ای مونس روزگار چونی بی من
ای همدم غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان زردم بیتو
ای مونس روزگار چونی بی من
ای همدم غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان زردم بیتو
تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی است چه باشی... چه نباشی
علیرضا بدیع
چه حاجتى به قاصد و پست و پیک؟
عیال نازنین، سلام علیک
با خط و نامه هم اگه بتونم
به خدمتت سلام مى رسونم
رفتى و دوریتو بهونه کردم
سلام گرم و عاشقونه کردم
دلت که سرد و خسته بود و غم داشت
سلام گرم و عاشقونه کم داشت
هم آشیون من تو این لونه اى
کفتر جَلد بوم این خونه اى
پرهاتو چیدم که یه وَخ با پرت
پر نکشى پیش پدر مادرت
تو بى خبر رفتى و پر خریدى
تا چشم به هم زدم، یهو پریدى
پرزدى و توخونه کاشتى منو
دلت اومد تنها گذاشتى منو؟
با اینکه تو همین دهات و شهرى
با من دو ماه آزگاره قهرى
نیومد از تو نامه اى، کلامى
نه تو پیام گیرمون، پیامى
بهم ندادى از موارد ذیل
نه آى دى و نه پى ام و نه اى میل
هیچ نمى گى شوهرم الان کجاست؟
تاج سرم، سرورم الان کجاست؟
هیچ نمى گى موهاشو کى مى جوره؟
هیچ نمى گى رخت هاشو کى مى شوره؟
هیچ نمى گى خورد و خوراکش چیه؟
وصله رخت چاک چاکش چیه؟
دورى تو، پاک خل و دیوونم کرد
بیا و پر بزن به خونه برگرد...چندان بخـورم شراب کاین بوی شراب
آید ز تراب چون روم زیــر تراب
گر بر سر خاک مـن رسد مخمـوری
از بوی شـراب من شود مست و خراب
خـیام
بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها
صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها
بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین
بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها
گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت
و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها
تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری
که می رقصد – اگر چه – روی قلیان و قلک ها
تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل
سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها
همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده
به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها
کنار رود ، دستت توی دستم ،شب،خدای من !
شکــــوه خنده ای تــــو ، سکوت جیر جیرک ها
مرا بـــی تاب می خواهند ، مثل کودکی هامان
تو مامان ،من پدر ، فرزندهامان هم عروسک ها
تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند
همیشه شاعرانی مثل من ، از پشت عینک ها
حامد عسکری
اهل دیـــروزم و فردای مرا دفـن کنید
لـحدم را بگذارید بــــه روی لـحدم
شـال ابریشم لیلای مرا دفن کنید
ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند
وقت تنـــگ است بخـــــارای مرا دفن کنید
صخره ام،صخره که دلتا شده از سیلی رود
دل که خـوب است فقط "تا"ی مرا دفن کنید
تا پر از روسری و سیب شود شهر شما
زیــــر این خاک غــزل های مرا دفن کنید
حامد عسکری
بخون ولى جواب نامه فورى
عیال نازنین من چطورى؟
تنگه دلم براى قیل و قالت
عزیز من، چطوره اصل حالت؟
اون شیر قبلنا، شغالتم نیست
من بمیرم، عین خیالتم نیست
حالا که هیچ، وقتى دوستم داشتى که
محل سگ بهم نمى ذاشتى که
همش مى گفتى: «اومدم اسیرى»
هى متلک، همش بهونه گیرى
جز ویدئو که خونه ی ننه م بود،
خدا وکیلى تو خونه ت چى کم بود؟
تلخى زندگیت که مثل قند شد
یواش یواش زیر سرت بلند شد
آبى که شد اون دو تا چشم سیات
شدم اسیر چشم و هم چشمیات
با نق نق و غرغر و قهر و آشتى
خونه و زندگى برام نذاشتى
همه ش بکن نکن، همه ش تغیّر
همه ش بدى، همه ش ستم، همه ش غر
با گریه روزمو به شب رسوندى
تا اینکه جونمو به لب رسوندى
گفتى: «مى رم» اما گرفتم تو رو
اونقده غر زدى که گفتم: «برو...»
•••
عزیز من رفته و برنگشته
ببین عزیز، گذشته ها گذشته
بیا، گذشته گفت وگو نداره
که خونه بى تو رنگ و بو نداره
بیا دوباره چاى تازه دم کن
بساط قیمه و پلو عَلَم کن
بپَز از اون کلوچه نوبرت
براى قند و عسلت، شوهرت
زنى که خوب و پاکه، شوهر مى خواد
خوب مى دونم جونت واسم در میاد
تا نگى عشقو دست کم گرفتم
ویدئومون رو از ننه م گرفتم!از دست من و قافیه هایم گله مند است
ماهی کـه دچارش غزلم بند به بند است
مو فندقی چشم سیاهی که لبانش
مرموز ترین عامل بیمــاری قند است
زیبـــــایـــــی مـــــــــواج پس پلک بنفـشش
دلچسب تر از اطلسی و شاه پسند است
سیب است کــــه از دامنــــه ی رود مـی آید؟
یا نه... گل سر بسته به موهای کمند است؟
دارایـــــی من ـ چند کلاف غــــــزل ـ از تــــــــو
شیرینی لبخند تو ـ یک جرعه ـ به چند است؟
دیماه رسیده است ومن زخمی و سردم
لبخند بزن خنده ی تو گـــرم کننده است
از ما گله کم کن که بپاشیــــم غزل را
پیش قدم پاشنه هایی که بلند است
حامد عسکری
ای در دل من اصل تمنا همه تو
پرده بردار ای پری بازیگری بی فایده است
دل سپردن بی اساس و دلبری بی فایده است
عشق حتی گاه لبخندی به روی ما نزد
کودک نامهربان را مادری بی فایده است
روی ماه خویش را از خلق پنهان کرده ای
این همه کالای دور از مشتری بی فایده است
باد زلف خوبرویان را پریشان خواسته
زلف را آشفته تر کن روسری بی فایده است
بوسه واویلاترین حرف زبان مادری ست
یار بیزار از زبان مادری بی فایده است...
ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیات مطلع یک مثنویِ هفت مَن زیبایی ات ابــــروانت، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلات من انار و حافظ آوردم، تو هـــم چایـــی بریز آی می چسبد شب یلدا هل و چایی نبات جنگل آشوب من ای آهوی کوهستان شعر این گـوزن پیــر را بیـــــچاره کرده خنده هات می رود، بومی کشد، شلیک، مرغی می پرد گردنش خــم مــی شود، آرام می افتد به پات گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود می کشد آهـــی، کـه آهــو... جان جنگل به فدات سروها قد مـــی کشند از داغــــی خــون گوزن عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات: پوستش را پوستین کـرده زنــی در نخـــجوان شاخ هایش دسته ی چاقوی مردی در هرات حامد عسکری
روزگاری غزلش بال و پری بود که سوخت
عابر کوچه ی او رهگذری بود که سوخت
دل ترک خورد فدای سرتان قسمت بود
سینه در مجلس ترحیم سری بود مه سوخت
دختر هرزه ی شبگرد خیابان شما
ماه یک ایل خدای کپری بود که سوخت
بوقهای متوالی متلک های نجس
آخرین مرثیه ی چشم تری بود که سوخت
پشت آن پنجره ها باز خودش را می دید
پشت آن پنجره ها همسفری بود که سوخت
ناگهان ترمز ارابه ی بالا شهری
به خود آورد خودش در به دری بود که سوخت
دو قدم مانده به ماشین غزلی گفت و نوشت :
زندگی بسته ی سیگار زری بود که .....
حامد عسکری
ای دلبریت دلــهره ی حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم
پلکـــی بزن از پلک تو الهـــــام بگیرم
تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم
هر مــــاه ته چا نشد حضرت یوسف
هر باکره ای هم نشود حضرت مریم
گاهی غزلم!گم شدن رخش بهانست
تهمیــنه شـود همدم تنهایــــی رستم
تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم
تهمینه ی من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بـــی رخش پر از غم
این رستم معمولیه ساده که غریب است
حتــــی وســــط ایل خودش در وطنش:بم
ناچاری ازین فاصله هایی که زیادند
ناچاری ازین مردن تدریجی کـم کم
هرجا بروم شهر پر از چاه وشغاد است
بگذار بمانـــــم کـــــــه فدای تـــو بگردم
من نارون صاعقـــه خورده تو گل سرخ
تو سبز بمان من به درک من به جهنم
حامد عسکری
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
آنچنان سوخته این خک بلکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیتس
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آنخطا را به حقیقت کم ازین تاوان نیست
این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنک حوصله را طاقت این توفان نیست
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هوشنگ ابتهاج
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
لبخند زدن معجزه ی لب رطبی هاست
دنیا به خدا تشنه ی گیلاس لبی هاست
یک شاخه گل سرخ در آغوش کشیدن
این اوج تمنــــــای قوطی حلبی هاست
تشبیه شما به غـــــــــزل و ماه و ستاره
همسایه ! ببخشید که از بی ادبی هاست
ناخن بجــوی ، بغض کنی ، قهــوه بنوشی
این عادت هر روزه ی آدم عصبی هاست
گفتی غزلت تازه شده ، دست خودم نیست
از لطف خرامیدن چـــــــادر عربی هاست
حامد عسکری
باد می آیدو می کاهد از آه لب تو
آه از تر شدن گـاه بـه گـاه لب تـو
اوج یک خواهش تر در دل تابستان است
خنکــای سبد تــــوت سیــــاه لب تـــــو
"بختیاری" شده ام ایل به راه اندازم
رمه ای بوسه بیارم لب چاه لب تو
پـــرده در پـرده غــــزل مست "مرکب خـوانی"
می چکد نت به نت از"شور"و"سه گاه"لب تو
*
غیر من که غزلام یک به یک ارزونی تست
جیگرش پاره بشه هـــرکی بخواهه لب تو
حامد عسکری
حامد عسکری