا آلوده شد، عیبی ندارد!
روان فرسوده شد، عیبی ندارد!

مدیران فکر و تدبیری نکردند
خیال آسوده شد، عیبی ندارد!

نفس ها، سینه ها کانون سُرب است
دهان پر دوده شد، عیبی ندارد!

هزاران هموطن را این هوا کشت
فقط فرموده شد، عیبی ندارد!

همه الگوی اظهار کمالیم
کلم، فالوده شد! عیبی ندارد!

برای رفع این خسران به زوج وُ
فقط، محدوده شد، عیبی ندارد!

مدیران، وعده ها، آلودگی، مرگ!
دراز این روده شد، عیبی ندارد!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۲
هم قافیه با باران

گاه "شادى"، گاه "غمگینی" چرا؟
گاه "خوشبین"، گاه "بدبینى" چرا؟

روز "امّا"، شب "اگر" طى میکنى
گاه "عارف"، گاه "بى دینى" چرا؟

مینویسی "عشق"، میخوانى "هوس"!
آخر اى خودخواه! کج بینى چرا؟

صِرفِ "گفتن ها" قضاوت میکنی
مردِ ناداور! دهن بینى چرا؟

بى ثباتى آفت آرامش است
حرف بشنو! گوشْ سنگینى چرا؟

مانْد حسرت بر دلم آدم شوى
حرف حق تلخست، غمگینى چرا؟

محمدصادق زمانى

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۴
هم قافیه با باران

پنداشتم که باغ گلی  پرپر است او
دیدم که نه ...برادر من قیصر است او

هرکوچه باغ را که سرک می کشم هنوز
می بینم از تمام درختان سر است او

دیروز اگر برای شما شعر تر سرود
امروز هم بهانه ی چشم تر است او

یک عمر آبروی چمن بوده این درخت
امروز اگر خزان زده و لاغر است او

در خاک می تپد دل گرمش به یاد ما
چون آتش نهفته به خاکستر است او

اورا به آسمان بسپارید و بگذرید
مثل کبوتران حرم پرپر است او

گاهی زلال و نرم ...گهی تند و گاه تیز
تلفیق آب و آینه و خنجر است او

آرام آرمیده دراین حجم ترمه پوش
شاید به فکر یک غزل دیگراست او ...

سعید بیابانکی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۲:۲۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران