هم‌قافیه با باران

۲۶۰ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: امام حسین (ع) و اربعین حسینی» ثبت شده است

داشتم انتظار از نیزه
انتظارِ شکار از نیزه

تا که زینب برای پیکر تو
ساخت سنگ مزار از نیزه

تا سرت را به نیزه می کوبند
می رود اختیار از نیزه

از تو پیکر، بریدنش با تیغ
از تو گردن، فشار از نیزه

زخم شد سر گشوده از شمشیر
بعد هم بیشمار از نیزه

در تمام مسیر می ریزد
دانه های انار از نیزه

تا نیفتد به خاک، می ترسم؛
از سر،از نیزه دار،از نیزه

آه سبقت گرفته در این دشت
نیزه از خار، خار از نیزه

گفتنی نیست این که افتاده
سر تو چند بار از نیزه

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۶:۱۴
هم قافیه با باران

از اینکه او دوبار برایت شهید شد
بین صحابه ی تو به شدت حَبیبی ام

بعد از غروب فرشچیان سالهای سال
من بی قرار روضه ی اسب نجیبی ام

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۵:۱۳
هم قافیه با باران

این آرزوی سرخ گذرنامه ی من است
در زیر پای مُهر سفارت لگد شدن

موکب شدن،مسیر شدن،مبتلا شدن
زائر شدن گزارش یک مستند شدن

تیر هزار و چارصد و شصت و عشق را
بعد سه روز دیدن و از بیست صد شدن

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۴:۵۶
هم قافیه با باران

مثل نماز، مثل دعا، صبح و ظهر و شام
ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام

ما لطف کرده ایم به خود بین روضه ها
ارباب لطف کرده به ما صبح و ظهر و شام

روضه به روضه گریۀ ما فرق میکند
چون فرق بین نافله ها صبح و ظهر و شام

روزی سه بار از غم تو گریه میکنیم
با رخصت از امام رضا صبح و ظهر و شام

این روزهاست غصۀ ما شام شام شام
همراه درد کرب و بلا صبح و ظهر و شام

دختر نشست پیش پدر گریه کرد و گفت
شلاق می زدند به ما صبح و ظهر و شام

یکبار ظهر کُشت تو را شمر و با سَرَت
هر روز می کُشند مرا صبح و ظهر و شام

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۳
هم قافیه با باران

بر عرش سوارش بکنی روز قیامت
هرکس طرفت آمده یک گام پیاده

ای خاص ترین عام، می آیند دوباره
خاصان طرفت در ملاء عام پیاده

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۹
هم قافیه با باران

تا گره باز شد از ابرویش
نیزه ای بوسه زد به پهلویش

دست بر جای زخم نیزه گرفت
ناگهان دید..... زخم بازویش

رو به سمت عقب نگاهی کرد
تار می دید چشم جادویش

رو به سمت حرم تمایل داشت
خیمه ها پر شد از هیاهویش

گفت: این تشنگی مرا کشته است.
سله بسته است لعل دلجویش

لب به لب های آفتاب گذاشت
در هم آمیخت عشق با بویش

در منا کربلا مکرر شد
او ذبیح و عطش چو چاقویش

ذره ای داغ آفتاب چشید
لب فرو بست از فراسویش

باز برحجم شب خط خون زد
پخش شد در زمانه هوهویش

نیزه در نیزه تیغ در تیغ است
اربا اربا شده است گیسویش

دشت در بهت خود عزادار است
بنویسید کو اذان گویش؟

این ورق پاره های قرآن است
می گذارد به روی زانویش؟

یا تن چاک چاک یک مرد است؟
که نمانده است هیچ از رویش....
 
خواستم تا غزل کنم او را
یک قصیده شده است هر مویش

حامد حجتی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۷:۱۳
هم قافیه با باران

صد و چهارده سوره منزل به منزل
بخوان بر مزار شهیدان بی سر
بخوان ساقی سبز مستان بی دست
بخوان ای خُم سرخ جوشان بی سر

صد و چهارده سوره را جرعه جرعه
بنوشان به لب تشنگان ابن کوثر
بخوان آیه هَل اتی، ابن مولا
حدیث کسا را بخوان ابن کوثر

صد و چهارده سوره را ختم کن تا
رقیه سرت را به دامان بگیرد
بخوان تا که زینب درین کُنج غربت
برای سرت ختم قرآن بگیرد

بخوان تا بخوانم،بخوان تا بگریم
بخوان تا بسوزم،بخوان تا بمیرم
فدای سرت جمله سرهای عالم
بخوان تا غزل-نوحه از سر بگیرم

نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۹:۰۸
هم قافیه با باران

دو چشم غم زده ام را به کار میگیرم
به اشک از سرت امشب غبار میگیرم

بدون پلک زدن خیره ام به صورت تو
چقدر کار از این چشم تار میگیرم

اگر چه روی تنم جای پای پاییز است
بیا کنار تو بوی بهار میگیرم

همین که دیدمت از یاد رفت هر چه که بود
همین که دیدمت اصلا قرار میگیرم

به میوه های ترک خورده اعتنا نکنند
ولی من از لب خشک تو بار میگیرم1

برای آبله هایم دوا همین کافی است
که بوسه را ز لبت آبدار میگیرم

بنای کاخ یزید از صدای من لرزید
به تیغ ناله دم ذوالفقار میگیرم

در این خرابه منم روبروی لشکر شام
به آه از همه راه فرار میگیرم

به اشک دیده خود شسته ام غبار سرت
شهید می شوم آرام در کنار سرت

حسین صیامی


1- فَوَضَعَت فَمُّها عَلی فَمِّهِ
پس لبهایش را روی لبهای پدر گذاشت

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۵ ، ۲۱:۳۷
هم قافیه با باران

ای کاش تو دست از سرم برداری ای باران
با من سر ناسازگاری داری ای باران

هر بار من دلتنگ هستم میرسی از راه
مثل خروس بی محل می باری ای باران...

با رعد و برقت هق هقم را بیشتر کردی
من که خودم میسوختم... بیکاری ای باران؟!

او رفته و من مانده ام... بی کس در این خانه
تنها شدم... تنها اگر بگذاری ای باران

من با تو می آیم، گریزانم از این مردم
شاید مرا دست خدا بسپاری ای باران

بغضی گلویم را گرفته زود خواهم مرد
از تو اگر که بر نیاید کاری ای باران

تنها تو را دارم تو را هرگز نمیبخشم
تنهاتر از اینم اگر بگذاری ای باران

حسین صیامی

۰ نظر ۲۵ آبان ۹۵ ، ۲۲:۳۷
هم قافیه با باران

بین دلشوره های زندگی مون
پی چادر سیاه، لباسِ سفید
یه روزایی با خواهرم میریم
توی بازار شهر واسه خرید

ترس، اما رفیق راه منه
آخه از هر شلوغی بیزارم
از همون بچگیم یه جور عجیب
توی بازار دلهره دارم

توو شلوغی مراقبم که یه وقت
به نگاهای اون و این نخوره
توی بازار... بین نامحرم
زبونم لال یه وقت زمین نخوره

توی یه ازدحام پاش لرزید
جایی که آدما همه هستن
خواهرم تا روی زمین افتاد
اهل بازار چشما رو بستن

خانوما دورشو گرفتن تا
راحت از رو زمین بلند بشه
دستشون بی بلا نذاشتن که
سوژه واسه بگو_بخند بشه

صلواتی بلند بفرستید...
پیر زن وان یکاد واسش خوند
یادش افتاد اول صفره
 گرد و خاکای چادرش رو تکوند

بغض راه گلوی ما رو گرفت
خواستیم تا مدام گریه کنیم
به دل هر دوتایی مون افتاد
واسه بازار شام گریه کنیم

واسه اون لحظه‌ای که زینب رو
توی بازار شام آوردن
اهل بازار! چشمتون روشن
شامیا آبروتونو بُردن

کینه‌ای های زخم خورده حق
دشمنای علی همه اومدن
کسی که داغ دیده رو باید
تسلیت گفت، ولی کنایه زدن

برگ گلهای داغ‌دیده کجا
زخم گل بوسه های چوب کجا؟!
راه بازار نیم ساعته رو...
اول صبح کجا غروب کجا؟!

کسی دیده_شنیده اینو بگن
که بیفته آتیش به جون بهشت
بیا خواهر باید بریم روضه
بقیه قصه رو نمیشه نوشت

حسین صیامی

۰ نظر ۲۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۷
هم قافیه با باران
غصه و غم، اشک و ماتم را به من دادى حسین
بهترینهاى دو عالم را به من دادى حسین

یازده ماه است کارم را معطل کرده اند
خوب شد ماه محرم را به من دادى حسین

هر زمان دم می دهم یعنى ز تو دم می زنم
نیستم عیسا ولى دم را به من دادى حسین

خانه زاد کربلایم خانه ات آباد باد!
خانه ام آباد شد، غم را به من دادى حسین

پیش ختم الانبیا و پیش ختم الاوصیا
همنشینى دو خاتم را به من دادى حسین

من محرم تا محرم فطرس این خانه ام
بال من افتاد، بالم را به من دادى حسین

من حسینیه شدم رخت سیاهم پرچمم
اى به قربانت که پرچم را به من دادى حسین

کار با باران ندارم گریه هایم را نگیر
بهتر از باران زمزم را به من دادى حسین

ریزه خواران محرم سفره دار عالمند
سفره هاى چند حاتم را به من دادى حسین

من کنار سفره هاى روضه ات آدم شدم
توبه مقبولِ آدم را به من دادى حسین

علی اکبر لطیفیان
۰ نظر ۲۵ آبان ۹۵ ، ۰۷:۵۷
هم قافیه با باران
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده

زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری-

جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت
از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت

مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم
جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حی یا قیوم

خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی
و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی

خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی

تو می رفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم

تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد

حدود ساعت سه ، جان من می رفت آهسته
برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته

بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها با من

تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود
ولی از پا نیفتادم ، شکستم بی صدا در خود

شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

سید حمیدرضا برقعی
۰ نظر ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۳
هم قافیه با باران

چهل سلام و چهل صبح، این ترانۀ کیست؟
چهل مقام و چهل منزل آستانۀ کیست؟
چهل نَهار و چهل لَیل، دام و دانۀ کیست؟
چهل سوار و چهل اسب این فسانۀ کیست؟
چهل حدیث و چهل قصه عاشقانۀ کیست؟

بهانه گیر نبود این دل، این بهانۀ توست
به هر طرف که نظر می کنم نشانۀ توست
"رواق منظر چشم من آشیانۀ توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست"
نگاه می کنم از دور، خانه خانۀ کیست؟

پیاله نوشِ وَلی از ولا نپرهیزد
که مست از می قالوا بلی نپرهیزد
فدایی نجف از کربلا نپرهیزد
"کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد"
دوباره قصۀ شمشیر و تازیانۀ کیست؟

و آسمان که چهل روز خون گریسته بود
و آن زمین که چهل شب جنون گریسته بود
و مشک تشنه تو را سرنگون گریسته بود
و کودکی که ندیدند چون گریسته بود
پس از تو بار امانت به روی شانۀ کیست؟

زمانی از گلوی چاه می رسد بر گوش
زمانی از نفس راه می رسد بر گوش
نوید نصرُ من الله می رسد بر گوش
صدای کیست که گهگاه می رسد بر گوش
اگر زمانۀ او نیست پس زمانۀ کیست؟

حسین غرقه به خون خدا، غسیل الله
حسین کشتی راه خدا، سبیل الله
حسین کشتۀ ذات خدا، قتیل الله
حسین جاه و جلال خدا، جلیل الله
که آن یگانه دو تا نیست، آن یگانه یکی است

مهدی جهاندار

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۵ ، ۰۸:۴۳
هم قافیه با باران

در مقاتل خوانده ام گودال غوغا شد، ولی
آن طرف تر بود غوغا... آن طرف تر... بر تلی

آسمان گو بر زمین آید ولی هرگز مباد
پیش چشم خواهری بر خاک و خون افتد یلی

قتلگاه زینب است این یا حسین ابن علی؟
قتلگاه زینب است این... یا حسین بن علی!

"حنجر" است این واژه یا "خنجر"؟ میان خط اشک
همچنان ناخوانده مانده صفحه های مقتلی

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۲
هم قافیه با باران

آه ای غمت قصیده ی بی انتها حسین!
غم با دلت عجین شده از ابتدا حسین!

در موی بیدهای جهان مویه می کنند
موسیقی عزای تو را بادها حسین!

ای حسن بی بدیل !چه حسن سلیقه داشت
آن که نهاد نام بلند تو را "حسین"

تا بوده نی به حرمت تو گل نداده است
این است فرق بین نی و نیزه ها حسین!

وقت نوشتن از تو قلم سرخ می شود
هم خانواده است گل سرخ با حسین

من ماهی قناتم و روز و شبم یکی ست
ای کاش می رساند به دریا مرا حسین.

ای شعر ناب نام تو را "آب" می نهم
تا بعد خواندن تو بگویند "یا حسین"!

کبری موسوی قهفرخی

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۰:۱۱
هم قافیه با باران

با من امشب را مدارا کن،همین امشب فقط
تا بخوانم روضه ها از خیزران و لب فقط

بعد تو دشمن... نمیدانی،به ما هم حمله کرد
یک بیابان دشمن و یک عمه ام،زینب فقط...

پیش تو چیزی نمی گویم که ناراحت شوی
آه ...از دستان آن نامرد لا مذهب فقط

آخ ...  از سیلی پدر ،از تازیانه،از قلاف
حال من را می شناسد مادرت در تب فقط

ماجرای اصغرت را مادرش باور نکرد
دارد از آن روز بر لب،ذکر "رب یا رب"فقط

حال و روزم را ببین،موی سفیدم را ببین
کاش امشب مال من باشی،همین امشب فقط

سجاد شهیدی

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۷:۵۱
هم قافیه با باران

ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود
این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود!

ای کاش این روایت پرغم سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود

ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز
مانند گرگ  قصه کنعان دروغ بود!

حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار...کاش
برجان باغ داغ زمستان دروغ بود...

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۷:۲۹
هم قافیه با باران

بُرده است روی نیزۀ ماتم سرت مرا
به خاک و خون کشیده غم پیکرت مرا

شد پاره پاره پیکر من زیر تیغ جهل
تا اینکه زنده کرد علی اکبرت مرا

تا بی‌خیال تشنگی غیرتم شدم
آبی رساند غیرت آب آورت مرا

تیر سه شعبه حنجر فهم مرا درید
جانی دوباره داد علی اصغرت مرا

دربند نفس خویش تو را تا صدا زدم
آزاد کرد مرحمت مادرت مرا

روضه به روضه پای تو آموختم حسین!
علامه کرده سلسله منبرت مرا

_سادات! با اجازۀ‌تان روضه خوان شوم_
بیچاره‌کرد قصه انگشترت مرا...

_ما بی‌اجازه روضه زینب نخوانده‌ایم_
آقا اجازه! کشت غم خواهرت مرا

در بند نیست چون پر پرواز زینب است
زینب اگر اسیر شود باز زینب است

حسین صیامی

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۳
هم قافیه با باران

تکیه بر شمشیر زد، پرسید: یاری هست؟... یاری هست؟
تا مرا یاری کند؟ مردی، سواری هست؟... یاری هست؟

پیش رو یک دشت تنهایی ست...تنهایی ست...تن هایی ست
غرق خون، از نو ولی پرسید: یاری هست؟ یاری هست؟

ناگهان در آن سکوت هلهله آلود، آوایی
پرسشم را پس هنوز امید "آری" هست؟ یاری هست؟

آری آری، هق هقی... نه... حق حقی آمد رجز واری
طفل را با تیغ و تیر اما چه کاری هست؟... یاری هست؟

این گلو خشک است، مردم! یک سر سوزن مروت، آه
یا کفی از آب، قدر شیرخواری هست؟... یاری هست؟

ناگهان پاسخ رسید، آری...گلو تر میکند تیری!
همدمی اینک برای سوگواری هست؟... یاری هست؟

نیست یارای کلامم، در جهان آیا کلامی هم
در جواب مادر چشم انتظاری هست؟ یاری هست؟

در سکوتی هلهله آلود، می تابد صدا در دشت
باز می تابد صدا در دشت: یاری هست؟... یاری هست؟

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۱
هم قافیه با باران

از عشق هر که خواسته سر دربیاورد
باید به چشمهای تو باور بیاورد

خالق اراده کرد که دنیای مرده را
با نور از این سیاهی شب دربیاورد

با مصطفی شروع کند این سپیده را
یا اینکه ابتدا علی اکبر بیاورد؟

اول به ذات پاک پیمبر طلوع کرد
بعدش که خواست جلوۀ بهتر بیاورد...

آیینه را مقابل پیغمبرش گذاشت
میخواست تا دوباره پیمبر بیاورد

وقتی پیمبر است یقینا علی هم اوست
پس قصد کرده حیدر دیگر بیاورد

حالا که او علی است یقین فاطمه است پس
جبریل باز سورۀ کوثر بیاورد

پس واجب است رفتن او از خیام عشق
اشک حسین فاطمه را دربیاورد

با دست خویش برده گلش را به کارزار
حالا رسیده است که پرپر بیاورد

آرام روی جسم علی جان سپرده بود
جان را مگر به معرکه خواهر بیاورد
 
مانده است که چگونه از این پیکری که نیست
تا خیمه های غم زده پیکر بیاورد

حسین صیامی

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران