بر زمین یک مشت می از جام سقا ریخته
مشک خالیش آبروی آبها را ریخته
وقت میدان رفتنش در خیمه ها آبی نبود
پشت پایش کاسه کاسه اشک اما ریخته
یک عمو لشکر به میدان رفت و دیگر بر نگشت
تکه تکه لشکرش هر سوی صحرا ریخته
بس که موزون بود و زیبا بود آخر چشم بد
آن بلندا قامتش را از بلندا ریخته
یک طرف دستی جدا یک جا علم یک جا عمو
یک طرف هم قامت چون سرو بابا ریخته
آن طرف از غربت بابا همه دف می زنند
این طرف در خیمه ها از ترس دلها ریخته
راه کج کرده میان شعر سیر قافیه
ریختن ها بعد سقا جور دیگر ریخته
آن طرف بر روی نی ها چند تا سر دیده ام
این طرف هم دور خیمه چند معجر ریخته
مهدی چراغ زاده