هم‌قافیه با باران

۹۴ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

ای صاحب اشعار خفن! ناز مکن
این هفته بیا به انجمن ، ناز مکن

با بودن ِ تو فقط کمی می جنبد
از اهل هنر فک و (دهن!) ناز مکن

تو! عامل ِ رفت و آمد ِ انجمنی
ای فلسفه ی گلنگدن ناز مکن!

جوراب رقیبان به نفس می تازد
ای یوسف مشک پیرهن ناز مکن!

زین پس احدی اگر تو را نقد کند
اصلا تو بیا مرا بزن، نازمکن!

بد را به دل ِ عزیز ِ خود راه مَده
در کردن ِ جنگ تن به تن ناز مکن

“عشقی” شده گر شهید در راه قلم
پس بر من ِ کشته ی سخن ناز مکن

ما بی تو مسافران دور از وطنیم
ای شاعر ِ لایق ِ وطن! ناز مکن

در خلوت اگر پا بدهد حرفی نیست
در جمع ولی برای من ناز مکن!

باسوزن ِ شعر ِ ناب ِ خود درز بگیر
دامان ِ گشاد ِ سوءظن ، ناز مکن

تو! شعر خودت بخوان و بگذار که خلق
(هرچی دلشون خواس بگن!) ناز مکن

زین بیش اگر نیامدی نامردی ست
حالا که رسیده روز زن ناز مکن!

آهوی رمیده از چَراگاهی ، حیف
ای رونق بازار خُتن ! ناز مکن

والله ِ اگر نیامدی می پوشم ،
در انجمن این بار کفن! ناز مکن


راشد انصاری

۱ نظر ۲۰ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۵
هم قافیه با باران

پیرمردی خوش و خندانم و کیفم کوک است
عاشق قهوه و قلیانم و کِـیفم کوک است

 پای تا سر همه جای بدنم می لرزد
مثل ظرف ژله جنبانم و کیفم کوک است

 راه که میروم از دم به همه می مالم
مثل راننده ی نیسانم و کیفم کوک است
 
یا پیِ بیمه ی تکمیلی و دفترچه و مُهر
یا پیِ دکتر و درمانم و کیفم کوک است
 
شاید این زندگی ام با نفس بعدی رفت
لبه ی تیغه ی بحرانم و کیفم کوک است

 شب که مسواک زدم ، لثه و دندانم را
می نهم داخل لیوانم و کیفم کوک است
 
راحتم از مُد و پوشیدنِ صد جور لباس
تا گلو آمده تنبانم و کیفم کوک است
 
با همین عینک و دمپایی و پیژامه ی سبز
عصرها توی خیابانم و کیفم کوک است
 
چون پیازی که شده قاطیِ ظرفِ میوه
توی هر جمع نمایانم و کیفم کوک است
 
نیم قرنی است که زن دارم و در این مدت
روز و شب گوش به فرمانم و کیفم کوک است
 
دارم از لطف خدا ده نوه و شش فرزند
پیششان یکسره مهمانم و کیفم کوک است
 
زن گرفتم یکی و بعد یکی دیگر هم
سخت از این کرده پشیمانم و کیفم کوک است
 
بابتِ آن زنِ دوم به عیالم گفتم:
که به درد آمده وجدانم و کیفم کوک است
 
گرچه نیروی جوانی شده در من تضعیف
پا دهد رستم دستانم و کیفم کوک است

 مرگ مانند بهار است و من آدم برفی
ساکن مرز زمستانم و کیفم کوک است

 همه گویند که پایش لبِ گور است طرف
باز هم این لبه می مانم و کیفم کوک است...


شروین سلیمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۰
هم قافیه با باران

یا غصّه ز دل کنار باید بزنی
یا طعنه به روزگار باید بزنی

هرگز گله ای نباید از ما بکنی
از دست خودت هوار باید بزنی

من تنبک و نی اگر زدم عیبی نیست
اما تو فقط سه تار باید بزنی !

یا پای به روی این و آن بگذاری
یا دست به ابتکار باید بزنی

این هم سر و وضع شهروندان ِ شماست
حرفی که به شهردار باید بزنی

در شهر دگر جای بنی آدم نیست
امروزه سری به غار باید بزنی

حالا که زمانِ دل زدن بر آب است
البته که بی گدار باید بزنی

دلواپس اگر شدی ! به دولت دایم ،
هی نیش شبیه مار باید بزنی !

وقتی که مدیر می شوی ، صد در صد
حرفت را با شعار باید بزنی !

کارَت نرود جلو به نرمی هرگز
با قدرت و با فشار باید بزنی

حتی شده مدّتی بیا وحشی باش
طعنه به سگان هار باید بزنی !

هر گوشه اگر مخالفی پیدا شد
او را نگرفته دار باید بزنی !

در بین سخنرانیِ خود سرفه بکن
آروغ پس از ناهار باید بزنی !

جای جلسات آن چنانی ، مِن بعد
یک پرس سمیناهار باید بزنی !

گویند که زر نزن ، ولیکن تو بزن
چیزی که به اختیار باید بزنی

روزی که گراش می روی از بندر
در راه سری به لار باید بزنی

باید که مواد پیش دستت باشد
گاهی که شدی خمار باید بزنی

از دست زمانه کله ات را هر روز
بر حلقه ی انتحار باید بزنی

مردن نبود چیز بدی ، آن جا که
موز و کلم و خیار باید بزنی !

آواز کبوتر چمن را بستند
در معرکه قار قار باید بزنی

وقتی به تو از یمین کسی خنجر زد
لابد تو هم از یسار باید بزنی !

مانند « ظریف » بعدِ پیروزیِ تیم
یک دور به افتخار باید بزنی …

البته پلیس مجریِ قانون است
تا گفت بزن چنار !! باید بزنی


راشد انصاری

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۰
هم قافیه با باران

« ساده بگم ساده بگم ، دهاتی ام دهاتی ام »
اما نه اون نسلِ قدیم ، نسلِ روغن نباتی ام !

از وقتی نِت اومد تو دهِ ، روحیه ها عوض شدن
بحران شخصیت که نه ! درگیر بی ثباتی ام !

مانند آب و روغن ِ ماشینِ مَش مندلی ام
دَس رو دلم نذار که من امشب یه خورده قاطی ام !

از بس نشستم پای نت ، شبیه صندلی شدم
به زنده ها نمی خوره علایم حیاتی ام !

آغله ویرونه شده ، مزرعه کارخونه شده
مدیر شدم تو شهرتون ، حالا اداره جاتی ام !
…..
شوخیه باور نکنین ، هر چی که گفتم براتون
بدون ِ هیچ حاشیه ای ، گفته بودم دهاتی ام

ببین چقد ساده دلم ،آخه از اون آب و گِلم
روستا نمی کنه ولم ، زیادی احساساتی ام

یه دختری هَس توی دِه ، باباش یه گلّه بز داره
حالا من عاشق ِ همون دختر ِ ایلیاتی ام

دختر ِ ایلیاتی هم ، کلاس گذاشته واسه من
می گه منم مثل ِ همه ، عاشقِ مازراتی ام !


راشد انصاری

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۸
هم قافیه با باران

من مانده ام و دو جیب خالی

از پل که خرت گذشت ، حتی
چرخی نزدی دریــن حوالی

از موهبت اجــاره مسکن
انـدام همه شده خـلالـی !

یک عده برای خوردن نان
هر جا بکنند “مایه خالی! ”

دریای خزر به ما چه مربوط
شاعر تو چقدر خوش خیالی!

نفتی سر سفره ها نیامد
این بود طریق ماست مالی!؟

گر کل جهان به ما کند پشت
خوش باش! چرا که هست عالی

پوتین ِ گلم ، سرت سلامت
با تو نرسد به ما ملالی!

از بیت نهم به بعد بگذار
قدری بکنیم عشق و حالی!

من سوخت هسته ای نخواهم
ای دوست ! تو لااقل زغالی ،

در منقل خالی ام بریزان
تا نشئه شوم درین لیالی!

پرواز کنم در اوج رویا
آسوده ! بدون قیل و قالی

سیراب شوم زجام عرفان
سرخوشتر از “احمد غزالی”

یک لحظه به جای “شیخ اشراق”
پاسخ بدهم به بی سوالی

در منطق کشک و کشک سابی
تحقیق کنم یکی ، دوسالی!

“عریان ” که شدم شبیه “طاهر”
خود را بزنم به بی خیالی

درسایه ی بید و شرشر آب
دامانی و دامی و غزالی…!

این مرد ِ مجرد جنوبـی
سیم اش بنموده اتصالی!

سرسبز شود جنوب ، ای کاش
ما را برسد زنی شمالـی!
…..
بانو به جنوب خواهی آمد؟
یا بنده بگیرم انتقالی؟!


راشدانصاری

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۸
هم قافیه با باران

رام نمی دن،می گن سرت شلوغه

خوب می دونم که حرف شون دروغه

 

قواعد و ضوابط اداری

بهم می گن کمیسیون نداری

 

کشته ی اون موضع شفافتم

نوکرتم،دو ماهه علافتم

 

خدا گواهه کار من «آنی»یه

نمازتون چقدر طولانیه

 

پشت درت یه عده کور و پیرن

می خوان دو خط جواب ازت بگیرن

 

اون که نمازو عاشقونه می خوند

گدا رو ناامید برنگردوند

 

فقط همین مونده که خاک پات شم

چقدر عزوجز کنم،فدات شم؟

 

همون قدیمترم که اسب و خر بود

سواره از پیاده با خبر بود

 

جون شما وضع عجیبی شده

دوره زمونه ی غریبی شده

 

بیا نریم که توی این قافله

برادر از برادرش غافله

 

تو اوج بد حالی بخندم که چی؟

بیام برات خالی ببندم که چی؟

 

یعنی بهت بگم که خیلی بیستی؟

اهل دلی،مثل بقیه نیستی؟

 

راستش اینه که هر دومون بد شدیم

تو امتحان بندگی رد شدیم

 

ما که مقام مون خدامون می شه

بیخود و کشکی ادعامون می شه

 

معرفتو به آب توبه شستیم

ما جفت مون نوکر پول و پستیم

 

می گن مشرفین به بیت الحرام

به چشم لااقل بگین کی بیام؟

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۹
هم قافیه با باران

با این که از کسی ندارم گله

امون از آدمای بی حوصله

 

یه عده بی حالن و گیج و گولن

یه عده بی طاقتن و عجولن

 

این از نشستن به حروم می افته

اون یکی از اون سر بوم می افته

 

یه جا بساط فسق و باده نوشی

یه جا دکون زهد و دین فروشی

 

آره خلاصه بعضیا قاطی ان

تو هرچی پا می ذارن،افراطی ان

 

مفیده بوریا به قدر مخمل

دریا قشنگه مثل کوه و جنگل

 

هرجا که نقل خاک و آبه،گل باش

داغ و خنک نباش و معتدل باش

 

به وقت ازدیاد و قحط محصول

بخند و گریه کن به قدر معمول

 

اگر برنده ای،فلاشر نزن

اگر به کامتم نشد،جر نزن!

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران

عشق شما بسته به جونم هنوز

واسه شما دل نگرونم هنوز


دم به دم و روز و شب و ماه و سال

آدمه و هزار فکر و خیال


می گم یه وخ تو راه کج نیفتین

بیخودی رو دنده ی لج نیفتین

 

به جرم بند و بست پشت پرده

فنا نشین یه وخ خدا نکرده


نشین دچار نخوت و توهم

با چار تا بوق و سوت و دست مردم


کسی اگه محل تون می ذاره

یه وقتی یابو ورتون نداره


همیشه عجز و ندبه از ورع نیست

سلام اهل خدعه، بی طمع نیست


دوماد اگر پدر زنو می بوسه

 برای «بعله» گفتن عروسه


بعله برون به قصد چاپلوسی

برای عقد و  بعدشم عروسی


نمی شه کوهو کند و نابودش کرد

نمی شه دریا رو گل آلودش کرد


تو غم و شادی مثل مولا باشین

جنگل و کوه و دشت و دریا باشین

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

اگر دوباره توبه مو شکستم

بچسبون آتیش تو پشت دستم

 

این دلو بردار و ببر ،روسیام

یک دل آک دست اول می خوام

 

یه دل که باطنش بدک نباشه

یه دل که توش دوز و کلک نباشه

 

تو دیکته ی من اشتباهه این دل

دل که نگو،سنگ سیاهه این دل

 

من نمی خوام این دل بد مرتدو

بیا ببر این حجرالاسودو

 

این دل وامونده نداره بازار

من نمی خوامش،تو می خوای برش دار

 

نصفه شبه،بارون می باره نم نم

از سر شب دلم گرفته یک کم

 

کلاف سردرگمه کاروبارم

حال و هوای شاعری ندارم

 

میون حرفم می پره برق ورعد

باقی حرف مون بمونه تا بعد...


ابوالفضل زرویی نصرآباد

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۷
هم قافیه با باران

زندگى مو جنون گرفته، برگرد
جلو چشامو خون گرفته، برگرد

این دفه دیگه نقل هر سالیت نیست
انگارى که زبون خوش حالیت نیست

حکم تو شلاقه، اگه قاضى ام
جیک بزنى، به مرگتم راضى ام

مثل یخ، آبت مى کنم ضعیفه
خونه خرابت مى کنم ضعیفه

من نه از او چشم سیات مى ترسم
نه از ننه ت، نه از بابات مى ترسم

هرچى ازت تلخى چشیدم، بسه
تو زندگى هر چى کشیدم، بسه

این دفه مى خوام نوکتو بچینم
من نخوامت، کیو باید ببینم؟

خانوم شدى پیش یه مشتى فَعله
یابو ورت داشته که یعنى بعله؟

همه ش مى خواى بگم که «بعله قربان»؟
«جنیفر»ى یا دختر اوتورخان؟

نذار بگم تو کوچه زیرت کنن
یا آبجى هام خرد و خمیرت کنن

نذار بگم تو رو تو شر بندازن
نذار بگم نسل تو ور بندازن

تا سر شب، خلاصه ختم کلام
خودت میاى یا خبرت، والسلام!
•••
اینها رو من از این و اون شنفتم
اما از این حرفا بهت نگفتم

نوشتمش به خوارى و به خفت
آخه من و حرف خلاف عفت

مى خوام بگم اهل بخیه نیستم
مودبم، مثل بقیه نیستم

خسته شدى، دِ باشه جونم فدات
یه جفت کفش نو خریدم برات

الانه مى فرستمش، روم سیا
جلدى پاشو، کفشاتو پاکن بیا!


ابوالفضل زرویی نصر آباد

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۱
هم قافیه با باران

چه حاجتى به قاصد و پست و پیک؟

عیال نازنین، سلام علیک

 

با خط و نامه هم اگه بتونم

به خدمتت سلام مى رسونم

 

رفتى و دوریتو بهونه کردم

سلام گرم و عاشقونه کردم

 

دلت که سرد و خسته بود و غم داشت

سلام گرم و عاشقونه کم داشت

 

هم آشیون من تو این لونه اى

کفتر جَلد بوم این خونه اى

 

پرهاتو چیدم که یه وَخ با پرت

پر نکشى پیش پدر مادرت

 

تو بى خبر رفتى و پر خریدى

تا چشم به هم زدم، یهو پریدى

 

پرزدى و توخونه کاشتى منو

دلت اومد تنها گذاشتى منو؟

 

با اینکه تو همین دهات و شهرى

با من دو ماه آزگاره قهرى

 

نیومد از تو نامه اى، کلامى

نه تو پیام گیرمون، پیامى

 

بهم ندادى از موارد ذیل

نه آى دى و نه  پى ام و نه  اى میل

 

هیچ نمى گى شوهرم الان کجاست؟

تاج سرم، سرورم الان کجاست؟

 

هیچ نمى گى موهاشو کى مى جوره؟

هیچ نمى گى رخت هاشو کى مى شوره؟

 

هیچ نمى گى خورد و خوراکش چیه؟

وصله رخت چاک چاکش چیه؟

 

دورى تو، پاک خل و دیوونم کرد

بیا و پر بزن به خونه برگرد...

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۲
هم قافیه با باران

بخون ولى جواب نامه فورى

عیال نازنین من چطورى؟

 

تنگه دلم براى قیل و قالت

عزیز من، چطوره اصل حالت؟

 

اون شیر قبلنا، شغالتم نیست

من بمیرم، عین خیالتم نیست

 

حالا که هیچ، وقتى دوستم داشتى که

محل سگ بهم نمى ذاشتى که

 

همش مى گفتى: «اومدم اسیرى»

هى متلک، همش بهونه گیرى

 

جز ویدئو که خونه ی ننه م  بود،

خدا وکیلى تو خونه ت چى کم بود؟

 

تلخى زندگیت که مثل قند شد

یواش یواش زیر سرت بلند شد

 

آبى که شد اون دو تا چشم سیات

شدم اسیر چشم و هم چشمیات

 

با نق نق و غرغر و قهر و آشتى

خونه و زندگى برام نذاشتى

 

همه ش بکن نکن، همه ش تغیّر

همه ش بدى، همه ش  ستم، همه ش غر

 

با گریه روزمو به شب رسوندى

تا اینکه جونمو به لب رسوندى

 

گفتى: «مى رم» اما گرفتم تو رو

اونقده غر زدى که گفتم: «برو...»

 

•••

 

عزیز من رفته و برنگشته

ببین عزیز، گذشته ها گذشته

 

بیا، گذشته گفت وگو نداره

که خونه بى تو رنگ و بو نداره

 

بیا دوباره چاى تازه دم کن

بساط قیمه و پلو عَلَم کن

 

بپَز از اون کلوچه نوبرت

براى قند و عسلت، شوهرت

 

زنى که خوب و پاکه، شوهر مى خواد

خوب مى دونم جونت واسم در میاد

 

تا نگى عشقو دست کم گرفتم

ویدئومون رو از ننه م گرفتم!

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران
ما وارثان وحی و تنزیلیم
عاشق ترین مردان این ایلیم
مردم تمام از نسل قابیلند
ما چند تا ، فرزند هابیلیم
آن دیگران ناز و ادا دارند م
ا بی قر و اطوار و قنبیلیم
در بین ما یک عده هم هستند... ا
ین روزها مشغول تعدیلیم
در این دویدنها رسیدن نیست
عمری است ما روی تِرِدمیلیم

آخر کجا می آیی آقا جان؟
بگذار ، ما مشغول تحلیلیم
دنیا به کام قوم دجال است
ما هم که با دجال فامیلیم

درس "پیام نور"تان از دور
خوب است ، ما مشتاق تحصیلیم
آقا ، شما تفسیر قرآنید
البته ما قائل به تاویلیم
نه عالم احکام قرآنیم
نه عامل تورات و انجیلیم
گفتند : شرط راستی ، مستی است
ما هم که ذاتا مست و پاتیلیم
در کل ، زمین مصر است و این مردم
یاران فرعونند و ما نیلیم
اینها اگر کرم اند ، ما ماریم
آنها اگر مورند، ما فیلیم
فیلیم در نطع سخن امّا
وقت عمل طیرا ابابیلیم
در حفظ ما باید به جدّ کوشید
ما نقطه ی حسّاس آشیلیم
"آدم شدن" یک ایده ی نوپاست
ما هم نهادی تازه تشکیلیم
سیصد نفر "آدم" که شوخی نیست
 مستلزم تغییر و تبدیلیم
تعجیل ، کلا کار شیطان است
اصلا چرا مشتاق تعجیلیم؟
وقتش که شد ، آن وقت می گوییم:
آقا بیا کم کم که تکمیلیم
وقت عمل هم می رسد امّا
فعلا به فکر حفظ و ترتیلیم
آخر چطوری حرف حق ؟ وقتی
مشغول ذکر و ورد و تهلیلیم
ما با همین حالت که می بینید
مستوجب تشویق و تجلیلیم
صندوق عهد و رای اگر باشد
 یاران داوود و سموئیلیم
توی صف عشاقتان از صبح
ما صاحبان ساک و زنبیلیم
بعضی به نامت ، بارشان شد بار
ما تازه فکر بار و بندیلیم
(کار غنایم را به ما بسپار
چون خبره در تقسیم و تحویلیم
باد هوا خوردن که ممکن نیست
آخر مگر ماها حواصیلیم)
***
گفتند :روز جمعه می آیی
ما روزهای جمعه تعطیلیم ...

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۳
هم قافیه با باران

گرانی درد هرمزگان نباشـــــد

اگر هم بوده است ،الان نباشـــــــد

فساد و فقر و بی کاری و غیره…

به حمداللهَ درین استان نباشد

دعـــــای بارش و باران فـــراوان

خبــــر از بارش باران نباشـــــد!

خدارا شکر ، شــهر بندر عباس

به ظاهر بی سر و سامان نباشد!

نباشد هیچ معـــتادی درین جا

کسی علاف و سرگردان نباشد

“تقی” دنبال جنش خالش و ناب

پی قرش روان گردان نباشــد!

تمام کوچه ها امن و امان است

خبر از سرقت دزدان نباشــــد

به لطف خانه های مسکن مهر

پس از این مشکل اسکان نباشد!

مجــــــردها برای زن گرفتـــن،

دوای دردشان پیکان نباشــد!

زنِ بی سرپرست اصلا نبینی

زنی نان آور طفـــلان نباشــــد

درونِ ســـازمان هــا و ادارات

یکی کم کار و بی وجدان نباشد

خودت که دیده ای در سطح این شهر،

گدایی گوشه ی میدان! نباشد

و یا یک طفل بی بابا درین جا

برهنه پا و بی تنبان نباشــــد

حجاب دختران در حد اعـــلاء

تا این جا…مانتوی آنان نباشد (تصویری …!)

پسرها زیر ابرو کی تراشند؟

“غلومک” عینهو “مژگان” نباشد!

اراذل دیگر این جا ، جایشان نیست

کسی در پشت “وَن” گریان نباشد!

نمی میرد درین جا فرد بیمار

چرا که مشکل درمان، نباشد

پسر یا دختری در سن پایین

بلاتکلیف در زندان نباشـــــد

و احزاب سیاسی کارشان ۲۰

چنین احزاب، در ایران نباشد

کسی از پشت دیوار سیاست

پی تخریب این و آن نباشـــد

بزرگان بی تعارف راستگویند

خدا در کارشان حیران، نباشد

خلاصه ! شعر گفتن هست مشکل

دروغی این چنین، آسان نباشد!


راشدانصاری

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

تأهل این ورش زیباست اما آن‌ ورش هرگز
که زن از سوسک می‌ترسد، ولی از شوهرش هرگز

همه گفتند با زن خانه روشن می‌شود! افسوس
که باید حرف‌ها را گوش کرد و باورش هرگز

برای نصف دین خود برو یک فکر دیگر کن
همین یک نصفه‌اش خوب است و نصف دیگرش هرگز

بهشت و هر چه دارد ملک طِلق مردها می‌بود
اگر آدم نمی‌شد خام حرف همسرش هرگز

به فکر جیب خود باش و بترس از فتنه‌ی بازار
بلایی بر سرت آید که شرح محشرش هرگز-

در این مصرع نمی‌گنجد؛ ولی حتی اگر رفتی
برای او بخر اما برای مادرش هرگز

تو خواهی پند می‌گیر و نمی‌خواهی ملالی هست
به حرفم گوش کن! هرگز نرو دور و برش، هرگز!

محمد غفاری

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۰۶
هم قافیه با باران

چاهی بزن که گاهی، پشتک در آن توان زد
شعری بخوان که پوز نسل جوان توان زد

نه دزدگیر دارد، نه چفت و بست محکم
از این مغازه صد تا سطل گران توان زد

با سکه ها که بردی، دست ننه ت سپردی
یک باب گز فروشی در اصفهان توان زد

وقتی که تیمتان باخت، فوری بپر به میدان
آنجا بجز مربی، دروازه بان توان زد

بینندگانِ جان، هان! هان ای یکان یکان، هان!
در مَرغزار فرهنگ، هر شب دکان توان زد

مجری اگر سهیل و خواننده افتخاری است
با شعر و فال و آواز، صد کاروان توان زد

آنسان که ارده خوب در اردکان توان خورد
همشیره! شیره ناب، در زاهدان توان زد

آن هفته جشنواره است. من شک ندارم آنجا
مخ های بی شماری، از این و آن توان زد!

سعید بیابانکی

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۲۴
هم قافیه با باران

آمدی جانم به قربانت، ولی این‌جا چرا

در محل کار ما را می‌کنی رسوا چرا


خوب من، محبوب من، گفتم همان پایین بمان

حرف من را کج شنیدی، آمدی بالا چرا


 آمدی، در مقدمت شور قیامت شد به‌پا

می‌زنی در را، بزن، آخر ولی با پا چرا


گفتی این‌جا جای من بوده‌ست، من گفتم به چشم

با زبان خوش بگو پا می‌شوم، تیپا چرا


 تا به اینجا محوری در شعر من موجود بود

یک‌ دو بیتی هم همین‌طوری بسازم با «چرا»:


 با تو ام، بابای لیلا! عاشقان را درک کن

عاشق مجنون‌صفت را می‌کنی دعوا چرا


امید مهدی نژاد

۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۱۳
هم قافیه با باران

باچتر آبیت به خیابان که آمدی

حتماً بگو به ابر به باران که آمدی


نم نم بیا به سمت قراری که درمن است

از امتداد خیس درختان که آمدی!


امروز روز خوب من و روز خوب توست

با خنده روئیت بنمایان که آمدی


فواره های یخ زده یکباره واشدند

تا خورد بر مشام زمستان که آمدی


شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو

مانند ماه تا لب ایوان که امدی


زیبایی رها شده در شعر های من!

شعرم رسیده بود به پایان که آمدی


پیش از شما خلاصه بگویم ـ ادامه ام

نه احتمال داشت نه امکان که آمدی



گنجشگها ورود تو را جار می زنند

آه ای بهار گمشده ...ای آنکه آمدی!

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

لعل خندان، نرگس فتّان گران است و گران
گیسوان غالیه افشان گران است و گران
 
دوش در بازار حُسن دلبران چرخی زدم
جملۀ اقلام مهرویان گران است و گران!
 
عاشقی خود سهل باشد، وصل جانان مشکل است
درد، مجانی ولی  درمان گران است و گران
 
دور قاب عشق او زین بعد می‌چینم خیار
مدتی شد تا که بادنجان گران است و گران
 
بهر غمهایم کنار کوچه چادر می‌زنی
کز تورّم  کلبۀ احزان گران است و گران
 
بار غم، دستار زاهد، نرخ باده، رطل ما
جان مردم، گوش مسئولان گران است و گران!
 
دکترا دندان عقلم  را بیا یکسر بکش
قیمت پر کردن دندان گران است و گران!
 
بوالفضولا! حرف مفتت  عین جنس چینی است
گرچه آن را می‌خرند  ارزان،گران است و گران!


سعید سلیمان پور

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۰
هم قافیه با باران

تا سر پر شور ما از شور و شر افتاده است
شور و حالی بین جمعی بی هنر آماده است

شاعری که مدح این و آن بگوید ، شک مکن
تا ابد از چشم هر صاحب نظر افتاده است

گر که آویزان شوند از او جماعت ، واضح است
هر درختی پر ثمرتر ، بیش تر افتاده است

تا قلم بر روی کاغذ می دهم جولان ، عجیب
موقعیت های برخی در خطر افتاده است

از حماقت های تعدادی سلاطین جهان
ملتی همواره توی دردسر افتاده است

هم خودی ها را بسوزاند! وَ هم غیر خودی
آتشی که در میان خشک و تر افتاده است

سرنوشت این بشر از خوش خیالی قرن هاست
دست مشتی حاکمان کور و کر افتاده است!

آن که دایم تیز می راند ، یقینا در مسیر
عاقبت یک روز می بینی دمر افتاده است

فین به آن حمام هایی که به جای آب خوش
داخلش انواع تیغ و نیشتر افتاده است!

بس که بار زندگی این روزها سنگین شده ست
تازگی ها مرد خانه از کمر افتاده است!

می نوازد گرم، با دست محبت ، هر کسی
بچه ی ما را که حالا بی پدر افتاده است

راشد انصاری

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۱۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران