هم‌قافیه با باران

۱۷ مطلب با موضوع «شاعران :: حسین صیامی» ثبت شده است

نشسته ام به مزارت نه بر مزار خودم
سیاه پوشِ تو ام نه که سوگوار خودم

تو زیرِ خاکی و من خاک بر سرم ریزم
که سینه چاکی و من خاک بر سرم ریزم

نمی‌شناسی ام اما زِ بس که مجروحم
زِ بَس که پیر شده چهره‌ام زِ اندوهم

به خاکِ سرخِ تو ای تشنه آب می‌ریزم
گُلی نمانده برایت گلاب می‌ریزم

بگو چگونه دلت آمد از بَرَم بروی
به رویِ نیزه ولی در برابرم بروی

ببین که بعدِ تو غمگین ترین صدا شده‌ام
شکسته ام زِ کمر دست بر عصا شده‌ام

چهل شب است که از دردِ پا نمیخوابم
پُر از جراحتم و غرقِ ردِ پا شده ام

چهل شب است که دائم زِ لای لایِ رباب
کنارِ نیزه‌ی اصغر پُر از عزا شده‌ام
 
چهل شب است که با چادری که خاکی بود
حجابِ دخترت از چشمِ بی‌حیا شده‌ام

چهل شب است که مهمانِ شامیان بودم
چهل شب است که مهمان خنده‌ها شده‌ام

حکایت من و کعبِ نِی از تنم پیداست
ببین شبیهِ تو ام مثلِ بوریا شده‌ام

رسیدم از سفری که غمِ تو را خواندم
برای زخم علمدار روضه‌ها خواندم

به روی نیزه مده دستِ باد گیسو را
بدین بهانه مپوشان شکاف اَبرو را
 
بگو به نیزه‌ی عباس خَم شود اینجا
که دشمنت نزند دختران کم رو را

نشسته خاک اگر چه به روی مژگانت
هنوز خیره کند چشم‌های آهو را

کنار ناقه‌ی عریان و جمعِ نامحرم
بگو دوباره بگیرد رکابِ بانو را

زِ تکه روسریِ دختران تو دیدم
گره زدند به سر نیزه‌ای سرِ او را

تو دستِ بادی و زنجیر‌ها نمی‌خواهند
که بوسه‌ای بزنم آن دو چشمِ جادو را
 
تو دست بادی و این سنگ های بی احساس
نمی کنند مراعات چشم کم سو را

هنوز لخته‌یِ خون می‌چکد زِ گیسویش
اگر چه حرمله بسته شکافِ اَبرو را

شکسته‌تر زِ همیشه کنارت آمده ام
برای دیدنِ سنگِ مزارت آمده ام

مرا ببخش که بی غنچه‌ات سفر کردم
که یاس بُرده‌ام اما بنفشه آوردم

پس از تو چشمِ کبودم پِیِ سرت می‌گشت
پس از تو غم همه‌جا گِردِ خواهرت می‌گشت

چه خوب شد پِیِ ما باز حرمله نیامده است
وگرنه باز به دنبالِ اصغرت می‌گشت

چه خوب شد که نیامد وگرنه نیزه‌ی او
به سینه‌ی تو پِیِ طفلِ پَرپَرَت می‌گشت

حسین صیامی

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۰۲:۵۸
هم قافیه با باران

حتی اگر تمام قلم ها زبان شود
حال دل شکسته ما کی بیان شود

از شرح این چهل شب اندوه عاجزیم
دفتر اگر به وسعت هفت آسمان شود

حی علی العزا شده حی علی الحرم
چیزی نمانده است رفیقان اذان شود

پای پیاده... جاده... قدمهای عاشقان
آماده است هم قدم کاروان شود

جامانده نیست ... هر که دلش پرکشیده است...
با اشک چشم هم نفس زائران شود

شیعه به این پیاده روی احتیاج داشت
تا بیشتر برای ظهور امتحان شود

وضع زمان نشانه خوبی است بی گمان
چیزی نمانده دولت صاحب زمان شود

حسین صیامی

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۵ ، ۰۴:۰۱
هم قافیه با باران

دو چشم غم زده ام را به کار میگیرم
به اشک از سرت امشب غبار میگیرم

بدون پلک زدن خیره ام به صورت تو
چقدر کار از این چشم تار میگیرم

اگر چه روی تنم جای پای پاییز است
بیا کنار تو بوی بهار میگیرم

همین که دیدمت از یاد رفت هر چه که بود
همین که دیدمت اصلا قرار میگیرم

به میوه های ترک خورده اعتنا نکنند
ولی من از لب خشک تو بار میگیرم1

برای آبله هایم دوا همین کافی است
که بوسه را ز لبت آبدار میگیرم

بنای کاخ یزید از صدای من لرزید
به تیغ ناله دم ذوالفقار میگیرم

در این خرابه منم روبروی لشکر شام
به آه از همه راه فرار میگیرم

به اشک دیده خود شسته ام غبار سرت
شهید می شوم آرام در کنار سرت

حسین صیامی


1- فَوَضَعَت فَمُّها عَلی فَمِّهِ
پس لبهایش را روی لبهای پدر گذاشت

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۵ ، ۲۱:۳۷
هم قافیه با باران

ای کاش تو دست از سرم برداری ای باران
با من سر ناسازگاری داری ای باران

هر بار من دلتنگ هستم میرسی از راه
مثل خروس بی محل می باری ای باران...

با رعد و برقت هق هقم را بیشتر کردی
من که خودم میسوختم... بیکاری ای باران؟!

او رفته و من مانده ام... بی کس در این خانه
تنها شدم... تنها اگر بگذاری ای باران

من با تو می آیم، گریزانم از این مردم
شاید مرا دست خدا بسپاری ای باران

بغضی گلویم را گرفته زود خواهم مرد
از تو اگر که بر نیاید کاری ای باران

تنها تو را دارم تو را هرگز نمیبخشم
تنهاتر از اینم اگر بگذاری ای باران

حسین صیامی

۰ نظر ۲۵ آبان ۹۵ ، ۲۲:۳۷
هم قافیه با باران

بین دلشوره های زندگی مون
پی چادر سیاه، لباسِ سفید
یه روزایی با خواهرم میریم
توی بازار شهر واسه خرید

ترس، اما رفیق راه منه
آخه از هر شلوغی بیزارم
از همون بچگیم یه جور عجیب
توی بازار دلهره دارم

توو شلوغی مراقبم که یه وقت
به نگاهای اون و این نخوره
توی بازار... بین نامحرم
زبونم لال یه وقت زمین نخوره

توی یه ازدحام پاش لرزید
جایی که آدما همه هستن
خواهرم تا روی زمین افتاد
اهل بازار چشما رو بستن

خانوما دورشو گرفتن تا
راحت از رو زمین بلند بشه
دستشون بی بلا نذاشتن که
سوژه واسه بگو_بخند بشه

صلواتی بلند بفرستید...
پیر زن وان یکاد واسش خوند
یادش افتاد اول صفره
 گرد و خاکای چادرش رو تکوند

بغض راه گلوی ما رو گرفت
خواستیم تا مدام گریه کنیم
به دل هر دوتایی مون افتاد
واسه بازار شام گریه کنیم

واسه اون لحظه‌ای که زینب رو
توی بازار شام آوردن
اهل بازار! چشمتون روشن
شامیا آبروتونو بُردن

کینه‌ای های زخم خورده حق
دشمنای علی همه اومدن
کسی که داغ دیده رو باید
تسلیت گفت، ولی کنایه زدن

برگ گلهای داغ‌دیده کجا
زخم گل بوسه های چوب کجا؟!
راه بازار نیم ساعته رو...
اول صبح کجا غروب کجا؟!

کسی دیده_شنیده اینو بگن
که بیفته آتیش به جون بهشت
بیا خواهر باید بریم روضه
بقیه قصه رو نمیشه نوشت

حسین صیامی

۰ نظر ۲۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۷
هم قافیه با باران

بُرده است روی نیزۀ ماتم سرت مرا
به خاک و خون کشیده غم پیکرت مرا

شد پاره پاره پیکر من زیر تیغ جهل
تا اینکه زنده کرد علی اکبرت مرا

تا بی‌خیال تشنگی غیرتم شدم
آبی رساند غیرت آب آورت مرا

تیر سه شعبه حنجر فهم مرا درید
جانی دوباره داد علی اصغرت مرا

دربند نفس خویش تو را تا صدا زدم
آزاد کرد مرحمت مادرت مرا

روضه به روضه پای تو آموختم حسین!
علامه کرده سلسله منبرت مرا

_سادات! با اجازۀ‌تان روضه خوان شوم_
بیچاره‌کرد قصه انگشترت مرا...

_ما بی‌اجازه روضه زینب نخوانده‌ایم_
آقا اجازه! کشت غم خواهرت مرا

در بند نیست چون پر پرواز زینب است
زینب اگر اسیر شود باز زینب است

حسین صیامی

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۳
هم قافیه با باران

از عشق هر که خواسته سر دربیاورد
باید به چشمهای تو باور بیاورد

خالق اراده کرد که دنیای مرده را
با نور از این سیاهی شب دربیاورد

با مصطفی شروع کند این سپیده را
یا اینکه ابتدا علی اکبر بیاورد؟

اول به ذات پاک پیمبر طلوع کرد
بعدش که خواست جلوۀ بهتر بیاورد...

آیینه را مقابل پیغمبرش گذاشت
میخواست تا دوباره پیمبر بیاورد

وقتی پیمبر است یقینا علی هم اوست
پس قصد کرده حیدر دیگر بیاورد

حالا که او علی است یقین فاطمه است پس
جبریل باز سورۀ کوثر بیاورد

پس واجب است رفتن او از خیام عشق
اشک حسین فاطمه را دربیاورد

با دست خویش برده گلش را به کارزار
حالا رسیده است که پرپر بیاورد

آرام روی جسم علی جان سپرده بود
جان را مگر به معرکه خواهر بیاورد
 
مانده است که چگونه از این پیکری که نیست
تا خیمه های غم زده پیکر بیاورد

حسین صیامی

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۳
هم قافیه با باران

گفتند تیر بر گلوی آفتاب خورد
غافل از اینکه تیر به قلب رباب خورد

از بوسه‌‌های فاطمه سبقت گرفت تیر
بنشین حساب کن چقدر با شتاب خورد

دست کمان حرمله اینجا خطا نرفت
تیرش درست بر دل عالیجناب خورد

آه ای حسین! آه! که این روضه راز توست
اینجاست که به دیدۀ عالم حجاب خورد

یک جرعه آب خواستی و اصغرت پرید
این ماجرا چقدر برای تو آب خورد

چیزی نبود...روضه نخوانید بیش از این
اصغر که روی دست پدر بود، تاب خورد

حالا تمام عمر رباب است و این سوال
بعداز علی چگونه... برای چه آب خورد؟!

حسین صیامی

۱ نظر ۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۱:۱۳
هم قافیه با باران

حا سین و یا و نون و هجا آفریده شد
الحق که خوب بود و بجا آفریده شد

امضا زدی "الست برب" را به خون خود
خونت اراده کرد بلا آفریده شد

داغت که جلوه کرد خدا یا حسین گفت
تا یا حسین گفت صدا آفریده شد

جبریل آمد و دو سه خط روضه خواند و بعد
آدم که گریه کرد عزا آفریده شد

دست خدا تویی چه بگویم تو خالقی؟
یا که جهان به دست خدا آفریده شد

این بیقراری دل ما بی دلیل نیست
از خاک تربتت گل ما آفریده شد

ما را که دید گفت خدا خیرتان دهد
زهرا دعا که کرد دعا آفریده شد

رونق گرفت روضه ات آقای بی کفن
یابن الشبیب های رضا آفریده شد

این قدر داغ بر دل اهل حرم گذاشت
من مانده ام که نیزه چرا آفریده شد؟

حسین صیامی

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۹:۰۷
هم قافیه با باران

ﺳﯿﻼﺏ ﺍﺷﮏ ﭼﺸﻢ ﺗﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺭﺩ ﺧﺴﻮﻑ ﺷﺐ ﻗﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ

قبلا صدای ناله او سوز و آه داشت
این مشت آخرى اثرش را گرفته بود

آن زیر ﭘﺎ فتادن مابین کوچه ها
تاب و توان بال و پرش را گرفته بود

بازار شام عمه نشد یاریش کند
 چون تازیانه ها سپرش را گرفته بود

 هر جا که خورده بود نگاهش به دست زجر
بی اختیار باز سرش را گرفته بود

شیرین زبان خانه ارباب ای دریغ
تلخی این سفر شکرش را گرفته بود

ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺳﺮ ﭘﺪﺭ
ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺵ ﮐﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ

ﻣﺎﺑﯿﻦ ﺯﺧﻤﻬﺎﯼ ﻋﻤﯿﻖ ﺳﺮ ﭘﺪﺭ
ﺟﺎﭘﺎﯼ ﺧﯿﺰﺭﺍﻥ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ

حسین صیامی

۰ نظر ۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۴:۵۶
هم قافیه با باران

این سوز و آه و ناله که در خلق عالم است
این سینه‌ها که پر شده از درد و ماتم است

دارد خبر می آورد ای اهل معرفت
تکیه به پا کنید که ماه محرم است

با نسخه مشابه خود فرق می کند
عیسای اهل بیت دمش واقعا دم است

هر کس که ریخت قطره اشکی برای تو
هر لحظه دورتر ز عذاب جهنم است

از بین برده است گناهان خلق را
سیلی که در نتیجه این اشک نم نم است

انسان شناسی ام شده این گونه یا حسین
هر کس که خاک پای شما گشت، آدم است

ای عاشقان روضه ارباب بی کفن
اینجا بساط روضه دوباره فراهم است

لب تشنه سر برید تو را دشمنت حسین
صدبار اگر بمیرم از این ماتمت

حسین صیامی

۰ نظر ۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۳:۰۱
هم قافیه با باران

شیرین تری از آنکه بخواهی عسل شوی
زیباتری از آنکه بخواهی غزل شوی

معشوقه‌ای نداشته تاریخ مثل تو
باید خودت بیایی و ضرب المثل شوی

زیبا و باوقارتری زیر چادرت
چیزی نمانده حضرت عز و جل شوی

لبخند! بازگرد به لبهای یار من
ای چای! خوب تر که تو در قند حل شوی...

گاهی نیاز نیست برای تو شعر گفت
گاهی نیاز هست که تنها بغل شوی

بانو بیا و قید همین شعر را بزن
حیف تو نیست خرج من و این غزل شوی؟

حسین صیامی

۰ نظر ۲۴ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۵
هم قافیه با باران

فتنه بالا گرفت و غوغا شد 

 مرگ بر فتنه های پوشالی

حرف ها حرف زور بود آن روز 

 مرگ بر دادهای توخالی


خون پاکان که ریخت روی زمین 

 مرگ بر دستهای آلوده

 گفت من خوابم و نمی آیم 

مرگ بر آن خیال آسوده


چقدر ساده گول خوردیم از 

میرهایی که سبز پوشیدند

مدعی ها میانۀ میدان 

دست بیگانه را نمی دیدند  


ماه غم آمد و عزا اما

نانجیبان ترانه می خواندند

دست در دست شمر روز دهم

خیمه را ظالمانه سوزاندند


شعله فتنه بی حیا تر شد 

تهِ بن بست...روز عاشورا

همه جا گفته ایم این را که 

مرگ فتنه است روز عاشورا


بر دل دردمند این مردم

درد این داغ تازه بالا زد

دست مختارگونه مردم 

سیلی محکمی به آنها زد


چشم ها دیده اید؟ این تازه

گوشه ای از خروش مردم ماست

ثبت باید نمود در تاریخ

9 دی انقلاب سوم ماست


 9دی تازه قطرۀ اشکی است 

از پسِ بغض های خفتۀ ما

 9 دی حرف کوچکی بود از

 آن همه جملۀ نگفتۀ ما  


چند سالی گذشته از آن روز

حرف امروز مردم اما چیست؟

پای میز محاکمه خوب است

حصر اما مسیر خوبی نیست


حرف بخشش زدند بعضی ها

ما مگر گوش میکنیم؟ هرگز

اشک هایی که ریخت رهبرمان

را فراموش میکنیم؟ هرگز


هم قدم با تمام دشمن ها

راهشان راه ننگ ذلت بود

ما فراموش مان نخواهد شد

کمترین جرمشان خیانت بود


خدمتی کرد فتنه به دشمن

بهر این خدمتش رسید گرفت

ما فراموش مان نخواهد شد

دشمن ناامید، امید گرفت


فتنه گر دست هاش آلوده است

پاک اما نکرده دست، هنوز

ما فراموش مان نخواهد شد

دادگاه خدا که هست هنوز


حسین صیامی

۰ نظر ۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۲
هم قافیه با باران

مطلع شعر اگر شاه خراسان باشد
واژه باید همه جا دست به دامان باشد

لطف این شاه گدا را سر و سامان داده است
پس غمی نیست اگر زلف پریشان باشد

هر کجا پای نهادیم زمین مال رضاست
چه به مشهد برسد پا و چه تهران باشد

با دلی خوش که بیایی بروی بی معناست
زائر آن است که سرگشته و حیران باشد

گنبد توست که هر صبح به ما می خندد
کشوری هست به زیبایی ایران باشد؟

حاجتم را بدهی یا ندهی ممنونم
که رضایت ره توفیق گدایان باشد

گفته‌ای با جگر سوخته‌ات یابن شبیب!
گریه باید که برای شه عطشان باشد

حسین صیامی

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران
شب بود مویت را که باران دید تب کرد
چشم تو را تا شاه عرفان دید تب کرد

رد می شدی از کوچه با حجب و حیایت
مردی علی الظاهر مسلمان دید تب کرد

انگیزه بی دینی ام را بیشتر کرد
کفر نگاهت را که ایمان دید تب کرد

پشت حجاب ابر بودی, صبح زودی
خورشید مویت را نمایان دید تب کرد

روی تو را یک بار از آیینه آن هم
زیباترین بانوی دوران دید تب کرد

افتاد راه تو به قبرستان و دیدم
تا سایه ات را جسم بی جان دید تب کرد

یک روستا بودند خاطر خواه چشمش
با من تو را تا دختر خان دید تب کرد

حسین صیامی
۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۵۱
هم قافیه با باران

از لاله‌ها وقتی بلور آب رنگین است
دیگر برایم طعم شور آب، شیرین است

با دستهای بسته در زندان آب افتاد
وقتی دلش را زد به دریا آخرش این است

یعنی هنوز آنها به سر میل خطر دارند
وقتی به پای مردهای مرد، پوتین است

از آب پیغام شهامت می‌رسد بر گوش
فردای با آرامش این خاک تضمین است

شاید پیام لاله‌ها از آب این باشد
تن دادن ماهی به مکر موج ننگین است

ما مرده‌ایم و این خبرها آخرین راه است
چون آخرین راه نجات مُرده تلقین است

کاری که از آنها برآمد، جان‌فشانی بود
کاری که از ما برنیامد... چاره تحسین است


حسین صیامی

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۵۵
هم قافیه با باران

وقتی که خاطرخواه تو بوده است یزدان هم
من ایستادم تا بریزم پای تو جان هم

منهای شرح فضل تو مشتی ورق هستند
انجیل و تورات و زبور و لوح و قرآن هم

پیش خدا ارزش ندارد بی ولای تو
حتی نماز و روزه حتی دین و ایمان هم

طفلی چطور از رعد و برق ساده می ترسد
از ضربه شمشیر تو مردان میدان هم

انگشتری را که تو بخشیدی به آن سائل
یک بار قبلا هدیه دادی به سلیمان هم

عرض ارادت جز به مردن نیست در محشر
آنجا که سجده می کند سوی تو شیطان هم

حتی سر میثم به روی دار هم میگفت
باید بپردازند مجنون هات تاوان هم

حسین صیامی

۰ نظر ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران