هم‌قافیه با باران

۴۷ مطلب با موضوع «شاعران :: محمدرضا طاهری ـ روح الله قناعتیان» ثبت شده است

دست‌های مرا تماشا کن ، از تنم سوی تو گریزانند

راز این انزجار جاری را ، رودهای رمیده می‌دانند
 

با دو انگیزه راه می‌افتند: شوق دریا و انزجار از کوه

کف زنان می‌روند و یکسره از شادی مرگِ خود خروشانند
 

کاشکی در زمین فرو بروند ، یا به بالای کوه برگردند

رودهایی که در سفر یک‌دم ،از تکاپوی خود پشیمانند

 
من ولی لحظه ای نمی‌خواهم  صاحب دست‌های خود باشم

بر تن مردمان مرده ی شهر مثل این دست‌ها فراوانند

*
رودهای رمیده را بنگر ، دست‌های مرا به یاد آور

دست من نیست... ای تنت دریا!دست‌ها بر تنم نمی‌مانند

 

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۱۸
هم قافیه با باران

دلِ شکسته ام آخر شکافت دریا را
بدون آنکه بیابد عصای موسی را


من آن خلیل به آتش نشسته ام که خدا
دریغ کرده از او  رنگ و بوی گل ها را


تبر به دوش به دنبال خویش می گردم
که بشکنم مگر این «لات» بی سر و پا را


کنارِ کفر تو مؤمن شدم ، نمی خواهم
صفای مسجد و آرامش کلیسا را


تو را به خاطر من یا مرا به خاطر تو ؟
خدا برای چه انداخت بر زمین ما را ؟

 

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۱۰
هم قافیه با باران

من مرثیه ام،  شور به پا کن، غزلم کن

با تلخ ترین بوسه ی دنیا عسلم کن

 
دیوانه چو من ، عاشق روی تو ، زیاد است

یک بوسه بده مثل لبت بی بدلم کن
 

آشفته ترین رودم و از خویش گریزان

آواره ی آغوشِ تو دریا !... بغلم کن !

 
غم جان قلم را به لب آورد و غزل شد

لبخند بزن ، وای به حال غزلم کن

 

 

محمدرضا طاهری

۲ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۰۹
هم قافیه با باران

چون خواسته در لحظه ی دیدار بمیرم

ای کاش به جان کندن بسیار بمیرم
 

من مست به دنیای شما آمده بودم

تقدیر بر آن نیست که هشیار بمیرم

 
چون سایه به بی مهری خورشید عجینم

غم نیست که در لحظه ی دیدار بمیرم

 
بیمارِ تو ام ، درد به جز عشق ندارم

عشق است!... رهایم کن و بگذار بمیرم


 

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۳۴
هم قافیه با باران

به تو خواهم رسید آیا؟ نمی دانم،ولی شاید

صبوری در جدایی احتمالش را بیفزاید


به من گفتی که "دندان بر جگر بگذار" ،پس من هم

به آئین کهن گفتم که "هرچه دوست فرماید"


درخت خاطرات ما بلند است و خزان دیده

سپیداری که سر بر گریه‌های ابر می ساید


از آنجایی که دلهامان به هم اینقدر نزدیک است

یقین دارم زمانِ دوری ات دیری نمی پاید


تو را گفتم: "چه زیبایی!".. و تو با شرم خندیدی

از این لبخند معصومانه بوی بوسه می آید


محمدرضا طاهری

۱ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۳
هم قافیه با باران

مشتاق تو ام با همه ی آسی و پاسی
با کوه گناهان و خطاها و معاصی

این بار چرا هول شدم، قافیه بد شد
دربست حرم... زیرگذر... بست طبرسی

آقا! حرم تو هتلی هشت ستاره ست
خوش حال و هوا، با برکت، شیک و اساسی

خیلی حرمت شکل بهشت است ولی نه
شرمنده! چه تشبیه سخیفی، چه قیاسی

عقل آمده زانو زده تا اذن بگیرد
پشت در این مدرسه ی هشت کلاسی

هر کس که نگاهش بکنی آمده اینجا
حتی من کم، این من بد، این من عاصی

تنها نه خراسان شمالی و جنوبی
ایران همه جایش شده از بوی تو یاسی

من آمده ام توی حرم جامعه خوانی
تا دوره کنم بحث خوش عشق شناسی

بر قامت این شاعر دلخسته بپوشان
از خلعت آقایی خود تکه لباسی

یک عمر امیدم به شما بوده و این در
آقا نکند روز قیامت نشناسی

در بازی ما برد از آن دل و عشقست
نه تیم ابومسلم و نه فجر سپاسی

با پای خودش آمده این آهوی وحشی
حالا بزن ای عشق تو هم تیر خلاصی
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ع....


روح الله قناعتیان

۱ نظر ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۳۰
هم قافیه با باران

کسی پای دلم را ابتدای راه می گیرد

زبانم در ادای بای بسم الله می گیرد

 

نمی دانم خوشی هایم چرا اینقدر کوتاه است

چرا هرگاه می خندم، دلم ناگاه می گیرد؟

 

چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد

همیشه ابر می آید، همیشه ماه می گیرد؟

 

خزان می خیزد و با پنجه های خشک و چوبینش

گلوی سبز را در بطن رُستنگاه می گیرد

 

دلم در حسرت بالاترین سیبِ درخت توست

ولی دستم به خار شاخه ای کوتاه می گیرد

 

تو در بالاترین جای جهانی ماه من، اما

چرا چشمم سراغت را ز قعر چاه می گیرد؟

 

 

 محمدرضا طاهری

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۸:۵۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران