هم‌قافیه با باران

۳۵۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

عمریست اسیر دل زندانی خویشم

فارغ ز هوا و ز هوسرانی خویشم


از هرچه زلیخاست، برى گشته‌ام اما

محکوم‌ترین یوسـف زندانی خویشم


طالب به رموز عقلایم ولی افسوس

سر در گم اسرار، ز نادانی خویشم 


بیـزار، ز هـر موعظـه و پند و بیـانـم

دانش‌طلــبِ یـار دبسـتـانی خویشم


بر مال جهان تکیه نکردم به همه عمر

سرشار ازین خصلت انسانی خویشم


در بحر فناییم و گــرفتار تلاطــم

دریا زده ى کشتی تـوفانی خویشم


دل‌گیر، ازیــن زندگـی پـر نوسانم

آزرده دل از بی سروسامانی خویشم


ساکن به کویر قمم و قسمتم این‌است

قانـع، به هـوای دل بــارانی خویشم


من حسرت گل‌هاى اقاقی به سرم نیست

عمریست که سرگرم گل افشانی خویشم


درشهـر، یکی نیست که مارا بشناسد

چون گمشدهٔ شهر غزل‌خوانی خویشم


از نام و نشانـم خبرى نیست، ولیکـن

مشهـور، به القــاب پـریشانی خویشم


ازخویش بریدم، که به خویشان رسم اما

درمسلخ خویش‌است که قربانی خویشم


این پاسخ آن شعر«امین»است که گوید:

«دلبسته ى یـــاران خراسانی خویشم»


"ساقی"بده جامی که سر از تن نشناسم

هر چند که مست ِ می عرفانی خویشم


۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۵۰
هم قافیه با باران

تعداد

صورت مسأله را تغییر نمی دهد

حدس بزن

چند بار گفته ایم و شنیده نشده ایم

چند بار شنیده ایم و

باورمان نشده است

چند بار؟


پدرم می گفت:

پدر بزرگ ات، دوستت دارم را

یک بار هم به زبان نیاورد

مادر بزرگ ات اما

یک قرن با او عاشقی کرد


محمدعلی بهمنی

۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۵۰
هم قافیه با باران

عشق ِ تو جانم ! آخ..جانم را گرفته است

چاقو شده مهر ِ تو روی گردنم ، کُند 

این مرگ ِ تدریجی امانم را گرفته است

خون میخورم شاید بخندانم تو را باز 

اندوه ، مغز ِ استخوانم را گرفته است

ترمیم ِ زخمی که منم را دیر کرده 

رنجی که از تن تا روانم را گرفته است

به لکنت افتاده زبان ِ اعتراضم

بار ی که بر دوشم ، زبانم را گرفته است

آغوش تو امنیتِ دریاست ، اما 

از من تمام ِ آسمانم را گرفته است


۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۳۰
هم قافیه با باران

قاف حرف اول قلب است

همان حرفی که عشق را پایان می‌دهد

تو اما

 قله‌ی قلبِ مرا فتح کرده‌ای

ای مرغِ قافِ عشق


مسعود انصاری
۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۰۴
هم قافیه با باران

هر طرف رو کن و تردید نکن سوی منی

باز در چشم‌ رس دیده‌ی پر سوی منی‌

تا ابد گر چه عزیزی ولی از یاد نبر

چشم من باشی، در سایه ابروی منی

در غمم رفته‌ای و با خوشی‌ام آمده‌ای

چه کنم؟ خوی تو این است پرستوی منی

چشم بادامی و شیرین و خوش و بانمکی

چینی و تازی و ایرانی و هندوی منی

گوش تا گوش به صحرا بخرام و نهراس

شیرها خاطرشان هست که آهوی منی


مهدی فرجی

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۳۱
هم قافیه با باران
حول چشمان تو لا قوّةَ الّا بالله
قل غزلخوانی و شیدایی و مستی لـِلّه

آخرالامر غزلهای تو گمراهم کرد
هر که دارد هوس در به دری بسم الله:

باد می آید و موهات پریشان شده است
باد با توست... همین است که طوفان شده است!

آخرش خلق رطب ختم به لبهای تو شد
مثلا معجزه ها ختم به قرآن شده است

طعم لبهات عسل: "فیهِ شفاءٌ للناس"
کافر از آیه ی لبهات مسلمان شده است...

شب یک روز کذایی به خیابان رفتی
بعد از آن شب همه ی شهر خیابان شده است

زل زدی سمت افق... بغض شدی... فهمیدم
پشت چشمان تو یک فاجعه پنهان شده است

"جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه"
جنگ از دوری چشم تو فراوان شده است

رگ زدی... خون دلم ریخت به "گرمابه ی فین"
فرض کن یک شبه شیراز تو کاشان شده است

خون به پا کرده ای و شال به سر کرده ای و
راه افتاده ای و جاده هراسان شده است

جاده ها حسرت گیسوی تو را می خوردند
پیچ هر گردنه در موی تو "حیران" شده است

این! همین کوه فرو ریخته اندام من است
ترک آغوش تو کرده ست که ویران شده است

یوسف مصر! به برگشتن خود فکر نکن
مدتی هست که کنعان تو زندان شده است

رضا طیب زاده
۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۱۱
هم قافیه با باران

می خواهی با انگشتانم

روی تنت نقاشی کنم

بعد توی آینه نشانت دهم

که در بهشت ایستاده ای

با سیبی گاز زده ؟

می شود اگر دستم خط خورد

از اول شروع کنم ؟

اصلاً می شود از بهشت برویم

تا ببینی چیزی کم نیست ؟


می خواهی با چشمهام

تو را نفس بکشم

که دلت بریزد و لبهات بلرزد ؟


می خواهی کف دستت را بو کنم

ببینم بوی کدام گیاه کمیاب

در سرم می پیچد امروز ؟


می خواهی بنشینی توی بغلم

که برات کتاب بخوانم ؟

می شود آرام بنشینی و گوش کنی ؟

می شود آنقدر نفسهات نریزد روی گردنم ؟

آه

می شود دیگر کتاب نخوانیم ؟


می شود آنقدر بوسم کنی

که یادم برود دلم چی می خواست ؟


عباس معروفی

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۹
هم قافیه با باران

عسل از بوسه‌های تو می‌چکد

و فلفل;

از نگاهت می‌بارد

چه شیرینِ تندی تو!

... از من چه توقعی داری؟


مسعود انصاری
۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران
رو به روی من فقط تو بوده ای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد
از همان زمان که کوه استوار
آب شد
از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا 
نگاه تو جواب شد
روبه روی من فقط تو بوده ای
از همان اشاره‌٬ از همان شروع
از همان بهانه ای که برگ
باغ شد
از همان جرقه ای که
چلچراغ شد
چارسوی من پر است از همان غروب
از همان غروب جاده
از همان طلوع
از همان حضور تا هنوز
روبه روی من فقط تو بوده ای
من درست رفته ام
در تمام طول راه
دره های سیب بود و
خستگی نبود
در تمام طول راه
یک پرنده پا به پای من
بال می گشود و اوج می گرفت
پونه غرق در پیام نورس بهار
چشمه غرق در ترانه های تازگی
فرصتی عجیب بود
شور بود و شبنم و اشاره های آسمان
رقص عاشقانه ی زمین
زادروز دل
ترانه
چشمک ستاره
پیچ و تاب رود
هرچه بود٬ بود
فرصت شکستگی نبود
در کنار من درخت
چشمه
چارسوی زندگی
روبه روی من ولی
در تمام طول راه
روبه روی من تو
روبه روی من فقط تو بوده ای
 
محمدرضا عبدالملکیان
۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۵۵
هم قافیه با باران

ای که برداشتی از شانه‌ی موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری 

ظاهر آراسته‌ام در هوس وصل، ولی
من پریشان‌ترم از آنم که تو می‌پنداری 

هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری 

موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری 

بی‌سبب نیست که پنهان شده‌ای پشت غبار
تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری؟! 

فاضل نظری

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۰
هم قافیه با باران

دل، هوس دارد

هر شبِ جمعه

و گویی چشم‌به‌راه است

شش‌گوشه‌ی شما


مسعود انصاری
۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۰۲
هم قافیه با باران

کبوتران...

این زائرانِ همیشگیِ تو

بال گسترانده‌اند

در کنجِ بقیعِ غربت

و دستان نجس وهابی

نتوانست محو کند

این اراده را


مسعود انصاری
۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

بستان قدح از دستم ای مست که من مستم
کز حلقه ی هشیاران این ساعت وارستم

هشیار بر رندی ضدی بود و ضدی
هم رنگ شو ای خواجه گر فوقم اگر پستم
...
هر چیز که اندیشی از جنگ از آن دورم
هر چیز که اندیشی از مهر من آنستم

تا عشق تو بگرفتم سودای تو پذرفتم
با جنگ تو یکتاام با صلح تو هم دستم

اسپانخ خویشم دان با ترش پز و شیرین
با هر چه شدم پخته تا با تو بپیوستم

بی‌کار بود سازش، سازش نبود نازش
گر جست غلط از من، من مست برون جستم

مستی تو و مستی من بربسته به هم دامن
چون دسته و چون هاون دو هست و یکی هستم


مولوی

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۵۹
هم قافیه با باران

افزوده فشارم شده با شیب ملایم
از دست قرارم شده با شیب ملایم

از بس که ز بی پولی خود ناله نمودم
افسرده نگارم شده با شیب ملایم

از دست تورم چه بگویم که دلیلِ
احوال نزارم شده با شیب ملایم

نان هم که گران شد وَ همانند فسنجان
خارج ز نهارم شده با شیب ملایم

من مرغ سبک بالم و این دیو گرانی
انگار سوارم شده با شیب ملایم

با این همه قسط و بدهی سکته ی ناقص
سرگرم شکارم شده با شیب ملایم

یارانه چرا شیب ملایم نپذیرد
این غصه شعارم شده با شیب ملایم

گویا سر مثبت شدن این شیب ندارد
منفی، نمودارم شده با شیب ملایم

از بس که غزل های درِ پیتی سرودم
بی حوصله یارم شده با شیب ملایم

با این همه قرض و بدهی شاید از اینجا
هنگام فرارم شده با شیب ملایم

۱ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۷
هم قافیه با باران

ﺷﺐ ﻛﻪ ﺷﺪ، ﺗﺎﺭﯼ ﺑﯿﺎﻭﺭ؛ ﯾﻚ ﺑﻐﻞ ﺁﻭﺍﺯ ﻫﻢ

ﺷﻮﺭِ ﺗﺤﺮﯾﺮ "ﺑﻨﺎﻥ" ﺭﺍ ﭘﻨﺠﻪﯼ "ﺷﻬﻨﺎﺯ" ﻫﻢ


ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺳُﮑﺮ ﺗﻤﻨﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺯﻧﺪ

ﺍﺯ ﺧُﻢ ﺳﺮﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ


ﺷﺐ ﻛﻪ ﺷﺪ، ﺁﻭﺍﺯﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺷﻤﺲﺍﻟﺪﯾﻦ ﺧﻮشست

ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﯾﺎﺭﯼ ﻛﻨﺪ، ﺭﻗﺼﯽ ﺷﻠﻨﮓ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻫﻢ


ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﺣﺼﺎﺭ ﺗَﻨﮓ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻭﺍﺭﻫﯽ

ﻧﺸﺌﻪﯼ ﻗﻮﻧﯿﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﺗﺸﻨﻪﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻫﻢ


ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ ﺍﺳﻔﻨﺪ ﻣﺴﺘﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﻗﻞ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﻏﺎﺯ ﻫﻢ


ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﯾﻚ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﮕﺮﯾﺰﻡ، ﻭﻟﯽ

ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻣﯽﺷﺪ، ﺩﺭ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﺎﺯ ﻫﻢ


ﻣﺴﺘﯽ ﻧﺎﻣﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﻋﻘﻞ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ

ﮐﻪ ﻫﺮﺍﺳﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻫﻢ


ﺻﺒﺢ ﺁﻣﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺑﺮﺧﯿﺰﻡ ﺑﺒﺨﺶ

ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺁﻣﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﺮﺩ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ


آرش شفاعی

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۰۹
هم قافیه با باران

می ترسم مذاکرات آخر ژنو

درست مثل بازی آرژانتین

باشد

با آن همه دوام که آوردیم

درست در دقیقه ی آخر

ناگاه کسی مثل مسی

بیاید و کار را تمام کند

می ترسم بعد بازی

عراقچی دوباره تبلت اش را

بیرون بیاورد

تا به یادگار فیلم بگیرد

و کاپیتان ظریف

کراوات جان کری را به یادگار بگیرد

و ما بی خود به خیابان بریزیم

و جشن باخت بگیریم.


علیرضا قزوه

۱ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۰۹
هم قافیه با باران

ﺳﻪ ﺗﺎﺭﻡ ، ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ، ﮐﻤﯽ ﻧﺎﮐﻮﮎ ﻭ ﺑﺪ ﺣﺎﻟﻢ

ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻣﯿﺰﻧﻢ ، ﺯﯾﺮﺍ ، ﻣﺨﺎﻟﻒ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻗﺒﺎﻟﻢ

ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺍﯾﺶ ﺭﻫﺎ ﺑﺎﺷﻢ

ﻭﻟﯽ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺑﯽ ﺑﺎﻟﻢ

ﺍﺳﯿﺮ ﺍﺷﮏ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻥ ، ﺍﺳﯿﺮ ﺑﻐﺾ ﺣﺮﻣﺎﻧﻢ

ﮔﻠﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭﺩ ﺩﻝ ، ﭘﺮ ﺍﺯ ﻗﯿﻠﻢ ، ﭘﺮ ﺍﺯ ﻗﺎﻟﻢ

ﻧﻪ ﺁﻫﯽ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺩﺍﯾﯽ ، ﻧﻪ ﺷﻮﺭﯼ ﻭ ﻧﻪ ﻏﻮﻏﺎﯾﯽ

ﺩﻝ ﺁﺭﺍﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﺪ ﺣﺎﻝ ﻭ وﺍﺣﻮﺍﻟﻢ

ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺩﺍﻣﻦ ﮐﺸﯽ ﮐﺮﺩﯼ

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺍﺯ ﭼﻪ ﻣﯿﻨﺎﻟﻢ


۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۷
هم قافیه با باران

زیبای من ،عروس ِ قشنگ ِ شمالها 
ای انـتـهای خـوب ِ همه احتمالـها
تا از خطوط ِ ممتد ِ چشمان ِ من روی
پـر می شود تمام ِ شبم از سئوالها
حوای با مرام ِ منی مـی شناسمت
می چینم از خیالِ تو سیب ِ محالها
از سایه سار آیه ی ِ رحمت رسیده ای
از یک طلوع ِ ریخته در زیـر ِ شالها
رویای کهکشانی من در تو گم شده
ای دامن ِ تو کوچه ی آهو خصالها
بالای گونه های تو فانوس ِ بندری
پیراهنت قصیده ای از پـرتـقـالها
دلواپسم بـرای شما نـازنین ِ مـن
می تـرسم از نگاه ِ سیاه ِ شغالها
بانو زمین بـرای شما آفـریده شد
تا پر شود به شوق ِ تو تقویم ِ سالها

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۵
هم قافیه با باران

صنما بیا صنما بیا که به عهد بسته وفا کنم
سر و جان و تن، دل و عقل و دین همه در ره تو فدا کنم

به تو هر گزند و بلا رسد، غمی ار نکرده خدا رسد
دل و جان و دیده به نزد تو، سپر گزند و بلا کنم

صنما به من نگهی بکن، نگهی به خاک رهی بکن
نکنی همیشه گهی بکن، که تو را همیشه دعا کنم

به جمال تو به کمال تو، به سیاهدانه ی خال تو
که ز لوح سینه خیال تو، نشود دمی که جدا کنم

گل من مرو ز مقابلم، که به روی ماه تو مایلم
چه کنم اسیر غم دلم، نتوانمت که رها کنم

تو به بوی یاس و سپرغمی، به سپیدی گل مریمی
به صفای اشکی و شبنمی، بنمای رخ که صفا کنم

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۰۴
هم قافیه با باران

چای داغی به دست داری و 

در فضایی که عطر و بوی هل است

حس خوب سبک شدن دارد

درد و دل با کسی که دردِ دل است


چادرش طرح چادر عربی 

در دو چشمش خلیج ایرانی

خنده هایش شکفتن غنچه 

طرح صورت ظریف و باب دل است


اهل درس و کتاب و اندیشه 

با نگاهی جدید و امروزی 

عاشق منطق مطهری و 

توی کیفش کتابی از هِگِل است


مینشینی کنار او اما 

می رود یک کمی به آنورتر

بی محابا تو حرف میزنی و

همنشینت ولی کمی خجل است 


توی چشمش نگاه می کنی و 

ناگهان لفظ دوستت دارم 

و امیدی که پوچ می شود از

خنده ای که به اخم متصل است


پشت بندش سکوت سنگینی 

استرس توی چشم هر دو نفر

حال روزت شبیه حیوانِ

چارپایی که مانده توی گل است .


فکر او در کنار حرف پدر .

«به کسی دل نبند، دلبندم»

فکر تو در شب حنابندان 

پیش تشویق و دست و جیغ و کِل است


طاقت رو برو شدن با هم 

نیست توی نگاه هر دو نفر

پشت هامان به پشت یکدیگر

گریه پایان تلخ این دوئل است


چای سرد نخورده ای مانده

یک نفر روی تخت خوابیده 

یک نفر بی قرار در بین 

کوچه پس کوچه های شهر وِل است


عربی را همیشه مردودم

از جدایی همیشه می ترسم 

بلدم فعل جمع را اما

مشکلم با ضمیر منفصل است


سید تقی سیدی

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران