پوزه ی خود را به زیر ناف آهو می کشند
خانه از عطر گل و بوی لجن آکنده است
خشم و بخشش خانه را هر روز جارو می کشند
ساکنان خانه تا احساس غربت می کنند
هر که را از پشت در رد می شود، تو می کشند!
خانه نه! میخانه ای در ناف طهران قدیم
لات ها هر گوشه اش از ترس چاقو می کشند
عده ای مشروطه چی بین سکوت توده ها
در جواب های هایِ سرد خود "هو" می کشند
پاسبان ها صبح در تالار دارت می زنند
شب که شد پسمانده هایت را به پستو می کشند
خانه نه... این خود منم، این طبل پر غوغای پوچ
در سرم زن های شوهر مرده گیسو می کشند
من همان خوکم، همان آهو، همان مشروطه چی
چهره های من مرا این سو و آن سو می کشند
باید از این خانه، از خود، از جهان هجرت کنم
تک تک سلول هایم جاده را بو می کشند
گرچه روی شانه ام بالی برای کوچ نیست
کودکان در دفتر فردا پرستو می کشند...
محمدرضاطاهری