هم‌قافیه با باران

۱۱۷۸ مطلب با موضوع «اشعار آئینی» ثبت شده است

چشم وا کن احد آیینه عبرت شد و رفت
دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد
با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود
چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست
جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست

 یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند
همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

همه رفتند غمی نیست علی می ماند
جای سالم به تنش نیست ولی می ماند

مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده
دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده

در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند
جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند

مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون
آنچنانی که علی از احد آمد بیرون

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است
می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
وان یکاد از نفس فاطمه برتن دارد

کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

فاطمه فاطمه با رایحهء گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد
با جهاز شتران کوه احد برپا شد

و از آن آینه با آینه بالا می رفت
دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت

تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد
پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است
پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت

پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه بالا می رفت

گفت: اینبار به پایان سفر می گویم
" بارها گفته ام و بار دگر می گویم"

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است
کهکشان ها نخی از وصلهء نعلین علی است

واژه در واژه شنیدند صدارا اما...
گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

شهر اینبار کمر بسته به انکار علی
ریسمان هم گره انداخته در کار علی

بگذارید نگویم که احد می لرزد
در و دیوار ازین قصه به خود می لرزد

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

می نویسم که "شب تار سحر می گردد"
یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد


سید حمیدرضا برقعی

۱ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۲
هم قافیه با باران
وجودم نخل از غم بارور بود
تمام حاصلم خون جگر بود

زهر شاخه هزاران میوه دادم
همانا  پاسخم نیش تبر   بود

دلم از طفل بر پستان مادر
به دیدار اجل مشتاق تر بود

اگر چه شاخه هایم را شکستند
به هر شاخه هزارانم ثمر بود

چه باک از تیغ زهرآلود دشمن
علی یک عمر در کام خطر بود

هزاران زخم در دل داشتم من
که بس کاری  تر از این زخم سر بود

به جان فاطمه  آنکه مرا کشت
نه تیغ ابن ملجم ، میخ در بود

هزاران استخوان بودم گلوگیر
هزاران نیش خارم در بصر بود

به هر آهم هزاران زخم فریاد
به هر زخمم هزاران نیشتر بود

تو ای قاتل مرا کشتی نگفتی
علی یک عمر غمخوار بشر بود

زدی شمشیر بر فرق امامی
که حتی مهربان تر از پدر بود

به اشک و خون دل بنویس "میثم"
علی از فاطمه مظلوم تر بود


غلامرضا سازگار
۰ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۱:۰۳
هم قافیه با باران

با این شتاب، می روی از خود کجا عزیز ؟!

غافل ز خویش درسفر لحظه ها، عزیز !

افتاده بـــاز هم تب دنیا به جان تو

آری شدی به بوی بلا، مبتلا عزیز !

می بینمت که بار دگر پرسه می زنی

در کوچه های غفلت دنیا ! چرا عزیز؟

تقویم روزهای دلت پر ز خالی است

خط می کشی به زندگی لحظه ها، عزیز !

روز و شبت مرور دو حرف است: آب و نان !

کی می شوی ز غصه ی بودن رها، عزیز !

دنیا تمام وقت دلت را گرفته است

دنیا گرفته از تو تمام تو را، عزیز !

آبی نمی دهی به دلت از زلال عشق

قلبت ترک ترک شده و بینوا، عزیز !

خیلی بد است حال دلت در غیاب عشق

عاشق نمی شوی که بگیری شفا، عزیز !

ای بی خیال ! حال دلت را بیا بپرس

دستی بکش تو بر سر قلبت، بیا عزیز !

یک شب تو دل شکسته بیا در حضور دوست

یک شب تو دلشکسته بگو «ربنا»، عزیز !

اُدعُونی اَستَجِب لکُم ، آری، بگو «بَلی»

امشب بیا به خلوت سبز خدا، عزیز !

بوی تب «اِذا وَقَعَت...» می وزد به خاک

آماده شو  برای شب ابتلا، عزیز !

«مَاالقارِعه...»، نوای «اِذا زُلزِلَت...» شنو

عبرت بچین ز زلزله ی این صدا، عزیز !

مویت سپید گشت و دلت از گنه ، سیاه

از سیب سرخ توبه نخوردی چرا، عزیز؟!

روزی بلند می شوی از خواب و ناگهان

زُل می زند کسی به نگاه شما، عزیز !

لطفا شما...؟! منم، ملک الموت، پیک مرگ

دنیا تمام گشته قسم بر خدا، عزیز !

پرونده ی تو بسته شد و فرصتت تمام

لطفا بدون عذر و بهانه، بیا عزیز !

اما... ولی... به روی زمین مانده کار من

دیگر نمانده فرصت چون و چرا، عزیز !

فردا که می رود همه ی پرده ها کنار

شیطان و یا فرشته...کدامی شما، عزیز ؟!


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۸
هم قافیه با باران

حالا که نیست مادر من هست دخترت
حتی حسین هم به فدای تو و سرت

از مسجد مدینه که خیری ندیده ای
یادت که هست کوچه و پهلوی یاورت

دل شوره ام شبیه هراس مدینه است
رنگ کبود پر شده در دیده ی ترت

آیا زمان رفتن تو سوی مادر است؟
خیلی به یاد فاطمه ای روز آخرت

من قصد کرده ام که اگر رفتنی شدی
گیسوی خویش پهن کنم در برابرت

چه ضربه ای زدند که ای کاش می زدند
آن ضربه را به جای تو بر فرق دخترت

چه ضربه ای زدند که ابرو شکاف خورد
چه ضربه ای زدند که افتاد پیکرت

خون از بدن کنار زدن عادت من است
آن روز خون سینه و حالا سحر سرت


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۵
هم قافیه با باران

به خون شستند بیت ذات پاک حقتعالی را
الا ای اهل عالم عاقبت کشتند مولا را
چه دیدید از علی جز مهربانی مردم دنیا
چرا کشتید آن تنهاترین تنهای دنیا را
شما با کشتن مولا امیرالمؤمنین کشتید
محمّد را علی را انبیا را بلکه زهرا را
بگرد ای ماه از خون جگر اخترفشانی کن
خبرکن زین مصیبت چاه و نخلستان خرما را
الا ای داغداران علی آیید در کوفه
تسلا در غم مولا دهید آن پیر اعما را
ز پا افتاد با رخسار خونین بت‌شکن مردی
که در بیت خدا بگذاشت بر دوش نبی پا را
فلک یک زخم بر فرق امیرالمؤمنین دیدی
ندیدی بر دل مجروح او زخم زبان‌ها را؟
طبیبا جای مرهم اشک ریز از دیدگان خود
علی از دست رفته کن رها دیگر مداوا را
علی روز ولادت بوسه زد بر دست عباسش
شب قتل علی عباس بوسد دست بابا را
اگر آلوده‌ای «میثم» چه غم داری علی داری
خدا بخشد به روی غرقه در خون علی، ما را


غلامرضا سازگار

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۷
هم قافیه با باران

این چشم ها به راه تو بیدار مانده است

چشم انتظارت از دم افطار مانده است

برخیز و کوله بار محبت به دوش گیر

سرهای بی نوازش بسیار مانده است

با تو چه کرده ضربه آن تیغ زهر دار

مانند فاطمه تنت از کار مانده است

آن قدر زخم ضربه دشمن عمیق هست

زینب برای بستن آن زار مانده است

آرام تر نفس بکش آرام تر بگو

چندین نفس به لحظه دیدار مانده است

از آن زمان که شاخه یاست شکسته شد

چشمت هنوز بر در و دیوار مانده است

سی سال رفته است ولی جای آن طناب

بر روی دست و گردنت انگار مانده است

می دانی ای شکسته سر آل هاشمی

تاریخِ زنده در پی تکرار مانده است

از بغض دشمنان به تو یک ضربه سهم توست

باقی آن برای علمدار مانده است


محسن عرب خالقی

۱ نظر ۱۷ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۸
هم قافیه با باران

از تو سر و زمادر من سینه ای شکست

تا صبح حشر بر سر بر سینه میزنم

جدم که نیست در بر تو مادرم که نیست

دارم برای چند نفر سینه میزنم


من در مدینه یاد گرفتم که هیچ وقت

زخمی که شد عمیق مداوا نمیشود

گر چند ضربه هم زده بودن باز هم 

پیشانی تو بیش از این وا نمیشود


گفتند گفته ای که مرا کوچه میبرند

می خواهم از بیان خودت بشنوم بگو

گفتند گفته ای که تماشام میکنند

میخواهم از زبان خودت بشنوم بگو


بابا خودت بگو سر بازار میروم

بابا خودت بگو که گرفتار میشوم

بابا خودت بگو به سرم سنگ میزنند

بابا بگو بدون علمدار میشوم


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۱
هم قافیه با باران
دردی تمام بال و پرم را گرفته است
آهم فضای هر سحرم را گرفته است

عزمم به رفتن است و دلم تنگ فاطمه
گر چه کلونِ در کمرم را گرفته است

دنیا به کام من به خدا مثل زهر بود
از آن زمان که همسفرم را گرفته است

از آن زمان که پهلوی او تیر می کشید
دردی تمامی جگرم را گرفته است

از من گرفت فاطمه را دشمنم، از او
در بین کوچه ها پسرم را گرفته است

تیغی که وقت سجده سرم را شکاف داد
از من توان مختصرم را گرفته است

دیگر صدای شکستن شنیده شد
مسجد عزای پشت درم را گرفته است

دور از نگاه دختر من بال جبرئیل
زخم عمیق فرق سرم را گرفته است

مسعود اصلانی
۰ نظر ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۰
هم قافیه با باران
دیوان قضا خطی ز دیوان علی ست
سُکان قدر، در یَدِ فرمان علی ست
طبع من و مدح مرتضی، شرمم باد
آن جا که خدای من ثنا خوان علی ست
***
تا حُبّ علی بُود مرا در رگ و پوست
رنجم ندهد سرزنش دشمن و دوست
جز نام علی لب به سخن وا نکنم
"از کوزه همان برون تراود که در اوست"
***
چون گاه ولادت ولیّ حق شد
در خانه حق، علی به حق ملحق شد
گر مظهر حق ذات علی نیست چرا
از نام خدا نام علی مشتق شد؟
***
در برج ولا مهر جهان تاب علی ست
در شهر علوم سرمدی، باب علی ست
از اول خلقت جهان تا محشر
مظلوم‌ترین شهید محراب، علی ست
***
آن جا که علی واسطه‌ی فیض خداست
بر غیر علی هر که کند تکیه خطاست
با مدعیّان کور باطن گوئـیـد
آن جا که خدا هست و علی نیست کجاست؟

محمد علی مردانی
۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۴
هم قافیه با باران
عشق یعنی یکی درون دو تن
عشق یک روح رفته در دو بدن
عشق زهراست روبروی علی
نظر آنهم فقط به سوی علی
عشق راهی بدون خاتمه است
آخر، این راه، راهِ فاطمه است
فاطمه قاب روبروی علی است
فاطمه غرق در وضوی علی است
فاطمه در کنار حیدر نه
فاطمه دختر پیمبر نه
خلق احمد به نور فاطمه بود
نور حیدر ظهور فاطمه بود
خلق عالم به خاطر زهراست
مادر ما و مادر باباست
دل شد از این حماسه بی‌پروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا
یازده ماه دور گردن اوست
یازده گل به روی دامن اوست
یازده نور و یازده ساغر
یازده جوی جاری از کوثر
یازده عاشق از تبار علی
یازده عکس یادگار علی
یازده قبله یازده قرآن
یازده کهکشان بی پایان
یک دل او دارد و ازآن علی ست
فاطمه زور بازوان علی‌ ست
یا علی بر لبش که جاری شد
برق زد عشق و ذوالفقاری شد
ذوالفقاری که خواهر زهراست
سختیش برق باور زهراست
ذوالفقاری که حق به لب دارد
روح از مشرکان طلب دارد
ذوالفقاری که برق تا می‌زد
لشکری صف نبسته جا می‌زد
شکل لا بود و از فنا می‌گفت
با علی بود و از خدا می‌گفت
تا که در دستهای حیدر بود
صحنه‌ی رزم، روز محشر بود
تیغ در پنجه‌های حیدر گشت
یک نفر آمد و دو تا برگشت
تیغش از بس سبک رها شده بود
تن دوان بود و سر جدا شده بود
تن دوان بود و بی خبر که چه شد؟
در هوا گیج مانده سر که چه شد؟
تا علی عزم سر زدن کرده
ملک الموت هم کم آورده
ضربدر بین ضربه‌ها می‌زد
اینچنین سر دو تا دو تا می‌زد
با هم افتد دو سر، نگو لاف است!
کمترش پیش حیدر اسراف است
شیر مست است و تیغ در دستش
جام در دست و عشق سر مستش
شور مولاست این ولی از توست
فاطمه! مستی علی از توست
با تو تیغ علی دو دم دارد
با تو حیدر بگو چه کم دارد؟
دل شد از این حماسه بی‌پروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا
آه! این قصه آخری هم داشت
عاشقی روی دیگری هم داشت...

قاسم صرافان
۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۴
هم قافیه با باران

کاش جرم و گنهم این همه بسیار نبود

پیشه ام معصیت درگه دادار نبود

قلب آشفته ام از دوری یادت ای کاش

در دل سلسله ی نفس گرفتار نبود

می شدم گر پی نجوای تو در راز و نیاز

بهر من دوری و هجران تو هموار نبود

گر به هنگام گناهم ز تو می کردم یاد

دل غافل شده ام این همه بیمار نبود

جلوه ها کردی و مهرت به دلم تابیدی

قلب پر غفلت من حیف که بیدار نبود

صیقل روحم اگر توبه و اشکم می شد

لوح و آیینه ی جان غرق به زنگار نبود

بارها خوانده ای ام تا به برت برگردم

ولی این عبد فراری تو هشیار نبود

کوله باری ز گنه دارم و دستی خالی

کاش شرمندگی ام در دم دیدار نبود

می شدم یکسره نومید اگر حاصل من

حب زهرا و نبی، حیدر کرار نبود

یا چه می شد به قیامت به شفاعت خواهی

همره فاطمه گر دست علمدار نبود

محمد مبشری
۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۲
هم قافیه با باران

ذره بودم که آفتابم کرد
خاک پای ابوترابم کرد
از ازل تا همیشه آینه ها
محو رخسار آن جنابم کرد
عقل من می‌رسید شکر خدا
جزء دیوانه‌ها حسابم کرد
آن قدر روی دست خود ماندم
تا ید الله انتخابم کرد
عشق او گاه آتشم می‌زد
غم دوری اش عذابم کرد

در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت «لا یمکن الفرار» از عشق

زخمی ام التیام می‌خواهم
التیام از امام می‌خواهم
السلام علیک یا ساقی
من علیک السلام می‌خواهم
گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام می‌خواهم
من نمکدان شکسته ام آقا
بی مرامم، مرام می‌خواهم
لحظه‌ی مرگ چشم در راهم
از تو حُسن ختام می‌خواهم

در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت «لا یمکن الفرار» از عشق

سید حمیدرضا برقعی

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۱:۵۴
هم قافیه با باران

ای تجلیات ذات کبریایی یا علی

ای یگانه شرح آیات خدایی یا علی

یا ولی الله اعظم آفرینش مست توست

ساقی توحیدی جام ولایی یا علی

اهل بیتی ، خانه زادی ؛ با خدا همخانه ای

محرمی تو ، در حریم کبریایی یا علی

ملک ایمان را امیرالمومنین تنها تویی

ملک هستی را بحق فرمانروایی یا علی

مهر تو از اوجب ارکان ادیان است و بس

مهر تایید جواز انبیایی یا علی

نام تو لرزه به قلب کافران انداخته

ذوالفقار حقّی و خیبر گشایی یا علی

این تویی برتر ز فهم و عقل ابنای بشر

این منم مفتون این ایزد نمایی یا علی

این تویی پای پیاده تا خدا ره برده ای

این منم آورده ام دست گدایی یا علی

مستحق تر از من مسکین نمی یابی شها

سائلم بر لقمه نان هل اتایی یا علی

ساقیا در این عطش آباد گیر افتاده ام

باده خواهم از سبوی لافتایی یا علی

زآستین دستی برآور دستگیری کن مرا

از تباهی گناهم ده رهایی یا علی

در میان ظلمت قبرم سلامت می کنم

نور مطلق ، حضرت مولا کجایی یا علی

ای شهادت پیشه صهبای شهادت طالبم

تا خضاب خون کند رنگم حنایی یا علی

**

آن که با تیغ به زهر آلوده ات از پشت زد

خورد قلبش مهر اشق الاشقیایی، یا علی

بود بیمار و پرستاری از او کردی و  او

خوب جبران کرد با صد بی وفایی یا علی

قاتل بی شرم لبخندی به نامردی زند

که ندارد زخم زهرآگین دوایی یا علی

شیر می بخشی به او ، او مرگ تو دارد طلب

وای زینب مُرد از این بی حیایی یا علی

دست های نحسش از سیلی روایت می کند

ای که بر داغ مدینه مبتلایی یا علی

عقده ی هجران یاس نیلی ات را باز کرد

تیغ ظالم می کند مشکل گشایی یا علی

فاطمه یا فاطمه شد آخرین ذکر دلت

می شوی مهمان بانوی سمایی یا علی

سید محمد میرهاشمی
۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۹
هم قافیه با باران

به اشک و ذکر سحرگاه عادتم دادی

تو شور عشق و شرار محبتم دادی

دلت گرفت که بی دست و پایی ام دیدی

سحر به سیر مناجات همتم دادی

لباس پاره و مهمانی عظیم خودت

شفیع من شدی اذن شراکتم دادی

به جای این همه خوبی فقط بدی کردم

ولی تو قهر نکردی و فرصتم دادی

مرا که مستحق دوزخ و مجازاتم

شمیم رأفت و حکم برائتم دادی

هزار مرتبه از نفس خود کمین خوردم

دوباره آمده بر توبه جرأتم دادی

هزار پاره دل از زهر معصیت دیدی

سحر ز شور حسینیه شربتم دادی

مرا که رانده ز هر جا و هر کسی بودم

مقام سینه زنی ولایتم دادی

برای آنکه زنم سنگ عشق بر سینه

به نام عادت الاحسان جسارتم دادی

که گفته کرب و بلا من نرفته ام هر شب؟

به کوی پاک حسینی عزیمتم دادی

تمام کن کرمت را که در رکاب یار

شهادتم برسانی، سعادتم دادی


سید محمد میرهاشمی

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۴
هم قافیه با باران

به راه توست شهادت به از ولادت من
عنایتی که شود مرگ من شهادت من
گدای سابقه دارم مرا مران که بود
کرم سجیعۀ تو، التماس عادت من
هزار مرتبه ام گر برانی از در خویش
هماره بر تو فزون‌تر شود ارادت من
هزار مرتبه بیماری از سلامت به
تو گر کنی قدمی رنجه بر عیادت من
سرم فدای قدم‌های دلبری گردد
که برده دل زِ من از لحظۀ ولادت من
سعادت دو جهان بهر من سعادت نیست
تو گر مرا بپذیری بُود سعادت من
به بندگی درت می‌خورم قسم مولا
که بر در تو بود بندگی سیادت من
زبان "میثمی " ام وقف گفتگوی تو باد
که ذکر توست دعای من و عبادت من

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۴
هم قافیه با باران

آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند
از هر دو تا نگار یکی ناز می‌کند
عشاق روزگار یکی در میان خوشند
نانی که می‌پزند به همسایه میرسد
این خانواده با خوشی دیگران خوشند
این سفره دارها که شدم میهمانشان
بعد ازبیا، برو ست، ولی با بمان خوشند
ما می‌خوریم و اهل کرم شکر میکنند
با این حساب بیشتر از میهمان خوشند
جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله‌های گران خوشند
با اخم خویش راه فرار مرا ببند
صیاد اگر علیست همه با کمان خوشند

علی اکبر لطیفیان

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۴
هم قافیه با باران
بهترین رهبر ابناء بشر کیست علیست
به یتیمان ستم دیده پدر کیست علیست
داشت ایزدبه صدف یک دُر یک گوهر ناب
دُر یکدانه نبی هست و گهر کیست علیست
آنکه بر دوش رسول مدنی پای نهاد
تا کند بتکده‌ها زیر و زبر کیست علیست
کس نگفته است سلونی بجهان بهر بشر
انکه فرمود و به ما داد خبر کیست علیست
آنکه بر جای نبی خفت که از راه وفا
کند از جان نبی دفع خطر کیست علیست
آنکه با دیدن رخسار غم آلود یتیم
اشک می‌ریخت به دامن چو گهر کیست علیست
آنکه می‌برد غذای فقرا بر سر دوش
نیمه شب بر سر هر کوی و گذر کیست علیست
آنکه در خانه حق آمد و از خانه حق
بست از دار جهان بار سفر کیست علیست
آنکه شق القمر از تیغ عدو گشت سرش
بر سر سجده بهنگام سحر کیست علیست

ژولیده نیشابوری
۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۷:۵۴
هم قافیه با باران

بعد از این مسجد برو ، راحت برو راحت بیا

یک سر ِ مویی اگر کم شد ز مویت پایِ من

 من خودم فکری به حالِ دردهایم میکنم

جانِ زهرا اینقَدَر گریه نکن آقایِ من

هرچه کردم سینه ام نگذاشت... پس تا خانه ای...

...چندبار این بچه هایم را بغل کن جایِ من


علی اکبر لطیفیان

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۵
هم قافیه با باران

اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده

ولی مسیر من و او به هم نیفتاده

 

به خواب سخت فرو رفته پای همت من

وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده

 

به غیر کار ندارم به خویش می گویم

چرا هنوز به ابروت خم نیفتاده

 

بقیع شاهد زنده، شبیه سامرا

که اتفاق از این دست، کم نیفتاده

 

بماند اینکه به آن قوم رحم کرده حسین (ع)

هنوز سفره ی شاه از کرم نیفتاده

 

بماند اینکه چه خمپاره ها که آمده است

ولی به حرمت او در حرم نیفتاده

 

گذار پوست به دباغخانه می افتد

هنوز کار به دست عجم نیفتاده

 

اگر که پرچم عباس (ع) روی گنبد رفت

سه ساله (س) خواست بگوید علم نیفتاده

 

سه ساله(س) خواست بگوید که دختر علی(ع) است

هنوز قیمت تیغ دو دم نیفتاده

 

برای دختر مولا سپر گذاشته اند

علی اکبر(ع) و عباس(ع) سر گذاشته اند

 

مجید تال

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۴
هم قافیه با باران

از قرائن این چنین پیداست در را دیده است

ما شنیدیم، او ولیکن چل نفر را دیده است

 

قبل ضربت خوردن مولا(ع) و شاید قبل تر

بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است

 

آنکه عمری با حسن(ع) خون جگر را خورده بود

بین تشتی عاقبت خون جگر را دیده است

 

صبر پنهان داشت در کرب و بلا از این جهت

دور از چشم همه رنج سفر را دیده است

 

در که جای خود، پدر که جای خود، در شهر شام

چل نفر که هیچ از این بیشتر را دیده است

 

ام کلثوم(س) است یا زینب(س) نمی دانم کدام!

دور خواهر خواهری چندین نفر را دیده است

 

بارها این شرم بی اندازه او را می کشد

اینکه زینب(س) پیش او داغ پسر را دیده است

 

شرم او یک بار اما می کشد او را دو بار

اینکه هم در دشت هم در تشت سر را دیده است

مجید تال

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران