با این شتاب، می روی از خود کجا عزیز ؟!
غافل ز خویش درسفر لحظه ها، عزیز !
افتاده بـــاز هم تب دنیا به جان تو
آری شدی به بوی بلا، مبتلا عزیز !
می بینمت که بار دگر پرسه می زنی
در کوچه های غفلت دنیا ! چرا عزیز؟
تقویم روزهای دلت پر ز خالی است
خط می کشی به زندگی لحظه ها، عزیز !
روز و شبت مرور دو حرف است: آب و نان !
کی می شوی ز غصه ی بودن رها، عزیز !
دنیا تمام وقت دلت را گرفته است
دنیا گرفته از تو تمام تو را، عزیز !
آبی نمی دهی به دلت از زلال عشق
قلبت ترک ترک شده و بینوا، عزیز !
خیلی بد است حال دلت در غیاب عشق
عاشق نمی شوی که بگیری شفا، عزیز !
ای بی خیال ! حال دلت را بیا بپرس
دستی بکش تو بر سر قلبت، بیا عزیز !
یک شب تو دل شکسته بیا در حضور دوست
یک شب تو دلشکسته بگو «ربنا»، عزیز !
اُدعُونی اَستَجِب لکُم ، آری، بگو «بَلی»
امشب بیا به خلوت سبز خدا، عزیز !
بوی تب «اِذا وَقَعَت...» می وزد به خاک
آماده شو برای شب ابتلا، عزیز !
«مَاالقارِعه...»، نوای «اِذا زُلزِلَت...» شنو
عبرت بچین ز زلزله ی این صدا، عزیز !
مویت سپید گشت و دلت از گنه ، سیاه
از سیب سرخ توبه نخوردی چرا، عزیز؟!
روزی بلند می شوی از خواب و ناگهان
زُل می زند کسی به نگاه شما، عزیز !
لطفا شما...؟! منم، ملک الموت، پیک مرگ
دنیا تمام گشته قسم بر خدا، عزیز !
پرونده ی تو بسته شد و فرصتت تمام
لطفا بدون عذر و بهانه، بیا عزیز !
اما... ولی... به روی زمین مانده کار من
دیگر نمانده فرصت چون و چرا، عزیز !
فردا که می رود همه ی پرده ها کنار
شیطان و یا فرشته...کدامی شما، عزیز ؟!
رضا اسماعیلی