هم‌قافیه با باران

۳۳۸ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

حالا که نیست مادر من هست دخترت
حتی حسین هم به فدای تو و سرت

از مسجد مدینه که خیری ندیده ای
یادت که هست کوچه و پهلوی یاورت

دل شوره ام شبیه هراس مدینه است
رنگ کبود پر شده در دیده ی ترت

آیا زمان رفتن تو سوی مادر است؟
خیلی به یاد فاطمه ای روز آخرت

من قصد کرده ام که اگر رفتنی شدی
گیسوی خویش پهن کنم در برابرت

چه ضربه ای زدند که ای کاش می زدند
آن ضربه را به جای تو بر فرق دخترت

چه ضربه ای زدند که ابرو شکاف خورد
چه ضربه ای زدند که افتاد پیکرت

خون از بدن کنار زدن عادت من است
آن روز خون سینه و حالا سحر سرت


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۵
هم قافیه با باران

به خون شستند بیت ذات پاک حقتعالی را
الا ای اهل عالم عاقبت کشتند مولا را
چه دیدید از علی جز مهربانی مردم دنیا
چرا کشتید آن تنهاترین تنهای دنیا را
شما با کشتن مولا امیرالمؤمنین کشتید
محمّد را علی را انبیا را بلکه زهرا را
بگرد ای ماه از خون جگر اخترفشانی کن
خبرکن زین مصیبت چاه و نخلستان خرما را
الا ای داغداران علی آیید در کوفه
تسلا در غم مولا دهید آن پیر اعما را
ز پا افتاد با رخسار خونین بت‌شکن مردی
که در بیت خدا بگذاشت بر دوش نبی پا را
فلک یک زخم بر فرق امیرالمؤمنین دیدی
ندیدی بر دل مجروح او زخم زبان‌ها را؟
طبیبا جای مرهم اشک ریز از دیدگان خود
علی از دست رفته کن رها دیگر مداوا را
علی روز ولادت بوسه زد بر دست عباسش
شب قتل علی عباس بوسد دست بابا را
اگر آلوده‌ای «میثم» چه غم داری علی داری
خدا بخشد به روی غرقه در خون علی، ما را


غلامرضا سازگار

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۷
هم قافیه با باران

این چشم ها به راه تو بیدار مانده است

چشم انتظارت از دم افطار مانده است

برخیز و کوله بار محبت به دوش گیر

سرهای بی نوازش بسیار مانده است

با تو چه کرده ضربه آن تیغ زهر دار

مانند فاطمه تنت از کار مانده است

آن قدر زخم ضربه دشمن عمیق هست

زینب برای بستن آن زار مانده است

آرام تر نفس بکش آرام تر بگو

چندین نفس به لحظه دیدار مانده است

از آن زمان که شاخه یاست شکسته شد

چشمت هنوز بر در و دیوار مانده است

سی سال رفته است ولی جای آن طناب

بر روی دست و گردنت انگار مانده است

می دانی ای شکسته سر آل هاشمی

تاریخِ زنده در پی تکرار مانده است

از بغض دشمنان به تو یک ضربه سهم توست

باقی آن برای علمدار مانده است


محسن عرب خالقی

۱ نظر ۱۷ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۸
هم قافیه با باران

از تو سر و زمادر من سینه ای شکست

تا صبح حشر بر سر بر سینه میزنم

جدم که نیست در بر تو مادرم که نیست

دارم برای چند نفر سینه میزنم


من در مدینه یاد گرفتم که هیچ وقت

زخمی که شد عمیق مداوا نمیشود

گر چند ضربه هم زده بودن باز هم 

پیشانی تو بیش از این وا نمیشود


گفتند گفته ای که مرا کوچه میبرند

می خواهم از بیان خودت بشنوم بگو

گفتند گفته ای که تماشام میکنند

میخواهم از زبان خودت بشنوم بگو


بابا خودت بگو سر بازار میروم

بابا خودت بگو که گرفتار میشوم

بابا خودت بگو به سرم سنگ میزنند

بابا بگو بدون علمدار میشوم


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۱
هم قافیه با باران
دردی تمام بال و پرم را گرفته است
آهم فضای هر سحرم را گرفته است

عزمم به رفتن است و دلم تنگ فاطمه
گر چه کلونِ در کمرم را گرفته است

دنیا به کام من به خدا مثل زهر بود
از آن زمان که همسفرم را گرفته است

از آن زمان که پهلوی او تیر می کشید
دردی تمامی جگرم را گرفته است

از من گرفت فاطمه را دشمنم، از او
در بین کوچه ها پسرم را گرفته است

تیغی که وقت سجده سرم را شکاف داد
از من توان مختصرم را گرفته است

دیگر صدای شکستن شنیده شد
مسجد عزای پشت درم را گرفته است

دور از نگاه دختر من بال جبرئیل
زخم عمیق فرق سرم را گرفته است

مسعود اصلانی
۰ نظر ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۰
هم قافیه با باران
دیوان قضا خطی ز دیوان علی ست
سُکان قدر، در یَدِ فرمان علی ست
طبع من و مدح مرتضی، شرمم باد
آن جا که خدای من ثنا خوان علی ست
***
تا حُبّ علی بُود مرا در رگ و پوست
رنجم ندهد سرزنش دشمن و دوست
جز نام علی لب به سخن وا نکنم
"از کوزه همان برون تراود که در اوست"
***
چون گاه ولادت ولیّ حق شد
در خانه حق، علی به حق ملحق شد
گر مظهر حق ذات علی نیست چرا
از نام خدا نام علی مشتق شد؟
***
در برج ولا مهر جهان تاب علی ست
در شهر علوم سرمدی، باب علی ست
از اول خلقت جهان تا محشر
مظلوم‌ترین شهید محراب، علی ست
***
آن جا که علی واسطه‌ی فیض خداست
بر غیر علی هر که کند تکیه خطاست
با مدعیّان کور باطن گوئـیـد
آن جا که خدا هست و علی نیست کجاست؟

محمد علی مردانی
۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۴
هم قافیه با باران
عشق یعنی یکی درون دو تن
عشق یک روح رفته در دو بدن
عشق زهراست روبروی علی
نظر آنهم فقط به سوی علی
عشق راهی بدون خاتمه است
آخر، این راه، راهِ فاطمه است
فاطمه قاب روبروی علی است
فاطمه غرق در وضوی علی است
فاطمه در کنار حیدر نه
فاطمه دختر پیمبر نه
خلق احمد به نور فاطمه بود
نور حیدر ظهور فاطمه بود
خلق عالم به خاطر زهراست
مادر ما و مادر باباست
دل شد از این حماسه بی‌پروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا
یازده ماه دور گردن اوست
یازده گل به روی دامن اوست
یازده نور و یازده ساغر
یازده جوی جاری از کوثر
یازده عاشق از تبار علی
یازده عکس یادگار علی
یازده قبله یازده قرآن
یازده کهکشان بی پایان
یک دل او دارد و ازآن علی ست
فاطمه زور بازوان علی‌ ست
یا علی بر لبش که جاری شد
برق زد عشق و ذوالفقاری شد
ذوالفقاری که خواهر زهراست
سختیش برق باور زهراست
ذوالفقاری که حق به لب دارد
روح از مشرکان طلب دارد
ذوالفقاری که برق تا می‌زد
لشکری صف نبسته جا می‌زد
شکل لا بود و از فنا می‌گفت
با علی بود و از خدا می‌گفت
تا که در دستهای حیدر بود
صحنه‌ی رزم، روز محشر بود
تیغ در پنجه‌های حیدر گشت
یک نفر آمد و دو تا برگشت
تیغش از بس سبک رها شده بود
تن دوان بود و سر جدا شده بود
تن دوان بود و بی خبر که چه شد؟
در هوا گیج مانده سر که چه شد؟
تا علی عزم سر زدن کرده
ملک الموت هم کم آورده
ضربدر بین ضربه‌ها می‌زد
اینچنین سر دو تا دو تا می‌زد
با هم افتد دو سر، نگو لاف است!
کمترش پیش حیدر اسراف است
شیر مست است و تیغ در دستش
جام در دست و عشق سر مستش
شور مولاست این ولی از توست
فاطمه! مستی علی از توست
با تو تیغ علی دو دم دارد
با تو حیدر بگو چه کم دارد؟
دل شد از این حماسه بی‌پروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا
آه! این قصه آخری هم داشت
عاشقی روی دیگری هم داشت...

قاسم صرافان
۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۴
هم قافیه با باران

کاش جرم و گنهم این همه بسیار نبود

پیشه ام معصیت درگه دادار نبود

قلب آشفته ام از دوری یادت ای کاش

در دل سلسله ی نفس گرفتار نبود

می شدم گر پی نجوای تو در راز و نیاز

بهر من دوری و هجران تو هموار نبود

گر به هنگام گناهم ز تو می کردم یاد

دل غافل شده ام این همه بیمار نبود

جلوه ها کردی و مهرت به دلم تابیدی

قلب پر غفلت من حیف که بیدار نبود

صیقل روحم اگر توبه و اشکم می شد

لوح و آیینه ی جان غرق به زنگار نبود

بارها خوانده ای ام تا به برت برگردم

ولی این عبد فراری تو هشیار نبود

کوله باری ز گنه دارم و دستی خالی

کاش شرمندگی ام در دم دیدار نبود

می شدم یکسره نومید اگر حاصل من

حب زهرا و نبی، حیدر کرار نبود

یا چه می شد به قیامت به شفاعت خواهی

همره فاطمه گر دست علمدار نبود

محمد مبشری
۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۲
هم قافیه با باران

ذره بودم که آفتابم کرد
خاک پای ابوترابم کرد
از ازل تا همیشه آینه ها
محو رخسار آن جنابم کرد
عقل من می‌رسید شکر خدا
جزء دیوانه‌ها حسابم کرد
آن قدر روی دست خود ماندم
تا ید الله انتخابم کرد
عشق او گاه آتشم می‌زد
غم دوری اش عذابم کرد

در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت «لا یمکن الفرار» از عشق

زخمی ام التیام می‌خواهم
التیام از امام می‌خواهم
السلام علیک یا ساقی
من علیک السلام می‌خواهم
گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام می‌خواهم
من نمکدان شکسته ام آقا
بی مرامم، مرام می‌خواهم
لحظه‌ی مرگ چشم در راهم
از تو حُسن ختام می‌خواهم

در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت «لا یمکن الفرار» از عشق

سید حمیدرضا برقعی

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۱:۵۴
هم قافیه با باران

ای تجلیات ذات کبریایی یا علی

ای یگانه شرح آیات خدایی یا علی

یا ولی الله اعظم آفرینش مست توست

ساقی توحیدی جام ولایی یا علی

اهل بیتی ، خانه زادی ؛ با خدا همخانه ای

محرمی تو ، در حریم کبریایی یا علی

ملک ایمان را امیرالمومنین تنها تویی

ملک هستی را بحق فرمانروایی یا علی

مهر تو از اوجب ارکان ادیان است و بس

مهر تایید جواز انبیایی یا علی

نام تو لرزه به قلب کافران انداخته

ذوالفقار حقّی و خیبر گشایی یا علی

این تویی برتر ز فهم و عقل ابنای بشر

این منم مفتون این ایزد نمایی یا علی

این تویی پای پیاده تا خدا ره برده ای

این منم آورده ام دست گدایی یا علی

مستحق تر از من مسکین نمی یابی شها

سائلم بر لقمه نان هل اتایی یا علی

ساقیا در این عطش آباد گیر افتاده ام

باده خواهم از سبوی لافتایی یا علی

زآستین دستی برآور دستگیری کن مرا

از تباهی گناهم ده رهایی یا علی

در میان ظلمت قبرم سلامت می کنم

نور مطلق ، حضرت مولا کجایی یا علی

ای شهادت پیشه صهبای شهادت طالبم

تا خضاب خون کند رنگم حنایی یا علی

**

آن که با تیغ به زهر آلوده ات از پشت زد

خورد قلبش مهر اشق الاشقیایی، یا علی

بود بیمار و پرستاری از او کردی و  او

خوب جبران کرد با صد بی وفایی یا علی

قاتل بی شرم لبخندی به نامردی زند

که ندارد زخم زهرآگین دوایی یا علی

شیر می بخشی به او ، او مرگ تو دارد طلب

وای زینب مُرد از این بی حیایی یا علی

دست های نحسش از سیلی روایت می کند

ای که بر داغ مدینه مبتلایی یا علی

عقده ی هجران یاس نیلی ات را باز کرد

تیغ ظالم می کند مشکل گشایی یا علی

فاطمه یا فاطمه شد آخرین ذکر دلت

می شوی مهمان بانوی سمایی یا علی

سید محمد میرهاشمی
۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۹
هم قافیه با باران

به اشک و ذکر سحرگاه عادتم دادی

تو شور عشق و شرار محبتم دادی

دلت گرفت که بی دست و پایی ام دیدی

سحر به سیر مناجات همتم دادی

لباس پاره و مهمانی عظیم خودت

شفیع من شدی اذن شراکتم دادی

به جای این همه خوبی فقط بدی کردم

ولی تو قهر نکردی و فرصتم دادی

مرا که مستحق دوزخ و مجازاتم

شمیم رأفت و حکم برائتم دادی

هزار مرتبه از نفس خود کمین خوردم

دوباره آمده بر توبه جرأتم دادی

هزار پاره دل از زهر معصیت دیدی

سحر ز شور حسینیه شربتم دادی

مرا که رانده ز هر جا و هر کسی بودم

مقام سینه زنی ولایتم دادی

برای آنکه زنم سنگ عشق بر سینه

به نام عادت الاحسان جسارتم دادی

که گفته کرب و بلا من نرفته ام هر شب؟

به کوی پاک حسینی عزیمتم دادی

تمام کن کرمت را که در رکاب یار

شهادتم برسانی، سعادتم دادی


سید محمد میرهاشمی

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۴
هم قافیه با باران

به راه توست شهادت به از ولادت من
عنایتی که شود مرگ من شهادت من
گدای سابقه دارم مرا مران که بود
کرم سجیعۀ تو، التماس عادت من
هزار مرتبه ام گر برانی از در خویش
هماره بر تو فزون‌تر شود ارادت من
هزار مرتبه بیماری از سلامت به
تو گر کنی قدمی رنجه بر عیادت من
سرم فدای قدم‌های دلبری گردد
که برده دل زِ من از لحظۀ ولادت من
سعادت دو جهان بهر من سعادت نیست
تو گر مرا بپذیری بُود سعادت من
به بندگی درت می‌خورم قسم مولا
که بر در تو بود بندگی سیادت من
زبان "میثمی " ام وقف گفتگوی تو باد
که ذکر توست دعای من و عبادت من

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۴
هم قافیه با باران

آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند
از هر دو تا نگار یکی ناز می‌کند
عشاق روزگار یکی در میان خوشند
نانی که می‌پزند به همسایه میرسد
این خانواده با خوشی دیگران خوشند
این سفره دارها که شدم میهمانشان
بعد ازبیا، برو ست، ولی با بمان خوشند
ما می‌خوریم و اهل کرم شکر میکنند
با این حساب بیشتر از میهمان خوشند
جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله‌های گران خوشند
با اخم خویش راه فرار مرا ببند
صیاد اگر علیست همه با کمان خوشند

علی اکبر لطیفیان

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۴
هم قافیه با باران
بهترین رهبر ابناء بشر کیست علیست
به یتیمان ستم دیده پدر کیست علیست
داشت ایزدبه صدف یک دُر یک گوهر ناب
دُر یکدانه نبی هست و گهر کیست علیست
آنکه بر دوش رسول مدنی پای نهاد
تا کند بتکده‌ها زیر و زبر کیست علیست
کس نگفته است سلونی بجهان بهر بشر
انکه فرمود و به ما داد خبر کیست علیست
آنکه بر جای نبی خفت که از راه وفا
کند از جان نبی دفع خطر کیست علیست
آنکه با دیدن رخسار غم آلود یتیم
اشک می‌ریخت به دامن چو گهر کیست علیست
آنکه می‌برد غذای فقرا بر سر دوش
نیمه شب بر سر هر کوی و گذر کیست علیست
آنکه در خانه حق آمد و از خانه حق
بست از دار جهان بار سفر کیست علیست
آنکه شق القمر از تیغ عدو گشت سرش
بر سر سجده بهنگام سحر کیست علیست

ژولیده نیشابوری
۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۷:۵۴
هم قافیه با باران
نشاندی روی زخم کهنه ی من مرهم خوبی
حریمت آشنا کرده مرا با عالم خوبی

جهان،این هیچ سر درگم،فریبم داد با گندم
برای دفعه ی چندم نبودم آدم خوبی

گریزان از همه دنیا خودم را یافتم این جا
خودم را با بدی هایم کنارت ای همه خوبی

رها کردی مرا از غم نشاندی جای آن غم، غم
غمِ دیگر که خیلی دوستش دارم غم خوبی

شلوغی ضریح توعجب آشفته گیسویی ست
سپیدی ها سیاهی ها چه درهم برهم خوبی

مربع
تو می آیی و از نزدیک می بینم تو را آخر
همان وقتی که می میرم،عجب می میرم خوبی

سید حمیدرضا برقعی
۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۴
هم قافیه با باران

از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید

گریه های بلند ممنوع است

روضه ممنوع، سینه هم نزنید

کربلا رفته ها کنار بقیع

حرفی از صحن و از حرم نزنید

زائری خسته ام نگهبانان

به خدا زود می روم، نزنید

کودکی داد زد کنار بقیع

تازیانه به مادرم نزنید


غربت ما بدون خاتمه است

مادر ما همیشه فاطمه است


کاش درهای صحن وا می شد

شوق در سینه ها به پا می شد

کاش با دست حضرت مهدی

این حرم نیز با صفا می شد

کاش با نغمه ی حسین حسین

این حرم مثل کربلا می شد

در کنار مزار امّ بنین

طرحی از علقمه بنا می شد

چار تا گنبد طلایی رنگ

چار تا مشهد الرضا می شد


این بقیعی که این چنین خاکیست

رَشک پروازهای افلاکیست


در هوایش ستاره می سوزد

سینه با هر نظاره می سوزد

هشت شوال آسمان لرزید

دید صحن و مناره می سوزد

این حرم مثل خانه ی زهراست

که در اینجا دوباره می سوزد

این حرم مثل خیمه ی زینب

که در اوج شراره می سوزد

سالها بعد قدری آن سو تر

چند قرآن پاره می سوزد


مجید تال

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۰
هم قافیه با باران

عمریست تا از جان و دل،ای جان ودل می خوانمت
تو نیز خواهانِ منی،می دانمت،می دانمت

گفتی اگر دانی مرا آیی و بِستانی مرا
ای هیچگاه‌ِ ناکجا !گو کِی ،کجا بستانمت

آوازِ خاموشی،از آن در پرده ی گوشی نهان
بی منّتِ گوش و دهان در جانِ جان می خوانمت

منشین خمُش ای جانِ خوش این ساکنی ها را بکُش
گر تن به آتش می دهی چون شعله می رقصانمت

ای خنده ی نیلوفری در گریه ام می آوری
بر گریه می خندی و من در گریه می خندانمت

ای زاده ی پندارِ من پوشیده از دیدارِ من
چون کودکِ ناداشته گهواره می جنبانمت

ای من تو بی من کیستی چون سایه بی من نیستی
همراهِ من می ایستی همپای خود می رانمت .

فخرالدین فخرالدینی

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۳:۱۴
هم قافیه با باران

من چه گویم که کسی را به سخن حاجت نیست
خفتگان را به سحَرخوانیِ من حاجت نیست

این شب آویختگان را چه ثمر مژده ی صبح ؟
مُرده را عربده ی خواب شکن حاجت نیست

ای صبا مگذر از اینجا ،که درین دوزخِ روح
خاکِ ما را به گل و سرو و سمن حاجت نیست

در بهاری که بر او چشمِ خزان می گرید
به غزل خوانیِ مرغانِ چمن حاجت نیست

لاله را بس بوَد این پیرهنِ غرقه به خون
که شهیدانِ بلا را به کفن حاجت نیست

قصه پیداست ز خاکسترِ خاموشیِ ما
خرمنِ سوختگان را به سخن حاجت نیست

سایه جان !مهرِ وطن کارِ وفاداران است
بادسارانِ هوارا به وطن حاجت نیست .

فخرالدین فخرالدینی

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۴
هم قافیه با باران

ندانمت که چو این ماجرا تمام کنی
ازین سرای کهن راهیِ کجام کنی!

درین جهانِ غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی!

بَسَم نوای خوش آموختی وآخرِ عمر
صلاحِ کار چه دیدی که بی نوام کنی!

چنین عبثم نگهم داشتی به عمرِ دراز
که از ملازمتِ همرهان جدام کنی !

دگر هر آینه جز اشک و خون چه خواهی دید
گرفتم آن که تو جامِ جهان نمام کنی!


مرا که گنجِ دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیرزم اگر بهام کنی!

زمانه کرد و نشد، دستِ جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بی وفام کنی !

هزار نقشِ نُوَم در ضمیر می آمد
تو خواستی که چو سایه غزل سرام کنی!

لبِ تو نقطه ی پایانِ ماجرای من است
بیا که این غزلِ کهنه را تمام کنی !

فخرالدین فخرالدینی

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۱:۱۳
هم قافیه با باران

ز سرگذشتِ چمن دل به درد می آید
ببند پنجره را بادِ سرد می آید

دریغْ باغِ گلِ سرخِ من که در غمِ او
همه زمین و زمان زار و زرد می آید

نمی رود ز دلِ من صفای صورتِ عشق
وگرنه بر آینه بارانِ گرد می آید

به شاهراه طلب نیست بیمِ گمراهی
که راه با قدمِ رهنورد می آید

تو مرد باش و میندیش از گرانیِ درد
همیشه درد به سروقتِ مرد می آید

دگر به سوزِ دلِ عاشقان که خواهد خواند
دلم ز ناله ی بلبل به درد می آید .

فخرالدین فخرالدینی

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران