هم‌قافیه با باران

۷۳۵۶ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

سرتا سر مدینه پر از شوق و شور بود
لبریز از طراوت و غرقِ سرور بود

از آسمان شهر پیمبر در آن پگاه
صد آسمان ملائکه گرم عبور بود

وقت نزولِ سوره‌ی یاسین و هل أتی،
هنگامه‌ی تجلی آیات نور بود

بال فرشته فرش قدمهای آفتاب
روبند ماهتاب ز گیسوی حور بود

عطر بهشت از نفس باغ می چکید
تا اوج عرش زمزمه های حضور بود

عالم از عطر یاس مدینه معطر است
پیوند آسمانی زهرا و حیدر است

می خواستند تا که بمانند یار هم
همدل ترین و هم نفس روزگار هم

بی زرق و برق ، ساده‌ی ساده شروع شد
پیوند آسمانی شان در کنار هم

«سرمایه های اصلی شان مهر و عاطفه
بی اعتنا به ثروت و دار و ندار هم»

بر اعتماد شانه‌ی هم تکیه داشتند
سنگ صبور یکدگر و راز دار هم

بودند هر پگاه دل انگیزتر ز عشق
گرم طلوع روشنِ خورشید وار هم

چشم بد از جمال دو خورشید دور باد
چشم حسودِ بد دل و بد خواه کور باد

هم ، ماورای حد تصور کمالشان
هم ، ماسوای ذهن و تخیل جلالشان

آنجا که سوخت بال و پر آسمانیان
بام نخستِ پر زدن و اوج بالشان

باید که درس زندگی آموخت تا ابد
از بوریای کهنه و ظرف سفالشان

در جام کوزه روشنی خمّ سلسبیل
کوثر شراب خانگی لایزالشان

کی می توان به واسطه‌ی این مثالها
پرواز کرد تا افق بی مثالشان

آئینه‌ی ظهور صفات خدا شدند
یاسین و نور شدند هل أتی شدند

بر شانه های عرش خدا خانه داشتند
نه نه ، که عرش را به روی شانه داشتند

این ساکنان عرش خدا از همان ازل
چشمی به چند روزه‌ی دنیا نداشتند

هر چند داشت سفره شان نان خشکِ جو
اما همیشه خویِ کریمانه داشتند

سرشار از عشق و عاطفه و نور ِ معرفت
همواره لحظه های صمیمانه داشتند

گل داده بود باغِ بهشت امیدشان
یعنی چهار غنچه‌ی ریحانه داشتند

ما جرعه نوش چشمه‌ی جاریّ کوثریم
دلداده ایم ، شیعه‌ی زهرا و حیدریم

یوسف رحیمی
۰ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۴۱
هم قافیه با باران
یک آینه که حسرت دارالسّلام هاست
یک آینه که قبله ی بیت الحرام هاست

یک آینه که عین حقیقت، مجاز نه!
یک آینه که غرق سکوت و پیام هاست

یک سو جلال حضرت خیرالنّسای خلق
یک سو جمال واضح خیرالأنام هاست

پیوند پاک سوره ی یاسین و کوثر است
آغار انکشاف تمام ظلام هاست

تلفیق نهر کوثر و امواج سلسبیل
هنگام باده نوشی و شرب مدام هاست

«حبل متین» گوشه ی جلباب فاطمه
خورده گره به پیرهن «لاانفصام» هاست

دست علی به دست«فصلِّ لربّک» است
اشراق آسمانی و صبح امام هاست

دیگر نیاز تیغ دو دَم منتفی شده است
زیرا که خطبه خطبه فدک در نیام هاست

تا «لَم یَکُن لَهُ کُفُوًا» نزد مرتضاست
خاری به چشم شور جمیع لئام هاست

باید گدا شویم و یتیم و اسیرشان
وقت نزول مائده های طعام هاست...

بر خانه ای که «تُرفَع» و «یُذکَر» نموده «اسم»،
بر خانه ای که رکن و منا و مقام هاست

مجید لشگری
۰ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۳۸
هم قافیه با باران

تکامل دل زار من از کمال گذشت

سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت


محال بود که آن خارها مرا نکشند

ولی به شوق تو جان من از محال گذشت


پس از تو آب نخوردم به اصغر تو قسم

لبم به یاد تو از جرعه‌ی زلال گذشت


لبت به چوب حراج از بها نمی‌افتد

لبم خرید و پسندید و بی‌سؤال گذشت


برای رنگ و رفو از حنا و شانه چه سود؟

حریر زلف من از مرز پایمال گذشت


نسیم شام وزید و مرا پریش نکرد

نیافت چون به سرم مو، به انفعال گذشت


دهان تنگ تو اینقدرها محیط نداشت

جمالت از اثر سنگ، از جلال گذشت


به غارت حرم تو عروسکم گم شد

پس از تو بازی من بین قیل و قال گذشت


گدای قرص مَه‌ام قرص نان نمی‌خواهم

دلم به عشق هِلال تو از حلال گذشت


مرا همیشه دم خواب بوسه می‌دادی

تو وام دار منی، وعده رفت و مال گذشت


چو رنگ صورت خود می‌پرم به اوج فلک

و بال زخمی من امشب از وبال گذشت


محمد سهرابی

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۳۵
هم قافیه با باران
زهرا(س) که شبیهِ یاس نوخاسته شد
تا گفت بله، غمِ علی(ع) کاسته شد

در مجلس عقدشان ملائک گفتند
گل بود به سبزه نیز آراسته شد

این سو مولا، غرق تمنا و نگاه
آن سو زهرا(س) و خنده هایی کوتاه

اسفند به کف ملائکه می خوانند
لاحول ولا قوة الا بالله

وقتی داماد مرتضی، شیر خداست
وقتی که عروس، نور هستی، زهراست

یعنی که تمام نسلشان، گُل پیِ گُل
سالی که نکوست، از بهارش پیداست

هر بار لباس تازه پوشید تو را
با شادی مادرانه بوسید تو را

امروز که میروی گلم خانه بخت
ای کاش خدیجه(س) بود و میدید تو را

حامد عسکری
۰ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۳۴
هم قافیه با باران

رقص باید که عجین با دف و سرنا بشود

باده خــوب است بـــه اندازه مهیا بشود


داده ام دخترکان سیب بریزند به حوض

گفته ام تا همـه جــا هلهله برپا بشود


شاعران با غزل نیمه تمام آمده اند

دامنت را بتکان قافیــــه پیدا بشود


روسری سر کن و نگذار میان من و باد

سر آشفتگی مـــوی تـــو دعـــوا بشود


هیچکس راهی میخانه نخواهد شد اگر

راز سکر آور چشمـــان تـــو افشا بشود


بلخ تا قونیه از چلچله پر خواهد شد

قدر یک ثانیه آغوشت اگـــر وا بشود


حیف ! یک کـــوه مذابی و کماکان باید

عشوه هایت فقط از دور تماشا بشود


امیر توانا

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۳۲
هم قافیه با باران

چون پاره سنگی 

عاشقم

به گنجشکی هراسان


و هربار

نومید بر می گردم به خاک

بر می گردم به خویش


جدا شده ای از نخ نگاهم

چون بادکنک ماه

از تو دورم دور

 دور ...


عبدالجبار کاکایی

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۳۰
هم قافیه با باران
من مثل عصر روزهای دبستان
 پر از کسالت و تردیدم
و دفترم
از مشقهای خط خورده
 سیاه است
هراس من این است
 فردا که زنگ حساب آمد با این کمینه چنین خواهند گفت:
باید هزاربار
در شعله های آتش دوزخ فرو روی
اینت جریمه برو!

سلمان هراتی
۱ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۹
هم قافیه با باران
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهـان در نهاد هر بشر!...

هرکه گرگش را در اندازد به خاک
رفتـه رفته می شود انسان پاک

وآن که با گـرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند

در جوانی جان گــرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر

گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب...؟

فریدون مشیری
۰ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۸
هم قافیه با باران

چو وصلی نیست باشد، وصله ها ناجورتر بهتر

و پیش چشم مردم، من همان منفورتر بهتر!


برای من که از شیرینی لبهات محرومم

غمدریای شورانگیز چشمت، شورتر بهتر...


تو ماه کامل و من کوچه گردی پیر و دیوانه

من و تو هر چه از هم بی خبر تر،دورتر بهتر


من این چشمی که رویت را نمی بیند نمی خواهم

که یعقوبی که یوسف را نبیند کورتر بهتر


به چشمان عسل رنگت زبانی تلخ می آید

که هر چه چشم شیرین تر، زبان زنبورتر بهتر


مگر نه هرکه بامش بیش برفش بیشتر بانو؟

اگردوریت رنج آور،دلم رنجور تر بهتر...


به چشمان تو دل بستم... ز چشم خلق افتادم

تو با من باش، باشدوصله ها ناجورتر بهتر


حسین زحمتکش

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۷
هم قافیه با باران
وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی میکند
زندگی یا مرگ،بعد از ما چه فرقی میکند

ماهیان روی خاک و ماهیان روی اب
وقت مردن،ساحل و دریا چه فرقی میکند

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی میکند؟

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند

هیچکس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه ی من با خیابان ها چه فرقی میکند

مثل سنگی زیر اب از خویش میپرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی میکند؟

فرصت امروز هم با وعده ی فردا گذشت
بی وفا!امروز با فردا چه فرقی میکند

فاضل نطری
۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۸
هم قافیه با باران
امشب خدا لطف نهان خود هویدا میکند

امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا میکند

امشب دو تا را جفت هم ، از صنع یکتا میکند

یعنی علی ماهِ رخ زهرا تماشا میکند

با چشم دل در صورت او سیر معنا میکند

امشب حسد بر خاکیان ، بی حد برند افلاکیان

خندان چمن ؛ رقصان دمن ؛ خوشدل زمین ؛ خرم زمان


در دست اسرافیل بین ، صورش شده ساز و دُهُل

با نور، دعوتنامه بفرستاده هادیّ سُبُل

امضا ، ز ختم المرسلین ؛ گیرندگان ، خیل رُسل

هر کس که آید همرهش نی دسته گل ؛ یک باغ گل

در آمد و شد اولیا، در رفت و آمد انبیا

ای غصّه و ای غم برو ؛ ای شوق و ای شادی بیا

 

از بهر این ساعت زمان لحظه شماری کرده است

وز بهر این وصلت زمین نابردباری کرده است

چشم فلک شب تا سحر اختر شماری کرده است

ایوب دهر از شوق امشب، بی قراری کرده است

دست خدا ، وجه خدا را خواستگاری کرده است

امشب علی ،آن عدل کل بر عق کل داماد شد

شاگرد ممتاز نَبی ، داماد بر استاد شد

 

خوان کرم مخلوق را دعوت به مهمانی کند

صد نعمت از رحمت خدا بر خلق ارزانی کند

وز طور موسی آمده تا آنکه در بانی کند

آید خلیل ،آرد ذبیحِ خود که قربانی کند

یوسف گرفته مِجمر و اسپند گردانی کند

کرّوبیان در هلهله، قدوسیان در همهمه

عیسی به دنبال علی، مریم کنار فاطمه

 

امشب به ملک اهل دل مولی الموالی ، والی است

بر سینه غم دست رد زن، شب موسم خوشحالی است

شام سیه بختی شد و روز همایون فالی است

کوثر،کنار ساقی کوثر علیّ عالی است

زهرا به خانه بخت شد، جای خدیجه خالی است

امشب به روی مرتضی ، لب های زهرا خنده کرد

آن دل گر از غم مرده بود، از خنده ی خود زنده کرد


میخانه باز و هرکسی جام مکیّف می زند

ناهید، پا می کوبد و تندر به کف دف می زند

رنگین کمان چون مشتری خود را در این صف می زند

لبخند وصل امشب چه خوش کوثر به مصحف می زند

آری نه تنها خاکیان ، هر آسمان کف می زند

منشین غمین امشب دلا، شادی دل کن بر ملا

خیز و مِس خود کن طلا ، آیینه ات را ده جلا

 

عقد علی و فاطمه در آسمان بسته شد

در آسمان بسته شد در کهکشان ها بسته شد

زین نرگس و سوسن دگر چشم و زبان بسته شد

راه یقین ها باز شد ، پای گمان ها بسته شد

بازاریان حُسن را ، دیگر دکان ها بسته شد

خورشید و ماه و آسمان،آیینه گردانی کنند

چون در زمین خورشید و ماهی نورافشانی کنند


بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بُوَد

جبریل مأمورست و فکر مجلس آرایی بود

میکال از عرش آمده گرم پذیرایی بود

چشم کواکب خیره گر از چرخ مینایی بود

درشهر یثرب لاجرم، خوش گِرد هم آیی بُوَد

خیل مَلک از عرش ، سوی فرش فرش آورده اند

بهر جلوس انبیا پَرهای خود گسترده اند

 

امشب زشادی هر وجودی خویش را گم کند

گردون تماشای زمین با چشم اَنجُم می کند

دریای لطف سرمدی ، بی حد تلاطم می کند

اهل زمین را آسمان غرق تَنَعُّم می کند

هر غنچه بهر وا شدن چون گل تبسم می کند

امشب که گاه شادی بی حدّ و بی اندازه شد

با دست جانان دفتر عشق علی ، شیرازه شد

 

امشب صدف، بر گوهری ، یک بحر گوهر می دهد

یک گوهر اما از دو عالم پر بهاتر می دهد

صرّاف کل ، دردانه ای بر دُرج حیدر می دهد

خود دست دختر را پدر بر دست شوهر می دهد؟

نی نِی ، فلک خورشید را بر ماه انور می دهد؟

تبریک گو بر مصطفی جبریل از دادار شد

زهرا امانت باشد و حیدر امانت دار شد

 

امشب علی در خانه خود شمع محفل می برد

کشتی عصمت ، نا خدا را سوی ساحل می برد

مشکل گشای عالمی، حل مسائل می برد

انسان کامل را ببین ، با خود مکمل می برد

هم آن به این دل می دهد ؛ هم این از آن دل می برد

با نغمه ی جادویی اش ، داوود مداحی می کند

با خامه مانی کِی توان این نقش طراحی کند

 

چشمی ندیده در زمین در هر زمان مانندشان

خورشید و مه تبریک گو بر وصلت و پیوندشان

شادی زهرا و علی پیداست از لبخندشان

لبخندشان دارد نشان از خاطر خرسندشان

شیعه مبارک باد گو ، بر یازده فرزندشان

ای شیعه ، دست افشان شو وتبریک بر دلها بگو

بر پای خیز و تهنیت بر مهدی زهرا بگو


ای ساقی کوثر کنار خود بهشتی رو ببین

قامت قیامت را نگر طوبا ببین مینو ببین

زین پس هلال خویش را در آن خَم ابرو ببین

هم روز را در چهره او ، هم شب را در آن گیسو ببین

هم لاله زار رو ببین ، هم نافه بارِ مو ببین

هر چند ماهِ رُخ عیان امشب به تو آسان کند

روزی رسد کز چشم تو رُخسار خود پنهان کند

علی انسانی
۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۶
هم قافیه با باران
باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم
شد شد، اگر نشد دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندنِ یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام
آن گه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم
این بار شکلِ در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به «اینجا»ی شعر من
باید که قیچیِ چمنم را عوض کنم

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم
گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم

«دستی به جام باده و دستی به زلف یار»
پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
باید تمامِ «آنچه منم» را عوض کنم

دیگر زمانه شاهد ابیاتِ زیر نیست
وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم:

مرگا به من که با پر طاووسِ عالمی
یک مویِ گربه ی وطنم را عوض کنم

وقتی چراغِ مِه شکنم را شکسته اند
باید چراغِ مه شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام
امروز می روم لگنم را عوض کنم

تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد
روزی هزار بار فنم را عوض کنم

با من برادرانِ زنم خوب نیستند
باید برادرانِ زنم را عوض کنم

دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟
یا رب! عنایتی، تِرَنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ، زمانی هزار بار
مجبور می شوم کفنم را عوض کنم

ناصر فیض
۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۲۰:۰۷
هم قافیه با باران

نشسته در تب حال و هوای چشمانت

کسی که لک زده قلبش برای چشمانت

 

بهشت را به بها میدهند شکی نیست

نشان چشم چرانی بهای چشمانت

 

برای خلق چنین نقش های دل چسبی

چقدر حوصله کرده خدای چشمانت ؟

 

درون قاب نگاهت کشیده است انگار

دو بچه آهوی زیبا به جای چشمانت

 

سکوت کرده ای اما غمین و بغض آلود

به گوش می رسد اینک صدای چشمانت؟

 

نگاه من به تنش کرده جامه احرام

مگر قدم بزند در صفای چشمانت


ناصر بقالی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۹:۰۵
هم قافیه با باران

مانند قایقی که اسیر تلاطم است

در پیچ و تاب زلف تو آرامشم گم است

 

بیرون کنند شاید از این شهر هم مرا

حوا ! لبت قشنگ تر از سیب و گندم است

 

تا کی به بوسه از عکست اکتفا کنم؟

وقتی که آب هست چه جای تیمم است؟

 

خالق قبول کرده تو آهوی من شوی

چون ضامنم محبت خورشید هشتم است

 

عطار گشته است , یقین , هفت شهر عشق

این دل هنوز در خم ابروی تو گم است .


ناصر بقالی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۹:۰۴
هم قافیه با باران

دلم بگذاشتم جایی که دیگر بر نمی دارم

دلی شاداب آوردم ، مکدر بر نمی دارم

 

مدارا نیست با این سر شکوه آستانش را

اگرچه یک دم از آن آستان سر بر نمی دارم

 

مگر زین در درون آید رخ تابان آن مَهرو

وگرنه چشم خود هرگز از این در برنمی دارم

 

اگر سکان وصلش را نباشم ناخدا اینجا

دگر زین ساحل اوهام لنگر بر نمی دارم

 

رضایت را بگیر از من، گدای حاجت وصلم

پی بیش آمدم اینجا و کمتر بر نمی دارم

 

مرا هم اختیاری هست با این طالع جبری

به غیر از باب میل از این مقدر بر نمی دارم

 

دو بالم خیس از اشک و هوای آسمان ابری

امید پر زدن اما ، از این پر برنمی دارم

 

جهان در چشم زیبا بین سراسر گوهر ناب است

پی گوهر شناسم من ز گوهر بر نمی دارم

 

کنار ماست زلف یار و دست من از آن کوتاه

در این میخانه بنشستیم و ساغر برنمیدارم

 

سری بر دامن قاتل چو اسماعیل بنهادم

چو سر با عشق بگذارم به باور بر نمی دارم

 

چو پیش چشم ما باشد از او رخ بر نمی گیرم

اگر پنهان شود چشمم ز منظر بر نمی دارم

 

رسیدم بر سر حرفی که گر نیت کنم گفتن

قلم گوید که من دیگر ز جوهر برنمی دارم

 

رضا ترسم که در تکرار ، لذت گم کنی ، کم گو

بجز از قند آن لبها مکرر بر نمیدارم

 

رضا حیدری نیا

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۹:۰۳
هم قافیه با باران

غزل می‌ریزد از چشمان آهویی که من دارم

به چیــن گیسویش مُشکِ غزالان ِ خُتن دارم

 

چنان بی‌تابی‌ام را در تب و تاب است هر شب تب

کــه بالاپوشــی از آتش بــه جای پیـــرهن دارم

 

بهــای بوســه‌اش را نقدِ جــان می‌آورم بـر لب

در آن شب‌ها که تنها جان شیرین را به تن دارم

 

به قـــول "منزوی" زن‌ها شکـــوه و روح می‌بخشند

تو را چون خون به رگ‌هایم و چون جان در بدن دارم

 

تو بی‌شک مهربان‌تر هستی و بسیار زیباتر

از آن تعریف زیبایـــی که از مفهوم زن دارم

 

غـــزل‌ هایم بلاگـــردان ایــــن یک بیتِ "حافظ" باد

که هر چه هست از آن شیرازی شیرین‌سخن دارم

 

"مرا در خانه سروی هست کاندر سایه‌ی قدش

فراغ از سرو بُستانــی و شمشاد چمــن دارم"


بهمن صباغ زاده

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۹:۰۲
هم قافیه با باران

ﺍﯼ ﺩﺭﺁﻣﯿﺨﺘﻪ ﺑﺎ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪ ! 

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻩ ﮐﺸﯿﺪ


ﭘﺮﭼﻢ ﺻﻠﺢ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﻮﯾﺶ

ﻧﻪ ﯾﮑﯽ؛ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪ


ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻡ ﻧﺠﺎﺭﯼ ﺳﺖ

ﻭﻗﺖ ِ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪﻥ ﺍﺭّﻩ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﻟﺮﺯﯾﺪ


ﻧﺎﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ

ﺑﻪ ﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻭﺭﺯﯾﺪ


ﺷﺐ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭﺻﺎﻟﺖ ﺑﻪ »ﮔﻤﺎﻥ« ﺷﺪ ﺳﭙﺮﯼ

ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻟﻒ ﺗـﻮ ﻧﺎﺑﺮﺩﻩ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺩﻣﯿﺪ


ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻮﭺ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﯼ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﯼ

ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﺍﻧﮕﯿــﺰﻩ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﭘﺮﯾﺪ

ﺗﻠﺨﯽ ﻭﺻﻞ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻢ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻓﺮﺍﻕ

ﺷﺎﺩﯼ ﺑﻠﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﭽﯿﺪ


ﻣﻘﺼﺪ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﯿﺴﺖ

ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻫﯿﺪ ﺍﮔﺮ، ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﺪ!

 

ﮐﺎﻇﻢ ﺑﻬﻤﻨﻲ

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۳
هم قافیه با باران

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره این ماه مبارک

از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ

فریاد که زود از سر این گله شبان رفت

شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت

شیرازه جمعیت بیداردلان رفت

بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟

ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت

برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان

آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت

تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت

از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت

با قامت چون تیر درین معرکه آمد

از بار گنه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را

چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت

چون اشک غیوران به سراپرده مژگان

دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب

آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت


صائب تبریزی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۹
هم قافیه با باران

 الهی الهی، به حق پیمبر

الهی الهی، به ساقی کوثر

الهی الهی، به صدق خدیجه

الهی الهی، به زهرای اطهر

الهی الهی، به سبطین احمد

الهی، به شبیر الهی! به شبر

الهی به عابد! الهی به باقر

الهی به موسی، الهی به جعفر

الهی الهی، به شاه خراسان

خراسان چه باشد! به آن شاه کشور

شنیدم که می‌گفت زاری، غریبی

طواف رضا، چون شد او را میسر:

من اینجا غریب و تو شاه غریبان

به حال غریب خود، از لطف بنگر

الهی به حق تقی و به علمش

الهی به حق نقی و به عسکر

الهی الهی، به مهدی هادی

که او مؤمنان راست هادی و رهبر

که بر حال زار بهائی نظر کن!

به حق امامان معصوم، یکسر


شیخ بهایی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۸
هم قافیه با باران

مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم

که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم

 

تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری

ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم

 

چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام 

که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم

 

همین خوش است همین حال خواب و بیداری 

همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم

 

خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می 

معاشران بفشارید پنبه در گوشم

 

شبیه بار امانت که بار سنگینی است 

سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ....


سعید بیابانکی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران