هم‌قافیه با باران

۸۲ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: امام رضا (ع)» ثبت شده است

قلم را، دفترم را دوست دارم
و این طبع ترم را دوست دارم

چقدر اینکه برایت، در زیارت
غزل می آورم را دوست دارم

یکی از این سحرها شاعرم کرد
سحرهای حرم را دوست دارم

سحرها در شبستان گوهرشاد
نماز مادرم را دوست دارم

نگینش را همین مشهد خریدم
اگر انگشترم را دوست دارم

میان عاشقان  دل شکسته
غم ِ دور و برم را دوست دارم

زنی برقع  زده از زائرانت
که گفت از بندرم را دوست دارم

تمام کشورم را دوست داری
تمام کشورم را دوست دارم

به لطف  آن سه باری که می آیی
جهان دیگرم را دوست دارم

شفا می خواستم اما کنارت
همین که بهترم را دوست دارم

وداعی نیست در رسم کریمان
سلام آخرم را دوست دارم

زهرا بشری موحد

۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۹
هم قافیه با باران

 ای ستونهای زمین! گلدسته های سربلند!
ای رواق زرنگار! آیینه های بندبند!

ای مقرنس های چوبی، گنبد زرین کلاه
بر سر آن آستان پر شکوه بی گزند

 بر سر هفت آسمان، آن مهربان افراشته است
چتری از بال کبوتر، از حریر و از پرند

 دست او اینک پناه آهوان خسته است
بال بگشایید از شوق، آهوان درکمند

 کفتران آسمانی هم اسیر دام او
می کشاند هر دلی را در رهایی ها به بند

 یاد او در عمق دل ها می شکفد مثل نور
نام او در کام جان ها می تراود همچو قند

 ای حضور هشتمین! افتادگان غربتیم
دست ما را هم بگیر از لطف، ای بالا بلند!

 یداللَّه گودرزى

۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۶
هم قافیه با باران

چمدان های خسته سنگین اند
سالن انتظار،سنگین تر
مثل دیشب نگاه ها ابری است
پشت شیشه پرنده ها پرپر

چشمه ای اشک و شور در چشمم
کاسه ای آب و دانه در دستم
با چه شوقی به قصد دیدن تو
بار و بندیل خویش را بستم


با خود آورده بود یک دل تنگ
تا ببارد شبانه یک دل سیر
برف بارید و آن شب برفی
شد زمینگیر این پرنده ی پیر

ای عزیزی که آهوان غریب
می گذارند سر به زانویت
چه کنم با نیاز این همه نذر
من محروم مانده از کویت

گیرم امشب برای اهل محل
ابرها را بهانه آوردم
من نالایق زیارت تو
با چه رویی به خانه برگردم....

سعید بیابانکی

۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۹
هم قافیه با باران

شلوغ
شلوغ  
 مثل همیشه شلوغ
آن قدر که از هیچ زاویه ای پیدایت نمی کنم
و هیچ گوشه ای از آسمان طلایی نیست...
شلوغ
شلوغ
مثل همیشه شلوغ
اما نه مثل همیشه معطر
اما نه مثل همیشه پر از حس کبوتر...
راستی  امروز چرا هیچ کس
وسط خیابان و پیاده رو
ناگهان به سمت روشن شهر
تعظیم نمی کند؟
چرا امروز ناگهان
تسبیح و جانماز و انگشتر
 نایاب شده است؟
اصلا از تشنگی مردم
فلکه آب کو؟
و در ظلمات مانده ام
فلکه برق؟
طبرسی غیبش زده
که راننده ای داد می زند:خاوران، مشیریه!
و راننده ای دیگر: امام حسین، هفت تیر!
و دیگری: شوش، راه آهن، ترمینال جنوب!

شلوغ
شلوغ
مثل همیشه شلوغ
مثل همین شعر شلوغ...
آب رفته ام
آب رفته ام
آب رفته ام
و مثل مورچه ای می پلکم
زیر دست و پاها
و مثل مورچه ای در خیابانها
از زیر چرخها
فرار می کنم
و مثل مورچه ای زورم نمی رسد به بلیط هواپیمای تو
به بلیط قطار تو
حتی به بلیط اتوبوس تو
زورم نمی رسد به صاحب هتل هایت
زورم نمی رسد به صاحب رستوران هایت
زورم نمی رسد به بازار رضایت
زورم نمی رسد به این شعر افسار پاره کرده...
پس حق دارم عقده ای شوم
ق دارم قاطی کنم
و حق دارم
میدان خراسان تهران را با خراسان تو اشتباه بگیرم.


حمیدرضا شکارسری
۱ نظر ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۳۹
هم قافیه با باران
فرعون طوس آورده امشب ساحرانش را
شاید بیندازد عصای میهمانش را

مهمان می آید در ید بیضایش آورده ست
دریاچه‌ای از نورهای بی کرانش را

با هر شگردی ریسمان‌ها را می‌اندازند
هر عالمی رو می کند اوج توانش را

موسای این قصه ولی ترسی به جانش نیست
او خوب می‌داند روند داستانش را

لب می‌گشاید نورباران می‌شود دربار
می‌گسترد بر عقلِ کل‌ها کهکشانش را

سرها فروافتاده و لب‌ها فروبسته
پس می‌کشد آرام هرکس ریسمانش را

امروز «یوم الزینة»ی دربار مأمون است
روزی که عشق از آنِ خود کرد آستانش را

شاهِ زمین خورده پشیمان زیر لب می‌گفت:
«لعنت به من! اصلا نمی‌کردم گمانش را

یا جای او اینجاست دیگر یا که جای من
یا باید از خود بگذرم یا اینکه جانش را...»

سقراط‌ها قربانیِ حکم حسودانند
روا مکن مأمون بیاور شوکرانش را

یک روز می‌خندد به ناکامیِ تو هرکس
خورده است با قصد تبرک زعفرانش را

انسیه سادات هاشمی
۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۳۶
هم قافیه با باران
مریض آمده اما شفا نمی خواهد
قسم به جان شما جز شما نمی خواهد
 
برای پیش تو بودن بهانه‌ ای کافی‌ست
بهشت لطف کریمان بها نمی خواهد
 
دلیل ناله‌ ی ما یک نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمی خواهد
 
فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی خواهد؟...
 

همین قدر که غباری بر آستان باشد

رواست حاجت عاشق، دعا نمی خواهد
 
ببین به گوشه‌ ی صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمی خواهد؟
 
تو آشنای خدایی، کدام رهگذری
در این جهان غریب آشنا نمی خواهد؟
 
نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اینکه عبا نمی خواهد

قاسم صرافان
۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران

کیست این همزاد توفانی که در من جاری است؟
چیست این شور فراوانی که در من جاری است؟

از تمام شهر می پرسم، که پاسخ می دهد؟
چیست این اندوه تابانی که در من جاری است؟

برد از دستم خدایی را که روزی داشتم
سحر آن زلف پریشانی که در من جاری است؟

می برد با خویش هر سو چون پر کاهی مرا
عشق، این توفان پنهانی که در من جاری است

سبز خواهم شد شبیه دست های بالغش
از زلالی های بارانی که در من جاری است

جان شب آلوده ام را روز روشن می کند
لطف «خورشید خراسانی» که در من جاری است

محمود اکرامی فر

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۸
هم قافیه با باران

بر شانه های ضریحت تا می گذارم سرم را
انگار می گیری از من غوغای دور و برم را

حرفی ندارم به جز اشک، نه حاجتی نه دعایی
دست شما می سپارم این چشم های ترم را

عطر هوای رواقت، آهنگ هر چلچراغت
نگذاشت باقی بماند بغضی که می آورم را

حتی اگر دانه ای هم گندم برایم نریزی
جایی ندارم بریزم جز صحن هایت پرم را

هر بار مشهد می آیم، انگار بار نخست است
هی ذوق دارم ببینم گلدسته های حرم را

زهرا بشری موحد

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۹
هم قافیه با باران

خانه‌های آن کسانی می‌خورد در، بیشتر
که به سائل می‌دهند از هرچه بهتر بیشتر

عرض حاجت می‌کنم آن‌جا که صاحب‌خانه‌اش
پاسخ یک می‌دهد با ده برابر بیشتر

گاه‌گاهی که به درگاه کریمی می‌روم
راه می‌پویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر

زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسَی‌بن‌جعفر بیشتر

گردنم در زیر دیِن آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر

آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش می‌کند قم را معطر بیشتر

قم همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر

قصد این بار قصیده از برادر گفتن است
ورنه می‌گفتم از این معصومه‌ خواهر بیشتر

من برایش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم
لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را می‌کنم این‌گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یکسان‌ترند از هر کجا
این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا!
چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر

از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

بر تمام اهل بیت خویش حسّاسی ولی
جان زهر چون شنیدم که به مادر بیشتر...

بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند...

حسین رستمی


۱ نظر ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۳
هم قافیه با باران

️سلام ای غریب غریبان سلام !
سلام ای طبیب طبیبان سلام !

️الا ماهتاب شبستان توس
️الا حضرت نور! شمس الشموس

️غریبم من از راه دور آمدم
️به دنبال یک جرعه نور آمدم

️شبم ، آه یک جرعه ماهم بده
️پناهی ندارم پناهم بده

️ببخشا اگر دور و دیر آمدم
️جوان بودم ، امروز پیر آمدم

️منم زائری خام و بی ادعا
️کبوتر کبوتر کبوتر دعا

️اگر مست و مسرور و شاد آمدم
️من از سمت باب الجواد آمدم

️من از عطر نامت بهاری شدم
️تو را دیدم آیینه کاری شدم

️تواین خاک را رنگ و بوداده ای
️به ایران من آبرو داده ای

️ببخشای این عاشق ساده را
️ببخشای این روستا زاده را

️تو را دیدم و روشنایی شدم
️علی ابن موسی الرضایی شدم...

سعید بیابانکی

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۲
هم قافیه با باران

شهر، با حنجره ی پاره ی بی فریادش
شهر، با مردم از داغ دل خود شادش

خسته ام کرده! بگویید کجا بگریزم
که غبار از دل تنگم بتکاند بادش

دل من، این دل بی صاحب من آهویی ست
که سراسیمه دوان است پی صیادش

نذر کردم که شبی زائر خورشد شوم
بلکه تاریکی و وحشت برود از یادش

پر بگیرم به حریمش، که تسلی بخشد
دل غمگین مرا مسجد گوهرشادش

آن همه آینه در چشم پر از حیرت من
چون عروسی ست که دل می برد از دامادش

گرچه غم ریشه دوانده ست و تناور شده است
می کند دست حمایتگر او بنیادش

کفتری بود دلم، کنج قفس می لرزید
کردم امروز در آن صحن و سرا آزادش

بعد از این، لرزه بر این دل نتواند انداخت
شهر، با گزمه و داروغه و با جلادش...

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۹
هم قافیه با باران

از تربت تو عسل, شفا می گیرد
با نام تو اوفتاده, پا می گیرد

خورشید,  تب آلوده میاید هرصبح
از توس , برات کربلا می گیرد

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۹
هم قافیه با باران

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست
روی ردیف نازکی از سیم می‌نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت... می‌شکست

ابری سپید از سر گلدسته می‌پرید:
جمع کبوتران خوش‌آواز خودپرست

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

آنها برای حاجتشان بال می‌زنند
حتا یکی به عشق تو آیا پریده‌است؟

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه‌ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...

ابر سپید چرخ زد و تکه‌پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود
تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،

آهسته گفت: من که کبوتر نمی‌شوم
اما دلم به دیدن گلدسته‌ات خوش‌ست

مژگان عباسلو

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۸
هم قافیه با باران

آغاز کن مرا که به پایان رسیده ام
 آری همان همیشه ی ویران-رسیده ام

تردید مقصدِ دلِ دیوانه ام نبود
حالا یقین بدان که به ایمان رسیده ام

خیلی مسیرِ راهِ به سوی تو سخت بود
آنقدر که به کندنِ صد جان رسیده ام

از آب و خاک و باد و عطش در گذشته ام
با آتشِ دلم به گلستان رسیده ام

عمری به چاهِ خویش، گرفتارِ حصر و نیش
در صحنِ کهنه ی تو به کنعان رسیده ام

هر چند کال و نارَسَم اما اگر رِسَم...
... تا اولین نگاه... فراوان رسیده ام

تو هشتمین حضورِ خدایی در این غیاب
من آخرین غروبِ خراسان-رسیده ام

مصطفی عمانیان

۰ نظر ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۱
هم قافیه با باران

این آفتاب مشرقی بی‌کسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را

«لاتقربوا الصّلاة» مخوان، بر همش مزن
این سکر اگر به هم زده نظم صفوف را

نقّاره‌ها به رقص کشند اهل زهد را
شاعر کند خیال تو هر فیلسوف را

می‌ترسم از صفای حرم با خبر شود
حاجیّ و نیمه‌کاره گذارد وقوف را

این واژه‌ها کمند برای سرودنت
باید خودم دوباره بچینم، حروف را

روح‌القدس! بیا نفسی شاعری کنیم
خورشید چشم‌های امام رئوف را

محمدمهدی سیار

۱ نظر ۲۳ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

رحمت حق می‌تراود از خراسان شما   
این من و این جان سرگردان به قربان شما!

پای تا سر آتشم در شعله‌های اشتیاق
چون شقایق‌های سوزان در خیابان شما

دامن‌افشان کوله‌باری از گناه آورده‌ام
دردمندی، تشنه‌ی یک جرعه درمان شما

تا بگیرم مرقد عرش‌آشیانت در بغل
وای! اگر کوته شود دستم ز دامان شما

در کویر نامرادی، ضامن آهو تویی
کز کمند آزاد شد، با دست احسان شما

بی‌قرارم در غریبستان غربت، رحمتی
بر غریبی، همدم شام غریبان شما

زائران در سایه‌سار عشق تو آموختند
راز پرواز از کبوترهای ایوان شما

پرتوِ توحید گیرد زآن فروغ ایزدی
صبح نیشابور از لعل درافشان شما

از فراسوی فلک تا کوی تو صف بسته‌اند
سر به سر خیل ملائک، برخیِ جان شما

سر برآرد هر سحر از معجز پیغمبری
شب‌شکن، خورشید خاور از گریبان شما

یوسف مصر ملاحت، چلچراغ‌افروز کرد
دیده‌ی یعقوب را در بیت احزان شما

دیده‌ی دل تا شود روشن به نور معرفت
مهر و مه شد روز و شب، آیینه‌گردان شما

هر جوانه کو برآرد سر ز خاک پاک توس
خورده آب از جنبش دریای جوشان شما

هفت بند هستی من، نینوای دیگری ا‌ست
نغمه‌ساز شور و مستی، در نیستان شما

در بهارستان حیرت با خزان، دم‌ساز باد!
گر نباشد دیده‌ی انصاف، حیران شما

شیوه‌ی مهمان‌نوازی، واژه‌ی لبخند توست
کآورد صد چشمه‌‌ی نوش از نمکدان شما

مشفق کاشانی

۰ نظر ۲۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

تفسیر عاشقانه دنیای من تویی
تشریح شاعرانه رؤیای من تویی

در روزگارِ غربت و سردِ پَسامُدِرن
بی کس نوازِ اهلِ مدارای من تویی

آنجا که پایِ مَنْ منِ ما باز میشود
منشورِ عارفانه والایِ من تویی

اینجا کنار عادتِ آدم به قطره ها
تصویر باطراوت دریای من تویی

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۹
هم قافیه با باران

برشانه های ضریحت تا می گذارم سرم را
انگار می گیری از من غوغای دور و برم را

حرفی ندارم به جز اشک نه حاجتی نه دعایی
دست شما می سپارم این چشم های ترم را

من از جوار کریمه از شهرِ بانو می آیم
آقا ! بگو می شناسم همسایه ی خواهرم را

عطرهوای رواقت ، آهنگ هر چلچراغ ات
نگذاشت باقی بماند بغضی که می آورم را

حتی اگر دانه ای هم گندم برایم نریزی
جایی ندارم بریزم جز صحن هایت پرم را

هربارمشهد می آیم انگار بار نخست است
هی ذوق دارم ببینم گلدسته های حرم را

زهرا بشری موحد

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

این کبوتر ز سر بام شما پا بکشد؟
روسیاه است اگر کار به آنجا بکشد 

واژه ها دست به دامان ضریحت شده اند
تا مگر شعله ی عشق تو به دلها بکشد 

حرمت مثل نگینی است در آغوش زمین
باید اینگونه جهان را به تماشا بکشد 

نقشه ی راهنمایت زده سقاخانه
از کرم خوبتر آن است که دریا بکشد 

زیر گنبد طرف قبله چه حس خوبیست
اشک جاری شود و بار غمت را بکشد 

شک نداریم که حاجات روا میگردد..
دست اگر ضامن آهو به سر ما بکشد 

مادرم صبح به من گفت: هوایت کرده
کار امروز نبایست به فردا بکشد 

هشتمین پنجره از باغ رسول خاتم
باب جود و کرمت باز به روی عالم 

در ازل تا نظرت سمت خراسان افتاد
سایه ی لطف خدا بر سر ایران افتاد 

خیره چشم فلک از صبر و شکیبایی توست
فیض روح القدسی در دم عیسایی توست 

عاشقی در به در پنجره فولاد شماست
عارفی ذکر قنوتش همه جا یاد شماست 

یا رضا گفتم از این ذکر دهانم خوشبوست
"این چه شمعیست که عالم همه پروانه ی اوست؟" 

ای نگاهت به دل خسته ام امید سلام
زائرت نیستم ای حضرت خورشید سلام 

گرچه اینبار سلامم به تو دورادور است
اشک جاری شده و فیض زیارت جور است 

کور می آید از این خانه شفا میگیرد
لطفتان را به خدا هرکه نبیند کور است 

پیش از آنکه برسم نزد تو و میکده ات
مانده بودم که چرا طرح ضریح انگور است 

صوت قرآن حرم گوشه ی بست "طوسی"،
شور هنگام اذان، ماهتر از "ماهور" است 

هر که یکبار به پابوس شما می آید
وعده دادید پس از مرگ سه جا ماجور است 

بگو از حافظ شیراز به اهل انکار:
ـ او که در هر غزلش شور و سرور و نور است ـ 

"روی جانان طلبی آینه را قابل ساز"
"چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است" 

بر سر خوان رضا بودم از این دلشادم
"بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم"


سید محمدصادق آتشی
۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۸
هم قافیه با باران
کـیفـیّـت ما روز ازل بـا مَـحَـک افتاد
هر طینت نیک و بـدی اندر الَک افتاد

خـواهان علـی شد ز اَزل ساکن جنّت
بـدخـواه علی تا به ابـد در دَرَک افتاد

الـحـقُّ مـَـعَ الله و  مـَـعَ الحـیدرِ والله
حق بین خداوند و علی مشترک افتاد

تردید به اصل و نسبِ خود کند آنکس
کو  بین معاویه و حیدر به شـک افتاد

 از دست کریمانه ی او هرکه نمک خورد
گفتا دگر از دسـت کریمان نمـک افتاد

با مـهر علـی بـهر خلـیل آتش نمرود ،
برداً و سلاما شد و هُرمش خُنک افتاد

با شـوق علـی بـازدم حـضـرت داوود،
شـور افـکن آواز نـی و نِـیلـبک افتاد
 
تـا بـیـت احد خواسـتگه بنت اسـد شد
در پوست نگنجید و جدارش ترک افتاد


محمد حسین رشیدی
۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۲۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران