هم‌قافیه با باران

۷۳۵۶ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می می‌خواهم و مطرب که می‌گوید رسید

شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه‌ام
بار عشق و مفلسی صعب است می‌باید کشید

قحط جود است آبروی خود نمی‌باید فروخت
باده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید

گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی‌کردم دعا و صبح صادق می‌دمید

با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشه‌ای بویی شنید

دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید

این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید

عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون می‌چکید

حافظ
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۸
هم قافیه با باران
ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی

می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

حافظ
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۷
هم قافیه با باران
چون لاله به نوروز قدح گیر بدست
با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست

می نوش به خرمی که این چرخ کهن
ناگاه تو را چو خاک گرداند پست

 خیام
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۶
هم قافیه با باران
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست

 خیام
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۵
هم قافیه با باران
بر چهرهٔ گل شبنم نوروز خوشست
در باغ و چمن روی دل افروز خوشست

از دی که گذشت هرچه گوئی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوشست

عطار
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۳
هم قافیه با باران

در انتظار توام 

در چنان هوایی بیا 

که گریز از تو ممکن نباشد 

تو 

تمام تنهایی‌هایم را 

از من گرفته‌ای 

خیابان‌ها 

بی حضور تو 

راه‌های آشکار 

جهنم‌اند 


شمس لنگرودی

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

کاش من هم، همچو یاران، عشق یاری داشتم

خاطری می خواستم یا خواستاری داشتم

تا کشد زیبا رخی بر چهره ام دستی ز مهر،

کاش، چون ایینه، بر صورت غباری داشتم

ای که گفتی انتظار از مرگ جانفرساتر است!

کاش جان می دادم اما انتظاری داشتم.

شاخه ی عمرم نشد پر گل که چیند دوستی

لاجرم از بهر دشمن کاش خاری داشتم

خسته و آزرده ام، از خود گریزم نیست، کاش

حالت از خود گریزِ چشمه ساری داشتم.

نغمه ی سر داده در کوهم، به خود برگشته ام

که به سوی غیر خود راه فراری داشتم،

محنت و رنج خزان این گونه جانفرسا نبود

گر نشاطی در دل از عیش بهاری داشتم

تکیه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب

اعتبار از پایه ی بی اعتباری داشتم

پای بند کس نبودم، پای بندم کس نبود

چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم

آه، سیمین! حاصلم زین سوختن افسرده است

همچو اخگر دولت ناپایداری داشتم!...

 

سیمین بهبهانی

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۲
هم قافیه با باران

مثلا منتظر عید و بهارم الکی 

مثلا کنج دلم غصه ندارم الکی 


به خودم میرسم و فکر غزلهای نوام 

مثلا خوب شده زخم سه تارم الکی 


به دلم زردیِ پاییز نشد زخم تری ! 

مثلا سرخیِ گُلهای انارم الکی 


منو تشویش محال است محال است محال !!! 

مثلا غرق خوشی ! اوجِ قرارم الکی ...


دلم از ماندنِ یک جا به ستوه آمده است 

مثلا عشق سفر توی قطارم الکی


به سرم میزند این بیت کمی گریه کنم

مثلا ابر بهارم که ببارم الکی


محسن حمزه

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۱۲
هم قافیه با باران
نوروز بمانید که ایّام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!

آن صبح نخستین بهاری که ز شادی
می آورد از چلچله پیغام، شمایید!

آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
آن گنبد گردننده ی آرام شمایید!

خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،
خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!

نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید!

عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید!

هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،
هم صاعقه ی خشم ِ بهنگام شمایید!

امروز اگر می چمد ابلیس، غمی نیست
در فنّ کمین حوصله ی دام شمایید!

گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،
در کوچه ی خاموش زمان، گام شمایید

ایّام ز دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایّام شمایید!

پیرایه یغمایی
۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۵۰
هم قافیه با باران

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

ز تو دارم این غم خوش ، به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی ؟

چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی

تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی ؟

همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی ؟

ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی ؟

به سر بلندت ای سرو که در شب ِ زمین کَن
نفس ِ سپیده داند که چه راست ایستادی

به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی ؟

ابتهاج

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۴۸
هم قافیه با باران
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

حافظ
۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۴۸
هم قافیه با باران
سهم خود را از خوشی ها بیش و کم برداشتم
چند روزی در کنار تو قدم برداشتم

سالها روی زمینی که برای من نبود
کاشتم با شادی اما کوهِ غم برداشتم

در رکوعم، مکث بیش از حد،ریاکاری نبود
زیر آوار جدایی تو "خم" برداشتم

مدتی در نقش قربانی خودت را جا زدی
من فداکارانه نقش متهم برداشتم

دل بریدم، معجزاتت هم مسلمانم نکرد
کافری بودم که در قلبم پیمبر داشتم 

سیّد ایمان زعفرانچی
۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۹
هم قافیه با باران

گفتی "خداحافظ"

و حتی بند کفش‌هایت را نبسته، رفتی

خنده‌ام گرفت

تو و رفتن؟!

وقتی دروغ در ذاتت نباشد

دستت هم رو می‌شود.


مسعود انصاری
۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۵
هم قافیه با باران

نمیسوزد کسی پای نفس هایم بجز سیگار

همان که راحتم کرده زمان غصه بسیار

تهوع آور است این زندگی هر شب وهر روزش

شبیه دیدن یک فیلم خوب اما پر از تکرار

در این دنیای رنگارنگ حتی یک نفر را هم

نمیابم،برای قلب من باشد امانت دار

شکستم بی صدا در خود به جایی برنخورد اصلا

بیا یک لحظه غم دست از دل بیچاره ام بردار

پریدن های ممتد هر شب از کابوس تکراری

که من هستم زیر پای خالی و طناب دار

و سرگردانی یک روح خسته در وجود من

که جان داده به جسمی خسته تر نیز از سر اجبار

شب و کنج اتاق و دفتر شعر و کمی گریه

وهی گریه هی گریه،امان از بغض لا کردار

به زیر سلطه تنهایی ام رفتم که مدت هاست

ضعیفم می کند هر ثانیه این غول استعمار

خدایا سیرم از دنیای آدم های بی احساس

بیا پایان بده لطفا به این عمر فلاکت بار


فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۵
هم قافیه با باران

دوست دارم 

سه‌شنبه آخر اسفند

از زیر کرسی تنهایی‌ام

نبودنت را بکشم بیرون

بیندازم کف اتاق

شعر بپاشم روش

کبریت بزنم 

و از آتش یک سال انتظار بپرم


سیدمحمد مرکبیان 

۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۲۵
هم قافیه با باران

یک شیرم و اهلی شده دست غزالم

سلطان زمین خورده بی جاه و جلالم

.

مانند عقابی که شده صید قناری

رسوا شده ام، ریخته کل پر و بالم

.

مجهول ترین مساله حل نشده ام

 یک فرضیه با قاعده ای پوچ و محالم

.

اسطوره تنهایی دنیایم و حالا

در صدر؛غم انگیزترین قصه سالم

.

خواهان من انگار کسی نیست،شبیه

 یک سیب همیشه به سر شاخه و کالم

.

 خسته شده ام از خودم و خسته تر از من

روح پر دردیست که گردیده وبالم 

.

هر بار تفال زدم از بخت سیاهم

"داد از غم تنهاییِ" حافظ شده فالم

.

سخت است اگر شرح دهم حال دلم را

"رخساره خبر میدهد" از تلخیِ حالم

.

یک شاعر بی نام و نشانم که به اجبار

ساکن شده ام در دل دنیای خیالم


فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۲۵
هم قافیه با باران

تیز دَوَم، تیز دَوَم تا به سواران برسم 

نیست شوم، نیست شوم تا بر جانان برسم


خوش شده ام، خوش شده ام پاره ی آتش شده ام 

خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم


خاک شوم، خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم 

آب شوم سجده کنان تا به گلستان برسم


چونک فتادم ز فلک ذره صفت لرزانم 

ایمن و بی لرز شوم چونک به پایان برسم


چرخ بود جای شرف، خاک بود جای تلف 

باز رهم زین دو خطر، چون بر سلطان برسم 


عالم این خاک و هوا گوهر کفرست و فنا 

در دل کفر آمده ام تا که به ایمان برسم 


آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد

شد رخ من سکه ی زر تا که به میزان برسم


رحمت حق آب بود جز که به پستی نرود

خاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم


هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوا

من همگی درد شوم تا که به درمان برسم


مولانا

۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۵
هم قافیه با باران

در آسمان غزل عاشقانه بال زدم

به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم


در انزوای خودم با تو عالمی دارم

به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم


کتاب حافظم از دست من کلافه شده ست

چقدر آمدنت را چقدر فال زدم


غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست

همان شبی که برایش تو را مثال زدم


غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد

چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم


به قدر یک مژه بر هم زدن تو را دیدم

تمام حرف دلم را در این مجال زدم...



سید حمید رضا برقعی

۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۵
هم قافیه با باران

قهوه را بردار و یک قاشق شکر، سم بیشتر

پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر


قهوه قاجاریم هم رنگ چشمانت شدست

می شوم هر آن به نوشیدن مصمم بیشتر


صندلی بگذار و بنشین روبرویم وقت نیست

حرف ها داریم صدها راز مبهم بیشتر


راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت

هر چه شادی دیدی از این زندگی غم بیشتر


ما دو مرغ عشق اما تا همیشه در قفس

ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر


عمق فنجان هر چه کمتر میشود، حس میکنم

عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر


خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی

زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر


حیف باید شاعری خوش نام بود در بهشت

مادرم حوا مقصر بود، آدم بیشتر


سوخت نصف حرف هایم در گلو اما تو را

هر چه میسوزد گلویم، دوستت دارم بیشتر...


 محمد حسین ملکیان

۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۲۵
هم قافیه با باران

می‌دانم

چشم‌ها را می‌توان خواند

می‌توان فهمید

اما

 قلب که نم پس نمی‌دهد

لعنت به توکه

قلب مرا نیز می‌خوانی


مسعود انصاری
۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران