دانی
که چرا به سینه بلوا شده است
بر کرب و بلا عاشق و رسوا شده است
روزی که گشوده شد دو چشمم به جهان
آوای خوشی به گوش نجوا شده است
هم ناف بریده گشته با نام حسین
هم تربت او به کام حلوا شده است
مرتضی برخورداری
دانی
که چرا به سینه بلوا شده است
بر کرب و بلا عاشق و رسوا شده است
روزی که گشوده شد دو چشمم به جهان
آوای خوشی به گوش نجوا شده است
هم ناف بریده گشته با نام حسین
هم تربت او به کام حلوا شده است
مرتضی برخورداری
آن
لحظه ای که ام ابیها به در رسید
آن دم که زهر کینه به عمق جگر رسید
تازه شروع قصه ی غم بود با حسین
در کربلا قصه ماهم به (سر )رسید
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک
دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
پس از بیمهری دریا، قسیالقلب شد آتش
به جان دودمان رحمة للعالمین افتاد
خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسیها نیست
که چشمش سوی خیمه، لحظههای واپسین افتاد
شکستن با غلاف تیغ را سربسته میگویم
زبانم لال...النگوی زنان از آستین افتاد
برای من نگه دار و بیاور زخمهایت را
اگر خواهر مسیرت سوی من در اربعین افتاد
نفهمیدند طه را... نفهمیدند یاسین را
به چوب خیزران دندانهای از حرف سین افتاد
سید حمیدرضا برقعی
پسر فاطمه سر خیل جوانان بهشت
که بهشت آیتی از تازه رخ انور اوست
رخ زبباش بهشت است و قد موزونش
طوبی و، خالش رضوان و لبش کوثر اوست
مهر او دار نعیم وکرمش نعمت او
قهر او دار جحیم و سخطش آذر اوست
برق، پاسوختهای براثر ناوک او
چرخ، پرگرد رخی در عقب لشکر اوست
رتبتش پیدا ز اسرار (حسین منی) است
بهخداکاین سخن از دولب پیغمبر اوست
او ز پیغمبر و پیغمبر ازویست، آری
بیسبب نیست که جبریل ستایشگر اوست
پدر و مادر و جدم به فدای پسری
کاین جهان چاکر جد و پدر و مادر اوست
خامس آل عبا، سبط دوم، قطب سوم
آن سپهری که فلک بندهٔ نه اختر اوست
گشت در بزم ازل فانی فیالله ز آنرو
تا ابد سرخ ز صهبای فنا ساغر اوست
در ره دین ز برادر بگذشت و ز پسر
شاهد واقعه، عباس و علی اکبر اوست
تابع روز نشد، تن به مذلت بنداد
این چنین باید بودن کسی ار چاکر اوست
ملک الشعرا
می ایستم مقابل گودال قتلگاه
جایی که چشمهای تو در خون شناورند
می ایستم دوباره که بر روی دوش من،
اندوه مادران جهان را بیاورند
یادم نمی رود که تو در دستهای من ،
بالیدی و بزرگ شدی ،وای بر خزان
قلب جهان شکست ازین داغ سینه سوز،
چیزی نمانده است شود شعله ور خزان
دستی که درب خانه مارا شکسته بود
امروز بر گلوی تو خنجر کشیده است
دستش بریده باد که این تیغ تیز را
بر روی بوسه گاه پیمبر کشیده است
می ایستم مقابل گودال قتلگاه!
تا زینب از گلوی تو قرآن بیاورد
با دستهای خالی و با قلب چاک چاک
یک جرعه عشق سمت شهیدان بیاورد
بغض غدیر و اشک بقیع و مدینه را
در کربلا به خون تو تعمید می دهم
نام حسن به مشرق آیینه می برم
نام تو را به مغرب خورشید می دهم
با من بگو حسین من از سالهای درد
من رفتم و تو ماندی و دنیا چه با تو کرد؟
آه از جماعتی که شکستند عهد را
انگار با رسول خدا بوده این نبرد!
#
مادر پس از تو هر چه بدی بود دیده ایم
پهلوی تو شکست و دل ما شکسته تر
آن از برادرم که صبورانه زهر خورد
این هم من و دو خواهر تنها و خون جگر
مادر ولی تو غصه نخور این حسین توست
قربان ماندگاری دین خدا شده
یاران من عزیز ترین های عالمند
پس کربلا بهشت زمین خدا شده
مادر فقط اجازه بده وقت آمدن
دست تو را ببوسم و جان را فدا کنم
چیزی نمانده است جز این سر،قبول کن
آن را نثار نام رسول خدا کنم
نغمه مستشارنظامی
چه مقدار خون خورده باشد غروب!
که پیش از سحر مرده باشد غروب؟
چه مقدار آیینه ریز ریز؟
گمانم که نشمرده باشد غروب!
گمانم که بر دوش خود بی کفن
تنت را خدا برده باشد غروب
چه کرده ست با خیمه آفتاب
که از شعله آزرده باشد غروب؟
چه خوانده ست سر بر سر نیزه آه
که قرآن به سر برده باشد غروب؟
خدا خواست با یاد آن ظهر سرخ
از آغاز افسرده باشد غروب
زمین ناز خورشید را می کشید
مبادا که پژمرده باشد غروب!
نغمه مستشار نظامی
امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود
فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود
امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا می شود
امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان زین دشت برپا می شود
امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش آغوش صحرا می شود
امشب که جمع کودکان در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها گمگشته پیدا می شود
امشب رقیه حلقه ی زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می شود
امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه بی دست سقا می شود
امشب بُوَد جای علی آغوش گرم مادرش
فردا چو گل ها پیکرش پامال اعدا می شود
امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها می شود
امشب به دست شاه دین باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان این حلقه یغما می شود
امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بُوَد
فردا انیس خولی و دیر نصارا می شود
ترسم زمین و آسمان زیر و زبر گردد "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می شود
حبیب الله چایچیان
کیست این؟ آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
نیزه نیزه زخم با او، کاسه کاسه داغ با من
چشمه چشمه اشک با من، خیمه خیمه دود با او
ای نسیم! آهسته پا بگذار سوی خیمه گاهش
گوش کن؛ انگار نجوا می کند معبود با او
هرکه امشب تشنگی را یک سحر طاقت بیارد،
می گذارد پا به یک دریای نامحدود با او
همرهان بار سفر بر بسته اند انگار و تنها
تشنگی مانده ست در این ظهر قیراندود با او
از چه ـ ای غم!ـ قصّه ی تنهایی اش را می نگاری؟
او که صدها کهکشان داغ مکرّر بود با او
صبح فردا، کوهساران شاهد میلاد اویند
سرخی هفتاد و یک خورشید خون آلود با او
سعید بیابانکی
حضرت ِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حال هاست!
با عطش وارد شوید! اینجا زمین علقمه است
مجلس لب تشنگان حضرت سقا به پاست
جمع بیپایان ما را نشمرید آمارها!
جمع ِ ما هر جور بشمارید هفتاد و دو تاست
جای دنجی خواستی تا با خدا خلوت کنی
این حسینیه که گفته کمتر از غار حراست؟
اشک را بگذار تا جاری شود شور افکند
هرچه پیش آید خوش آید، اشک مهمان خداست
شانه خالی کردهایم از کلّ یومٍ اشک و آه
گریهی حرّی است این شب گریهها، اشکِ قضاست
اذن میدان میدهند اینجا به هرکس عاشق است
با رجزهای ابالفضلی اگر آمد سزاست
هروله در هروله این حلقه را چرخیدهایم
های! ای هاجر! بیا در این حرم، اینجا صفاست
شورِ ما را میزند هر تشنه کامی گوش کن!
حلقِ اسماعیل هم با العطشها همصداست
ایها العشاق! آب آوردهام غسلی کنید
شامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدی مناست
خندهی قربانیان پر کرده گوش خیمه را
من نفهمیدم شب شادی است امشب یا عزاست؟!
گریه هاتان را بیامیزید با این خندهها
سفرهی این شبنشینان تلخ و شیرینش شفاست
آب باشد مال دشمن، ما تیمم میکنیم
آبهای علقمه پابوسِ خاک کربلاست
ما اذانهامان اذانِ حضرتِ سجادی است
همهمه هر قدر هم باشد صدای ما رساست
أشهدُ أنَّ محمّد جدّ والای من است
أشهد أنَّ علی إلّای بعد از لافتاست
یک نفر از حلقه بیرون میزند وقت نماز
سینهی خود را سپر کرده مهیای بلاست
ای مکبّر! وقت کوتاه است، قد قامت بگو
صف کشیدند آسمانها، پس علی اکبر کجاست؟
گفت قد... قامت... جوانها گریهشان بالا گرفت
راستی! سجادههای ما همه از بوریاست!
از علی اکبر مگو! میپاشد از هم جمعمان
یک نفر این سو پریشان، یک نفر آن سو رهاست
چارهی این جمع بیسامان فقط دستِ یکی است
نوحهخوان میداند آن منجی خودِ صاحب لواست
گفت «عباس!»، آن طرف طفلی صدا زد «العطش!»
ناگهان برخاست مردی، گامهایش آشناست
مشک را بر دوش خود انداخت بسم الله گفت
زیر لب یکریز میگفت از من آقا آب خواست
حضرتِ عباسی از من دیگر اینجا را نپرس
آسمان را از کمر انداختن آیا رواست؟
انسیه سادات هاشمی
دل های سوگوار فقط از تو گفته اند
جان های بی قرار فقط از تو گفته اند
جمع ستارگان همگی هم صدای ماه
هرشب هزار بار فقط از تو گفته اند
ای تشنه ی غریب که دنیاست تشنه ات
لب های روزه دار فقط از تو گفته اند
ای بهترین شکوه شکفتن! درخت ها
در حسرت بهار فقط از تو گفته اند
آه ای قرار آخر دلها که عاشقان
در ساعت قرار فقط از تو گفته اند
هنگام کارزار، شهیدان روزگار
در خون و در غبار فقط از تو گفته اند
ای کشته ی فتاده به هامون، شهیدها
گمنام و بی مزار فقط از تو گفته اند
بر نی خوشا تلاوتی از کهف و از رقیم
نی های اشک بار فقط از تو گفته اند
دیرست که اهالی صحرا به دیدن
هر اسب بی سوار فقط از تو گفته اند
ای سروری که پیر غلامان عاشقت
از مهد تا مزار فقط از تو گفته اند
در سطر سطر ناحیه شرح تو خوانده ایم
چشمان انتظار فقط از تو گفته اند
میلاد عرفان پور
پیامبر گله ها را گوش می کند
حسین بر می شمارد:
اول: نامه ها..
دوم: خیمه ها..
سوم...
بغض پیامبر می شکند:
انگشتت کو؟
احسان پرسا
ما بی تو حیات را اسارت خواندیم
جان را به زیارت شهادت خواندیم
از راه رسیـد با عبـایی بـر دوش...
با مرگ، نمازی به جماعت خواندیم
میلاد عرفان پور
به انتظار نشستیم کربلا بشود
که پیش مرگی مولا نصیب ما بشود
به جان کرببلا عطر عید قربان است
خوشا کسی که چنین در منا فدا بشود
سر تعارفمان نیست با حسین ولی
کجا به دادن سر دین ما ادا بشود
بدا به نامه اعمال ما به روز حساب
نماز صبح شهادت اگر قضا بشود
خدا نبخشدمان گر دمی که جان داریم
خیام دوست, گذر گاه اشقیا بشود
خدا نبخشدمان گر دمی که ما هستیم
سه شعبه در گلوی شیرخواره جا بشود
خوشا که جان بدهیم و به لحظه ای نرسیم
که جسم اکبر او جمع در عبا بشود
به قطعه قطعه شدن در هوای عشق حسین
رضا دهیم, خداوند اگر رضا بشود
میلاد عرفان پور
خورشید سربرهنه برون آمد چون گوی آتشین و سراسر سوخت
آیینههای عرش ترک برداشت قلب هزارپاره ی حیدر سوخت
از فتنههای فرقه نوبنیاد، آتش به هر چه بود و نبود افتاد
تنها نه روح پاک شقایق مرد، تنها نه بالهای کبوتر سوخت
حالت چگونه بود؟ نمی دانم، وقتی میان معرکه می دیدی
بر ساحل شریعه ی خون آلود آن سروِ سربلند تناور سوخت
جنگاوری ز اهل حرم کم شد، از این فراق ، قامت تو خم شد
آری، میان آتش نامردان فرزند نازنین برادر سوخت
هنگام ظهر ،کودک عطشان را بردی به دست خویش به قربانگاه
جبریل پاره کرد گریبان را وقتی که حلق نازک اصغر سوخت
در آن کویر تفته ی آتشناک ، آنقدر داغ و غرق عطش بودی
تا آنکه در مصاف گلوی تو حتی گلوی تشنه ی خنجر سوخت...!
چشمان سرخ و ملتهبی آنروز چشمانتظار آمدنت بودند
امّا نیامدی و از این اندوه آن چشمهای منتظر آخر سوخت
می خواستم برای تو، ای مولا، شعری به رنگ مرثیه بسرایم
امّا قلم در اوّل ره خشکید، اوراق ناگشوده دفتر سوخت
یدالله گودرزی
وادی به وادی می روم دنبال محمل
آهسته تر ای ساربان، دل می بری دل
اشک ملائک می چکد از کهکشان ها
پیچیده در هفت آسمان بانگ سلاسل
ای آسمان پایین بیا منظومه اینجاست
هم اختران بر گِـرد او هم ماه کامل
گاهی به زانوی پیمبر گه به نیزه
عشق است و او را می برد منزل به منزل
صوفی بهل این اربعین در اربعین را
با ذکر او یک روزه طی گردد مراحل
صوفی، سماع راستین در کربلا بود:
در خون خود چرخیدن مردان بسمل
او محشر است او رستخیز ناگهان است
می افکند در سینه ها ذکرش زلازل
ای روضه خوان تنها بگو نامش حسین است
دیگر چه حاجت خواندن از روی مقاتل!
قربان ولیئی
الا ای تیرها از سر بگیرید !
به سوی خاندانم پر بگیرید
اگر با کشتن من عشق بر پاست
مرا شمشیرها! در بر بگیرید
*
مآل اندیش فردا بود زینب
در آن صحرا چه تنها بود زینب
به هنگام غروب تنگ آن روز
تمام غربت ما بود زینب!
*
هلا ! آبی تر از متن سپیده
صبوری این چنین را کس ندیده
چه کرد آن لحظه لرزیدن عرش
لبانت روی رگ های بریده ؟!!
*
تورا از نسل کوثر آفریدند
ز صلب پاک حیدر آفریدند
شعور و عشق ما در شان تو نیست
تو را از عشق برتر آفریدند!
*
دلی از درد و رنج انبوه داریم
به قلب خود غمی چون کوه داریم
بیا همراه ما شو تا بگرییم
که ما یک اربعین اندوه داریم
یدالله گودرزی