داشتم انتظار از نیزه
انتظارِ شکار از نیزه
تا که زینب برای پیکر تو
ساخت سنگ مزار از نیزه
تا سرت را به نیزه می کوبند
می رود اختیار از نیزه
از تو پیکر، بریدنش با تیغ
از تو گردن، فشار از نیزه
زخم شد سر گشوده از شمشیر
بعد هم بیشمار از نیزه
در تمام مسیر می ریزد
دانه های انار از نیزه
تا نیفتد به خاک، می ترسم؛
از سر،از نیزه دار،از نیزه
آه سبقت گرفته در این دشت
نیزه از خار، خار از نیزه
گفتنی نیست این که افتاده
سر تو چند بار از نیزه
مهدی رحیمی