هم‌قافیه با باران

۸۲ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: امام رضا (ع)» ثبت شده است

این طرف مسافران آن طرف مجاوران
پـای سفره‌ی تـواند غایبان و حاضران

در پی تو رفته اند رفته رفته شعر ها
مانده زیر دین تو ، واژه واژه شاعران

نام تـو مسافـر است در تمام جاده ها
عشق تو مجاور است در دل مسافران

هیبت تو دیدنی‌ست شأن تو شنیدنی‌ست
بــار هــا شنیــده ایــم از تمــام زائران

خیل پا برهنگان بخشش تو دیده اند
در پی‌ات دویده اند پا برهنه تاجران

باز دلشکسته ایم در حرم نشسته ایم
مرهـم تو رایـگان زخم های ما گران

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۶ ، ۲۰:۱۲
هم قافیه با باران

حَرَمِت خیلی خوشگله آقا! بایدم باشه، این‌جا ایرونه
این‌جا هر کی که از شما باشه بی‌ضریح و حرم نمی‌مونه

من که این‌جا گدا نمی‌بینم؛ همه دارا میان به‌ درگاهت
شک ندارم گرفتن این مردم حاجتاشونو تو قدم‌گاهت

از کنیزت یه نامه آوردم، از خودم هم یه چن‌تایی کفتر
مادرم خیلی دوستون داره؛ ولی آقا‌! خودم یکم بیشتر

مادرم آخرای دنیاشه، دیگه از جاش نمی‌تونه پاشه
اگه دارو می‌خوای بدی لطفاً واسه زانوی مادرم باشه!

نمی‌تونه بیاد دیگه پیره؛ دلش اما هنوز پیشت گیره
دیدم آخه یه وقتایی میره دامن خواهرت رو می‌گیره

من هنوزم شبیه دیروزم؛ اینو اشکم بهم نشون داده
مرد که گریه نمی‌کنه لابد شعرتون بغضمو تکون داده

مجتبی سپید

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۸
هم قافیه با باران

ای کریمی که کرم پیش تومهمان میشود
می برم نام تورا،آتش گلستان میشود

توکه هستی؟ماه زیبایی که در روی زمین
درکنارنور اوخورشید کتمان میشود

میشودخورشید داغی بردل هفت آسمان
یک نفرمثل توکه ماه خراسان میشود

رویا باقری

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۴:۴۸
هم قافیه با باران

آسمان دلگیر بود اینجا، زمینش خسته بود
قرنها بال کبوتر، پای آهو بسته بود

سرزمین عشق بود اما سلیمانی نداشت
ملک عاشق ها هزاران سال سلطانی نداشت

تا نوشت آیات هجرت را برایش سرنوشت
آمد و خاک خراسان قسمتی شد از بهشت

بعد از آن هر قلب غمگین، کنج گوهرشاد بود
قبله‌ی دلهای خسته، پنجره فولاد بود

چشم وا کن کور مادر زاد! گنبد را ببین
نور صحن عالم آل محمد(ص) را ببین

چشم وا کن پاره‌ای‌ از پیکر پیغمبر است
یا علی گویان بیا! همنام جدش حیدر است

گوش کن اینجا دل هر سنگ می‌گوید رضا
سینه‌ی نقاره با آهنگ می‌گوید رضا

عشق می‌گوید رضا و نور می‌گوید رضا
مشهد از نزدیک و قم از دور می‌گوید رضا

آب سقاخانه‌ی تو، خونِ غیرت می‌شود
آهوی تو، شیر میدان شهادت می‌شود

آمدیم این بار از دست تو، ای مولای عشق!
مثل یارانت بگیریم اذن میدان دمشق

ای شهید عشق! لب تر کن، تو از روی کَرَم
نام ما را هم ببر، بین شهیدان حرم

قاسم صرافان

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۲:۰۳
هم قافیه با باران

اگر یک صندلی در کوپۀ آخر نگه داری
قطاری را فقط یک ساعت دیگر نگه داری

اگر یک ساعت دیگر، کنار کوپه آخر
نگاه مهربانت را به سمت در نگه داری

اگر وقتی کبوتر ها به گنبد بال می سایند
برای بال پروازم فقط یک پر نگه داری

دلم می سوزد و می سازد از خون جگر بالی
اگر تو آتشم را زیر خاکستر نگه داری

اگر شعری برایت باشم و شعر جدیدم را
بخوانم،بشنوی،در گوشه دفتر نگه داری

اگر نام مرا در بین مشتاقان دیدارت
به عنوان کنیز حضرت مادر نگه داری

اگر قسمت شود پای پیاده می رسم،باشد
مرا وقت شفاعت در صف محشر نگه داری

نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۹:۰۳
هم قافیه با باران

مسافر است و اگر چه شبانه می گذرد
خودت ببین که به این کوچه ها چه می گذرد

مسافر است و نماز شکسته اش حتی
شکسته شانه شب را چرا؟ چه می گذرد؟
 
سکوت می کند و در قنوت می گرید
در این دقایق دیر آشنا چه می گذرد؟
 
غریبه نیست خدا، خوب خوب می داند
در این زمانه چه دیده است، یا چه می گذرد
 
پدر که موسیِ این قوم بود را کشتند
حساب کن که دگر با رضا چه می گذرد
 
رضا به داده او داده است، شکی نیست
به دل، به داده او داده ها چه می گذرد؟!
 
سلام می کند از دور بر کبوتر توس
میان سجده او با خدا چه می گذرد
 
صدای گریه انگور می رسد از دور
مسافر صفر از این سرا چه می گذرد

نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۳
هم قافیه با باران

هر قدر که مى خواست گدا، شاه کرم داشت
آنقدر که پیش کرمش، خواسته کم داشت

در خانه ى او بود که در اوج غریبى
دل هاى غریبان جهان راه به هم داشت

دلخوش به نفس هاى مسیحایى او بود
شب هاى مدینه که فقط غربت و دم داشت

داغى شده بر سینه ى غم هاى وسیعش
یک کوچه باریک که بیش از همه غم داشت

راحت شد از اندوه جفاکارى یاران
اى کاش که یارى به وفادارى سم داشت

اى آینه ها! آینه ها! ذکر بگویید
اى کاش حرم داشت، حرم داشت، حرم داشت

زهرا بشری موحد

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۲
هم قافیه با باران

هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است

حتی فرشته ای که به پابوس آمده
انگار بین رفتن و ماندن مردد است

اینجا مدینه نیست نه اینجا مدینه نیست
پس بوی عطر کیست که مثل محمد  است؟!

حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
اینجا برای عشق، شروعی مجدد است

جایی که آسمان به زمین وصل می شود
جایی که بین عالم و آدم زبانزد است

هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید
اینجا بهشت ـ  شهر خدا ـ شهر مشهد است

رضا عابدین زاده

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۱:۱۸
هم قافیه با باران

با تکان پرچمت تسخیر کردی باد را
دلنشین کردی هوای نیمه ی مرداد را

شب به شب خورشید پشت ماه رویت می شود
دوست دارم آسمان صحن گوهرشاد را

حال شیرین زیارت، نامه خواندن در حرم
می‎کشاند سمت مشهد، عاقبت فرهاد را

با نگاه مهربانت ضامن آهو شدی
بعد از آن کردی اسیر خود دل صیاد را

چلچراغ آسمان روشن ایوان طلا
جلد خود کرده ست صدها کفتر آزاد را

گاه تشییع کسی را دیده‎ای در صحن‎ها
گاه‎گاهی هم شنیدی خندۀ نوزاد را

حوض سقاخانه‎ات دار الشفای عالم است
کرده بینا یک نگاهت، کور مادرزاد را

یا رضا گفتند و رد کردند مردان خدا
با دعا، اروندرود و تنگۀ مرصاد را

پادشاه کشور عشقی و من از این به بعد
می‎گذارم روی مشهد نام عشق آباد را

باز می‎خواهم که مهمان توباشم مهربان
باز می‎خواهم  ببوسم پنجره فولاد را

بشری صاحبی

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۸
هم قافیه با باران

شمعی شدم که بی تو به سوسو درآمده ست
سوسو کنان دوباره از این سو درآمده ست

چشمم ز گنبد تو خود ماه آمده
ابرو به صحن رفته و چاقو درآمده ست

اصلا برای اینکه شود خاک پای تو
بالای چشم های من ابرو درآمده ست

هرشب گر از حوالی گنبد گذشته است
حق می دهم که ماه به زانو درآمده ست

زانو زده ضریح و برای نوازشم
ازکتف مرقد تو دو بازو درآمده ست

ازگوش پا گذاشته در سینه یا رضا
ازبین لب به عشق تو یاهو درآمده ست

درصحن جامع آمده گرگی به شکل من
از صحن انقلاب تو آهو درآمده ست

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۸
هم قافیه با باران

بعد از رکوع و سجده و بعد از قیام از دور
هرشب دو زانو می زنم با احترام از دور

دستی به روی سینه و دستی به سوی تو
روی لبم گل می کند آقا سلام از دور

تصویر زیبایی ست از بالا که می بینی
سوی تو می آیند آهوهای رام از دور

گاهی نسیمی سوی مشتاقان خود بفرست
گاهی بده این زخم ها را التیام از دور

بین من و تو چارده ساعت زمان راه است
از منزل این هیچ تا ماه تمام از دور

من آشنا هستم به این درگاه از نزدیک
من حتم دارم دعوتم کرده امام از دور

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۳۰
هم قافیه با باران

اینکه هر صحنی به روی شانه اش یک ساعت است
یعنی اینکه این حرم در جای جایش فرصت است

دست خالی آمدن سخت است از پیش رئوف
حاجت خود را گرفتن از تو خیلی راحت است

خادمت که هیچ در جمهوری صحن و سرات
باد هم جارو کشان هرشب به فکر خدمت است

صبح ها خورشید می آید به گودِ صحن، پس؛
درحقیقت ناله ی نقّاره زنگ رخصت است

بعد از آن درها که با حکمت به رویم بسته شد
هر دری وا می شود اینجا به رویم رحمت است

پخش گشته بارگاهت بین ایران، اینچنین؛
«گنبدت» در شهری و شهری برایت«تربت» است

یک ضریح و زائران یک گنبد و گلدسته ها
این حرم درعین وحدت نیز عین کثرت است

این حرم لبریز شفافیت است و در دلش؛
سنگ قبر عالمان آیینه های عبرت است

اینکه درهای حرم باز است روی هرکسی
جلوه ای از جلوه های عام رحمانیت است
 
من که هربار آمدم دور ضریحت جا نبود
شوکت سلطان به تعداد زیاد رعیت است

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۲۰
هم قافیه با باران

گم کرده بودم کل اعضای خودم را
چشم و سر و ابرو و لب های خودم را

هر زائری با عضوی از من بود، دیدم
بی آینه در صحن سیمای خودم را

من پخش بودم بین زوّار تو درصحن
پایین پا دیدم دوتاپای خودم را

پس اینچنین هی تنگ می کردم به شدت
در صحن ها انگار که جای خودم را

برخاستم یک صحن روی پاش برخاست
در حوض دیدم قد رعنای خودم را

مِنهای خود گشتم ولی با یا رضایی
من جمع کردم با تو مَنهای خودم را

پس با زبان دیگران این بار خواندم
وقت زیارت نامه آقای خودم را

می خواند مردی در کنارم غصه اش را
آخرشنیدم صوت زیبای خودم را

در موی پیری تکیه بر دیوار دیدم
با حسرت امروز فردای خودم را

سی سال بعد از گم شدن حس کردم اینجا
بر روی دوشم دست بابای خودم را

مخصوص شد وقتی زیارت با اجازه
دادم به خوبان جهان جای خودم را

مهدی رحیمی

۲ نظر ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم
هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود

دیر اگر راه بیفتیم، به یوسف نرسیم
سرِ بازار که او منتظر ما نشود

لذت عشق به این حسِّ بلا تکلیفی ست
لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟

من فقط رو به روی گنبد تو خم شده ام
کمرم غیر درِ خانه ی تو تا نشود

هر قَدَر باشد اگر دورِ ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

مُرده را زنده کُنَد خوابِ نسیم حرمت
کار اعجاز شما با دَمِ عیسا نشود

امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که
کودکِ گمشده در صحن تو پیدا نشود

بهتر از این؟! که کسی لحظه ی پابوسیِ تو
نفس آخر خود را بکِشد پا نشود

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!

من دخیلِ دلِ خود را به تو طوری بستم
که به این راحتی آقا گره اش وا نشود

بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو، الّا نشود

امتحان کرده ام این را حرمت، دیدم که
هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود

آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کُشت
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

محمد رسولی

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۴۶
هم قافیه با باران

فعلا که تو سرگرم عزیزان جدیدی
فعلا که به پابوس نداریم امیدی

معلوم تر از پیش شده روی سیاهم
درچشم همه شهر تو از بس که سپیدی

ایام زیارت شده مخصوص که درطوس
زوّار بگیرند دو دفعه ز تو عیدی

بااینکه خودش قفل شده بر حرم تو
شد پنجره فولاد عجب شاه کلیدی!

لطفی کن و یک بار سوالات مرا هم؛
پاسخ بده هرگونه و هروقت رسیدی

گفتند رئوفی تو و هر خواسته ای را
من قبل تر از اینکه بگویم تو شنیدی

پس خواسته ای نیست به جز عرضِ ارادت
باشد گله وقتی که مرا هم طلبیدی

مهدی حیمی

۰ نظر ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

وقتی که آوردند قرآن را به مشهد
جان را به تن دادند جانان را به مشهد

شد پایتخت حاجت عالم، خراسان
یعنی که باید برد تهران را به مشهد

معروف کرده ظرف را مظروف، یعنی
دادند درواقع خراسان رابه مشهد

شد مرکز ایران برای ما خراسان
وقتی که آوردند سلطان را به مشهد

تایوسف اصلی دوران را ببیند
ازسمت قم بردند کنعان را به مشهد

اینگونه مِنّا گشته زیرا می شناسند
درعالم لاهوت سلمان را به مشهد

تا اینکه گوهرشاد بر صحنش بنازد
بعد از نجف دادند ایوان را به مشهد

در کربلا دادند درد عاشقی را
اما فرستادند درمان را به مشهد

درهردو عالم اهل معنی می شناسند
دراصل کل خاک ایران را به مشهد

مهدی رحیمی

۱ نظر ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

خوب ها را جمع کردی دور خود در مشهدت
دیدی آخر خورده شد برسینه ام دست ردت

فرق داری می گذاری بین عشاق خودت
بین زائر های خوب و بین زوّار بدت

من که میبوسم هوا را روز و شب، حس می کنم
فرق دارد بوسه بر جای لب و بر مرقدت

من به مردم گفته ام زائر شدن از لطف توست
پس چه شد آن مهربانیِ هزاران درصدت؟؟؟

کفتر جلد تو بودم بی خیالم چون شدی
می پرم دیگر به هرجایی به غیر از گنبدت

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

گنبدت مال خودت من فکر راهی دیگرم
فکر دستی مهربان و سرپناهی دیگرم

گندم صحن تورا خوردم که درفکر حرم
مثل آدم دم به دم درگیر آهی دیگرم

آدم ازجنت به درشد من ز صحن انقلاب
او گناهی دیگر است و من گناهی دیگرم

خلقت آدم اگر که اشتباهی بود، من؛
اشتباهی محض روی اشتباهی دیگرم

نیمی از خود را به جنگ نیم دیگر برده ام
دل سپاهی دیگر است و من سپاهی دیگرم

چون کلاغی که میان کفترانت گم شده است
من هم آری درحریمت روسیاهی دیگرم

چارراه خسروی و بیقراری های من
من که در هر چارراهی،چارراهی دیگرم

ماه را می بینم و با آه می گویم به او
من خودم درگیر جزرومدِّ ماهی دیگرم

حال که من را نمی خواهی میان شهر قم
راهیِ صحن و سرا و بارگاهی دیگرم

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

عشق یعنی بشوم آهوی آواره‌ی تو
بدهم دل به صدای خوش نقاره‌ی تو

و خدا خواست که از دست تو درمان برسد
خواست تا عطر علی‌ تا به خراسان برسد

قاسم صرافان

۰ نظر ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۰
هم قافیه با باران

گریه ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست

در طوافند چنان موج کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست

دست خالی ست کسی که به حرم می آید
اول صحن نیازی به نگهبانی نیست

عربی آمده پابوس تو و می دانم
همه ی حسرتش این است که ایرانی نیست

شمس تبریز، مراد دل مولاناهاست
در دل ما که به جز شمس خراسانی نیست

گریه کردم که بدانند همه، از من و تو
هیچ یک اهل نظربازی پنهانی نیست

یک نفر بین من و توست که نامش عشق است
مگر او اهل گذر باشد و می دانی... نیست

محمدحسین ملکیان

۱ نظر ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران