دوست دارم که با تو تا فردا دست در دست و پا به پا بروم
دست در دست تو میانِ غزل پا به پای تو تا خدا بروم
بروم با تو تا ته یک شعر پشت مرز خیال محو شوم
ناگهان با تو باز برگردم باز با تو به ناکجا بروم
دوست دارم که در جهانِ خیال شهرزادِ هزار و یکشب من
بشویّ و سوار اسبِ خیال با تو تا شهر قصه ها بروم
دوست دارم به قصّه ای برویم که تو مانندِ حبّۀ انگور
بخشِ شیرین قصّه باشی و من شکمِ گرگ ناقلا بروم
شیخ صنعان قصّه ات بشوم تا رُم تو بیایم و آنجا
تو بیایی به بام قصر که من زیر آن مثل یک گدا بروم
دوست دارم که شاهزاده شوی تا بیایم به خواستگاری تو
پدرت شرط سخت بگذارد محضِ تو جنگ اژدها بروم
چشمهای تو قرصِ اکس منند قرص جادوگرِ روانگردان
چشمها را نبند می خواهم با نگاهت به ماورا بروم
با تو یک روز ای نسیمِ بهار مثل گل در بهار می شکفم
شهر جای شکفتن من نیست کاش با تو به روستا بروم
غلامعباس سعیدی