هم‌قافیه با باران

۹۴ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

سال نو آمد به صد شور و امید ای‌ گوسفند!

گشت با نامت عجین سال جدید ای‌ گوسفند!   

سال میمون گرچه بعد از سال تو آید ز راه

بر تو میمون باد این عید سعید  ای‌ گوسفند!

اسبِ سال پیش، مهمیز گرانی را چو دید

بی‌هوا با شیهه‌ای  از ما رمید  ای‌ گوسفند!

در چریدن با گرانی بس رقابت داشتی

تو ز مرتع، او ز جیب ما چرید  ای‌ گوسفند!

تا که چوپانِ تو دولت شد زما ایمن شدی

قیمتت گرگی شد و ما را درید  ای‌ گوسفند!

لیکن امسال اندکی دلرحم‌تر باش ای عزیز،

هان مشو از چشم مردم ناپدید  ای‌ گوسفند!

من تو را در هیئت کوبیده می‌بینم کنون

این امیدم را نفرما نا ‌امید ای‌ گوسفند!

نیست کافی مبلغ یارانه‌‌ام  پشم تو را

سخت می‌لرزد تنم وقت  خرید ای‌ گوسفند!

گوشتت را تحفه آور ، نیکبختم کن عزیز

باد بختت عینهو پشمت سفید ای‌ گوسفند!

بی‌تو  آخر  قهر کرد از سفرۀ ما  آبگوشت

نان مگر در اشک خود سازم ترید ای‌ گوسفند!

گوشتت از بس گران شد جای قفقازی و برگ

همچو تو خوردیم هی برگ شوید ای‌ گوسفند!

خواب دیدم عاقبت قفل تورّم باز شد،

بسکه دولت کرد هی در آن کلید ای‌ گوسفند!

چون پریدم ناگهان  از خواب، دیدم کشک بود

بعد، کشکی هوش من از سر پرید  ای‌ گوسفند!

*

کاش روزی«بوالفضول»از فیلۀ تو می‌مزید

بع...له‌ای(!) ما را بگو ، لطفت مزید ای‌ گوسفند!

سعید سلیمان پور ارومی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۴۰
هم قافیه با باران

مُرده هم بی گمان دلی دارد
مثلِ ما « زید » خوشگلی دارد

در کنارِ پری وَشان در قبر
هر شب جمعه محفلی دارد

با « شهین » و « مَهینِ » آن دنیا
روز و شب عیش کاملی دارد

هر زمانی که می شود دلتنگ
لب دریا و ساحلی دارد

مُرده هم آدم است در واقع
رفقای اراذلی دارد !

چون تمامِ مجردان او هم ،
در امورش مشاکلی دارد

شام اگر مرغ یا که جوجه نبود
ساندویچ فلافلی دارد

غالباً در حجاب و پوشش خود
مطمئناً مسایلی دارد

نه پلیسی که پاچه اش گیرد
نه محل مَرد جاهلی دارد

ما که بی مسکنیم ! اما او ،
خوش به حالش که منزلی دارد !

با رفیقانِ شاعرش هر شب
فاعلاتن مفاعلی دارد !

راشد انصاری

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۵۸
هم قافیه با باران

آن شب که مست بودیم از جام تلخکامی

ما را گرفت باهم نیروی انتظامی 


بااحترام کامل با عزت فراوان

مارا کشان کشان برد ستوان یکم غلامی


تحویل بند یک داد، بند خلافکاران

با هم سلام کردیم با اردشیر و کامی


عزت پلنگ آن ور اصغر سه کله این ور

آن شب شدیم هم بند با جانیان مامی


عزت پلنگ سر داد آوازی از"یساری"

اصغر سه کله هم خواند تصنیفی از "قوامی"


یک آش و لاش پرسید از نام و از نشانم

گفتم که من سعیدم، فامیل من امامی!


نام و نشانی ام را وقتی ز من شنیدند

از ترس زرد کردند آن جانیان نامی


عزت پلنگ و اصغر،آن قاتلان اکبر

بر پای من فتادند چون بردگان شامی 


هم شرمسار گشتند از کارشان به کلی

هم اعتراف کردند بر جرمشان تمامی


فردا به جای شیشه جستند در لباسم

ده بیت از سنایی، شش بیت از نظامی!


سعید بیابانکی

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۱۲
هم قافیه با باران

می زند حرف دلش را پشت سر
آدم خوبی ست! اما پشت سر ،

می شود وحشی و بی فرهنگ و بد
می کند تغییر درجا! پشت سر

رو به رو هرگز نخواهد شد تمام
مشکلاتش می رسد تا … پشت سر

از جهات ِ مختلف در زندگی
لوطی و مرد است! الا پشت سر

موضع اش شفاف باشد پیش رو
هست سر تا پا معما پشت سر

هر کسی این جا به نوعی می خورد،
نان خود را…از جلو یاپشت سر!

“یوسفی” دیدم که غیبت می کند
نزد بابای “زلیخا” پشت سر

می زند زیر آب مادر را پسر،
تازگی ها پیش بابا پشت سر

هست آقاهای بالاسر زیاد
منتها کم هست آقا پشت سر!

…….
با اجازه می روم خیلی یواش
تا ببینم چیست آیا پشت سر؟!

راشد انصاری

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۴
هم قافیه با باران
از دسـت زمانه تیر باید بخـوری
دائـم غــــــم ناگزیر باید بخـوری

صد مرتبه گفتم عاشقی کار تو نیست
بچــــه! تو هنوز شیر باید بخوری!

جلیل صفربیگی
۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

طبیب نسخه ی درد مرا چنین پیچید:

دو وعده خوردن چایی به وقت چاییدن


معاونی که مشاور شده است می داند

چقدر شغل شریفی است کشک ساییدن


به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات

بخواست جام می و گفت: ژاژ خاییدن


حکیم کاردرستی به همسرش فرمود:

شنیده ایم که درد آور است زاییدن ...


بد است زاغ کسی را همیشه چوب زدن

جماعت شعرا را مدام پاییدن


خوش است یومیه اظهار فضل فرمودن

زبان گشودن و دُر ریختن ... "مشاییدن"


صبا به حضرت اشرف ز قول بنده بگو:

که آزموده خطا بود آزماییدن


تمام قافیه ها ته کشید غیر یکی

خوش است خوردن چایی به وقت چاییدن!


سعید بیابانکی

۰ نظر ۲۳ دی ۹۳ ، ۲۱:۴۰
هم قافیه با باران
به زمین و زمان بدهکاریم
هم به این، هم به آن بدهکاریم

به رضا قهوه‌چى که ریزد چاى
دو عدد استکان بدهکاریم

به على ساربان که معروف است
شتر کاروان بدهکاریم

شاخى از شاخهاى دیو سفید
به یل سیستان بدهکاریم

مثل فرخ لقا که دارد خال
به امیرارسلان بدهکاریم

نیست ما را ستارهاى، اى دوست
که به هفت آسمان بدهکاریم

مبلغى هم به بانک کارگران
شعبه طالقان بدهکاریم

این دوتا دیگ را و قالى را
به فلان و فلان بدهکاریم

دو عدد برگ خشک و خالى هم
ما به فصل خزان بدهکاریم

هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهکاریم!

به مجلات هفتگى، چندین
مطلب و داستان بدهکاریم

قلک بچه‌ها به یغما رفت
ما به این کودکان بدهکاریم

مبلغى هم کرایه خانه به این
موجر بدزبان بدهکاریم

عمران صلاحی
۰ نظر ۲۳ دی ۹۳ ، ۲۱:۳۰
هم قافیه با باران

” آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند ”
یک شب به جای همسرم از من پرستاری کند !

اول به بانکی دولتی! ملی ، سپه یا ملتی…
وام ِ مرا ضامن شود ! عمری سپس زاری کند

ارثی بدون شک نخواهد ماند بعد از من ولی ،
از شعرهایم لااقل ایشان نگهداری کند

آن دلبر بی چشم و رو ، کز عشق نشنیده ست بو
گر بشنود نام هوو ، در جا نکو کاری کند !

دولت که قربانش روم ، گسترده خوانی از کرم
در خواب دیدم از همه رفع گرفتاری کند

(در خواب که عمرا نشد، فکری به حال من نشد
ای کاش کارش را فقط در وقت بیداری کند!)

زآن پس دهد یارانه ام ، بعد از اجاره خانه ام
فکری به حال ِ این همه قرض و بدهکاری کند

مشکل که حل شد کاملا ، تنها نه در شام و یمن
در کل عالم بعد از آن ، اسلام را یاری کند!

راشدانصاری

۱ نظر ۲۳ دی ۹۳ ، ۱۴:۴۱
هم قافیه با باران

نقیضه ای بر روی شعر معروف "تو همانی که دلم لک زده لبخندش را" از استاد بزرگوار، آقای  کاظم بهمنی


تو همانی که درآورده دگر گندش را

وختِ نوشیدن چایی بجود قندش را


حال من چون پدری ذلّه ز دست تو که حیف!

نکشیده ست به روی تو کمربندش را


نخورد آبِ خوش، آن آدمِ زندانی که

برود لو بدهد چاقوی هم بندش را


از حریصان کمین کرده، رکب خواهد خورد

هرکه تارف بزند چیچک و فرمندش را


منم آن عاشق بیچاره که هی خرج تو کرد

پول و انگشتر و دسبند و گلو بندش را


دل من با همه صاااف است، به جز شخصی که 

رفته بخشیده به یک تُرک ، سمرقندش را


اس ام اس های تو را دیده پدر در گوشییم

ترسم این است کند کشف، فرستنده ش را


بخت بد توی جهان ، ما "ما_را_دو_نا"  نشدیم

خوش به حالش! نگرفتند از او هَندش را


منم آن فرد که معشوووق به هنگام دروغ

خورده بر جانِ منِ جن_زده، سوگندش را


نفیسه سادات موسوی

۰ نظر ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۶:۵۶
هم قافیه با باران

نقیضه‌ای بر غزلی از فاضل نظری با مطلع: 

چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم 

از آن دو پنجره ما خیره می‌شدیم به هم 


:: 


شبیه ریل قطار و دو چوب کیم به هم 

شبیه سیم دوشاخی که هر دو سیم به هم

«به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج» 

من و تو پیش همیم و نمی‌رسیم به هم


من از زمان قدیم و تو از زمان جدید 

«من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم»


نیاز نیست بگوییم حالمان را هی

به زور و با قر و اطوار و پانتومیم به هم


شبیه یکدگریم و چقدر مسخره نیست! 

شبیه بودن گل‌های یک گلیم به هم


بجای جسم، گره خورده روحمان از ته 

از انتهای دل، از بیخ، از صمیم به هم!


جواب تست پزشکی، مشاوره حتّی

غلط نموده بگوید نمی‌خوریم به هم


من و توایم علاج و من و توایم مرض 

من و تو را برساند مگر حکیم به هم... 


رضا احسان پور

۰ نظر ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۱:۱۶
هم قافیه با باران

می رود کش سوژه های داغ ما را دزدکی
تا بگوید شعر طنزی تازگی ها دزدکی !

بعد ِ عمری بند تنبانی سرودن ،مدتی ست
ادعا دارد که “طناز” است! اما دزدکی

بارها گفتم که “رندی” کار امثال تو نیست
تازه آن هم با غزل های سراپا دزدکی!

روز اول در ردیف و قافیه می برد دست
بعد شد استاد در برخی قضایا…دزدکی!

شعر کامل را نمی دزدد، ولی با حوصله
بیت ها را می کند پایین و بالا دزدکی!

فی المثل در یک غزل که گفته آن را زورکی
رد پای ده نفر را دیدم آن جا دزدکی

حتم دارم بر سر این کودکان ِ بی پدر
می شود بین پدرها جنگ و دعوا دزدکی!

با فکاهیات سست و طنزهایی این چنین
توی گور خود بلرزد هی “گل آقا” دزدکی!

راشدانصاری

۲ نظر ۱۷ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۴
هم قافیه با باران

سعی کردم که بمانی و بریدی به درک

کارمان را به غـم و رنج کشیدی به درک


به جهنم که از این خانه فراری شده ای

عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی به درک


میوه ی کال غـــــزل بودم و از بخت بدم

تومرا هرگز ازاین شاخه نچیدی به درک


فرق خرمهره و گوهر تو نفهمیدی چیست

جنس پاخورده ی بازار خریدی بـــــــه درک


دانه پاشیدم و هربار نشستم به کمین

سادگی کردی و از دام پریدی بــه درک


عاقبت سنگ بزرگی به سرت خواهد خورد

میکشی از تـــــه دل آه شدیدی بــــه درک


نوشدارو شدی اما بــه گمانم قدری

دیر بالای سرکشته رسیدی به درک


صوفی صابری

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۴۵
هم قافیه با باران

هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی

سلام گرگ بی‌خود نیست در هنگام چوپانی 


تو با یک عشوه، صد رشوه طلب کردی و وارفتم 

ندانی قدر ناز ای دل مگر وقتی که در مانی! 


گشاد کار مشتاقان، کشوی میز دلبند است

بگو حرف دلت را با اشارت‌های پنهانی 


ندارم کار با زلف سیاه و تیغ ابرویت

دهی کام دل ما را سبیلی گر بجنبانی 


فدای مدرک قلابی‌ات، صد مجلس عشاق

حسودان می‌زنند این حرف‌های بند تنبانی 


کنون تقدیر ما با تیزی کِلک تو افتاده است 

که تو نادیده امضا می‌کنی، ننوشته می‌خوانی 


علی محمد مودب

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۴۴
هم قافیه با باران

بنده حتی شده با زور تو را می خواهم

تا بدانی به چه منظور تو را می خواهم!


عاشقی کار ِ دل است و دو طرف بی تقصیر

طبق فرمایش مذکور تو را می خواهم


گرچه “آن جور…” که گفتم نشود ، اما باز

مطمئن باش که “این جور…” تو را می خواهم


آن شب وصل که گفتند ولی نزدیک است

لاجرم مدتی از دور تو را می خواهم!


مطربی چون که حرام است در اسلام ِ عزیز

بی دف و تنبک و تنبور تو را می خواهم!


از همان بدو تولد که بگیری …آن وقت ،

برسی…تا به لب گور تو را می خواهم


زشتی ات هر چه که باشد به نظر زیبایی

این من ِ کله خر و کور تو را می خواهم!


راشد انصاری

۲ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۵۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران